سیامک نادری
بی بی سی و خبرنگار آن ژیار گل با تهیه یک گزارش از دوشاهد زندانی، تیتر زده است:
« پروژه توابسازی» در اعدامهای دهه ۶۰، زندانیانی که بسوی هم بندانشان شلیک می کردند.»
این تیتر نه تنها جعل وتحریف حقیقت، بلکه قلب زندانیان، خانواده های جانباختگان، و شرف مردم ایران، و قیام کنندگان آبان ۹۸ را هدف قرار گرفته است. همچنانکه هیولای قد برافرشته از اعماق تاریخ ارتجاع میهنمان، همه چیز را زد و برد وکشت و خورد. بی بی سی و خبرنگار آن ژیار گل، با ارائه چنین تیتر و گزارشی مسموم و زهراگینی با دو تن از شاهدین زندان دهه ۶۰، در روز روشن و عصر اینترنت، شرف و حیثیت زندانیان، و ایستادگی و مقاومت شورانگیز فرزندان این مهین و یاران راست قامتمان در برابر شکنجه ها و … که همگان در دهه شصت شاهدش بودیم را، با تحریف حقایق و نگاهی یکسویه، تبدیل مورد«خاص» به موارد «عام» در زندان را، زد و برد و کشت و خورد.
رسالت رسانه نه جعل و تحریف حقایق، بل رسای آزادی و حقیقت است. حال آنکه اینچنین تحریف و دروغ ماسیده بر چهره بی بی سی و ژیار گل اش، نمی تواند پرده نمایش آلوده ای بر روی جنایت و تحریف در مقابل چشمان مردمان قرار دهد.
در برابر بی بی سی و ژیار دوگل، با قاطعانه و با تمام قدرتم فریاد می زنم:« روزی در ایران، و پسا سرنگونی این نظام، گزارش یکطرفه ، جهت دار، برجسته کردن کاهی از درهم شکستگی، در مقابل کوه مقاومت و ایستادگی نسلی که زیر وحشیانه ترین و شدیدترین شکنجه ها تکه تکه شدند، اما تن به رذالت های جلادان ندادند و برخلاف گزارش کذب بی بی سی و ژیار گل که حتی آشکارا دست به تحریف می زند، می گویم:« روزی در تهران بدلیل همین جعل و تحریف باید محاکمه شوید.»
ژیار گل و بی بی سی می گوید:
« برای اثبات توبه مسئولان زندان از مهدی ۲۳ ساله می خواهند در اعدام هم بندیان خود شرکت کند…داستان مهدی معمار پوری داستان هزاران زندانی سیاسی دهه ۶۰ است. »
آیا می توان تیتر زد« در تباهی قیام آبان۹۸، مردم ایران، بسوی مردم ایران شلیک کردند و با گلوله های تک تیر قناصه، مغز و قلب همدیگر را دریدند.» ؟
آیا می توان گفت:«…هزاران مثال دارم هزاران مثال در طول تاریخ …اما شرم دارم از بیان و از توضیح واضحات….» و یا در یک «خطای انسانی» یکباره انگشت پرسنل پدافند هوایی می رود روی ماشه و شلیک موشک بسوی هواپیمای مسافربری اوکراین…و پس از چهل روز هنوز هم جبعه سیاه هواپیما، نه با «خطای انسانی » بلکه برای پوشاندن «جنایت علیه انسان» همچون هزاران جعبه سیاه جنایت این چهل یکسال در حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی، همیشه در توجیه تحریف و سلسله دروغ های بی پایان. .
این مصاحبه را از گفتار به نوشتار درآورده ام
هرکجا که لازم بود اشارتی ولو هر چند کوتاه به حقایق و تناقضات نهفته در این مصاحبه خواهم داشت. متن داخل کروشه باز و بسته از نگارنده ( سیامک نادری) است:
ژیار گل:« دهه تباهی و دهه توابسازی و دهه اعدام زندانیان سیاسی. هزاران زندانی سیاسی سابق در کشور سوئد زندگی می کنند. اکثرآنها کسانی بودند که در دهه ۶۰ زندانی بودند و به این کشور پناهنده شدند.»
[ سیامک نادری: اطلاق چنین عنوانی به دهه ۶۰ تحت عنوان «دهه تباهی» و « دهه توابسازی » سمت سو، و نگاه وارانه ای به حقایق است، که بی بی سی و ژیار گل هدفگذاری کرده اند.]
ژیار گل:« بسیاری از این زندانیان در سوئد بسر می برند. یکی از آنها مهدی معمار پور بود، او روزهای سخت زندان را بخوبی بیاد دارد.»
مهدی معمار پوری:« گفتن که توبه کردی؟ گفتم آره. گفتن که یه نفر که دادگاه بهش حکم اعدام داده، تو اعدامش می کنی؟.
من گفتم بله.»
