سرنوشت یکی از کودکانی که توسط سازمان مجاهدین از خانواده اش جدا شد.

سرنوشتت را خودت به دست بگیر

سرنوشت یکی از کودکانی که توسط سازمان مجاهدین از خانواده اش جدا شد.

کودک دیروز که امروز به عنوان یک فرد بالغ از تجربه های دردناکش می گوید، اینکه چگونه بر ترس ها و تردیدهایش غلبه کرد، اینکه چرا تجربه اش را به کتاب درآورد و آن را منتشر کرد.

برای من بسیار مهم است که بتوانم همه چیز را با کلمات شاعرانه توصیف کنم و آن گونه که من توصیف می کنم داستان بسیار کاملی است زیرا ناگفته های زیادی وجود دارد. اما در نهایت مهم این است که هر آنچه ساخته ام به تنهایی و با دستهای خودم بوده است. از این جهت عنوان “دستهایم” یا “دستهایم در دست خودم” را برای کتابم انتخاب کردم.”

*****

حنیف حیدرنژاد- عاطفه سِبدانی متولد 1364 در ایران است. او در آغاز دهه شصت و زمانی که حکومت اسلامی حاکم بر ایران دستگیری، زندانی کردن، شکنجه و اعدام هواداران و اعضای گروه های سیاسی مخالفش را آغاز کرده بود کودکی خردسال بود. پدر و مادر عاطفه از هواداران سازمان مجاهدین خلق بودند و برای نجات جانشان از ایران خارج و برای پیوستن به سازمان مجاهدین به عراق و قرارگاه اشرف رفتند.

سازمان مجاهدین خلق در پایان سال ۱۳۶۹ و آغاز دهه ۷۰ شمشی/ آغاز دهه ۹۰ میلادی صدها کودک را که در قرارگاه ها و پایگاه های این سازمان در عراق ساکن بودند را از پدر و مادرشان جدا و آنها را از عراق به کشورهای مختلف در اروپا و آمریکای شمالی فرستاد. تعداد این کودکان بین ۷۰۰ تا ۹۰۰ نفر برآورده می شود. بدین ترتیب سازمان مجاهدین کودکان را از پدر و مادر محروم و بنیاد خانواده را نابود کرد. سازمان مجاهدین در مورد سرنوشت این کودکان هیچگاه هیچ گزارشی منتشر نکرده و از وضعیت بسیاری از آنها اطلاعی در دست نیست.

بیش از 120 نفر از آن کودکان به کشور سوئد فرستاده شدند. عاطفه در آن زمان پنجسال داشت و به همراه دو برادر کوچکتر از خودش جزء کودکانی بود که سر از سوئد در آورد. او در سی و چند سال گذشته درد و رنج و زخم های روحی ناشی از جدائی از پدر و مادرش را با خود حمل می کرد. گاهی این دردها در دوران بلوغ  و شروع جوانی او را تا سر حدِ فکرِ به خود کشی زیر فشار می گذاشتند. او که برای هیچکدام از سوال هایش پاسخی نمی یافت، نمی توانست به کسی اعتماد کند و زندگی برایش معنی و هدفی نداشت. با وجود همه سختی ها … عاطفه تشکیل خانواده داد، مادر شد و در کار و جامعه انسانی موفق.

عاطفه سه دهه پس از آنهمه فراز و نشیب تصمیم می گیرد تا داستان زندگی اش را نوشته و منتشر کند. آشنائی با مدیر یکی از انتشاراتی های بزرگ سوئد و تشویقی که با آن روبرو می شود، انگیزه اش برای نوشتن و انتشار داستان زندگی اش را بیشتر می کند. در تابستان 2023/ 1402 کتاب داستان زندگی عاطفه سِبدانی با عنوان “دستهایم” یا “دستهایم در دست خودم – Min hand i min ” به زبان سوئدی منتشر شد. پس از آن برخی روزنامه های بزرگ و مطرح سوئدی و چند شبکه تلویزیونی نیز با عاطفه مصاحبه کردند.

به تازگی خانم فرح شیلاندری، مترجم و پژوهشگر در موضوعات اجتماعی و روانشاسی، برای آنکه ایرانیان و فارسی زبانان نیز بتوانند با تجربه زندگی عاطفه سِبدانی و کتابش آشنا شوند با عاطفه سِبدانی گفتگو کرده است. گفتگو به زبان سوئدی انجام و به فارسی سلیس ترجمه و در سه بخش منتشر شده است.

