پس از کشف«اسکیزوفرنی» نگارنده( سیامک نادری) توسط کمیسیون امنیت و ضد تروریسم شورای ملی مقاومت(مجاهدین خلق)، و کشف سندرم استهکلم آقای ایرج مصداقی توسط سازمان «عدالت برای ایران»( شادی صدر و شادی امین)، اینک دانشمند و فیثا غورس رهبری عقیدتی به کشف جدید « یک فقره رسانهٔ هرمافرودیت» به نام میهن تی. وی( آقای سعید بهبهانی و ایرج مصداقی) نائل آمده اند.
درمقاله کاظم مصطفوی در ۹ شهریور ۹۸ در سایت سازمان مجاهدین خلق تحت عنوان:
« عواقب خفتبار سفر مالهکش زندهخوار و بررسی آناتومیک یک فقره رسانهٔ هرمافرودیت به نام میهن تی. وی»بدون نام بردن از سفر شادی صدر وشادی امین ( عدالت برای ایران) به آلبانی و اشرف درسال ۱۳۹۶، و همچنین بدون نام بردن از ایرج مصداقی، با نثار تهمت های شناخته شده به وی اضافه کرده است:« یک روز از خواب بیدار میشوند و میشوند «منتقد مجاهدین» و روز دیگر میشوند «فعال حقوق بشر» و روز دیگر بهعنوان یک ولیفقیه خود خوانده و «تنها کارشناس بیبدیل قتلعام سال۶۷» طوری برخورد میکنند که گویا هیچ مجاهدی حق ندارد از قتلعام یارانش بگوید. و این عطش یاوه سرایی و دروغبافی تا آن جا فوران میکند که هیچ نهاد حقوقبشری هم نباید برای تحقیق در مورد قتلعام و وقایع زندان و افشای جنایات رژیم در زندانها سراغ مجاهدین بیاید. که اگر بیاید گزارشش «ننگین» خواهد بود! »
مریم رجوی شادی امین و شادی صدر، دشمنان استراتژیک دیروز، دوستان تاکتیکی امروز
ویکی پدیا: دانشنامه آزاد
در مورد «هرمافرودیت» چنین آمده است:
«موجودی که بهطور طبیعی هر دو اندام تناسلی نر و ماده را داراست و میتواند هم زامه و هم تخمک پدید آورد؛ مانندشتهها، حلزونها، کرم خاکی . هرمافرودیت از نام اساطیری هرمافرودیته گرفته شدهاست.
بیمار از نظر ژنی مونث وکروموزومی است. اما ظاهر مردانه دارد… »
از آنجا که این نوشته و فرهنگ رهبری عقیدتی و پرچمدار آن (مریم رجوی)، خود، بهترین گواه و سند برای آشنایی با سازمان مجاهدین خلق و رهبری آن است، لذا بدون هیچ نقد و پاسخی عیناً بچاپ میرسید. هدف سازمان مجاهدین از این نوشته ها، ایجاد هراس و ارعاب بین جدا شدگان از سازمان مجاهدین و همچنین هواداران خود می باشد. چنین نوشته و فرهنگی برای افرادی مثل من( نگارنده )که بمدت ۳۶ سال درتشکیلات توتالیتاریستی مجاهدین خلق بودم امری بسیار شناخته شده ای است، زیرا در درون تشکیلات و نشست های روزانه و یا نشست های مسئولین سازمان مجاهدین و بطور خاص شخص رجوی و مریم رجوی، شاهد فجایع هولناکی بنام اتهام زنی و ارعاب قرار داشتیم. حتی بالاترین مسئولین سازمان مجاهدین و ازجمله « مهوش سپهری- نسرین» همردیف رهبری عقیدتی نیز می گوید:« من هم پیش از شروع نشست های عملیات جاری وحشت دارم». چنین فرهنگ و اتهام زنی و ارعاب… درمقاله کاظم مصطفوی نشانگر نوک کوه یخ آنچه که درتشکیلات توتالتیاریسم ایدئولوژیک مجاهدین می گذرد نیز نمی باشد. پیش از این نیز در باره آقای اسماعیل وفا یغمایی نیز دو کتاب فحشنامه توسط همین نویسنده و دانشمند مجاهدین بچاپ رسیده است. همچنانکه آقای دکتر کریم قصیم و آقای محمد رضا روحانی پس از سی سال حضور در شورای ملی مقاومت، صرفاً بدلیل یک «استعفای شرافتمندانه» در عرض یک روز از سراسر جهان ۵۰۰ امضا بر علیه این دو مبارز شریف و آزاده جمع آوری کردند.