ژیار گل: « او تنها ۶ ماه در زندان اوین بود، اما خاطرات تلخ هنوز او را رها نکرده اند.»
مهدی معمار پور:« مثلا سوال می کردند توبه کرده ای؟ که معمولا همه می گفتن: بله. بعد می گفتن مصاحبه می کنی؟ یک سری می گفتن بله و یک سری می گفتن نه، و اونهایی که می گفتن نه یکسری کتک میزدند…یه خرده کتک می زدند یک خرده اذیت می کردند.»
[ سیامک نادری: اینکه « مثلا سوال می کردند توبه کرده ای؟ که معمولا همه می گفتن: بله.» با اتکا به آنچه من و دیگر هم بندیان دیده و شنیده ایم صحت ندارد. زیرا بودند زندانیانی که بنابه وضعیت پرونده شان که مشخص بود اعدام خواهند شد و تمام پرونده شان لو رفته است و یا بنا با پروسه مبارزاتی و شناخته شدگی که داشتند، برای فریب دشمن و لاجوردی و بازجویان، هرگز نیازی نداشتند چنین سخنی بگویند. و من از شاهدین پاسخ چنین زندانیانی هستم و نمونه ها بسیارند که در یاد و خاطر زندانیان باقی مانده است.
آقای مهدی معمارپوری گفته اند:« بعد می گفتن مصاحبه می کنی؟ یک سری می گفتن بله و یک سری می گفتن نه، و اونهایی که می گفتن نه یکسری کتک میزدند…یه خرده کتک می زدند یک خرده اذیت می کردند.»
[سیامک نادری:« آیا می بایست بخاطر یه خرده کتک زدن و یک خرده اذیت کردن، رفت و درجوخه اعدام زندانیان توسط پاسداران لاجوردی شرکت کرد.؟!
در یک دعوای خیابانی نیز افراد کتک می خورند.؟ در بازی فوتبال هم افراد مورد خشونت قرار می گرفته و آسیب می بینند.؟ در یک حادثه طبیعی هم آدم ها زمین می خورند و زخمی می شوند و…
کما اینکه دیروز ۱۶ فوریه ۲۰۲۰ زیدان مربی رئال مادرید نیز حتی در کنار زمین فوتبال و استادیوم ورزشی از آسیب دیدن مصون نماند.
برخورد استوک های بازیکن سلتاویگو با صورت زیدان (عکس)
من و یا ما افرادی نیستیم که بخواهیم بر اساس مجرّدات ناب ذهنی سخن بگوییم، شعار بدهیم و هدف این نیست که شعارهای پرطمطراق و دهان پرکن بدهیم و مقاومت و ایستادگی… را قواره تن همه سازیم. زیرا در سخترین شرایط دهه ۶۰، حتی پیش از اینکه در ۵ مهر سال ۶۰ دستگیر و به زندان بیفتم، بدلیل مسئولیت و نقشی که در این باره داشتم از وضعیت زندان، شیوه بازجویی ها و شکنجه ها و …خبر داشتم. اما بودن در زندان و بویژه در سال ۶۰ تجارب بس سنگینی پیش روی من و ما بود و حقایق که در جریان آن هستم.
آیا به دلیل اینکه یه خورده کتک نخورد، باید رفت و عضو جوخه اعدام زندانیان و هم بندان و هم مسلکان و طلایه داران آزادی و جوانان و نوجوانان شد. »؟
من و ما زندانیانی هستیم که سالیان در دهه ۶۰ در بطن این شرایط و شکنجه ها، انفرادی ها، و در معرض بازجویی ها و کنش و اکنش های زندانبان و دادستانی و لاجوردی بوده ایم. ما افرادی بودیم هنگامی که پاهای شکنجه شده را می دیدیم، مشخص میکردیم که چقدر کابل خورده، چه نوع کابلی خورده( کابل بسیار کلفت، متوسط، کابل سوزشی یعنی کابل نازک و یا روی پا بنزین ریخته کابل زده اند یا نه؟) و در واقع بنا به تجربه، از متخصصین پاهای کابل خورده و نوع کابل بکار گرفته شده و تعداد ضربات بودیم.
آقای مهدی معمار در همان صحنه بسهولت می توانست از زیر همکاری با پاسداران کنار بکشد، کما اینکه حتی به بسیاری نیز چنین پیشنهادی کردند، و قاطعانه گفتند:« نه!» و یا اینکه عناصر ضعیف تر بنا به وضعیت مقاومت شان و … گفتند :« من میترسم از چنین کاری»، « من وحشت دارم از چنین صحنه هایی»، « من شوکه میشوم…بیماری دارم» « من کاره ای نیستم و کاری به اینکارها ندارم، نمی خواهم دراین مسائل باشم، می خواهم زندگی خودم را بکنم.»