فرح شیلاندری مترجم و پژوهشگر در موضوعات اجتماعی و روانشاسی

منتظر کسی نباش، سرنوشتت را خودت به دست بگیر

با تعمق در آنچه عاطفه در این گفتگو گفته است می توان به چند نکته اشاره کرد:

قبل از هر چیز باید شخصیت قوی عاطفه سِبدانی را تحسین کرد که توانست در اوج تنهائی و بی پناهی بر مشکلات و سختی های فکری و عاطفی و روحی و روانی که سال های طولانی محاصراش کرده بودند پیروز شود. او موفق می شود پس از سال های طولانی سکوتش را بشکند و سرنوشتش را به قلم در بیاورد و آن را انتشار دهد.

عاطفه سِبدانی در گفته هایش نشان می دهد که “عبور از خود” و پیدا کردن و ساختن دوباره خود، صداقت و شجاعت نیاز دارد. گفته های او بخوبی نشان می دهند که با چه ترس ها و تردیدهائی درگیر بوده است. او بجای تسلیم شدن به این ترس ها و تردیدها، اراده کرد که با “اتکا به خود” به جلو حرکت کند و موفق شد. بی تردید سخن گفتن از سرنوشتش و آنچه بر او گذشه، به بسیارانی دیگر، به خصوص به زنانی که هنوز نتوانسته اند از ترس هایشان عبور کنند، کمک می کند تا آنها نیز قدرت و شجاعت لازم برای رهائی خودشان را پیدا کنند.

از ویژگی های عاطفه توانمندی او در بیان کوتاه موضوعات پیچیده شخصی، آنهم به زبانی ساده و قابل فهم است. عاطفه با یک توانمندی قابل تحسین دنیای درون و شرایط بیرونی که او را محاصره کرده بودند را آنالیز کرده و چگونگی پیدا کردن راه خروج از آن وضعیت را تشریح می کند. او در برخورد با شرایطی که می توانست او را به زیر کشیده و نابود کند منفعل نمی نشیند، بلکه فعالانه با “دستان خودش” سُکان خروج از بن بست را به دست می گیرد.

تجربه عاطفه می تواند درسی باشد برای همه که برای تغییرِ وضعیت منتظر کسی نمانند، بلکه اگر از وضعیتی که در آن گرفتار هستند راضی نیستند، سرنوشت خود را خود به دست گرفته و برای تغییرِ شرایط اقدام کنند. این پیامی است که هم در زندگی شخصی یا خانوادگی یا در عبور از بحران ها و هم در زندگی اجتماعی و مبارزه بر علیه جمهوری اسلامی یا در مبارزه با هر نیروی سرکوبگر و توتالیتر دیگری می تواند به ما کمک کند.

“بجای همدردی و درک وضعیت ما، دائما ما را زیر سئوال می بردند و افکار و احساسات مان را مورد شک قرار می دادند. هیچ کودکی نباید دور از پدر و مادر خود زندگی کند. دوری برای کودک رنج و درد و غم بزرگی به همراه دارد. این دردی ست که هیچکس نمی خواهد آن را تحمل کند. اما، ما از غمگین بودن هم محروم بودیم. اصطلاحی در انگلیسی وجود دارد که به آن گسلایتینگ (gaslighting) می گویند. یعنی انکار احساس درد و رنج. من و بسیاری از کودکان مجاهدین نه تنها اجازۀ بروز دادن احساسات خود را نداشتیم، بلکه باید غم و رنج خود را نه پنهان، بلکه انکار می کردیم.”

 نقض سیستماتیک حقوق کودکان توسط سازمان مجاهدین

اگرچه عاطفه سِبدانی تجربه خودش را نوشته یا از آن حرف می زند، اما تا آنجا که به سازمان مجاهدین خلق و موضوع کودکان جدا شده از پدر و مادرانشان توسط این سازمان بر می گردد، تجربه عاطفه جوانب مختلفی را روشن می کند:

