جایگاه حرکتهای “مادران دادخواه” در جنبش زنان:
تجربه “مادران خاوران” و مقایسه آن با “مادران مایو” آرژانتین و “مادران شنبه” استانبول
دادخواهی ترجمه فارسی واژه تظلم، در تعریف کلی به این معنی است که وقتی به کسی ظلم و بیداد شد، باید این حق را داشته باشد که از طریق ساختاری که جامعه را اداره میکند، دادخواهی کند. دادخواهی در یک پرونده خصوصی با دادخواهی در یک پرونده جنایت که خود ساختار حکومتی متهم آن و موضوع بحث ما، تفاوت ماهوی دارد. امروز واژه دادخواهی در قوانین و حقوق بینالملل بار حقوقی و سیاسی معینی دارد که با روشن شدن حقیقت و عدالت انتقالی پیوند خورده و نگاه جدیدی را در تصفیه حساب با جنایتهای مسکوت مانده گشوده است. توجه به دادخواهی و تبدیل آن به حرکت و جنبش از دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی سرعت گرفت، به ویژه در کشورهای آمریکای لاتین. تجربه پربار آنها و به ویژه جنبش مادران دادخواه، به سرعت به دیگر کشورها گسترش یافت.
سنت تجمع در مکانهای عمومی را نخستین بار مادران دادخواه مکزیک در دهه ۷۰ میلادی پایه گذاشتند ولی این مادران مایو آرژانتین بودند که با پایداریشان الگوئی شدند برای حرکتهای مادران دادخواه در دیگر کشورها. بیشتر این مادران، زنان خانه دار بودند که علاقه چندانی به سیاست نداشتند. اما همین مادران ”غیر سیاسی“ بودند که یکی از بزرگترین حرکتهای سیاسی را در دو دهه آخر قرن بیست به راه انداختند. همین مادران غیرسیاسی بودند که توجه جهانی و حقوق بینالملل را به مسئله ناپدیدشدگی قهری جلب کردند که در میثاق رم در سال ۲۰۰۲ به عنوان “جنایت علیه بشریت” شناخته شده است.
حرکت این زنان گرچه در پی برابری جنسیتی نیست، ولی حرکتی است که به خاطر حضور گسترده و پیشتاز زنان در امری عدالتجویانه و تبدیل آن به عمل اجتماعی و سیاسی و نیز به دلیل شکستن نقش سنتی مادر و زن عزادار به گمان من در عرصه جنبش زنان میگنجد و حتی میتوان از آن به عنوان “امری زنانه” هم نام برد.
برای بررسی این موضوعات ابتدا به یک معرفی کوتاه از این سه حرکت بسنده میکنم و مختصات و ویژگیها را به بحث موکول میکنم.
مادران مایو
در آوریل ١٩٧٧ زنانی که سربندی سفید بسر داشتند و عکسهای فرزندانشان را به سینه نصب کرده بودند، اولین راهپیمائی خود را دور میدان مایو آغاز کردند. پیش از آمدن به خیابان، آنها در کلیسائی دور هم جمع میشدند ولی بنا به پیشنهاد خانم ویلافلور، که خود نیز بعدها به جرگه ”ناپدید شدگان“ پیوست، میدان مایو را که مرکز سیاسی شهر بوئنوس آیرس و مشرف به مقر روسای جمهور است، برای تجمع خود انتخاب کردند. در همین میدان بود که در مه سال ١٨١٠ مردم آرژانتین استقلال خود را از اسپانیا جشن گرفته بودند.
در نخستین راهپیمابی تنها ١۴ مادر شرکت داشتند. آنها خاموش دور میدان مایو راه میپیمودند، ولی در سکوتشان سکوت را شکستند و با تجمع منظم خود در روزهای پنجشنبه و راس ساعت مشخص با آمدن به خیابان حضورشان را بر حکومت و افکار عمومی تحمیل کردند. بر تعدادشان افزودهشد و صدایشان را گوشهای شنوا حتی در کشورهای دوردست شنیدند و آوازهشان به مطبوعات خارجی هم کشید. اما در روزنامههای آرژانتین در باره آنها سکوت همچنان حاکم بود.