پیش از این در مقاله ای نوشته بودم:
لینک مقاله کاظم مصطفوی( حمید اسدیان):
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%B1%D9%85%D8%A7%D8%AF%D9%87
عواقب خفتبار سفر مالهکش زندهخوار و بررسی آناتومیک یک فقره رسانهٔ هرمافرودیت به نام میهن تی.وی
کاظم مصطفوی
- فعالیتهای مقاومت
- 1398/06/09
کاظم مصطفوی
سفر مالهکش خندان نظام به سوئد به خیروخوبی گذشت و تمام شد. اینکه از «خیر و خوشی» میگویم نه فکر کنید که دارم طعنه میزنم. نه! به واقع سفر ایشان برای مقاومت ایران و همهٔ ایرانیان آزادهای که در رسوا کردن مالهکش نقش داشتهاند مملو از خیر و خوشی بود.
هواداران مقاومت با شجاعت بسیار خیره کننده، و با نظم و انسجام چشم گیر، سفر ظریف را با شکست کامل مواجه کردند. یعنی مالهکش خندان تبدیل شد به مالهکش زنده خوار. رژیم آخوندی با سفر ظریف به اروپا قصد داشت وانمود کند که بهرغم قرار گرفتن او در لیست تحریمها او آزادانه به اروپا مسافرت میکند و روابط رژیم با اروپاییان تغییری نکرده است. اما از قضا سرکنجبین صفرا میافزاید!
رسوایی شکست حقارتبار مالهکش خندان آن چنان بالا گرفت که علاوه بر بازتاب گستردهٔ بینالمللی اخبار اعتراض معترضان، صدای بسیاری از نمایندگان پارلمان سوئد هم در آمد. اعتراض مطبوعات آنجا هم مزید بر علت شد و نتیجه اینکه خانم وزیر خارجه سوئد با شرمندگی در برابر خبرنگاران گفت هیچکس از ظریف دعوت نکرده است! و او خودش برای دیدارهایی راهی استکهلم شده است!
واکنش مالهکش خندان گویای واقعیت روشنتری است. این ذلت و مسکنت آن چنان بر وی گران آمد که در مصاحبه تلویزیونی از فرط غیظ و بغض روی دست آخوند اژهای «گوشخوار» بلند شد و مجاهدین را به «زندهخواری» تهدید کرد. قبول دارید که این خوی حیوانی «زندهخوار»ی اصلاً با صورتک بگو و بخند مالهکش، بهویژه هنگام قدم زدن با جان کری در خیابانهای ژنو، جور در نمیآید؟ حتماً که در زیر اتفاقاتی افتاده است. خوب هر آن کس که اندکی شعور سیاسی هم داشته باشد میفهمد این سفر خفتبار برای رژیم یک شکست، و یک پیروزی بلاتردید برای مقاومت بود.
اما در اینجا نکته باریکتر از مویی نهفته است که بیتوجهی به آن ما را از تحلیل درست و کامل این پیروزی و شکست غافل میکند. اهمیت پیروزی مقاومت و شکست رژیم در این است که اکنون سپاه پاسداران و خود ظریف در لیست تحریمها قرار گرفتهاند. یعنی علت زندهخواری ظریف به یک معنا این است که متوجه تفاوت «تو بمیری» این بار با «تو بمیری» های گذشته شده. زنگ خطر همینجاست که بهصدا در آمده. واقعیت این است که با پایان یافتن تاریخی دورهٔ پرفضیحت مماشات، ما وارد مرحله جدیدی از مبارزه با آخوندها شدهایم. در همین راستا لیستگذاری سپاه پاسداران و امثال ظریف گامی بسیار مؤثر در این مسیر است.