در آذر ماه سال ۶۰ در بدترین مورد از این دست، حتی یک زندانی بهنگامی که می خواستند او را به چنین صحنه ایی ببرند. و هنگامی که دید موضوع از قوه به فعل درآمده است و اینبار می خواهند او را به جوخه ها ببرند، مخالفت کرد، هنگامی که زندانبانان با زور و تهدید خواستند او را برای شرکت در جوخه های اعدام و چکاندن ماشه ببرند، خودش را به شوکه شدن و غش زدن زد، پاسدارها او را کتک زدند و برگردانده بودند به سلولش. اگر همین زندانی پیش از این مرحله، پاسخ رد می داد و کار به این نقطه نمی کشید( حتی در همان دستگاهی که این زندانی موضعی بسیار ضعیف و بریدگی و همکاری برای اعدام …از خودنشان میداد) با یک پاسخ نه!، نه کار به این نقطه می کشید و نه بیشتر از کتک در مرحله قبلی او را اذیّت و آزار می کردند. چرا که کمتر کسی بود که حاضر بود به این جنایت و خیانت و پستی تن در دهد، و معدود افرادی تن به چنین کاری دادند.
یعنی چندین راه دیگر برای عناصر ضعیف در زندان وجود داشت که تن به چونین کاری ندهند.؟»
آیا زندانی که انتخاب می کند از زندانی بودن، تبدیل بشود به بازجو، همچون محسن منشی و ولی پانصد و احمد رضا کریمی که با لاجوردی و بازجویان همکاری می کردند و… ، عواقب انتخاب خود را نمی داند.؟]
ژیار گل: « برای اثبات توبه مسئولان زندان از مهدی ۲۳ ساله می خواهند در اعدام هم بندیان خود شرکت کند.»
مهدی معمار پور: « یک مینی بوس اومد و ماسوارش شدیم خیلی هم بودش. من در تمام این مدت درمسیر فکر می کردم مگه ممکنه اینها اسلحه دست من بدن، من که نمیام کسانی که چیزم هستن بزنم، برمی گردم اینها رو بزنم، اگر هم بخوام.»
[ سیامک نادری:« اگر آقای معمار پور حتی دربند و در میان هم سلول های دیگر نبوده و فرض بگیریم در سلول انفرادی و یا راهرو های دادستانی بود، که بازهم باید گفت در راهرو دادستانی و سلول انفرادی ۲۰۹ نیز چند نفر در یک سلول با هم بودند، باید گفت:« بسیار واضح و مشخص بود که اسلحه را بدست تو نمی دهند، چون هیچ مبنایی برای اعتماد به تو وجود ندارد، و به همین دلیل تو را جهت آزمایش اعتماد به جوخه اعدام برده اند. کما اینکه حتی اسلحه را نیز به تو میدادند، یک نفرمسلح پشت تو ایستاده بود. تا در صورت هرگونه حرکتی خلاف جهت و برنامه تعیین شده، پاسدار ها درجا بسوی تو شلیک کنند. و از همه مهمتر ، امنیّت لاجوردی از همه مسائل بالاتر بود.؟ به عبارتی آقای معمار پور گام به گام درهم شکستگی خود و همکاری با جوخه اعدام را نشان می دهد.
او حتی می توانست در آخرین لحظه از چنین کاری سرباز زند. با همان بهانه و دلایلی که فوقاً اشارت رفت.]
ژیار گل:« اون روز مهدی و چندین زندانی دیگر را به محل اعدام زندانیان سیاسی میبرند.»
مهدی معمار پور:« یکی دوتا مینی بوس اومد به فاصله هایی و یکسری پیاده شدند. اینها کسانی که قرار بود اعدام بشوند. یک صف طولانی خیلی طولانی. اونطرف یک دختر بود با جثه ی خیلی کوچیک، تو صف اعدام بودند. باز هم بودن می دیدید که، اونجا هم یک بچه است، اونجا هم است.»
