من آبی سرا و ۱۳۹۱/۷/۱۷ سیامک نادری
سراب ”
اسب چوبین
ای تجاهل مطلق
ای پس و پیش مکرّر
در گِل و لای ذهن
نشخوارِ بلا انقطاع
و چریدن افعال
من کجا و
جهان پویی وا حۀ تهی
کجا !
اسب عصاری جهلی بودیم
یک دُور کُور و
توبره ای از تابوها
بر گردن.
آنک
منِ آبی سرا و سراب؟!
نه هرگز!
اینسان
اسب عصاری جهل
بودن وگشتن
نه هرگز
اینگونه گشت اسب عصاری جهل
که من اش گفتم: نه!
یک دور کٌور و
چشمبندی
بر قامت جهان
عشق
حقیقت اش را می خواست
باورم بود که
چشمه و رودش را ، می یابد
باورم بود
ناب ترین چشمه
سریان می یابد
در قلب ات
آنک
تو فقط باورکن
وببین
تپش قلبت را.
دیدگاهها بسته شدهاند.