توجه به این واقعیت ما را به واقعیت دیگری میرساند. این بار علاوه بر آن مالهکش خندان، قمهکشان اینترنتی و رسانهیی رژیم آخوندی هم معنا و پیام ویژه خودشان را دریافت کردهاند. آنها چیزفهم شدهاند که دورهٔ طلایی خرغلتزدن در پولهای بادآورده رژیم گذشته. یعنی نهتنها تکلیف مقامات رسمی رژیم مشخص است، بلکه بساط جماعت بزک و دوزککنندگان رژیم در خارج کشور هم دیگر ثباتی ندارد و حضرات باید فکری بهحال خود کنند. این حق تمام ایرانیان آزاده است که با صدای بلند بخواهند عوامل اطلاعاتی و رسانههای وابسته رژیم و عناصر مزدور، در هر لباس و با هر رنگ و اتیکت، باید اخراج شوند. به همین سیاق افشاگری در مورد آخوندها و روابط وطنفروشانشان تحت سیاست مماشات هم مضمون عمیقتری پیدا کرده است. تفاوت افشاگریهای امروزه مقاومت هم با افشاگریهای گذشته در همین است. اگر به شعارهای داده شده معترضان دقت کرده باشیم یک نکته جدید، به نشانهٔ طرح یک خواست قدیمی، در میان شعارها دیده میشد. چیزی که به آن اصطلاحاً «جاروی شغالان» گفته میشود.
مرحله جدید هم مالهکشان داخلی را رسوا کرده و هم آتشی به قلب دکانهای عوامفریبی در خارجه انداخته است. دکانهایی که در آزمایش شرف و میهندوستی کارنامهای سیاه دارند و تحت نامهای مختلف مفسران و محققان و یا رسانههای عمومی کاری نکردهاند جز سمپاشی علیه مقاومت و تبلیغ ثبات رژیم و اشاعهٔ ماندگاری آخوندها. البته روشن است که رژیم و مخصوصاً باندهای اطلاعاتی رژیم بیتجربه نیستند. هفترنگ و هفتخطهایی هستند که طی سالیان حاکمیتشان تا توانستهاند مار خورده و حالا کفچهافعیهای با تجربهای هستند. یعنی نیاز وزارت ملعونهٔ اطلاعات تنها به دکانهایی نیست که مستقیم از رژیم دفاع میکنند. کارآیی بیشتر وقتی است که دکانهایی راه انداخته شوند با تابلوهای عوامفریبانهٔ مختلف. باید گاهی نق و نوقی هم کرد و مثلاً سنگ انتقاد، آن هم به جناحها و افراد خودسر(!)، را هم به سینه زد. گاهی هم باید ناپرهیزی کرد و شعار سرنگونی را هم چاشنی حرفهای اصلیشان کرد. حرف اصلی آنها نه ماهیت «زنده خوار» رژیم که اتفاقاً نفی مقاومت سرسختی است که طی سالیان تن به هیچ نوع سازشی نداده است. همه میدانیم که برخی از این کفچهمارها در عین اینکه سر در یک یا چند آخور وزارتی دارند چنان خودشان را رنگ کردهاند و خوش خط وخال شدهاند که بیننده و یا شنونده یا خواننده به شک بیفتد که نکند با یک فرد یا رسانه ضد رژیمی روبهرو است.