با نزدیک شدن سقوط حکومت نظامیان، که هفت سال به درازا کشید، حضور و موجودیت مادران مایو دیگر قابل چشم پوشی نبود. رائول آلفونسین، اولین رئیس جمهور منتخب بعد از کودتا، رسما از مادران مایو برای شرکت در مراسم ریاست جمهوری دعوت به عمل آورد. آنها به رغم شرکت در این گونه مراسم، ولی از خواستشان کوتاه نیامدند، با شعار “ناپدیدشدگان به زندگی باز گردانده شوند”، خواستار روشن شدن حقیقت و محاکمه آمران و عاملان جنایت شدند.
مادران شنبه استانبول
هیجده سال بعد، مادران ناپدیدشدگان ترکیه حرکت مشابهی را آغاز کردند. آنها هر شنبه ساعت ١٢ ظهر، در میدان گالاتاسرای استانبول بر روی سنگفرش خیابان مینشستند و عکس فرزاندانشان را به دست میگرفتند. شعار نمیدادند و در سکوت روی پلاکاردی که معرف آنها برای رهگذران است، نوشته شده: ما اینجا هستیم برای انسانهای مفقود شده/ ما فرزندان خود را میخواهیم.
فشار نیروهای امنیتی بر این مادران باعث شد که مدتی حرکتشان متوقف شود. دلیل دیگر هم این بود که در سالهای اول حکومت طیب اردوغان مواردی از شکایتهای مربوط به ناپدیدشدگان مورد بررسی قرار گرفت و حتی خود او با نمایندگانی از مادران شنبه دیدار کرد که به معنای اعتراف به این بود که در این کشور انسانهائی بطور غیرقانونی سر به نیست شدهاند. در سال ٢٠٠٩ مادران شنبه حرکتشان را از سر گرفتند. در یکی از شنبههای سال ۲۰۱۶ آنها ۶۰۰ مین تجمع خود را برگزار کردند که هزاران نفر در آن شرکت داشتند.
مادران خاوران
آنها مادران و خانودههای اعدام شدگان چپ دهه ۶٠ و عمدتا از خانوادههای کشتار ۶۷ هستند. از تابستان ۶٠ که پیکر اعدام شدگان چپ و شاید هم بخشی از کشته شدگان مجاهد را به خاوران بردند، خانوادهها به این گورستان غیررسمی میرفتند و با هم آشنا شده بودند. برخی از این آشنائیها به سالهای پیش از انقلاب برمیگشت به زندانهای دوره پهلوی. پس از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶٧، که رژیم اسلامی از دادن هر گونه اطلاعات در باره این اعدامها خودداری کرد، خانوادهها با اطلاعاتی که خود بدست آوردند، دانستند که عزیزانشان در خاوران در گورهای جمعی خاک شدهاند. از آن زمان بود که رفتن آنها به این گورستان گسترده تر شد. تجمعشان با مناسکی همراه است، مثل پخش گل روی زمین، راهپیمائی دور محوطه، خواندن سرود و گاه سخنرانی. این برنامهها پس از تخریب این گورستان در بهمن ۱۳۸۷ و بستن درب آن تا حدودی غیرممکن شدهاست.
مادران به اقدامات دیگرهم متوسل شدهاند. بعد از کشتار ۶۷ به مقامات مسئول ایران و هم به نهادهای بین المللی شکایت بردند. این نامه نویسیها بیش از آنکه امید بستن به دستگاهها باشد، اعلام حضور است و نیز مستند کردن خواسته ها. آنها بودند که اسامی اعدام شدگان ۶۷ را جمعآوری کردند و در همان زمان از این کشتار بزرگ پرده برداشتند.
به این معرفی کوتاه اکتفا میکنم و در بحثی که موضوع محوری آن مادران خاوران است، بیشتر به جنبههای مختلف حرکت آنها از طریق مقایسه با دو حرکت نخست میپردازم.
چرا زنان پیشگام امر دادخواهی شدند؟ آیا این امری زنانه است؟
در سه موردی که برشمردم و نیز در تمام حرکتهای دادخواهانه، زنان و به ویژه مادران بنیانگذار و موتور آن بودهاند. این زنان هزاران کیلومتر دور از هم زندگی میکنند و شاید هیچوقت همدیگر را ملاقات نکرده باشند ولی چه بسا که از حرکت همدیگر آگاه بوده و تاثیر پذیرفته باشند. جنبههای مختلفی آنها را بهم پیوند میدهند که تنها به سرگذشت فرزندان و همسرانشان محدود نمیماند. آنها حرکت مشابهی را پیش میبرند.