– عاطفه به همراه دو برادر کوچکترش از پدر و مادر جدا شدند. او پنج ساله بود. دو برادر دیگر یکی سه ساله و دیگری هنوز شیرخواره بود. کودکان اعزام شده از عراق به کشورهای غربی رده های سنی زیر را شامل می شدند (سن بر اساس سال تولد محاسبه شده و نه بر اساس ماه و روز تولد): ۱۷ ساله: ۳ نفر، ۱۶ساله: ۱۵نفر، ۱۵ ساله: ۱۷ نفر، ۱۴ساله: ۱۶ نفر، ۱۳ ساله: ۲۲ نفر، ۱۲ ساله: ۳۱ نفر، ۱۱ ساله: ۵۹ نفر، ۱۰ ساله: ۶۷ نفر، ۹ ساله: ۱۰۲ نفر، ۸ ساله: ۹۶ نفر، ۷ ساله: ۹۸ نفر، ۶ ساله:۹۰ نفر، ۵  ساله ۵۱ نفر، ۴ ساله: ۵۵ نفر، ۳ ساله: ۵۰ نفر ۲ ساله: ۲۳ نفر، ۱ ساله: ۳۳ نفر، زیر یک سال ۲۰ نفر، نامشخص ۲۲ نفر.

– گفته های عاطفه مشخص می کند که انتقال این کودکان به کشورهای مختلف غیر قانونی بوده است. سازمان مجاهدین قوانین کشورهای مختلفی در اروپا و آمریکای شمالی را نقض کرده است.

گفته های عاطفه سِبدانی همچنین مشخص می کند که کودکان جدا شده از مجاهین، برای مدت ها دور از نظارت قانونیِ اداره های مسئول (در اینجا در استکهلم سوئد)، نگهداری می شده اند. در تجربهامین گل مریمی نیز مشخص بود که اداره های مسئول در شهر کلن آلمان یا در جریان چگونگی نگهداری این کودکان قرار نداشتند یا از سوی سازمان مجاهدین فریب داده شده بودند. در هر دو مورد، چه در استکهلم سوئد یا در کلن آلمان با این رویه یکسان از سوی سازمان مجاهدین مواجه هستیم که هدفمند اداره های دولتی را فریب داده و کودکان را از حقوقشان محرم کرده بودند. چند نمونه:

  • عاطفه سِبدانی در تجربه خودش از خود و دو برادرش و دو کودک دیگر که توسط یک خانواده هوادار مجاهدین نگهداری می شدند سخن می گوید. او توضیح می دهد که این خانواده به نام این کودکان مبالغ هنگفتی ماهیانه دریافت می کرده و با آن به مسافرت می رفته اند، این کودکان اما از کمترین امکانات برخوارد بوده و به مسافرت هم برده نمی شدند. نمونه عاطفه سِبدانی در کنار نمونه امین گل مریمی در کلن آلمان مشخص می کند که سازمان مجاهدین برای سال های طولانی بطور هدفمند در دو کشور یعنی در سوئد و در آلمان به کلاهبرداری از اداره های دولتی اقدام می کرده است. این سازمان به نام کودکان اداره ها را فریب داده و پول مالیات دهندگان را به نام سرپرستی از کودکان به جیب می زده است.
  • عاطفه سِبدانی در گفتگوی خودش توضیح می دهد که نه تنها او، بلکه بسیاری دیگر از کودکان جدا شده ای که سرپرستی آنها را مجاهدین یا هوادرانشان به عهده داشته اند، توسط سرپرستانشان مورد خشونت جسمی یا حتی تجاوز قرار گرفته اند و مسئولین مجاهدین از این موضوع با اطلاع بوده اند. برخی از آن کودکان به سرنوشت های دردناکی همچون اعتیاد، اقدام به خودکشی، تن فروشی دچار شدند. آنها برای همه زندگی از فشار و ناراحتی های دائمی روحی- روانی رنج می برند.

اهمیت به پاسخگوئی کشاندن ناقضین حقوق بشر

در دنیائی زندگی می کنیم که وقتی مشخص می شود کودکان در دهه های گذشته از سوی کلیسای کاتولیک مورد آزار جنسی یا خشونت جسمی قرار گرفته اند (مثلا در آلمان یا درفرانسه یا دراسپانیا)، یا اگر مشخص می شود که کلیسای کاتولیک در جدا کردن کودکان ساکنین بومی کانادا از خانواده هایشان مسئولیت داشته و آن کودکان را مورد خشونت جسمی و جنسی قرار داده اند، کلیسای کاتولیک یا دولت کانادا به پاسخگوئی کشانده می شوند. در چنین زمانه ای پرسش این است که چرا رهبران سازمان مجاهدین نسبت به نقش و مسئولیتشان در جدا کردن کودکان از خانواده، آسیب های جسمی و روحی که این کودکان دیده اند، یا در ارتباط با کلاهبرداری های مالی و انواع اقدامات غیر قانونی که این سازمان در کشورهائی که این کودکان در آنجا نگهداری می شدند، مورد حسابرسی قانونی قرار نمی گیرند؟

تجربه عاطفه سِبدانی و دیگر کودکان هم نسل و هم سرنوشت او در سازمان مجاهدین نشان می دهد که فراتر از تجربه یک فرد، نقض حقوق کودکان در، و یا از سوی این سازمان جنبه سیستماتیک دارد.