اما ای دریغ که بهقول سعدی:
دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت
همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد
کارتهای رنگارنگ رژیم در دکانهای مختلف به گونههای مختلف، با همان طینت ماضیه، عرضه میشوند. به همین دلیل است که در سفر پرفضیحت مالهکش رژیم، چاقوکشان قلمی وزارتی به میدان میآیند و هر یک حرفی و تحلیلی ارائه میکنند. تا اینجای قضیه چیز تازهیی نیست. بهقول عبید در رساله دلگشا: «امرد بیدرم نمیخسبد». این موجودات شباهت محتوایی بسیاری با پامنبریهای آخوندهای گردن کلفت دارند. به این معنا که هر ماه، یا گاهی هر روز، وجوهات مربوطه را، مستقیم و غیرمستقیم، دریافت و اجرای فرمان میکنند. برای این عده صحبت از شرف حرفهیی و حرمت قلم و ضرورت مرزبندی با آخوندها کلمات یاوه و بیموردی است. درست مانند این است که برای کینگکنگ کلاس کامپیوتر گذاشته شود. در چشم به هم زدنی همه بساط را به هم میزنند. با مأموران شناخه شدهٔ وزارت اطلاعات، به طمع ولیمهای حقیر، مینشینند و برنامهٔ مشترک اجرا میکنند، با فرماندهان گشتهای ساواک فالوده میخورند، با هرکس و ناکسی هم که شما بشناسید، و یا نشناسید، سر و سر دارند. و مطلقاً مهم نیست که اسمش را چه بگذارند. یک روز از خواب بیدار میشوند و میشوند «منتقد مجاهدین» و روز دیگر میشوند «فعال حقوق بشر» و روز دیگر بهعنوان یک ولیفقیه خود خوانده و «تنها کارشناس بیبدیل قتلعام سال۶۷» طوری برخورد میکنند که گویا هیچ مجاهدی حق ندارد از قتلعام یارانش بگوید. و این عطش یاوه سرایی و دروغبافی تا آن جا فوران میکند که هیچ نهاد حقوقبشری هم نباید برای تحقیق در مورد قتلعام و وقایع زندان و افشای جنایات رژیم در زندانها سراغ مجاهدین بیاید. که اگر بیاید گزارشش «ننگین» خواهد بود! این است که شاهد تاخت و تازهای وحشیانهای، توسط دکانداران عوام فریب و چاقوکشان لات و هرزه، هستیم که در واقع بازتاب همان خوی «زندهخواری» مالهکش خندانلب و مست آخوندها است. این جماعت هوچی و تبهکار هر روز معرکهای بهپا میکنند. در چارسوق اینترنت چنان قمههایی به زمین میکوبند و لاتبازیهایی در میآورند که نگو و نپرس.
و چنان غوغایی بهپا میشود و عربدههایی میکشند که صد رحمت به شلاق بهدستان اوین و گوهردشت. حالا مضحک اینجا است که همهٔ این حضرات را در یک جوال بریزیم در دنیای سیاست روز بهاندازه یک گونی پهن وزن ندارند. و آدم وقتی به ادعاهای توخالیشان نگاه میکند یاد حکایت مگس نشسته بر برگ کاه میافتد که در دفتر اول مثنوی آمده است. مولوی سخن از مگسی نشسته بر برگ کاه میگوید که بر بول خری روان بود و مغرورانه فکر میکرد علم دریانوردی خوانده است و در دریا کشتیرانی میکند:
آن مگس بر برگ کاه و بول خر
همچو کشتیبان همی افراشت سر
گفت من دریا و کشتی خواندهام
مدتی در فکر آن میماندهام
صاحب تأویل باطل چون مگس
وهم او بول خر و تصویر خس
تقلاها و جنجال و تبهکاری مگسهای نشسته بر برگ کاه و روان بر بول خر را با ادعاهای کشتیرانی در رسانههای بزک شده وزارتی ندیدهاید؟
زوزههای دکاندارهای موازی با مالهکشان
زوزههای خارج از عرف این قبیل موجودات، هر چند تهوعآور ولی، مضحک است. ترکیبی است ناموزون و چهل تکهای که بیشتر به قبایی مندرس و وصله پینهدوزی شده شباهت دارد. برای اینکه حرفمان ملموس شود بهتر است به یکی از این نمونه دکانداریها که بهصورتی ناشیانه و ابلهانه موازی با رسوایی مالهکش عمل میکند اشاره کنیم.