بدون آنکه ادعا کنم دادخواهی در ذات خود امری زنانه است ولی به دلایلی که سعی میکنم در اینجا به آنها بپردازم، بر این باور هستم که امری زنانه شده است. برای مادران پروسهای که منجر به حرکتی با اهداف مشخص دادخواهی شد، از زمان دستگیری فرزند شروع میشد. میدانیم که در دهه ۶۰ دستگیریها به پدیده ناپدیدشدن شباهت داشت. وقتی کسی دستگیر میشد، تا ماهها و سالها خانوادهاش از وضعیت او بیاطلاع میماند. پیگیری وضعیت زندانی، ملاقات، نگهداری بچههائی که مادرانشان زندانی بودند و غیره عمدتا به دوش مادران و زنان همسر بود. همانند مادران میدان آرژانتینی که آشنائیشان با همدیگر از ادارات دولتی و مقرهای پلیس شروع شد، مادران خاوران هم با همدیگر در جلوی زندانها و کمیتهها آشنا شدهبودند.
زندهیاد مادر ریاحی، در مصاحبهای که پس از درگذشتش منتشر شد، میگوید: “گفتند که شما باید این فرم را پر کنید. من گفتم من که سواد ندارم. هر چه بگوئید سر خاک نرو میروم. میگی مراسم نگیر، میگیرم. گفت نه ما که نمیگیم ولی چرا دستجمعی؟ گفتم شما ما را دستجمعی آشنا کردید. در هشت سال ملاقات با هم آشنا شدیم.”
کسب آگاهی از محل نگهداری و وضعیت زندانی، در آن فضای خشن مردانه و بوروکراسی ارعاب برانگیز دستگاههای امنیتی قابلیت بالائی را میطلبد که زنان از آن برخوردار هستند. مثلا شکیبائی، سماجت، جسارت و ظرافت در برخورد.
منصوره بهکیش میگوید که تجمع در جلوی زندانها و اقدامات اعتراضیشان مثل تحصن در کاخ دادگستری، تجمع جلوی نخستوزیری و نیز در گردهمآئی جلوی دفتر سازمان ملل و یا رفتن به دفتر آقای منتظری، در سالهای ۶۷ و ۶۸ که با خشونت مامورین مواجه شد و به بازداشتها هم انجامید، اغلب مادران و خواهران و زنان همسر جلودار بودند. بیشتر، آنها بودند که دورههای خانوادهها را تشکیل میدادند و میدهند و با هم برنامه ریزی میکنند که چه کاری را انجام دهند.
این موضوع میتواند دلایل گوناگونی داشته باشد. مثلا اینکه در نسل قدیمیترها پدرها عمدتا نان آور خانه بودند و فرصت و مجال پرداختن به فعالیتهای دیگر را نداشتند. و یا این را میتوان در دوگانگی در نگاه حکومت و جامعه نسبت به زنان و مادران جستجو کرد. در حین نگاه فرودست حکومت اسلامی به زن، مادر بودن با احترام عرفی همراه است. و به ویژه سنت مادر عزادار میتواند یک هاله ایمنی برای او ایجاد کند.
ولی تجربه نشان داده که این هاله ایمنی چندان هم کارساز نبوده. دستگاه امینتی و انتظامی رژیم از ضرب و شتم مادران سالخورده و حتی معلول هم دریغ نکرد.
در استدلال “زنانه بودن” امر دادخواهی من دو نکته را مهمتر میدانم: یک: رابطه مادر – فرزندی و دو: نگاه به دادخواهی
■ یک: رابطه مادر- فرزندی
حرکت زنان برای احقاق حقوق و برابری جنسیتی تاریخی دراز دارد ولی اینکه در جنبشی گسترده زنان مادر پیشگام حرکتی نه در موضع محافظهکارانه، بلکه در موضعی عدالتخواهانه واقع شده باشند، شاید بی همتا باشد. بدون آنکه رابطه مادر- فرزندی را به امری غریزی نسبت دهم، بر این گمان هستم که شکلگیری بیولوژیک انسان در زهدان و نیز شیردادن یا توانائی منحصر بهفرد مادر برای شیردادن، یک نوع حس تعلق ویژه در رابطه مادر با فرزند ایجاد میکند. به زبان عامیانه مادر فرزند را “پاره تن” خود میانگارد. این رابطه حسی به دوران کودکی فرزند محدود نمیماند، فرزند همیشه فرزند میماند. مادران آرژانتینی این رابطه پایدار را به طرز گویائی به نمایش گذاشتند. آنها در راهپیمائیها قنداق بچه ناپدیدهشان را به سر میکردند که به سمبل آنها تبدیل شد و بعدها به یادبود روی سنگفرش میدان مایو حک گردید.
