آقای وخانم رجوی!
شما بگین! من چی بگم؟
شما بگین، من چه بنویسم؟!
درجریان سفرگالیندوپل به ایران ، من وتنی چند ازاعضای مجاهدین بعنوان زندانیان سیاسی به اروپا رفتیم. بدلیل اینکه ازشاهدین قتل عام ۶۷ بودم. حسین مدنی گفت:« توسوژه اصل ما هستی، به این دلیل تو را به چند کشورمی فرستیم». به همین دلیل همراه با خانم زهرا مازوچیان ومن دریک ترکیب قرارگرفتیم. ودردانمارک ، بلژیک، سوئد، نروژوسویس( مقرژنو) رفته وبا خبرنگاران مصاحبه داشتیم.
خانمی ازعفوبین الملل هم برای مصاحبه جداگانه، خارج از مسائل سیاسی و موضوع گالیندوپل آمده بود.
همچنانکه تلویزیون سوئد هم دریک سلسله برنامه ویژه ای که داشت، از کسانی که «زندانهای سختی را گذرانده وشدیداً شکنجه شده اند» مصاحبه اختصاصی خارج ازموضوع گالیندوپل ومسائل سیاسی تهیه کرد، دراین برنامه من بصورت جداگانه ویک زندانی آرژانتینی که بمدّت۸ سال درزندانها شرایط سختی را گذرانده، مصاحبه تهیه شد.
اما نه تنها درمصاحبه های ویژه کیس گالیندوپل، بلکه درهردومورد عفوبین الملل وتلویزیون سوئد، که قراربود ازتجارب خودم وشکنجه واعدام، و۳سال سلولها ی انفرادی وتاریکخانه های گوهردشت سخن بگویم، امّا همیشه عکس شما وآرم سازمان را دردست، ونام شما را برزبان داشتیم. زندان کف دستم بود، امّا دنبال قوی ترین وزیباترین بیان بران نام شما بعنوان رهبری عقیدتی بودم.
درشکنجه های وحشیانه پس ازدستگیری در۵مهرسال ۶۰، درآخرین روزبازجویی وشکنجه، برخلاف دوره های قبل که کابل تک رشته ایی به قطر۲سانتیمتربود، اینبارسه رشته را مثل گیس مادرانمان بهم بافته وقطرکابل به اندازه مچ دست می شد، وسرکابل ها را برای گره زده بودند، شکل گرزپیدا کرده بود، وبرنوک سیم لخت کابل ها برای اینکه آثارشکنجه وزخم باقی نماند با چسب نواری بسته بودند( اینها تجارب بازجوها ازشکنجه های ماههای پیش بود)، برخلاف کابل های تک رشته ایی! دربازجویی های قبلی …، وقتی اوّلین کابل سه رشته ایی برکف پایم فرود آمد، آهی برآمد که نتوانستم نفسم را فرودهم. با خودم گفتم:« خدایا! این دیگه چی بود؟!» با اینکه با دستبند بسته بودند، براثرشوک وارده، هرچهارپایه تخت را درحالت خوابیده برآن، ازجا کندم!. بازجوی دیگربرپشتم پرید، ونشست، با فرودآمدن ضربه دوّم، ازشوکی که به من واردشد، تخت ازجا کنده شد، پاسدارشکنجه گرازپشت من پرتاب شد پایین، فحشی به من داد واینبار۲نفرنشستند روی من ویک نفرهم تخت را نگه داشته بود. من ازعصبانیت گفتم:« استغفرالله » شکنجه گربا کینه ونفرت داد زد:« کثافت…! استغفرالله می گویی!» من ازبچّگی نمی دانستم معناش چیست؟! همینطوربرزبانم افتاده بود. بعد ها فهمیدم چرا بازجو اینقدرخشمگین شد!، اززیرچشم بند می دیدم. مجدّداً پارچه کلفت خونین کتان را بردهانم چپاندند وچشم بند را محکم ترگره زدند وسرم درجا سرشده بود. دیگرجایی را نمی دیدم. ضربه سوّم آمد و دیگرقدرت آن را نداشتم که ۲پاسدارویکی که تخت را گرفته بود ازجا بکنم، امّا شوک وارده کارپاسدارهای راسخت کرده بود. این را میدانستم وچنین نیزبودم که همیشه باید درزیرسخت ترین شرایط، شاد وشوخ باشم. باضربه سوّم، تصویرچهره شما را به ذهن آوردم، عشق می کردم وبا شادی وشوخی به این شکنجه وکابل های سه رشته ایی شکنجه گرها گفتم:« تا حالا که زکی!» وخندیدم. این زیبا ترین لحظه زندگی من بود وهست وخواهدبود.