حتماً نام تلویزیون میهن تی.وی را شنیدهاید. زنده یاد زری اصفهانی آن را «تلویزیون بیهمه چیز» مینامید. زیرا که در میان دکانهای ساخته و پرداخته رژیم به واقع بزک شدهای مهوع است. دکاندار آن فردی به نام سعید بهبهانی است که در معرفی خودش نوشته زمان شاه بورسیه گرفته و به انگلستان رفته و در آنجا با انجمن «فراماسیونهای جدید» رابطه داشته و استادش فردی به نام وینستون ویلسون بودهاست. در مراحل بعد با دانشجویان کنفدراسیون همان منطقه هم سر شعار مرگ بر شاه در افتاده. این جناب از همان سالها ضد ضدشاه بودهاست. بعد از انقلاب هم که هر موشی از لانه بیرون خزیده بود سری بهایران میزند و یک چند بعد به یکی از کشورهای اروپایی میرود. و باز هم بهنوشته خودش تا «به پناهندگان کمک کند»! طرف رویش نشده که صریح بنویسد که استخدام دولت مربوطه شده بوده است. بعد هم سر از آمریکا در میآورد. مدتی خانه شاگردی در این رسانه و آن رسانه میکند و نان چاکری از «پولیزاده»های هفت رنگ میخورد. و یک دفعه ما با شازده پسری روبهرو میشویم که اسمش میشود «سعید بهبهانی». و طنز تلخ زمانه را بنگرید که مجاهدین، یعنی همان کسان که از اول بنا اول بنیانگذاریشان با شعار مرگ بر شاه در زیر شکنجه و تیغ و دشنهٔ شاه و ساواک بودهاند حالا باید به این موجود بیبته حساب دموکراسی و دیکتاتوریشان را بدهند!
به هرحال وقتی که خمینی را در ماه میبینند، و زمانی که رفسنجانی و خاتمی مدره میشوند، و زمانی که برای لاجوردی «بنیاد فرهنگی» راه میاندازند، حساب چنین تحفههایی هم روشن است. در این سر بالاییها ابوعطا که هیچ برایتان اپرا میخوانند. به هر حال ایشان اول خودش را «چالشگر چپ» معرفی میکند ولی بعد خودش رفع ابهام میکند که منظورش چالش با چپ بوده! بعد هم مجری تلویزیون میهن تی.وی میشود که اگر به فهرست برنامههایش نگاه کنید متوجه میشوید که هیچ رسالتی به جز ضدیت با مجاهدین و مقاومت ندارد. یعنی همان که عبید زاکانی گفته بود. در یککلام دکاندار حقیری که نه از سواد و معرفت بویی برده و نه از شرف حرفهیی. لومپنی که با کوچکترین انتقاد یادش میرود که در پشت دوربین یک رسانه همگانی نشسته و به شغل اصلیاش یعنی چارواداری و لاتبازی و عربدهکشی باز میگردد.
دکان عوامفریبی او در واقع یک مرداب است که انواع حیوانات مرده و نیم مرده، با وضعیتهای مختلف، در آن یافت میشود. ولی پای اصلی برنامههای او یک کاپوی مخبط است.که به تشنه به خونی مجاهدین و دروغگویی و خالی بندی شهره است. برنامههای ۴ساعته وراجیهای او که سراسر تهمت و فحشهای چاروداری نسبت به همه است به راستی خستهکننده و تهوعآور است. این دو همزاد با هم که چفت میشوند یک رسانهٔ هرمافرودیت تشکیل میشود که به اجرای کامل خودگویی و خودخندی دست میزنند. عفت کلام مانع از این است که بیشتر و صریحتر در این مورد توضیح بدهم. فقط یادآوری میکنم که حیواناتی مانند زالو و کرمها موجوداتی هستند که برای تولید مثل هر بار هویت خودشان را عوض میکنند. برخی دیگر از این دست در کمتر از ۳۰ثانیه تغییر جنسیت میدهند. از این نظر زوج هرمافرودیت بهبهانی و مصداقی خودشان میگویند و خودشان میخندند. گاه این ضرب میگیرد و آن یک میرقصد و گاه آن میگوید و این یک میرقصد. رقاصیهای این زوج بیهنر یک گربهرقصانی تکراری و بیمحتوا را به وجود میآورد.