دادستانی شهرهای استکهلم و کلن می توانند با استناد به موارد متعددی که سیستماتیک بودن جرم از سوی سازمان مجاهدین خلق در ارتباط با کودکان در این سازمان را نشان می دهد راسا اقدام و رهبری این سازمان را در برابر دادگاه به پاسخگوئی بکشانند. از جمله به دلایل زیر: نقض حقوق کودکان و جدا کردن آنها از خانواده، نقض قوانین ورود و خروج غیر قانونی به کشورها، نگهداری غیر قانونی کودکان در نزد افراد بدون صلاحیت، اعمال خشونت جسمی و جنسی نسبت به این کودکان یا اهمال و چشم پوشی در مواردی که از آن باخبر بوده اند، کسب درآمد از طریق کلاهبرداری از اداره های دولتی به نام کودکان، فرستادن غیر قانونی بخشی از این کودکان از کشورهای محل سکونتشان در کشورهای اروپائی یا آمریکای شمالی به عراق و سربازگیری از کودکان که در مواردی منجر به مرگ آنها شده است. اینکه آیا دادستانی این شهرها از این موارد مطلع می باشند و اگر مطلع هستند چرا اقدام نکرده اند، پرسشی است که به مرور زمان روشن خواهد شد.

“در تمام آن سال ها که مورد تجاوز و آزار جنسی قرار داشتم، در درون خودم، در قلبم و عمق وجودم می دانستم که روزی این جنایات را افشا خواهم کرد و از آزارهایی که بر من رفته است حرف خواهم زد؛ و همین تصمیم، مرا تا امروز سرپا نگه داشته است. ایکاش به بچه هامون از همان خُردسالی آموزش بدیم که نباید به کسی قول بدهند که راز مهمی را در دل خود نگه دارند. رازهای کوچک مثل هدیه خریدن برای کسی یا سورپراز کردن خواهر و برادر و از این دست رازداری های کوچک و شاد درست است، اما نه مسائلی که پنهان کردن شان، به کودک آسیب بیشتری می زند. ایکاش بزرگترها در مواجه با مسائل سخت و دشوار، اول از منظر کودکان به مشکلات نگاه کنند و وضعیت آنها را در نظر بگیرند، نه اینکه فقط به مسائل از دید خود و هدف خود نگاه کنند. دیگر اینکه، جرات داشته باشند و از آنچه بر سر آنان رفته، حرف بزنند.”

مشابهت تجربه کودکان هم نسل در ایران و خارج از کشور

تجربه دردناک عاطفه سِبدانی و بسیاری دیگر از کودکانی که مجاهدین آنها را از خانواده یشان جدا کردند به ما می آموزد که نیروهای غیردمکراتیک از جمله سازمان مجاهدین خلق صلاحیت حضور در بین نیروهای اپوزیسیون ایران را ندارند. این سازمان باید قبل از هرچیز به دلیل سیاست های ناقض حقوق بشر در تشکیلات خود و یا به دلیل ترور شخصیت و فشار بر جداشدگان و مخالفینش در برابر یک دادگاه عادلانه و در برابر افکار عمومی حساب پس دهد.

تجربه عاطفه سِبدانی در سازمان مجاهدین در خارج از ایران و نیز تجربه هم نسل های عاطفه در ایران به ما می آموزد که ترور شخصیت، تحقیر، شستشوی مغزی و سرکوب شاید بتواند برای مدتی انسان ها را به سکوت بکشاند، اما آنانی که به دنبال آزادی و کرامت انسانی خود هستند، منتظر نجات دهنده ای از بیرون ننشسته و بالاخره روزی موفق می شوند که دیوارهای سرکوب را شکسته و از دیوار سکوت در درون خود نیز عبور خواهند کرد. آنها اراده کرده اند که سرنوشتشان را خودشان به دستشان بگیرند. این چنین است که حقیقت بر تاریکی و فریب پیروز خواهد شد. با چنین انسان هائی، چه در داخل ایران یا در خارج از کشور می توان به طلیعه جهانی آزادتر و انسانی تر باور داشت.

منبع: سایت حنیف حیدر نژاد

سایت حقیقت مانا