براثرهمین کابلها، همانجا میله های تخت فنری را ازشدت درد وشوک با دندان هایم می فشردم وبراثرهمین شوک ها دندان جلو من ترک خورده بود.
عکس درسال۸۴- دندان ترک خورده شکستگی لبه های دندان
تفاوت کابل های تک رشته ایی با سه دشته ایی، این است که با ضربات کابل سه رشته ایی تودیگرنمی توانی نفس بکشی، دم وبازدم صورت نمی گیرد. با اصابت کابل به کف پا یکباره نفس درسینه ات کُپ می کند، نه می توانی نفس بکشی، نه می توانی نفس را بیرون بدهی هریک کابل سه رشته ایی، خود برزخ نفس گیری است.( پس از۳۶ سال، همین حالا فهمیدم چرا چنین کابل هایی اختراع کردند!. اگرچه ازآغازقرارنبود چنین چیزی رابنویسم!. بازجوها پس ازدستکیرهای ۵مهربدلیل کثرتشان، می خواستند حداکثرفشار،درحدّاقل زمان، به زندانی زیرشکنجه بیاورند. برای کسب سریع اطلاعات!، وکابل برکف پا( مرکزسلسله اعصاب) مادرشکنجه ها بود. درنوبت قبلی بازجویی… نوعی کابل زدن است که سه بازجو وشکنجه گرتوأمان کابل می زنند. دوبازجو درطرفین پاها ویک بازجووشکنجه گر، درمقابل پاها، یک مثلث را تشکیل می دهند. وبترتیب کابل می زدند تا فرصتی به زندانی ندهند وهمیشه ضربات کابل برخلاف کابل تکی، با سرعت بسیار واردمی شد. اینک با کابل سه رشته ایی، حدّاقل! همان راندمان کابل ۳نفره را می گیرند، منهای هولناکی شدت ضربه!).
من فقط توانستم تا ۳ضربه رابشمارم وبعد شدّت ضربه حدّی بودشمارش ازکلّه ام پرید!. تنها می توانم بگویم۱۱ تایی را می توانم تصورکنم. اگرمی خواستند با همین کابل مرابزنند، چیزی ازپاهایم باقی نمی ماند.
پس ازکابل… نیمه های شب، من را خواستند برای اوّلین بار ازاتاقهای بازجویی وراهردادسرا، به بندهای زندان ببرند. نمی توانستم راه بروم یا بأیستم. یک پدروپسری زندانی بودند، پسرش من را کول کرد وتا بند ۲ بُرد. حمید ترکه پاسداربند من را به اتاق مسجد انداخت. اتاق مسجد جایی بود که شکنجه شدگان شدید را آنجا می آوردند وبیشترین اعدامی ها ازهمین اتاق بود.
بگذارید بدون اغراق ودرکمال آگاهی وفهم درقبال شکنجه هایی که من شده ام. اعتراف کنم:«بچّه های( زبان زندانیان چنین است) کم سن سالترازمن،. دختران وخواهران بسیارکوچکتر ازمن را، تکه پاره کردند، من دربازجویی ها ودادسرا زنی را دیدم که خود را دورچادرپی پیچیده و جسم نحیف استخوان بجا مانده اش را برروی زمین می کشد تا به توالت برود. ۵ دقیقه طول کشید تا۳-۲مترخودررا روی زمین بکشد. تا جاییکه بازجو به زن پاسدارکه شاهد بود گفت:« ببریدش توالت» وآن زن پاسدارپس ازآن اورا روی زمین کشید وبه سمت توالت برد. من دربرابرتمامی این بچّه هایی که شکنجه هایشان غیرقابل مقایسه با من بود، شرمنده ام. همیشه میگویم ازدیدن پاهای شما هم غرورمی کردم به شما وهم خجالت می کشیدم. زیرامیدانستم که چه کشیده اید. بویژه زنانی که سمبل های وفاداری وعشق بودند، ودربرابرشکنجه، بازجوها وشکنجه گران را درهم شکستند. اینها سخنان من نیست!؛ اعترافات بازجوهاست ودرآینده ازچنین زنانی خواهم نوشت. زنان ومردانی ازآن دست که شکنجه وصد رجاله وشکنجه گررابزانودرآوردند. دربرابرچنین زنانی، من چه بگویم؟!. مگرآنکه بخواهم حقیقتی را بنمایانم!، که ما عاشق ترین انسانهابه رجوی بودیم. امّا حقیقت فوق ایمان است!.