[سیامک نادری:« سه روز است درکمپ اینترنت ندارم برای شنیدن این گزارش و تبدیل آن از گفتار به نوشتار ناگزیر شده برای دسترسی به اینترنت، چون در کافی شاپ ها و حتی ایستگاه ترن شهر موفق به اینکار نشدم، ناگزیر شدم روز شنبه برای دسترسی به اینترنت به خانه یکی از دوستان بروم. اما در آنجا با شنیدن این مصاحیه و نوشتن چنین سطوری قلبم از جا کنده شد و پیاده کردن این مصاحبه برای من با تنش های روحی بسیاری همراه بود، زیرا همه تصاویر دهه ۶۰ در جلو چشمم ظاهر می گشت…، همه بچّه ها …همه عزیزترین هایم…همه آنهایی که در سنگین ترین سکوت تاریخ، به مظلومانه ترین شکل … اما قهرمانانه زیر شکنجه ها و جوخه های اعدام توسط لاجوردی جسم و قلب پاکشان را دریدند…
از من نخواهید که صرفا از زاویه یک نگاه «حقوق بشری» به همه مسائل داشته باشم و یا تنها چونین، روح و روان زخمی ام را بازتاب دهم. با اینکه از دیدن و شنیدن سخنان آقای مهدی معمار پوری، از اینکه پس از ۳۸ سال به چنین حقایقی اعتراف کرده اند، و عذاب وجدان ناگزیر و علاج ناپذیر او از این عمل، دمی آسوده اش نمی گذارد…، و پس از این اعتراف و شناخته شدگی چهره و سوابق …، در شهر و کشور و… ، با نگاه های… دیگران مواجه خواهد شد، و این بسا به او بیش از پیش ضربه خواهد زد، و چه بسا با آسیب های بسا بیشتر از شرایط پیشین روبرو شود. من به شخصه هیچ قضاوتی در باره او نمی کنم و فرصت و مجالی نیز جهت پرداختن بدان نیست. اما اینکار بهترین کاری بود که می توانست انجام دهد و حقایق را به مردم بگوید.
اما ناگزیرم بنویسم که در دهه ۶۰ من و ما و همه زندانیان در بند و در سلول، هرگز نمی توانستیم به چهره کسی نگاه کنیم که در جوخه های اعدام زندانیان (خودمان) شرکت داشت. ما چنین فردی را زندانی نمی پنداشتیم.
این ژیارگل و بی بی سی است که به او مشروعیت زندانی بودن میدهد، چنین اعمالی را باد میزند، و در یک آمارسازی سراسر جعل و تحریف، بدون اینکه هیچ مدرک و سندی ارائه دهد، مدعی میشود که« داستان مهدی معمار پوری داستان هزاران زندانی سیاسی دهه ۶۰ است.»؟!
باد زدن بریدگی، و تواب و توابسازی رژیم( بدون اینکه سطح و مدار تواب شدن و درجه و همکاری با رژیم و زندانبان، و طبقه بندی کردن این توابین، از مراحل پایین همکاری تا شرکت در جوخه های اعدام، و تنی چند که حتی به درجه رذالت و پستی، بازجو و شکنجه گر نیز رسیدند، دلیل نمی شود که اینگونه « خاص» را « عام » جلوه دهیم. در حالیکه اسناد و مدارک و شاهدین همچنان زنده هستند، و به گفته خود او درهمین سوئد هزاران زندانی رژیم موجود است.؟]
ژیار گل:« او ابتدا فکر می کرد زندانبانان جدی نیستند و تنها او را امتحان می کنند. اما او در اشتباه بود.»
مهدی معمار پور:« به ما که اونجا بودیم گفتند دستمونو بگذاریم روی دستش و انگشتمون روی انگشتش، اونجا که روی ماشه بود؛ که من هم اینکارو کردم، و بعدش قرآن خوندم[ آیه ای که لاجوردی و …خوانده بودند] ، یک تیکه خوندم، و شلیک شد.»
« معلوم بود که تجربشو دارن و دفعه اول نبود که این اتفاق می افته. و مثلا یک کسانی مثل ما رو آورده بودند. زندانیانو می آوردند برای اینکه در این حرکت شرکت کنند؛ و لاجوردی هم اونجا بود، حرف میزد، و ما راحت صداشو می شنیدیم.»
[ سیامک نادری:« سخن فوق( زندانیانو می آوردند برای اینکه در این حرکت شرکت کنند ) تنها مشروعیت دادن به اعمال خود و شرکت در جوخه اعدام است. و این توجیه در گام بعد توسط ژیار گل و بی بی سی به شرکت چندین هزار زندانی در جوخه های اعدام تبدیل میشود.»
