02 مرداد 1397 | |
عملیات “فروغ جاویدان” که رژیم جمهوری اسلامی ضد حمله ی خود بر علیه آن را “مرصاد” نام نهاده است، آخرین و بزرگترین حمله نظامی سازمان مجاهدین خلق ایران بر علیه جمهوری اسلامی بود. این عملیات روز 3 مرداد 1367 با حرکت نیروهای سازمان مجاهدین خلق مستقر در عراق شروع شد. نیروهای مجاهدین در این حمله بین 5 تا 7 هزار نفر برآورد می شود. هدف اعلام شده ی این عملیات “فتح” تهران و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی بود. این عملیات پس از چهار روز با کشته شدن 1304 نفر از نیروهای سازمان مجاهدین خلق و عقب نشینی آنها به خاک عراق پایان یافت. پیامدهای آن عملیات نه فقط سازمان مجاهدین خلق، بلکه جامعه ایران، نیروهای سیاسی و تحولات سیاسی را تحت تاثیر قرار داد. این مقاله پیامدهای آن عملیات، مرتبط با سازمان مجاهدین را مورد نظر قرار داده است.
این مطلب شامل بخش پایانی مقاله ای است که نگارنده چند سال قبل و در بیست و پنجمین سال عملیات فروغ جاویدان با عنوان “نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد” به رشته تحریر در آورده بود. بخش های نخستین آن مطلب تشریحِ وقایع و تجربه های نگارنده در آن عملیات و بخش پایانی، نتیجه گیری تحلیلی را در برمی گرفت که اینک و در سی امین سال آن عملیات در اینجا با تصحیحات و افزوده های مختصر باز نشر می شود. توضیح آنکه 40 سال حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران ماهیت این رژیم در غارت و چپاول سرزمین ایران و مرگ و نیستی مردمان ایران را بخوبی نشان داد. همچنین این چهار دهه نشان داد که نیروهای سیاسی مدعی آلترناتیوی تا کجا فاقد صلاحیت بوده اند. همچنین روشن شد مهمترین نیروی اپوزیسیون، یعنی سازمان مجاهدین خلق نیز آن روی سکه جمهوری اسلامی است. این سازمان با سیاست های غلط خود بسیاری از نیرو های صادق و فداکار که حاضر بودند برای نجات مردم و کشور ایران هر خطری بپذیرند را به کشتن داد. امروز مردمِ جان به لب رسیده ایران در خیابان های کشور، در شهرهای کوچک و بزرگ با حکومت اسلامی در مبارزه اند، ولی این مبارزه فاقد یک نیروی سازماندهی و رهبری کننده است. نیروهای بالقوه ای که می توانستند در این شرایط همدوش مردم، این مبارزه را به پیش ببرند یا توسط جمهوری اسلامی اعدام شده اند یا توسط سازمان مجاهدین خلق به کشته داده شده و یا به انفعال سیاسی کشانده شده اند. مروری بر عملیات فروغ جاویدان از این نظر اهمیت دارد که خطاهای استراتژیک گذشته بازشناسی شده تا نسل جدید به دام اشتباهات گذشته در نیافتد.
پیامدهای شکست عملیات فروغ جاویدان؛ فرار رهبری سازمان مجاهدین از پاسخگوئی “مسئولیت”، با خود “پاسخگوئی” را به همره می آورد. مسعود رجوی نه تنها هیچ مسئولیتی در قبال شکست عملیات فروغ جاویدان و از دست رفتن جان 1304 نفر از افراد تحت فرماندهی اش را به عهده نگرفت، بلکه در نشست های موسوم به “تنگه و توحید” که کوتاه زمانی پس از آن عملیات در قرارگاه اشرف در عراق برگزار شد، رزمندگانِ جان به در برده از آن عملیات را مسئول شکست عملیات معرفی کرد. او رزمندگان ارتش آزادیبخش را متهم کرد که به قدر کافی خودشان را به رهبر عقیدتی شان نسپرده بودند. او با شگردهای روانی و طی نشست های طولانی، مباحث را طوری هدایت می کرد که به رزمندگان القاء شود که براستی مسئول شکست عملیات، خودشان بوده اند. مسعود رجوی بود که “فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی ایران” بود، او باید بجای “حماسه سازی” و بزرگ کردن تعداد کشته شدگان و تلفات رژیم به این سوال پاسخ می داد که چرا عملیات به هدف خودش نرسید؟ نقش او در این شکست چه بوده و چرا بعد از این شکست همچنان اصرار دارد که بر مسند قدرت بماند؟ شکست عملیات فروغ به روشنی عدم صلاحیت مسعود رجوی برای ماندن در موضوع رهبری سازمان مجاهدین را اثبات کرد. این یک روش شناخته از سوی مسعود رجوی است که برای فرار از پاسخگوئی در قبال یک موضوع، با ایجاد و طرح یک موضوع جدید و برجسته کردن عمدی آن، ذهن نیروهای خودی یا بیرونی را از موضوع اصلی منحرف می نماید. در سال 1363 و 1364 نیز برای فرار از پاسخگوئی در مورد اینکه چرا رژیم در عرض شش ماه سقوط نکرد و چرا استراتژی جنگ مسلحانه ی چریک شهری و چرا خطِ “زدنِ سرانگشتان” رژیم جواب نداد، طلاق و جدائی مریم رجوی و موضوع رهبری عقیدتی را اعلام کرد. هر کس که مسعود رجوی را می شناسد می داند که او فردی استراتژیک است و از پیش برنامه هائی را تنظیم و به تدریج اجرا می کند. قبل از به جریان افتادن انقلاب ایدئولوژیک دوم در سال 1368 ، برای چندین ماه برنامه های تفریحی و ازدواج های تشکیلاتی در قرارگاه های مجاهدین در عراق به راه افتاده بود. سوال این است: اگر مسعود رجوی می دانست که چندین ماه بعد قرار است موضوع “طلاق های ایدئولوژیک” را در درون سازمان به جریان بیاندازد، پس اصلا چرا این ازدواج های تشکیلاتی را به راه انداخته و مصرانه آن را تشویق می نمود؟ اگر از پیش مشخص بود که قرار است “انقلاب ایدئولوژیک” و پشت سر آن طلاق های ایدئولوژیک به راه بیافتد، چرا خط ازدواج های تشکیلاتی تشویق شد؟ تناقض نهفته در این دو تصمیم گیری، که به فاصله نسبتا کوتاهی از یکدیگر انجام شد چه توضیحی دارد؟ سازمان مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی از افراد خود، و در طول مدتی که آنها در تشکیلات فعال هستند گزارش و دست نوشته هائی تهیه می کند. این گزارش ها در یک شرایط خاص روحی- روانی و بر بستر ی از هیجانات جمعی نوشته شده اند. بخشی از این گزارش ها، انتقادهای فرد از خودش را شامل می شود. برخی از گزارش های انتقادی حتی به موارد کاملا خصوصی و شخصی، از جمله به مسائل خانوادگی و جنسی اختصاص دارد. بسیاری از افراد جدا شده از مجاهدین نگران آن هستند تا در صورت علنی کردن انتقاداتشان، مورد توهین و اتهام از سوی سازمان مجاهدین قرار گرفته یا گزارش و دست نوشته هایشان، بر علیه خود آنها منتشر شود. این یک شیوه ی پلیسی- امنیتی برای ترور شخصیت افراد و مجبور کردن آنها به سکوت است. سازمان مجاهدین خلق به انزوا راندن جداشدگان و مجبور کردن آنها به سکوت را “زندگی شرافتمندانه” می نامد. اما همینکه کسی جرئت کند که بخواهد عقایدش را ابراز کرده و انتشار عمومی دهد، باید این نگرانی را نیز به جان بخرد که ممکن است مورد توهین و اتهام قرار بگیرد. من شخصا انتشار نوشته های افراد بر علیه خودشان از سوی سازمان مجاهدین خلق را عملی غیر اخلاقی و از نظر حقوقی قابل پیگرد می دانم. در دنیای مدرن امروز وقتی فردی در یک روابط و مناسبات به طرف مقابل خود اعتماد کرده و مسائل خصوصی و محرمانه خود را با او در میان می گذارد، مثلا در صحبت با پزشک، روانشناس، وکیل، مددکار اجتماعی، کشیش و … آن طرف، بر اساس رعایت اصل “حفظ رازداری” موظف به حفظ این اسرار شخصی بوده و نمی تواند این اطلاعات را برعلیه خود آن فرد استفاده بکند و اگر چنین کاری انجام دهد، عملا اعتبار و صلاحیت خود را باطل کرده و البته عمل او به لحاظ حقوقی قابل پیگرد است. با این وجود در مورد شخص خودم از سازمان مجاهدین خلق ایران درخواست می کنم تا کلیه اسناد، گزارشات و دست نوشته های مربوط