خبرنگارنروژی مجله نو سال۶۸ دراسلو(نروژ) به من گفت:
«درسرتیترمجله می نویسم: این دوتن تمام جهان رازیرپا می گذارند تا خمینی راافشا کنند»
آقای وخانم رجوی!
خبرنگارنروژی مجله نو سال۶۸ دراسلو به من گفت:«درسرتیترمجله می نویسم: این دوتن تمام جهان رازیرپا می گذارند تا خمینی راافشا کنند»
شما بگین! من چی بگم؟
شما بگین، اینک من چه بنویسم؟
من از شرم وحیرت واشک، درمانده ام ازفساد وجنایت شمایان، که بوده، هست وخواهد بود.
به خبرنگارنروژی، به مردم به سه نسل پس ازسال۶۰، به پدرها ومادرها، نه فرزندان وبه نوادگان چه بگویم؟. سالهاست زجرمیکشم، سالهاست. سالهای اولیه (۷۷)ابتدا می گفتم:« سکوت می کنم. این ننگ را بگویم، مثل تف سربالااست. تمام حرمت وشرافتمان ازبین می رود.
چطوربه حسین آهنگر( پدرم ) که یکماه درسرخانه ها دنبال جسد من می گشت، وقتی چشمش به جسد پسر گلزاده غفوری درسرخانه افتاد، درجا دگرگون شد وگفت:« چطورمی توانم دنبال جسد پسرم باشم، درحالیکه چنین جوانی! پسر گلزاده غفوری، اینجا چنین سرواخ سوراخ شده افتاده، سیامک هم یکی ازاینها، همانجا چشمم را بستم وبرگشتم ودیگردنبال جسد تونرفتم!؛ حسین آهنگرمن، نازنین سیامک، دسته گل روسای بالسین، پزشک محلّه، شهردارخودجوش خیابان شبیری،… آفرین برشرافتت!. همین راازتومی خواستم. امّا کاش زنده بودی وشعرهایم رامی خواندی، می دانم که بیشترین چیزی که تورا خوشحال می کرد همین شعرها بود، فکرمی کردم زنده ایی!. حتّی تا آمدنم به کمپ آلبانی..
نازنین سیامک! فقط بدان که بسیاری ازهمین بچّه ها، بدون اینکه یک کلمه نوشته یا سخنی بیادگارداشته باشند به جوخه ها سپرده شدند.
اکنون که دارم تحریرم کنم. تاکنون این حرف رابه کسی نگفته ام. حتّی به خواهرم سعیده!. امّا همیشه دربرابرحسین آهنگر، شرمنده بودم…، اگرحسین آهنگرپدرم نبود بیشترتحسین اش می کردم…، اومایه افتخارمن وخانواده ام بود، آنقدردوستش داشتم که بچّه ها تمام خاطراتش را میدانستند وبه من می گفتند ازخاطراتش تعریف کن. ودرحال واحوالپرسی به من می گفتند:«چطوری پس حسین آهنگر…». همه ما ضعف هایی داریم، امّا آدمها رانباید با ضعف هایشان سنجید. حسین آهنگرمن نیزچنین. خوبی کامپیوتراین است که اشک ها را بخودنمی گیرد. ( دوّمین باراست که برای حسن آهنگراشک می ریزم. اگرزخمهای رجوی دراین نوشتارنبود، اشکی هم نبود…
آقا وخانم رجوی!
گاهِ خشمگینی
آنقدر خشمگینم
که احساس می کنم
از تیغه شمشیری که در دستانم به پرواز در آمده
” بٌرنده ترم “!