این حس پاره تن نسبت به فرزند به همراه احساس وظیفه در قبال امنیت او، باعث میشود که مادر اعمال خشونت به فرزند را تجاوز به خود، به تن و جان خود و هویت مادری اش بیانگارد. ظلمی که به فرزند رفته، مادر ظلم به خود تلقی میکند و خود را در جایگاهی میبیند که با تمام قوا به اعتراض برخیزد، این تجاوز را نپذیرد، به آن اعتراض کند، در پی احقاق حق خویش برآید. اینجا حق خود با حق حیات برای فرزند گره میخورد و این حقانیتی به مادر میدهد که آن را نمیتوان صرفا با حقانیت اعتقادات سیاسی توضیح داد.
مادران در آرژانتین زمانی به خیابان آمدند که حکومت نظامیان، ارعاب در جامعه ایجاد کردهبودند و کسی را یارای اعتراض نبود. این شجاعت را در مادران خاوران به سبب سرکوب به مراتب خشنتر حکومت اسلامی بیشتر مشاهده میکنیم. مشاهدات و تجربههای خانوادهها به ما میگویند که ترس، این مانع بزرگ اعتراض، در مادران خاوران کمتر اثر میکرده است. عفت ماهباز به یاد میآورد که برای ارعاب و عقب نشینی مادران و همسران، دستگاه سرکوب فرزندان جوان آنها را نشانه میگرفت و آنها ترجیح میدادند خود جلو بیفتند تا جوانانشان در امان بمانند. برای گریز از این ارعاب و تهدیدها، بسیاری از مادران و همسران اعدام شدگان فرزندان جوان خود را به خارج فرستادند تا خود با دست بازتری مقاومتشان را ادامه دهند.
نکته مهم دیگری که به رابطه مادر- فرزندی در امر دادخواهی مربوط میشود، حضور شاهد مادر است، گواهی او بر انسانی است که به قهر از صحنه زندگی حذف شده، گوئی که او هیچگاه وجود نداشته است. و مادر با زادن او، شاهد بیهمتائی است بر حضور آن انسانی که ناپدیدش کردهاند و یا بدون هر نوع توضیحی جانش را گرفتهاند.
مادران با حضور خویش در عرصههای عمومی، حتی در سکوت، به جنایتی شهادت میدهند که حکومت آن را انکار میکند. حضوری که غیبت بزرگی را فاش میکند. غیبت کسانی که باید میبودند و نیستند. مادران استانبول این حضور شاهد را با گرفتن عکس فرزندان غایبشان به نمایش میگذارند. آنها آمدهاند به صحنه خیابان، تا مسئولین غایب کردن فرزندانشان را از صحنه زندگی به پاسخگوئی وادارند.
و اما مادر با ورود به عرصه عمومی برای ابراز بیدادی که بر او و فرزندش رفته، خود سوژه سیاسی میشود، مستقل از فرزند و ناخواسته شاید. حالا او یک کنشگر مهم در مبارزه علیه فراموشی و دیکتاتوری است. چه بسا تاثیری که او در این مبارزه دارد، حتی بیشتر از سهم فرزندش باشد. یکی از بنیانگذاران حرکت مادران مایو این رابطه مادر- فرزندی را که در حرکت دادخواهی از نو بازتعریف میشود، با زادن و باز زادهشدن چنین خلاصه میکند:
“ما نخستین مادرانی بودیم که از فرزندانمان زاده شدیم.”
ما مادران، یعنی مادرانی که به میدان آمدهایم برای دادخواهی. او ادامه میدهد “ما نمیخواستیم خون آنها بیهوده هدر رود.” یعنی ارادهای در این میان عمل میکند، آن کس که تن نمیدهد، نمیخواهد خون فرزندش بیهوده هدر رود. قهرمان ناخواسته ما چندان هم ناخواسته وارد کارزار نشده. همه مادران نبوده و نیستند که تن به خطر میدهند. آنهائی هستند که رابطه مادر- فرزندی را به حرکت تبدیل میکنند.
