“قلبم صداقت گل را می خواست نه کاغذِ کاه “ ۱۳۰۱/۶/۳۰
احساس را به سُخره میگرفت
گُلهای بی بوی کاغذی
طعمِ برودتِ یخین ِنگاهش
چشمی برای نگاه کردن نداشت
مردمک شیشۀ برفک زدۀ ماهی دُودی
به رنگ احساس تعلق نداشت
بی آنکه پوسیده باشد
خشکیده بود
کاغذینِ و کاه وار
گوسفندان
آفتاب می خورند
برسرسفره رنگینِ کاه وکاغذ!
ما گُل را می خواستیم
باطُرفه ای از شمیم خوشش
نه کاغذ و کاه
نه رنگ و لعاب!
قلب
صداقت گل را می خواست
چون عطیۀ عشق
وعشق
ای می خواست رایحه
همسنگ و تالی مجنون اش
ازکتا:«من آبی سرا و، سراب» سیامک نادری
سایت حقیقت مانا ۲۶ اسفند ۱۳۹۶- سیامک نادری
دیدگاهها بسته شدهاند.