آیا ژیار گل و بی بی سی، تحقیق کرده ست و اطلاعاتی از صحت و سقم این مسئله و آمار شرکت زندانیان سیاسی در جوخه های اعدام هم بندان خودشان را دارند.؟ چگونه بدون این اسناد و مدارک و عدم گفتگو با دیگر شاهدین و زندانیان… می توانید چنین برنامه ای را تولید کنید.؟
همان زمانی که آقای معمار پور و ژیار گل از آن یاد می کند، من از ۵ مهرماه سال ۶۰ تا ۱۹ بهمن ۶۰ در بازجویی و شکنجه و از ۱۱ مهر در« اتاق مسجد اوین» که شدیدترین شکنجه شدگان و بیشترین اعدامی ها همیشه در آن اتاق بودند. اتاق مسجد ( اتاق مسجد) اتاقی بود که بیشتر آنان توان راه رفتن نداشتند و یا باید روی زمین خود را می کشیدند تا به توالت بروند و یا چند نفری که در بین آنان وضعیت پاهای آنان بهترشده بود، این افراد را کول بگیرند و به توالت ببرند. و به همین دلیل هنگامیکه زمانبندی توالت و حمام در هر سه وعده روز، ۱۰ دقیقه بود، به اتاق مسجد ۴۰ دقیقه زمان می دادند، با اینکه تعداد شان نیز به نسبت سایر اتاق های بند کمتر بود. زیرا توالت و حمام بردن افرادی که پاهای آنان آش و لاش شده و یا در بانداژ هستند بسیار مشکل بود…؛ پس از آن من در اتاق های ۱ و ۲ و ۷ بند دو اوین بودم. در اتاق ۷ اوین ۱۲۰ نفر به پهلو و فشرده تر از کنسرو ماهی… می خوابیدم. اخبار و اطلاعات بازجوییها و شکنجه ها و دادگاه ها روزانه توسط هم اتاقی هایی که به بازجویی می رفتند و یا با دیگر زندانیان ارتباط برقرار می کردیم بدستمان می رسید. بسیاری ازاین دوستان جان باختند مانند مهرداد اشتری، ابراهیم جهانیان، سیامک طوبایی، فرهنگ سیامکی پور ،محمد نوری، همایون خیاط، داود سلیمی، حمید رضا نعمتی، داود مدائن، مجید بهاء، محسن سامانی، رضا خاکسار، خسرو دانش محسن کریمی و… و بسیاری نیز زنده مانده اند و شاهدی هستند بر این تحریف و دروغگویی ها.
بی بی سی و ژیار گل باید صبر می کرد تا ما بمیریم …نسل ما و خانواده ها و فرزندان این زندانیان بمیرند… تا بتواند جعل و تحریفی چنین سترگ، و بدعتی برای وارانه سازی حقایق سیاه ترین تاریخ میهن را با انجام برساند.
آیا بی بی سی و ژیان گل در پاسخ به این جعل و تحریف، مایل هستند و می پسندند که این نسل و مردم ایران آخرین جمله پاپیون را تقدیمشان کنند…؟ ]
حمید اشتری: « داستان تواب و توابسازی با جمهوری اسلامی آمد، ما اگردر نظر بگیریم درهمه جای زندان، دستگیرمی شن وخب یکی کم میاره، تو سلول انفرادی، بالاخص زیرشکنجه، زیر بازجویی، زیر کابل، گوشت وپوست و استخوان و شلاقه دیگه.»
«همه اینها جزء شکنجه بود اگر درنظر بگیریم. حتی اون کسی راهم که میبردند برای تیرخلاص زدن، یعنی آقا بیا تیر بزن. یا بیا دستتو بگذار روی ماشه، خیلی ها همه نمی دونستند رفته بودند اونجا، فکر می کردند الکیه، می گفتند انگشتتو بذار اینجا، مثلا حالا پاسداره انگشتشونو فشار داده، حالا چشم بندتو بزن بالا، چشم بنده زدن بالا ؛ می گفت چشم بند و زدم بالا یک سری افتاده بودند. وقتی اومدند داخل اتاق حالت روانی داشتند، یعنی این درواقع شکنندگی اونجا نبود، و این شکنندگی تا آخر عمر باهاشون هست.»
[سیامک نادری: در مورد سخنان آقای حمید اشتری چهار نکته وجود دارد.
نکته اول:
از نظر من اینکه بگوییم« داستان تواب و توابسازی با جمهوری اسلامی آمد.» امری خلاف حقیقت و تجارب تاریخی و حتی آنچه در نظام های کنونی در جهان است. زیرا تمامی سیستم های دیکتاتوری درصدد درهم شکستن زندانی و بکار گیری آنها بسود منافع خویش و برعلیه نیرو های مخالف هستند؛ و بطور اخص در سیستم های توتالتیاریسم، اعم از ناسیونالیستی (فاشیزم هیتلری و موسلینی) و یا توتالتیاریسم کمونیستی (در شوروی، چین ، در آلبانی و انورخوجه، کوبا، کامبوج و خمرهای سرخ و کشورهای بلوک شرق پیشین به نسبتی که توانایی بکارگیری این سیستم را داشتند و یا حتی و در شرایط کنونی کره شمالی و… )، و در نوع توتالیتاریسم مذهبی و ایدئولوژیک ( همچون رژیم جمهوری اسلامی، عربستان سعودی و حتی میان سازمانها و گروه های سیاسی موجود، سازمان مجاهدین خلق و رجوی)، همین شیوه را بکارگرفته ومی گیرند.