■ دو: نگاه به دادخواهی
در نیم قرن گذشته ما شاهد نگرش و راه جدیدی در جدال با جنایت و عدالت گذار هستیم که با نگاه زنانه بیشتر هماهنگی دارد. نگاهی که به دادخواهی، بیش از هر چیزی به عنوان حق خود مینگرد.
برای توضیح این موضوع به اختصار به مقایسه تجربه خانوادهها در پیش از انقلاب و پس از آن میپردازم. تجربهها و خاطرههای خانوادههای کشتگان و زندانیان سیاسی پیش از انقلاب و به ویژه خاطره تحصن خانوادهها در دادگستری در دی ماه ۵۷ که به آزادی آخرین زندانیان سیاسی انجامید، تا حدودی به خاطره جمعی آنها تبدیل شدهبود. این خاطرهها هنوز تازه بود که بگیر و ببند و اعدامها شروع شد.
حرکت مادران و خانوادههای قربانیان جنایتهای جمهوری اسلامی گرچه از تجربهها و آشنائیهای پیشین بهره جست، ولی با حوادثی به مراتب تلخ تر و دردناکتر مواجه شد. ابعاد جنایتهای این حکومت چنان بزرگ و دهشتناک بود که مادران و خانوادهها را بیش از گذشته متوجه دادخواهی و حقوق بشر کرد. در دوره پیش از انقلاب دیدگاهی که در مورد اعدام شدگان وجود داشت بیشتر با آرمان گرائی آمیخته بود و شهادت تلقی میشد تا نگاهی از منظر حقوق بشر و نفی مجازات اعدام. و تفاوت دیگر اینکه حرکت مادران و خانوادهها در آن دوره رابطه تنگاتنگی با سازمانهای سیاسی داشت و کشتگان شاهدی واقع میشدند بر حقانیت راه آنها.
ولی مادران و خانوادههای خاوران بتدریج از درک شهید دانستن جانباخته، فاصله گرفتند و تسلسل مرگ و شکنجه مخالفان را مورد سوال قرار دادند. آنها این پرسش را برجسته کردند: “چرا فرزندان مان را اعدام کردید؟ ” اصل را بر دادخواهی، روشنگری، کشف حقیقت و پافشاری بر امر پاسخگوئی و مسئولیت پذیری حکومت قرار دادند.
تصادفی نبود که در آرژانتین اولین کمیسیون حقیقت جهان تشکیل شد و محاکمات عاملان و آمران جنایت را بدنبال داشت. در ترکیه، که کودتاها و دورههای حاد سرکوب و ناپدیدشدن قهری را در کارنامه خود دارد، برای اولین بار در سالهای نخست به قدرت رسیدن اردوغان مواردی از ناپدیدشدگان مورد بررسی قضائی قرار گرفت.
در ایران هیچ اتفاقی در این سمت و راستا صورت نگرفته؛ با اینهمه بحث و خواست دادخواهی و مسئولیت پذیری در جامعه ما هم راه خود را باز کرده و در هر فرصتی خود را بروز میدهد.
حرکت مادران دادخواه در ایران خودانگیخته و از تجربه دردناکشان برمیخیزد. آنها با اتکا به نیرو و ابتکارات خود دست به اقدام زدند. در آن سالهای دهه ۶۰ نه سازمان سیاسی مانده بود و نه مدافع حقوق بشر و حکومت توانسته بود با خشونت عریان و نیز با رذیلانهترین شیوههای تحریف و تهمت جامعه را نسبت به قربانیان خود بیتفاوت کند. مادران ناچار بودند کارزار خود را یک تنه پیش برند و با حضور خودجوش و مستقل خود وارد عرصه شوند. آنها دانستند که دادخواهی پروسهای است که از همین امروز آغاز میشود و نباید آن را به آیندهای ایدهآل موکول کرد. دانستند جائی که سیاست حاکم بر دیده نشدن جنایت استوار است، آنها باید کاری کنند که دیده شوند. دیده شدن آنها، یعنی دیده شدن فرزند جانباخته، یعنی افشای جنایت. و این راهی است طولانی، که فراز و نشیب هایش را باید با شکیبائی، استقامت و دسته جمعی پیمود. و چنین توانائی را مادران و زنان خانواده دارا بودند.