و تیغۀ شمشیر
پا پس می کشد
از خشم سترگ من
…
نام شعر:” گاه آنقدر خشمگینم که …” ۲۶/۳/۱۳۹۲ ازکتاب:« قرارمان عشق بود، نه کین!»
آقا وخانم رجوی!
شما بگین، اینک من چه بنویسم؟
بنویسم که ما هم درسازمان مجاهدین، درکسوت اپوزیسیون، درحالیکه هنوزقدرت رادر چنگ نگرفته ایم!. ماهم زندان داریم وبقول نسرین ( مهوش سپهری) خوبش راهم داریم، هرکسی حرف بزند می اندازیمش هلفدونی. وبقول خودتان:« بله زندان داریم، این حق ما است!»( خاک برسراین حق مسلم تو) ما همه سلول انفرادی داریم! ما هم شکنجه داریم! ما هم زیرشکنجه می کشیم ماهم مثل سال ۶۸ به بعد آنچنان که رژیم خمینی می کرد زندانیان راسربه نیست می کنیم!. بگویم وقتی شما می گفتید:« کسی که می خواهد ازمجاهدین جدا شود ابتدا دوسال می رود زندان وسپس تحویل صدام می دهیم و۸ سال هم بدلیل ورود غیرقانونی به عراق( که البته ترفند وحیله شما هم بود) می روید زندان ابوغریب، واگرزنده ماندید، دولت عراق شما رابا اسیران یا زندانیان عراقی معاوضه می کند». ویا تکه بیندازید که:« با استخوان(اجساد جنگ ایران وعراق) تعویض تان کنند».
شما اوّلین نیروی هستید که اعضای خودش را به دشمنانش تحویل می دهد!.
امام حسین! کی چنین کاری کرد؟. دهانت را آب بکش!. او امام حسین بود، خودش مردانه ایستاد وجنگید. حتّی امام حسین درمذاکره عصرهمان روزقبل از عاشورا درکربلا (تاسوعا) ، یکی ازموضوعات مذاکره اش با عمرسعد، برسرافرادی بود که چراغ خاموش داده واردوی اورا ترک می کردند!. اوازعمرسعد تعهد وضمانت می گیرد که مانعی برای خروج سالم وامن جدا شدگان ازصفوفش! ازمیان سپاهیان یزید، که آنها را به محاصره درآورده اند، ایجاد نکنند وبه سلامت به هرکجا که می خواهند بروند!. چطورکتاب امام حسین را نوشته ایی که این ها را نمی دانی؟. چطور«پرتوی اززیارت عاشورا» تقریرمی کردی وعلی زرکش( محکوم به اعدام سال۶۴ و آرپی جی خورده سال۶۷ ( اصطلاحی که دراشرف شنیدم برای علی زرکش بکارمی بردند ورده تشکیلاتی اوراگرفته بودند) تحریرمی کرد. نانش رامی خوریم رسمش را لگدمال می کنی؟!.
کتاب حقیقت مانا – گزارشی به سه نسل- خطاب به رجوی. محشون ازچنین حقایقی است که ازنص صریح آیات قرآن ونهج البلاغه وتاریخ اسلام …، درتضاد وتناقض با سخنان وعملکردها ی تو است!
«آن که حقیقت را نمی داند نادان است ولی آن که حقیقت را می داند و آن را پنهان می کند جنایتکار(تبهکار) است». برتولت برشت
بگویم که محمد اقبال پشت میکرفون می رفت وازالطاف این رهبری پاکبازسخن می گفت وبا خشم وغضب وطلبکاری می گفت :« کسانی که به زندان می روند باید آنجا کارکنند، نمی شود که بروند ومفت بخورند، بایدخرج خودشان را دربیاورند.»
خانم رجوی!
معرف اسلام دمکراتیک وبردبار!.
مگراردوکاه کاراجباری شاخ ودمی غیراین دارد که محمد اقبال چنین سنگ اش رابه سینه می زند وتهدید وارعاب می کند ورجوی می شنود وبازهم خانم «رئیس جمهور» «برگزیده»«دمکراتیک»« مقاومت»« مردم» «ایران». رجوی را درهمین نشست وبا همین سخنان گفته شده، باد می زند. ما باید اصول وارزشهای انسانی وحقوق بشری را باد بزنیم یا جنایتکاری را؟.