اما اگر سخن از واژه« تواب» است که در قرآن آمده است و رژیم نیز با استناد به آین آیه و متکی بر سنت ها آنرا بکارمیگیرد، نمی توانیم تواب و توابسازی را امری خاص اسلام و یا جمهوری اسلامی بدانیم. زیرا جدای از شکل و نام و عنوان، آنچه که در محتوا اجر می شود، همانا درهم شکستن زندانی و بخدمت گرفتن آن بسود منافع سیستم حاکم است. کما اینکه در دوران شاه نیز، از بریدگان و زندانیان حزب توده که به تن به همکاری اطلاعاتی با رژیم و زندانبان داده و بعنوان جاسوس و…درمیان زندانیان بودند… می توان سخن گفت. همچنانکه بسیاری از عناصر رژیم جمهوری اسلامی درگذشته بخدمت رژیم پهلوی و ساواک درآمده بودند. بنابراین بکارگیری تواب و توابسازی نمی تواند عطف به رژیم و یا جمهوری اسلامی باشد و صرفا با اتکا به این واژه و فرهنگ و زبان عربی و اسلامی، چنین برداشتی را ارائه داد.
به طبع در جنگ میان کسب رهبری دو اسلام در دهه ۶۰( رجوی و خمینی) و یا حتی با گروه های مارکسیستی و لائیک، بدلیل ویژگی حاکمان اسلامی، این عنوان با نام « تواب» سازی صورت میگرفت. اما بدلیل عدم اعتمادی که بطور عام نسبت به این توابین بود، هیچیک از این توابین نمی توانستند و نتوانستند در مصادر بالای نظام جای بگیرند. اگر خالد ابن ولید می توانست بعنوان دشمن در مقابل محمد و سپاه او بأیستد و بجنگند، و سپس به اسلام روی آورد، هیچ فردی از مجاهدین خلق و یا فردی از این توابین … یافت نمی شود که در سطح و مدار خالد ابن ولید بمثابه سردار اسلام جای بگیرد. این امر و عدم جذب آنان بدلیل فاصله ای که نسبت به۱۴۰۰ سال پیش، و یا تفاوت برداشت ها و…وجود داشته باشد، صورت نمی گیرد، بلکه بدلیل شدت جنگ وخشونت و کینه توزی دو مدعی رهبری اسلام است یکی برای کسب قدرت و دیگری برا ی حفظ حاکمیّت است.
نکته دوم:
اینکه آقای اشتری می گویند:«همه جای زندان بلاخره یکی کم میاره… ، زیر کابل، گوشت وپوست و استخوان و شلاقه دیگه » این برای من و همه زندانیان قابل فهم است و شاهدان چنین زندانیانی بودیم که کم آورده بودند… اما این باعث توجیه شرکت در جوخه اعدام و یا لودادن و همکاری با بازجو و رژیم نمیشود. حتی همگان نیز بخوبی واقفند همچنان که مدارمختلف تواب ها و بریده ها در تن دادن به خواسته های رژیم و زندانبان متفاوت بود، زیر شکنجه و شلاق، مشروعیتی برای شرکت کردن در جوخه های اعدام توسط زندانی نبوده و نیست. »
نکته سوم:
اینکه آقای اشتری می گویند: « اگر درنظر بگیریم. حتی اون کسی راهم که میبردند برای تیرخلاص زدن، یعنی آقا بیا تیر بزن. یا بیا دستتو بگذار روی ماشه، خیلی ها همه نمی دونستند رفته بودند اونجا، فکر می کردند الکیه، می گفتند انگشتتو بذار اینجا، مثلا حالا پاسداره انگشتشونو فشار داده، حالا چشم بندتو بزن بالا، چشم بنده زدن بالا ؛ می گفت چشم بند و زدم بالا یک سری افتاده بودند »
این نوع ساده سازی و و شرکت درجوخه اعدام را امری عادی دانستن و تخفیف دادن برای چنین عناصری، بهیچوجه نه قابل فهم و نه قابل درک و پذیرش است و این چیزی جز مشروعیت دادن بدان نیست. جنایت و دنائت رژیم و لاجوردی بجای خود، اما در آنسوی دیگر، آیا می توان به این سادگی و توجیهی مخدوش و ضد ارزش های انسانی و اجتماعی و مبارزاتی، مسئله را در مصاحبه جهت دار بی بی سی صحه گذاشت و مشروع کرده و عادی نشان داد.؟
درحالیکه رژیم و لاجوردی در زندان برای سنجش زندانی و اعتماد به بریدگی، به او پیشنهاد شرکت در جوخه های اعدام هم بندی های خود را می دهد، آیا می توانیم بگوییم چرا زندانبان می بایست این نوع زندانیان را بدون اطلاع از موضوع اعدام، به جوخه های اعدام میبردند.؟ این نقض قرض است. چون هدف رژیم و زندانبان، آگاهی او از عمل شرکت در جوخه های اعدام و آزمایش تواب بودن زندانی و کسب اعتماد زندانبان و لاجوردی است.؟
ممکن است رژیم و لاجوردی بنا به مصلحت خود آمار و ارقام توابین را، بسته به شرایط سیاسی یا تبلیغاتی متفاوت نشان دهد. کما اینکه لاجوردی در سال ۶۳ نیاز داشت درنمازجمعه تهران* بگوید:
«لاجوردی:«… در ضمن صحبت با عدهای از رهبران دستگیرشده منافقین پرسیدم آیا در زندان افرادی هستند که هنوز در کفر و الحاد خود مصرانه باقی مانده باشند و توبه نکرده باشند؟ تقریباً جواب منفی بود. از این رو نشانههای حیرت و تعجب در چهره روزنامهنگاران ظاهر گردید….»