ویژگی حرکت مادران دادخواه در این است که آنها درد و سوکشان را از حوزه خصوصی به عرصه عمومی میبرند. این عرصه عمومی از طرفی سیاسی و رودروئی با دیکتاتوری است. از طرف دیگر فرارفتن از عرصه خصوصی، شکستن سنتها است، شکستن و یا وارونه کردن چهره و رفتاری که جامعه از دیرباز از مادر عزادار انتظار دارد.
رفتار و حرکت زنانی که در میدان مایو قنداق بچه بسر کرده و دور میدان میچرخیدند، در آغاز آنقدر غریب بود، که آنها را “مادران دیوانه” نامیدند و حکومت نظامیان ابتدا آنها را جدی نگرفت.
در ایران گرچه مناسک سوک سنتی هم مانند زار و ضجه، چنگ زدن به سروصورت نقش نمایشی دارند برای دیده شدن و طلب همدردی، ولی مادران و زنان دادخواه این مناسک را وارونه کردند و برای دیده شدن به جای شکوه و فغان به مقامات مسئول شکایت بردند، اعتراض کردند. در مراسم یادبودها در خانه و در گورستان، پنهان و نیم پنهان سرود خواندند، شعر سرودند و سوگند یادکردند که یاد عزیزانشان را به فراموشی نسپارند.
عزایشان بزرگ بود اما به الگوی سنتی مادر عزادار، تن ندادند. آنها حق خود دانستند که بدانند بر عزیزانشان چه رفته. اگر به زبان نامه هاشان دقت کنیم، میبینیم که در آن زبان شکوه و مظلوم نمائی نیست بلکه حق خواه و دادخواه است. در نامهشان خطاب به وزیر دادگستری در دی ماه ١٣۶٧ میخوانیم: ” ما سئوال میکنیم: کدام قانون اجازه داده که حکم اعدام دسته جمعی صادر کنند؟… ما علیه مسئولین این فاجعه دردناک اعلام جرم میکنیم و خواهان آن هستیم که اینان بازداشت و در یک محکمه علنی محاکمه گردند.”
خیابان/ گورستان
مادران مایو و مادران استانبول خیابان را مکان تجمع خود برگزیدند، جائی که دیده شوند. ولی چرا مادران خاوران گورستان را مکان تجمع خویش قرار دادند؟ گورستانی دورافتاده و ناشناخته؟ آیا اصلا این انتخاب بود؟ یا به آنها تحمیل شد؟
هم انتخاب بود و هم تحمیل. انتخاب بود، چرا که گورستان خاوران برای مادران و خانوادهها هم جائی برای سوک است و هم مکانی برای یادآوری. و بیشتر از آن، آنجا شاهد جنایتی است که رژیم انکارش میکند، گورستانی که محل دفن مردگان پر رمز و راز است. گودالهائی در خود دارد که اعدام شدگان چپ را دسته جمعی در آن دفن کردهاند. مکانی است که حقیقت را در خاکش پنهان کرده.
هم و غم مادران و خانوادهها در تمام این سه دهه آن بوده که این مکان حفظ شود، به دیگران نشان داده شود، فراموش نشود. آنها میدانستند که اگر خاوران را به حال خود رها کنندد، رژیم آن را نابود میکند. عمل بیشرمانهای که در بهمن ۱۳۸۷ قصد آن را کردند. گورستان را با بولدوزر صاف کردند و نشانه هائی را که خانوادهها بر روی خاک سخنگو گذاشته بودند، از بین بردند و در آنجا را بستند.
خاوران جنبه سمبلیک هم دارد. خاوران مکانی است که نبرد بین حقیقت و انکار در آن جاری است.
در ابتدا مادران خود را محدود به تجمع در گورستان نکردهبودند، در خیابان هم تجمعاتی داشتند، ولی خشونتی که بر آنها اعمال شد، خارج از توانشان بود. پس گورستان به عنوان مکان تجمع بر مادران تحمیل شد. وقتی شرایط آرژانتین و ترکیه را با ایران مقایسه کنیم، متوجه میشویم که سیاست سرکوب و ممنوعیت در ایران چقدر گستردهتر بوده است. مثلا تجمع خانوادهها در بهمن سال ۶۸، مقابل دفتر سازمان ملل برای دیدار با گالیندوپل، نماینده کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل با خشونت و ضرب و شتم شدید مامورین مواجه شد. آنها ملاحظه ظاهر قضیه را هم نکردند که آنجا دفتر سازمان ملل بود و نماینده این سازمان در آنجا حضور داشت. حتی مادری را که روی ویلچر بود و نامه خانوادهها را با خود داشت، کتک زدند.