گربهرقصانی زوج هرمافرودیت البته برای ایز گمکردن در فضای بعد از نامگذاری سپاه پاسداران در لیست سازمانهای تروریستی خارجی وزرات خارجه آمریکا، مفید است. و درست در همینجاست که سعید بهبهانی از ترس پیگرد قانونی و اخراج، اعلام قطع رابطه با پارتنرهای سوخته را ترجیح میدهد. ولی در توجیه این بیوفایی به ناگزیر برخی چیزها را هم لو میدهد و میگوید: «علت اینکه من با او [حشمت رئیسی] قطع رابطه کردم این بود که در مصاحبههایش مطالبی را از رو میخواند ولی نمیگفت از روی چه منبعی میخواند. میگفت من منابعم را نمیگویم. آخرش فهمیدم که مطالب از منابع سپاه و رژیم بود که میخواند. او مواضعش تماماً از منابع روس بود که از کانال سپاه میآمد. من وقتی این مسأله را متوجه شدم رابطه با او را قطع کردم» (۳اردیبهشت۹۸).
یک فقره از مغازلههای یک رسانهٔ هرمافرودیت
اگر وقت داشته باشید و بتوانید مقداری دندان روی جگر بگذارید و به تولیدات این رسانهٔ هرمافرودیت گوش کنید متوجه میشوید که در مغازلهٔ کثافت و نجاست یکی میگوید و دیگری بهبه و چهچه را میاندازد. پرداختن به بساط خودفروشی رسوای آنها البته فرصت بیشتری میطلبد. اما ما بنا به موضوع سخن به یکی از آخرینهای آن میپردازیم. در ۳۱مرداد ۹۸ این دو جانور ابله به مغازلهای تحت عنوان تفسیر و تحلیل سفر مالهکش به سوئد و تظاهرات هواداران مقاومت، میپردازند. برای نشان دادن اوج درماندگی و فلاکت مصداقی بهعنوان یک کاپوی مخبط و یک رأس گربهرقصان بیسواد اصطبل هفت خط وزارت، به آخرین محصول مشترکشان توجه کنیم.
بعد از لیستگذاری سپاه و جانورانی مثل ظریف وظیفهٔ رسانههای سر در آخور وزارت اطلاعات و یا فکل کراواتیهایی که تنها وظیفهشان اجرای اوامر مربوطه است چیست؟ ویژگی قضیه این است که منبع انتشار خبر هم خود مجاهدین نیستند تا حضرات بیایند یاوه ببافند که مجاهدین دروغ گفته یا اغراق کردهاند. رسانههای شناخته شده بینالمللی عکس و فیلم گرفته و خبرها و گزارشها را مخابره کردهاند. بنابراین کار برای حضرات مقداری مشکل شده است! اگر خبر فعالیتهای کانونهای شورشی باشد، بهرغم عکسها و فیلمهایی که بهروشنی گواه هستند، میشد آن را به دروغ و صحنهسازی تعبیر کرد. دروغ هم که حناق نیست تا گلوی آقایان و ایضاً خانمها را بگیرد. لذا این یکی مصیبتی است که باید یک جور دیگر ماستمالیاش کرد. این است که یک کرم یا زالو بهعنوان مادر خرج سفره را میچیند تا کرم یا زالوی دوم، یعنی کاپوی مخبط، به زبان بیاید. و محصول مشترکشان بشود یک برنامهٔ تلویزیونی سراپا دروغ و تهمت. بهبهانی با ژست بیطرفی! و سرشار از غرضومرض کامل اجرای فرمان میکند و از قول یک ایمیل ناشناس نقل میکند که: «دستگاه… رجوی با توجه به تظاهرات ایرانیان ساکن سوئد علیه ظریف همهٔ اعتراضات را به کیسه خودش ریخت و بی.بی.سی هم غیرمستقیم به آن اشاره کرده است، من حتی دیدم که برای پیش زمینه این خبر که ایرانیان تظاهراتی برگزار میکنند عکس تظاهرات مجاهدین از سال ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ فکر میکنم در نیویورک که بنفش داشتند مربوط به آنجا آن را گذاشتند روی صفحهشان، میپرسد که این دستگاه همهٔ اعتراضات را به کیسه خودش ریخت و بی.بی.سی هم غیرمستقیم آن را پخش کرده، آیا در آینده این فرقه حاصل همه زحمات مردم علیه رژیم را به نفع خود درو نخواهد کرد؟ توضیح بدهید».(میهن تی.وی ۳۱مرداد۹۸)