آیا یادتان هست رجوی سکوت می کرد؟، ومی گفت:«البته شما درست می گویید!. حق خائن اعدام است، امّا ما اعدام نمی کنیم!. دستمان بلحاظ سیاسی بسته است!. به ضررمان تمام می شود!.( خائن صفت کسی است که ازسازمان جدا می شود؟!. به عبارتی، معادل برگشت ازاسلام است که مُرتد می شود. رجوی خود را خدا میداند. همان قوانینی که برخدا حاکم است، مشمول رجوی نیز می شود!. فرعون نیزچنین می پنداشت!. اتفاقاً می توان به نوارنشست های رجوی دراین زمینه(فرعون) مراجعه کرد!. محتوای عضویت بازگشت ناپذیرابلاغیه فعلی اشرف۳ را هم می توان فهمید.
پس ازرهبری عقیدتی! بویژه درسالهای بعد، واژه بریده دراصطلاحات بیرونی وکیس سیاسی وبیرونی استفاده می شد. به عبارتی هرکس ازرهبری عقیدتی جدا شود، خائن است. این درباره زنان شورای رهبری( که بقول رجوی:« هرزنی که درمجاهدین است شورای رهبری سازمان است». ضریب می خورد!. بعنوان نوامیس ایدئولوژیک رهبری – بخوانید: ملک طلق رهبری!. دراین زمینه درکتاب چاپ نشده: «حقیقت مانا – گزارشی به سه نسل- خطاب به رجوی» به شکل مبسوط آمده است).
خانم رجوی
اسلام دمکراتیک وبردبار!
بنویسم ما بعنوان عناصرآگاه وپیشتازجامعه، اینترنت نداریم؟. حرام است! انقلاب ایدئولوژیک را سوراخ می کند! و… بسیجی های ساندیس خور رژیم اینترنت دارند؟.
بنویسم: درزندانهای انفرادی گوهردشت واوین و…درسال۶۰ به بعد، درزمان لاجوردی دژخیم، ماملاقات ونامه داشتیم.( واقعاًخجالت نمی کشی نامه های زندانیان فعلی درحاکمیت قرون وسطایی خامنه ایی را، درسایت مجاهدین چاپ می کنی، وخود نامه، تلفن وروزنامه واخبار و… ممنوع وسانسورمی کنی؟).
خانم رجوی!
سرچشمه فزایندگی وفزونی!
اینها که مایه سرافکندگی وزبونی است!
من وما شرم می کنیم بگوییم کجا بودیم!
هرچه بنویسم مضحکه است، من فرد غیرجدّی نیستم. امّا هرچه بنویسم همین است. مشکل همین جاست! ؟:
« رابطه رهبرعقیدتی وتلفن همراه!
مثل رابطه جن و بسم الله! »
رضا کیوانلو درسال ۷۸ به تمسخرمی گفت:« ترقّی های مردم، روبه بالاست – من ازبالابه پایین می ترقّم».
آقای رجوی!
درهمان لیبرتی سال۹۲وقتی پخش مستقیم نوشتاری شما بود. اسماعیل… به کنایه گفت:« خوب است!، ما هم به اینترنت وصل هستیم!».(اینترنت یعنی تماس رهبری؟)
آقا وخانم رجوی!
لیست افتخاراتتان رادراشرف را چگونه بنویسم؟
حتّی درهمین آلبانی!.
سه سال درآلبانی ودرمنطقه کاشاربودم ویکسال ونیم در۱۰۰ متری پایگاه سازمان( مفید) خانه داشتم. همه مردم به ما جداشدگان وایرانی ها احترام می گذاشتند. ازفردای روزیکه اوّلین سری اعضای تشکیلات سازمان درساختمان ها مستقرشدند. من درخیابان با واکنش عجیب مردم نسبت به خودم مواجه شدم. درجا فهمیدم که بدلیل این است که من را هم، ایرانی وجزء شما می دانند، وهنوزتشخیص نمی دهند که ما جدا شده ایم!، وتکی می توانیم تردّد کنیم ولباسهایمان هم مثل شما نیست، همرنگ جماعت هستیم. امّا هرگزنگاهها به روزقبل برنگشت!. یکماه بعد همین فضا به شهر هم سرایت کرد. مردم خبرها را بهمدیگر می گویند. به مردم که نمی توان گفت:«محفل شعبه سپاه پاسدان است!». پس ازاین، آلبانی دیگرآن آلبانی قبل نبود.