در مورد شدت سرکوب در ایران یکی از همسران خاوران در مقایسه با مادران شنبه میگوید: “استانبول همیشه مرکز تلاقی فرهنگها است و با وجود حکومتهای سرکوبگر انها قادر نیستند همانند ایران عمل کنند.”
بیمهری نسبت به مادران خاوران
در برابر این سرکوب سیستماتیک و خشن در جمهوری اسلامی، مادران خاوران هرگز از پشتیانیی که مادران مایو و استانبول از آن برخوردار بودند، بهره نبردند. حرکت مادران مایو از حمایت داخلی و بینالمللی برخوردار شد. همسر نخست وزیر هلند، گروه حمایت از مادران مایو تشکیل داد و به دنبال آن سفرهای تبلیغاتی نماینده آنها، به کشورهای خارج آغاز گردید. در سال ١٩٧٩ او موفق به دیدار پاپ و همچنین رئیس جمهور ایتالیا شد. یک سال بعد مادران مایو همراه آدولفو پرز، فعال و مبارز آرژانتینی در راه احقاق حقوق بشر که درسال ١٩٨٠ جایزه صلح نوبل را از آن خود کرد، راهی اسلو شوند تا دنیا را متوجه ناپدیدشدگان در آرژانتین کنند.
اینها همه در زمانی بود که هنوز دیکتاتوری بر این کشور حاکم بود. به نظر میرسد در داخل آرژانتین هم نظامیان نتوانستهبودند فعالیتهای حقوق بشری را بالکل نابود کنند. کلیسا هم از مادران مایو بطور فعال پشتیبانی میکرد. راهبهای که همراه و حامی آنها بود، خود توسط نظامیان ناپدید شد و نیز یک زن هنرمند جوان. اینها نشان میدهند که مادران آرژانتینی را دیگران تنها نگذاشند.
حرکت مادران شنبه هم چه در داخل ترکیه و چه خارج از مرزهای این کشور، به ویژه در آلمان دیده شد. در سال ١٩٩٧ مدال کارل فون اوسیتسکی از طرف جامعه حقوق بشر آلمان به آنها تعلق گرفت و این فرصتی بود که در رسانههای آلمانی در باره آنها نوشته شود.
در ایران اما، مادران خاوران را کسی پشتیبانی نکرد. نه نیروهای حقوق بشری که به رغم سرکوب و بگیروببندها حداقل در دوره هائی امکان حضور داشتند، نه هنرمندان، نه روشنفکران و نه زنان فعال. آنها، به ویژه همسران و خواهران حتی در بسیاری موارد از طرف مردان خانواده هم زیر فشار هستند، نه تنها همراهی نمیشوند، بلکه سرزنش هم میشوند.
در خارج از ایران به رغم تلاش مخالفان رژیم، خانوادهها و بعضی سازمانهای حقوق بشر، رسانهها چندان علاقهای به حرکت مادران خاوران نشان ندادهاند. البته قدردانی و حمایت هم است. در سال ۲۰۱۴، که ۲۶ سال از تلاشها و تجمعهای آنها میگذشت، یک جایزه حقوق بشری به آنها تعلق گرفت: جایزه بنیاد ۱۸ مای در شهر کوانگجو کره جنوبی، که خانوادههای کشتهشدگان کودتای نظامیان این کشور آن را بنیان گذاشتهاند.
(همین جا یادآوری و قدردانی کنم از بنیاد پژوهشهای زنان و گلناز امین، که همواره و به تناوب موضوع مادران و خانوادههای دادخواه خاوران را در جلسات خود گنجاندهاند.)
دادخواهی مادران خاوران، دغدغه جامعه ما باقی میماند و نمیشود چشمها را بر آن بست. ولی چرا جنبش زنان در ایران نسبت به این حرکت بیتفاوت ماندهاست؟ آیا میشود آن را تنها با سرکوب و ارعاب توضیح داد؟ این پرسشی است که به روی همه ما باز است.
منبع:رادیو زمانه
سایت حقیقت مانا– ۲۸تیر ۹۷ -سیامک نادری
دیدگاهها بسته شدهاند.