آیا باید تردید کرد که این قبیل رذالتها رابطه مستقیم با جیرهمواجب ماهیانه و حتی روزانه زالو یا کرم اول هرمافرودیت دارد؟ حالا ببینیم کاپوی مخبط که در ضمن این توهم را هم دارد که آسمان پاره شده و یک تحفهٔ بیمانندی مثل او را به ما زمینیان هدیه دادهاند بهعنوان خبرهٔ کار چه گلابی میزند و نقش کرم و زالوی دوم را چگونه بازی میکند. مخبطالسلطنهٔ ابله، اول یک مقداری روضه میخواند که بله همهٔ گروهها به جیب خودشان میریزند! و… و بعد تحلیلی میکند که نه اوج وقاحت که ماورای بلاهت است. میبافد: «دستگاه امنیتی از داخل کشور از آنجایی که فرقه رجوی بهشدت منفور است. تمام تلاشهایی که در داخل صورت میگیرد، از جنبش۹۶ تا جنبش۸۸ که فرقهٔ رجوی کمترین نقش را داشته، این را که میگویم مستند میکنم…. در داخل کشور این دغلکاری را دستگاه امنیتی میکند که بتواند سرکوب کند، بهخاطر نفرت عمومی که از فرقه رجوی است را دامن بزند».
جان کلام این است که وزارت اطلاعات همهٔ حرکات اعتراضی را بهاسم مجاهدین معرفی میکند تا بتواند سرکوب کند! معنای بلافصل این زیادهخوری کاپوی مخبط این است که اگر سرکوبی هست تقصیر مجاهدین است. مقصر اصلی زندانها و اعدامها و شکنجهها نه جلادان و غارتگران که مجاهدین هستند. هر چه بخواهد ونگ بزند که نه این منظور نبوده صراحت مطلب شعری نیست که المعنایش فی بطن شاعر باشد. همهٔ آنان که دستی در کار دارند متوجه میشوند که منظور چه بودهاست. یاد شیخ اجل سعدی خالی که بگوید عاقلان دانند!
کلماتشان،
این لاشههای گندیدهٔ گورزاد،
ارزانی طویلههایشان!
ما سرفراز از بیمقداری خود
به شقیقهٔ شقاوت شلیک میکنیم.
اما مخبط ما روی سنگپای قزوین را هم سفید کرده است. برای اینکه محصول مشترک کرم اول و دوم تکمیل باشد و تولید هرمافروتیک کامل گردد در ادامه میبافد: «متأسفانه در سطح بینالمللی را هم آدم چنین چیزی را میبیند و کما اینکه گویی فقط فرقهٔ رجوی تظاهرات علیه ورود ظریف در سوئد بوده است. نه همهٔ ایرانیان از همه جریانهای سیاسی که حتی وابستگی سیاسی ندارند، شکل مستقل هستند و یا قبلاً در جریانی بودهاند، شرکت داشتند. شما میتوانید تصاویر را نگاه کنید شکل آنها را نگاه کنید که فقط یک گروه سیاسی باشد، من گزارش بی.بی.سی را ندیدهام اگر هر کسی این کار را کرده باشد در ادامهٔ همان سیاست رژیم است و دغکارانه است و باید در خارج کشور چه از طرف جریانهای سیاسی باشد چه از طرف رسانهها باشد باید پرهیز کرد…».
بهروشنی حرفش با بیبیسی این است که چرا همان چند لحظه و صحنهای را هم که در عداد سایرین از تظاهرات مجاهدین نشان دادی سانسور نکردی؟ همچنین معلوم نیست مجاهدین چه گناه کبیرهای را مرتکب شدهاند و حق چه معترضی را خوردهاند؟ و کجا، بهقول کرم یا زالوی اول، «همهٔ اعتراضات را به کیسه» خودشان ریختهاند؟ این را فقط کسانی میتوانند جواب بدهند که در جریان حراج یومیهٔ شرفشان، حیا را خورده و آبرو را قی کردهاند. و چه باک که بار دیگر لیسه بر دشنه و ساطور دژخیمان بزنند. در این نقطه مجری پیشانیسفید رسانهٔ هرمافرودیت میکروفن را به دست کاپوی تشنهبهخون میسپارد تا اصل حرف را بزند: «مردم فریب مجاهدین را نخوریدآ، فریب حقه بازیهای مریم رجوی رانخوریدآ.
