۱۱ مرداد ۱۳۹۷
نظام بحرانزده است. عامل خارجی که در این دوره فشار تشدیدشدهٴ تحریمی است، بحران را پدید نیاورده، اما آن را به مدار بالاتری برده است. نظام بیمار، سردرگم و عصبی است. دارند فکر میکنند که با عوض کردن چند مهره، و همپای آن بگیر و ببند، برپا کردن نمایش مبارزه با فساد و حتّا اعدام چند نفر، حرکتهای اعتراضی را بخوابانند. اکنون اما اعتراض به وضعیت، فراگیر شده؛ خیزش، برای اعتراض به کلیت دستگاه است و نه این یا آن کارکرد یا چهره آن.
مردم معترضاند، مردم مخالفاند. بسیار مهم است که همگان بدانند مخالف چه هستند. روشن کردنِ این موضوع سرنوشت ساز است، همچنان که ابها م در مورد مخالفت با شاه در انقلاب ۱۳۵۷ سرنوشتساز شد. اگر روشن بود که مخالفت با شاه مخالفت با نظام ستم و تبعیض است، مخالفت با سانسور و سرکوب است و − در بیانی مفهومشدنی در قالب تجربه این چهل ساله − مخالفت با ولایت در شکل ولایت سلطانی است، جای آن شکل سروری را نمیتوانست ولایت فقیه بگیرد. این که بدانیم برای چه مخالفیم، مهم است برای اینکه بدانیم دوستانمان کیانند.
در روز ۲۲ ژوئیه ۲۰۱۸، مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا، در کتابخانه بنیاد ریگان در کالیفرنیا ، سخنرانیای کرد با موضوع ایران. هفتاد-هشتاد درصد حاضران آمریکایی و غیر ایرانیتبار و بقیه ایرانی-آمریکایی بودهاند. از میان گروه اکثریت، یک خانم باوجدان شجاع برمیخیزد و به وزیر خارجه آمریکا اعتراض میکند که چرا در مرز مکزیک خانوادههای پناهجو را از هم جدا میکنند و همچنان عدهای از کودکان را از والدینشان گرفته و به جاهای دیگری میسپارند. در اینجا اتفاق تکاندهندهای میافتد: بخشی از حاضران سر و صدا راه میاندازند و با دادن شعار «آمریکا، آمریکا» صدای زن معترضِ نوعدوست و دارای حس مسئولیت اخلاقی و مدنی را خاموش میکنند. خفهکنندگان صدای اعتراض نه آمریکاییان، بلکه گروهی از ایرانیان بودند. آنان را چه میشود؟ حسی ندارند نسبت به ستم و تبعیض؟ درد خانوادههای فقیر و آواره را درک نمیکنند؟ مگر خودشان مهاجر نیستند؟ هستند، اما مهاجران ممتازِ first class.
طیفی از “ممتازان” وجود دارد که اکنون بیشفعال (hyperactive) شدهاند به امید قدرتگیری. آنان مخالف رژیم ایران هستند (و بعضاً دارای ارتباطهایی با آن). مخالفان وسیعاند و اینان طبقه ممتاز آنان را تشکیل میدهند. آیا به راستی با طبقات محرومِ به پا خاسته در یک جبههاند؟ آیا به آن دلیل با حکومت ولایی مخالفاند که مردم محروم به همان دلیل هر روز در شهرهای ایران به اعتراض برمیخیزند؟ عین این پرسش را چهل سال پیش میبایست در رابطه با طلایهداران نوع تازهای از ولایت میکردیم.
به تجربههای تاریخی پشت کردهایم و از انسانشناسی و جامعهشناسی سیاسی سادهلوحانهای پیروی کردهایم اگر طرح چنین پرسشهایی را موجه و بسی لازم ندانیم.
گیریم که همین جماعت ممتاز، جماعتی با فرهنگی مشابه کسانی که صدای آن زن باوجدان معترض را خاموش کردند، قدرت را به دست گیرند. آنان در برابر مردمانی که به خیابان میریزند تا کار و نان بطلبند و خواهان رفع تبعیض شوند، چه رفتاری نشان خواهند داد؟ آیا آنان را سرکوب و خاموش نخواهند کرد؟ آیا به ما آزادی بیان خواهند داد؟ از هم اکنون دارند تهدید میکنند. تهدیدهای مشابهی را ۴۰ سال پیش دیدیم، اما جدی نگرفتیم. گمان نمیرود متوهمانِ خودممتازپندارِ شیادِ از هم اکنون قدارهبند شانسی داشته باشند. توجه به آنان از آن رو مهم است که در حرفها و رفتارشان چیزی را بروز میدهند که اربابان اصلی در پس نطقهای شیک درباره آزادی پنهان میکنند.