و با اتکا به همین سخنان لاجوردی، زندانیان درسال۶۷ که باید بیش از پیش تواب می شدند…، درحالیکه همین زندانیان چهار سال بعد به حکم خمینی همه را بعنوان سرموضع بودن قتل عام می کنند.؟
برخلاف آنکه ژیان گل، موارد «خاص» شرکت زندانی بریده و شرکت در جوخه های اعدام را به «هزاران زندانی سیاسی» نسبت میدهد. آیا شما (آقای اشتری) میدانستید برنامه بی بی سی و ژیان گل در باره چه موضوعی است.؟
آیا پیش از مصاحبه درباره موضع آن ایمیل یا…اطلاع رسانی شده بود.؟
آیا درحین مصاحبه متوجه شدید که چه هدفی را دنبال می کنند.؟
آیا پس از مصاحبه و انتشار آن، این مصاحبه را دیده اید.؟
آیا نسبت به آنچه در این مصاحبه توسط بی بی سی و ژیار گل عنوان شده است، هیچ نظری نداشته و موافق هستید.؟
آیا این تیتری که بر مصاحبه شما قرار گرفته و محتوا و نگاه خاصی که برنامه و دیالوگ ها وجود دارد، و پس از انتشار چنین گزارشی، باز هم مورد تأیید و نظر شما است.؟
آیا بخشی از سخنان شما سانسور شده است و تنها یک قسمت از سخنان شما بنا به نیاز و هدف برنامه آمده است.؟
اگرچنین نبوده و نیست با یک خط نوشتن و تکذیب کردن چنین مواضع و برنامه ای را به نظر افکار عمومی رساندن، می توانستید بهترین پاسخ ممکن را به این جعل و تحریف بی بی سی بدهید.
و من ناگزیر نمی شدم درمیان انبوه کارها و اولویت های سیاسی، اداری، پزشکی و خانه یابی که در دست دارم…، درچهارمین روزی که اینترنت درکمپ قطع است و مسافت شهر تا کمپ بسیار، و نیافتن کافی شاپ برای وصل شدن به اینترنت، با خجالت به دوستان زنگ بزنم و آدرس کافی شاپ بگیرم و یکی از دوستان بگوید بیا خانه من و راهی خانه او شوم و باز ویدئو را دیده ، تا آنرا از گفتار به نوشتار در آورم و برای نوشتن حقیقت برگردم به کمپ. تا پس از نوشتن و اتمام گزارش …، باز دنبال اینترنت باشم برای گذاشتن روی سایت و ارسال به رسانه ها، و دیشب از ساعت۸ تا ۱۲ شب در زیر باران به هر دری زدم اما امکانی نیافتم تا بتوانم روی سایت بگذارم…. و تا امروز صبح طول کشید. در حالیکه هیچ نیازی نبود من درگیر این توضیح به واضحات در دهه ۶۰ بشوم. و شما دریک خط می توانستید به همین موضوع و تحریف آشکار را خاتمه دهید. زیرا که از بی بی سی و ژیان گل این انتظار بیهوده است.]
نکته چهارم:
آقای مهدی معمار پوری گفته است پاسدار گفت:« انگشت خود را بگذار روی انگشت من و فشاربده. و آقای حمید اشتری گفته است:« …می گفتند انگشتتو بذار اینجا، مثلا حالا پاسداره انگشتشونو فشار داده…» البته اقای حمید اشتری آنچه را که شنیده است بیان می کند. و من نیز همین را شنیده بودم. اگر چه این مکانیزم( انگشت مستقیم روی ماشه باشد و یا انگشت را روی انگشت پاسدار گذاشتن و هم زمان حرکت انگشت پاسدار، بطور خودکار انگشت آقای معمارپور همه حرکت داشته است، فرقی در محتوای عمل انجام شده نمی گذارد. و درست نمی دانم آقای مهدی معمار پور جهت کاستن از بار فعلی که مرتکب شده اند چنین می می گویند یا اینکه موضوع عدم اعتماد پاسداران و یا مسائل تکنیکی شلیک و نشانه گیری بوده است.]
مهدی معمار پور:« این فقط به فقط برای شکستن آدمها بود. فقط به فقط برای خرد کردن هرآنچه آدم در انسانیت در خودش داره. ببینید من دارم میگم یه بچه ی خیلی، چیز بودم، ماهیگیری برای من وحشتناک بوده،… آدمم من، نه هرشخصی، کسانی که من باور داشتم واسه، برای آزادی تلاش می کردن، من همدست قتل یک همچین آدمی بودم.»