چ-ی که جدیداً جدا شده و خود درپایگاه مفید شاهد بود در مرداد۹۶ می گفت:«مردم درپایگاه مفید خیلی ازما تنفر داشتند. برروی دیوار شعار نوشته بودند:« ما ازشما متنفریم» «داعشی ها ازاینجا گم شوید بروید».
چوپان محلّه ( گوسفند داشت) ازمن(نگارنده) با حالت اشاره پرسید:« مجاهدین!؟»( ازمجاهدین هستی؟). گفتم:« نه!».
خانمی که باتانکرآب می فروشد. وباهم بدلیل خرید آب آشنایی پیدا کرده ایم. با تحقیرمی پرسد:« مجاهدین!» ( ازمجاهدین هستی؟). گفتم:« نه!». امّا همگان می دانند که ما درگذشته با سازمان بودیم. من وما صرفا برای اعلام اینکه ازشما نیستیم وبیزاریم می گفتیم نه ما ازاینها نیستیم.
به هرآلبانیایی می گوییم ( من ودیگران) ما درعراق واشرف( سازمان مجاهدین) تلفن نداشتیم، اینترنت و…نداشتیم. حق ازدواج، تماس با خانواده ، نامه وحق صحبت بازنان و…نداشتیم. فروشگاه وپمپ بنزین و پارک وخیابان برای ورزش و… جدا است. ما حق انگلیسی خواندن نداشتیم( اکثراً انگلیس بلدنبودند) ومدّت ۲۶ وبعضاً ۳۰ سال تماس با خانواده نداشتیم. بلااستثنا همه آنها حرف راقطع کرده اند وبا حیرت وناباوری گفته اند:« مگرشما کجا بودید؟» واکثراً گفتند:« ادامه ندهید سرم دردگرفت…»
خانم اسلام دمکراتیک وبردبار!
منجی شرق! جوهربهار، سرچشمه فزایندگی وبالندگی، کوثرمجاهدین، مهرتابان ودهها القاب بی بدیل دیگر… بالاترازالقاب زینب وفاطمه و…
پس ازسی سال! هیچ چیزنمی دانیم؟ حتّی اسامی ماشین ها را؟. هیچ چیزندیده ایم جزرهبری عقیدتی وسفرهای چشم بسته با خودرو نیمه سنگین آیفای چادرکشیده را؟. ما خیابان ندیده ایم؟. نمی دانیم برای عبوربه آن طرف خیابان باید ابتدا سمت راست را نگاه کنیم یا سمت چپ را؟( جهت اینکه اشتباه نشود، هردوطرف رانگاه می کنیم. پس از۳۰ سال درغاربودن، چیزعجیبی نیست!. دردوران اصحاب کهف!. فقط به فقط!، پول(سکّه) تغییرکرده بود. دراین ۳۰ سال وتغییرات شتابان عصردیجیتال، اصحاب کهف رادرمقایسه با ما می توان آنها را «پیشتازان فضا»(سریال تلویزیونی زمان درزمان شاه) بحساب آورد.
ما به کجا رسیده ایم؟.
به خبرنگارنروژی، به مردم به سه نسل پس ازسال۶۰، به پدرها ومادرها، نه فرزندان وبه نوادگانمان چه بگویم؟.
شما باما وعاشقانتان و بامقاومت و با این مردمی که هنوزاززیرسم ستوران حاکمیّت قرون وسطایی ولایت فقیه بیرون نیامده اند، مجبورکردید ومی کنید تا بجای پرداختن به دشمن اصلی مردم ایران، به تهدید درون جنبش ومقاومت مردم واپورتونیسم ونقض اصول رهبری عقیدتی وکیش شخصیت بی بدیلش بپردازیم. خودشیفته ایی که برای بام ونام وجاه خودش، همه چیزرابه تنورمنوّیات کثیف شخصی اش… ریخت.