رژیم بحرانزده است. محتملاً مجموعهای از جابجاییها در نوک هرم قدرت صورت خواهد گرفت که ممکن است دامنه آن طیفی از امتیازوران را در برگیرد، آن گونه که بعید نیست حتّا دامنه طیف به “لس آنجلس” هم برسد و فردا ببینیم که کسانی که صدای آن زن باوجدان را خفه کردند، در ایران صاحب منصب شوند. اینان مثلا درباره کولبران چه تصمیمی خواهند گرفت؟ درباره توده مهاجران افغان چه خواهند کرد؟ رژیم فعلی ایران همین روزها کودکان بیسرپرست افغان را از کشور اخراج میکند. نظرشان درباره این رفتار رژیم چیست؟
البته اشاره به آن جماعت، با توجه به نکتهای که پیشتر در موردشان گفته شد، کنایهای بیش نیست. دستههایی وجود دارند زرنگتر و کلاشتر و پابهرکابتر از آنان، افرادی دارای پایگاه در درون نظام مستقر و حتماً آماده برای انواع و اقسام ائتلاف با همتایان و کانونهایی در این سو و آن سوی مرزهای کشور.
اما شرحی که آمد همه برای توضیح این نکته ساده است که مخالف برابر با مخالف نیست. جمهوری اسلامی نظامی است که به هزار و یک دلیل میتوان با آن مخالف بود. طبعا برخی از این دلیلها اساسی هستند و برای طبقه عمومی، یعنی مجموعهٴ زیر فشار فقر و بهرهکشی و تبعیض و خشونت، اهمیتی حیاتی دارند. همین دلیلها شکاف میاندازند میان توده مردم و کسانی که میکوشند در آینده اربابان ما شوند. شعار به یاد پهلویها پُرکننده این شکاف نیست. در برخورد با مسئله عدالت، همه امتیازوران و همه اربابان، به اعتبار رویاروییشان با مردم، در کنار هم قرار دارند. حساسیت عمیق به تبعیض، نقطه قوت جنبش اعتراضی جاری است. همه بهرهکشان و غارتگران و همه اربابان، مطمئن باشند که این حساسیت را نمیتوانند مهار کنند و رژیم هم که برافتد، این حساسیت چنان دامنهای میگیرد که برقراری یک نظام تبعیضی جانشین بسی از برافکندن نظام موجود سختتر خواهد بود.
با توجه به این موضوع بسیار مهم است که از هم اکنون خواستهها مشخصتر شوند تا همسوییهای ظاهری برطرف گردند.
دو خواسته سکولار شدن نظام سیاسی و آزادی را در نظر گیریم.
قدرت حاکم بر ایران یک رژیم تبعیض است که مبنای ایدئولوژیک آن الاهیات سیاسیای است که خود را با ولایت فقیه معرفی میکند. تبعیض ولایی دگرگونیهایی را در نظام تبعیضآمیز گذشته وارد کرد و یک سیستم امتیازوری ویژه برپا ساخت که برای تشخیص سازهها و کارکردهای آن نه فقط به یک آخوندشناسی بلکه در سطح پایه به یک اقتصاد سیاسی نیاز داریم. دقت بر روی قضیه “صندوقهای قرضالحسنه”، مؤسساتی از قماش “ثامن الحجج”، نشان میدهد که چگونه سکه دین − که کانون ضرب آن حوزهها، بیوت آیات و امام جمعهها و نظایر اینهاست – به سرمایهای انباشتپذیر در شرکتها و بانکها و پیشبرنده بهرهکشی و چپاول تبدیل میشود. اینها تازه بخش نسبتاً عیان سیستم است. از ابتدای انقلاب یک کمپلکس ایدئولوژیک-نظامی-اقتصادی شکل گرفته که اجزاء و نهادهای آن را میتوانیم همچون پاهایی یک اختاپوس در نظر گیریم، یعنی لازم است پیوندی ارگانیک میان آنها ببینیم، به عنوان مثال میانِ کارکرد ارشادی این منبر با منصب مدیریت آن سازمان یا شرکت برای سرکوب یا بهرهکشی و غارت. از این نظر مسئلهای چون حجاب رابطهای ارگانیک دارد با مسئلهای چون غارتگری از طریق “سازمان اقتصاد اسلامی”، به این دلیل که زمینهٴ مسئلهٴ هم-اکنونی حجاب را همتافتهٴ تبعیض مستقر میسازد، به این دلیل که اِعمال تبعیض بر زنان که تحمیل دولتی و نظاممند حجاب جلوهای از آن است، بخشی و کارکردی از نظام عمومی تبعیض است.