ژیار گل: «داستان مهدی معمار پوری داستان هزاران زندانی سیاسی دهه ۶۰ است. زندانیانی که خود شکنجه و خشونت را تجربه کرده اند، و یا شاهد خشونت علیه دیگران بودند.»
[سیامک نادری:
آقای ژیار گل، گوش دار!
اگر بنا به گفته شما در دهه ۶۰ هزاران زندانی سیاسی، در خوخه های اعدام اوین، بسوی اعدامی ها وهم بندان خود شلیک می کردند، بنا براین هیچ مشکلی نیست که حمید نوری را نیز از زندان سوئد بیرون بکشید و درهمین برنامه با او نیز مصاحبه کنید، تا او نیز با استناد به جعل و تحریف شما، بسا قوی تر و محکم تر از بی بی سی، عنوان کند:« هنگامی که زندانیان دهه ۶۰ در زندان اوین، در جوخه های اعدام شرکت می کردند و هم بندان و هم رزمان خودشان را تیرباران می کردند، من که بخشی از این کارکنان این زندان و پرسنل آن بودم، آیا جرمی مرتکب شده ام و اکنون باید در زندان باشم.»؟
تا جایی که اطلاع دارم در میان شاهدین دادگاه حمید عباسی، بیشترین کسی که در چندین مورد بدست شخص حمید عباسی مورد شکنجه جسمی( کابل و مشت و لگد و پوتین ، سلول انفرادی و تاریکخانه (۸۰سانتیمتر در ۱۸۰ سانتی متر بدون توالت و هیچ محفظه روشنایی و بدون هیچ لباسی جز یک شورت در تنم، و یا سایر شکنجه های روحی تهدید و ارعا ب ها قرا گرفته است من هستم. اما باز گویی این شکنجه ها و شهادت ها…، برای ثبت در دادگاه و انعکاس در رسانه ها است و روشنگری از جنایات است تا این جنایتکار دهه ۶۰ تحت محاکمه قانونی و براساس عدالت و چارچوب های حقوق بشری قرار بگیرد. و نیازی به توضیح نیست که شخصاً نه تنها نیازی ندارم تا بدلیل شکنجه های صورت گرفته بر روی من، محاکمه شود. بلکه حتی درخواست کردم بهترین امکانات را به او بدهند. زیرا این تفاوت اندیشه و عمل من و نسل من است با کینه توزی و انتقام حاکم بر روح اسلام و حاکمیّت جمهوری اسلامی. زیرا من شاهدی هستم برای دادخواهی قتل عام ۶۷ ، و برای همین زنده ام. و برای همین از زندان بیرون آمدم. و برای همین تا امروز می نویسم و مبارزه می کنم. مبارزه برای آزادی و عدالت.
لینک بی بی سی
( ازآنجا که لینک بی بی سی بسیار کُند است، لینک موجود در یوتیوپ که بهتر است نیز ذیلاً آمده است):
در جریان انقلاب سال ۵۷ علیه محمدرضا شاه، طیف وسیعی از احزاب و گروههای سیاسی در کنار هم قرار گرفتند. از ملی گرایان گرفته تا چپها و اسلامگرایان. در نهایت اما این اسلامگرایان به رهبری آیتالله خمینی بودند که قدرت را قبضه کردند. در شور و شوق و آزادی سیاسی ایجاد شده در یکی دو سال اول انقلاب، جوانان زیادی به گروههای سیاسی و احزاب مخالف پیوستند. اما طولی نکشید که به دستور آقای خمینی، فعالیت بسیاری از این احزاب ممنوع شد و هزاران دگر اندیش بازداشت و اعدام شدند. دهه شصت، خونبارترین دهه تاریخ جمهوری اسلامی شد و پروژه تواب سازی کلید خورد. زندانیان تحت شدیدترین شکنجه ها مجبور به توبه شدند و تن به کارهایی دادند که آسیبهای روانیش بعد از چهار دهه، هنوز با آنهاست.
در مورد این مصاحبه بی بی سی، خانم سودابه اردوان یکی از زندانیان دهه ۶۰ در پست فیسبوکی هشدار دادند.:
«تحریف بی بی سی درمورد خراب کردن زندانیان سیاسی دهه ۶۰ را نباید بی جواب گذاشت. آیا هزاران نفر تیر خلاص زده بودند یا هزاران نفر زیر شکنجه مقاومت کردند و جان دادند؟ براستی تاریخ از اندام مجروح زندانیان سیاسی دهه شصت حیران است و اینها چه میگویند؟.»
لینک یوتیوپ ( جهت سرعت در کار از روی لینک یوتیوپ نگاه کنید):
https://www.youtube.com/watch?v=rty7f7S9EZY
حقیقت مانا
دیدگاهها بسته شدهاند.