آقای رجوی! امین مردم باشیم وامین عشق
یا چون گذشته: امین صدام و
و اینک امین «ملک»ها ! و کاسبان حرم
آقای رجوی! به سخنان خودتان خودتان توجه کنید، بریده وتواب ودگردیس… کیست وچرا؟
رجوی: اسلام ما اسلام ضیاءالحق و ملک فیصل نیست…
امام خمینی را تنها نخواهیم گذاشت…
مهر ماه سال ۵۸ سازمان مجاهدین خلق (شعبه قم) نامه سرگشاده ای خطاب به «حجت الاسلام احمد خمینی» انتشار داد.
در قسمتهایی ازاین نامه (کیهان ۱۷ مهر ۵۸ در صفحه ۳) ضمن اشاره به بیانات وی که گفته بود: … اسلام ما اسلام ضیاءالحق و ملک فیصل نیست…و اصالت مکتب در میدان «آزادی» سنجیده میشود.
… ما نمیخواهیم که انقلاب نیمه تمام امروز ما در تاریخ آینده نیز همچنان انقلابی ناتمام و ناقص معرفی شود که خدای ناکرده در نیمه راه شکست خورده باشد. انقلابی که در نخستین گامها فرزندان راستینش را بلعیده و هم به رهبری اش خیانت شده باشد.
در نامه مزبور مجاهدین نوشته بودند: ما هرگز روحانیت مبارز و در صدر همه نیروها، حضرت آیتالله العظمی امام خمینی را تنها نخواهیم گذاشت و تا آخرین قطره خون نیز در کنارشان خواهیم بود.
درطی این سالیان، تنها یک چیز را راست گفتی:
« سیاست بازار خرمردرندیه، بازار حروم زادگیه، بازار دوزو کلکه، بازار حقه است.»
من به مردم چه بگم؟
مابین شکست خودم
وشکست حقیقت
برشکست حقیقت گریستم
آقا وخانم رجوی
ما عاشقان توبودیم وبقول مریم جزئی ازتنت
امّا
هیچکس گوشتخوارتنش نبود، آنچنانکه توبودی! وتو کردی!
زوج رهبری عقیدتی!
همشأن و همردیف ولایت فقیه، همتایان عقیدتی وفقاهتی با خمینی وخامنه ایی!
هان !
بیهوده زخم مدار
بر تیغۀ الماس خشم من – صیقل.
خون من
فوارۀ عصیان پشته میکند
اندیششی برنگ نور آگاهی
با رخشه الماس و قلم
اکنون بیرون شو از کمینگاه شغال و گراز
زخم آجین ام کن !
صیقل بزن چنین
تیغۀ پر خشمم را
ای سفله های هرزه درا
دیده ام تو را
جبون و
زبون !
تو اینسانی
بیهوده کین – رنجه مدار.
ادامه شعر ” گاه آنقدر خشمگینم که …..” ازکتاب:«قرارمان عشق بود، نه کین!»
دوستان عزیز
این یک وظیفه ملی، اجتماعی و انسانی است تا صدای «حقیقت» مانا باشیم. بدلیل سالیان توتالیتاریسم رجوی!. هنوز به کامپیوتر وایمیل وفیسبوک وسایت و…آشنایی ندارم. هرطور که می توانید نوشته های سایت حقیقت مانا را به دیگر سایت ها ارسال کنید. من ۳سال مشغول تحقیق و نوشتن … درباره سازمان مجاهدین بودم. بهیچوجه نتوانسیم به کارها وآموزش وفراگیری نیازهای اینک وامروز برسم. علاوه برآن بدلیل لیست بیماریها ومشکلات اجرایی روزانه پناهندگی … بخشی اززمانم را می برد. متأسفانه درنقطه ایی افتاده ام که دسترسی به هیچ یک ازدوستان ندارم. وتنها هستم. به همین دلیل درشروع کار دستم را برای کمک به سوی شما دراز می کنم.
هرطور که می توانید نوشته های سایت حقیقت مانا را به دیگر سایت ها و…ارسال کنید. تا من در چند روزه آینده بتوانم شخصاً ایمیل و…بفرستم.
پیشاپیش ازکمک های شما سپاسگذرام
سایت حقیقت مانا- سیا مک نادری ۲۱/آذر/۱۳۹۶
دیدگاهها بسته شدهاند.