معنای سکولاریسم ایرانی − اگر ریشهکن کردنِ ترکیب سروری دینی و دولتی باشد − نفی تبعیض است، چون شاخص و بستر بازتولید این ترکیب، تبعیض است. در کشورهای دیگر هم سکولاریزاسیون سیاسی به درجاتی اجتماعی بوده است، مثلاً در شکلِ عمومی کردنِ اموال بنگاههای دینی. بجاست که سکولاریسم ایرانی اجتماعیترین شکلِ سکولار شدن را به نمایش بگذارد: بر هم زدن نظام تبعیض جنسی، عقیدتی، خودی-غیرخودی و هر چه که مانع همبستگی و مشارکت عمومی شده و فتوای فقیه و قشون سلطان در طول تاریخ به مردم تحمیل کرده است.
مشارکت بدون تبعیض در همه امور یعنی مقاومت در برابر نشستنِ یک نظام امتیازوری دیگر به جای نظام فعلی. اندکی آشنایی با تاریخ ما را به این نتیجه میرساند که حتا اگر حکومت ظاهری سکولار داشته باشد، اما مبتنی بر یک نظام تبعیض و حافظ آن باشد، ملا از در هم که برود از پنجره باز میگردد و امتیازهای خود را حفظ میکند. کار تبعیض، استثمار و خشونت، بدون ملا پیش نمیرود.
سکولار شدنِ ژرفا یافته تا حد تحقق مشارکت بدون تبعیض، یعنی اینکه کافی نیست که آخوندها از صحن دولت کنار بروند. کلیت نظام تبعیض که برچیده شد، آنگاه جایی برای آنانی نمیماند که بخواهند در آینده دوباره اربابان ما شوند یا اربابان آینده را تقدیس کنند. تقدس قدرت تنها در صورت در هم شکسته شدن تقدس تبعیض در هم شکسته میشود.
به همین سان، خواست آزادی را در نظر گیریم. تبیین این خواست به صورت نبود سانسور، اینترنت آزاد و نظایر اینها به هیچ رو کافی نیست. فیلترشکن هم میتواند این حد از آزادی به ما بدهد. آنچه مهم است آزادی اجتماعی است، یعنی آزادی برای متشکل شدن، همبسته شدن و علیه تبعیض و بهرهکشی برخاستن.
گرایش پرقدرتِ نئولیبرالی، راه چاره دردهای مملکت را در “رشد”، و در روایت مدرنش، افزون بر آن در “آزادی فردی” میبیند. پیوسته این افسانه را بازگو میکنند که برای این که کشور توسعه یابد کافی است از یکسو درهای مملکت باز شود و راه تجارت با خارج و جذب سرمایه خارجی هموار شود و از سوی دیگر به تلاشها و استعدادهای فردی برای “کارآفرین” شدن میدان داده شود. میگویند اگر چنین شود مملکتِ پیشرفتهٴ خوشبختی خواهیم داشت، انگار که چنین بساطی برپا نبوده و انقلاب چهل سال پیش شوخی و غفلت و جنون آنی بوده است. هر چه میگذرد، با هدف غافل کردن مردم برای درک مسائل و کم کردن حساسیت آنها نسبت به آینده، انقلابی را که رخ داد بیشتر از پایههای اجتماعی آن جدا کرده و روایتی از آن به دست میدهند که انگار یک سانحه ناشی از غفلت و خوابزدگی بوده است.
روایت نئولیبرالی درباره “رشد” و “آزادی” شهروندان خوشبختِ دارای شانس تبدیل به کارفرماهای موفق، رنگآمیزیهای روی زرورق نظام تبعیضی و اسارتآور آینده هستند. رشد بسیار خوب است. روابط اقتصادی گسترده با خارج عالی است. گشودن راه بروز استعدادهای فردی پیشنهاد بسیار مطلوبی است. اما اینها تنها بر زمینه آزادی وسیع اجتماعی، یعنی نهادی شدن خواست عدالت و آزادی به دست مردم و زیر کنترل مردم، آن ثمری را توانند داد که جامعه را به راستی خوشبخت کند.
خلاصه کنم: میخواهیم آزاد شویم یا فقط اربابان خود را عوض کنیم؟ میخواهیم ولایت را برافکنیم، یا شکل آن را عوض کنیم، آنچنان که با انقلاب ولایت سلطان به ولایت فقیه تبدیل شد؟ این مسئله کانونی ماست که اگر آن را جدی بگیریم، آنگاه ولایت را جلوهای از نظام امتیازوری و تبعیض میبینیم.
رادیو زمانه
سایت حقیقت مانا -۱۲مرداد۹۷- سیامک نادری
دیدگاهها بسته شدهاند.