فریب ده مادهای مریم رجوی را نخورید» بعد هم بهصورت درندهای دریده، با همان خصلت زندهخواری مالهکش، به ده ماده پیشنهادی خواهر مریم میپردازد و کف به دهان میآورد که: «مسعود رجوی دروغ میگوید، مریم رجوی دروغ میگوید، اینها شیاد حقه بازند»
بعد هم با خالیبندی، برای بالا بردن نرخ خودش نزد اربابان وزارتی، میگوید مسعود رجوی بدون این که اسم او را بیاورد، دستور داده او را و «همه کسانی که منتقد مجاهدین هستند را بکشید!».
نتیجهٔ پیوند مهوع دو زالو (مصداقی-بهبهانی) که کاری جز مکیدن خون ندارند میشود ۴ساعت برنامه تولید تلویزیونی است. حالا روشن شد که به واقع با چه باند هفتخط و حقهباز و پروندهسازی روبهرو هستیم؟ و روشن شد که آقایان بعد از لیستگذاری سپاه و امثال مالهکش خندان چرا مثل برخی جانوران میلرزند و چه رسالت دشواری را به عهده گرفتهاند؟ آنها تنها برای جیره مواجب تعیین شده از پیش تلاش نمیکنند. به واقع خودشان بوی الرحمن شارلاتان بازیهای چند ساله خودشان را شنیدهاند. وقتی که نسیم انقلاب بوزد بر مردابهای پر از گند و لاشه است که بخشکند!
سخن آخر: سرطان نظام و بساط رسانههای پیش ساخته
در پایان این سخن بد نیست به نکتهٔ عبرتانگیز دیگری هم توجه کنیم. آخوند حجتی کرمانی، بعد از این همه سال، و دریای عظیم خونی که بین مردم ایران و رژیم آخوندی به وجود آمده، بهتازگی از خواب ناز بیدار شده و در گفتگو با اعتماد گفته: «معتقدم که نظام مبتلا به بیماری شدید سرطان است و سرطان سراپای انقلاب را گرفته است، از سقوط فرهنگی و اخلاقی و شیوع ریاکاری و شرک و ظاهرسازی و نفاق و دروغ و مفاسد اقتصادی تا اختلافات و دشمنیهای داخلی تا مسائل خارجی. انقلاب احتیاج به یک شیمیدرمانی همهجانبه دارد». از خواننده تقاضا میکنم یکبار دیگر به واژههایی از قبیل «سرطان» و «شیمی درمانی» دقت کند. اگر باز هم در صحت حرفهای حجتی کرمانی شک دارید به امثال بهبهانی و مصداقی نگاه کنید. اینان به واقع یکی از سرطانهای درمانناشدنی نظام هستند. و مراحل بیماریشان هم تا بدانجا پیش رفته که هیچ شیمیدرمانی کم و زیادی هم جوابگو نیست. باید حرفهای حجتی کرمانی را در مورد سرطانی که رژیم را گرفته جدی بگیریم. به دست و قلم و نگاه و مغز اینان نگاه کنیم. آن کپک سبزی که بر قلب آنها روئیده سرطانی است درمانناشدنی. چرا که این جماعت جز نفرتپراکنی و لیسیدن تیغهٔ جلاد کاری نکردهاند و محکومان منفوری هستند که جزام و سرطان تمام قلب و مغز و دستتان را فرا گرفته.
خائنان! با خنازیری از لعنت بر گلو
و تفالهٔ قانقاریایی بر دل
از زقوم حسادتها و حقارتها مینوشند
و در انبانههای حسرت خود
جذام و برص را پنهان کردهاند.
حقیقت مانا
دیدگاهها بسته شدهاند.