به من را انتشار عمومی دهد. تاکید می کنم: نه فقط چند سطرِ گزینش شده، بلکه همه ی چندصد یا چند هزار صفحه گزارشات را. امیدوارم افراد دیگری از جدا شدگان از سازمان مجاهدین خلق پیدا شده و چنین درخواستی مطرح کنند. مطمعنا چنین گزارش هائی مواد خام بسیار با ارزشی خواهند بود تا یک تیم از متخصصین شامل روانشناس، روانشناس اجتماعی، روانکاو، جامعه شناس، متخصص علوم سیاسی، متخصص تعلیم و تربیت(پداگوگیک) و متخصص حقوق بین الملل آن ها را بررسی و تجزیه و تحلیل کرده و نظر کارشناسانه خود در مورد روش ها و مکانیزم های مانیپولاتسیون (دستکاری و جهت دادن ذهن) و چگونگی رفتارِ رهبری سازمان با اعضاء در درون سازمان مجاهدین خلق را اعلام کنند. از این طریق می توان به لحاظ کارشناسی استدلال کرد که تا کجا کرامت انسانی و “حقوق بشر” افراد در درون تشکیلات نقض شده، پیامد های روحی و شخصیتی کوتاه مدت و بلند مدت آن چیست و اینکه این موضوع تا کجا به لحاظ حقوقی قابل پیگرد قضائی می باشد. وضعیت و موقعیت کنونی سازمان مجاهدین خلق ریشه در تصمیم گیری های فروغ جاویدان و بعد از آن دارد. از نظر من این سازمان که روزی می توانست، تاکید می کنم: می توانست، در تحولات دمکراتیک ایران نقش تعیین کننده داشته باشد، امروز به ترمزی در روند این تحولات تبدیل شده است. از نظر من این سازمان امروز از مردم ایران بُریده و متکی به قدرت های جهانی است. با تحولات اجتماعی و خواسته ها و مطالبات مردم بیگانه است. موضع او در مقابل مردم ایران (در داخل یا خارج کشور) بسیار “طلبکارانه” و غیر محترمانه است. چه در رابطه با نیروهای خود یا مردم عادی، ناصادقانه و فریبکارانه عمل می کند. زبان و فرهنگ او برای مردم بیگانه و ناآشنا است. تلاش دارد تا ارزش ها و معیارهای “ایدئولوژیک” درون تشکیلاتی خود را عمومی و همگانی کند. فرهنگ کیش شخصیت را رواج داده و با دگر اندیشی مخالفت می کند. تلاش دارد تا صدای منتقدین، دگراندیشان و مخالفین خود را خفه کرده و با اتهام زنی، به ترور شخصیت مخالفین اقدام می کند. این شیوه ها نقض آشکار حق آزادی بیان و اعلامیه جهانی حقوق بشر است. رهبری سازمان مجاهدین با شگردهای روانی، مخالفین و جداشدگان از تشکیلات خود را آنچنان در خود فرو می برد که جرئت و توان سربلند کردن نداشته باشند و از هر طریق تلاش می کند تا عرصه ی سیاسی مبارزه با رژیم را “ملک طلق” خود معرفی کرده و معیارهای خود را برای مبارز بودن یا مبارز نبودن اصل قرار دهد. “خون شهیدان” را وسیله ای برای مشروع جلوه دادن سیاست های خود عنوان می کند. “مقاومت” را معیار مشروعیت خود دانسته و در حالی که در دو دهه گذشته تماما در موضوع دفاعی قرار داشته است، افراد یا نیروهایی که هژمونی او را نپذیرند به همکاری با وزارت اطلاعات متهم می کند و با این رفتار خود یک سُنت بیمار گونه اتهام زنی بی پایه و اساس و ترس از بیان عقیده را در جامعه گسترش داده است. در قبالِ جان نیروهای خود که از این سازمان جدا می شوند غیر مسئولانه رفتار می کند. با سیاست های غلط، جان هزاران نفر از نیروهای خود که در عراق و در “زندان لیبرتی” گرفتار آمده اند را به خطر می اندازد. و … به همه ی دلایل فوق، سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری مسعود رجوی نه تنها نمی تواند در تحولات دمکراتیک ایران نقش مثبتی بازی کند، بلکه مانع این تحولات شده و بر سر راه این تحولات ترمز ایجاد کرده و فقط بر ادامه عمر حکومت جمهوری اسلامی افزوده است. سازمان مجاهدین خلق به دلیل ماهیت ایدئولوژیک و ضد دمکراتیکش صلاحیت حضور در رهبری سیاسی ایرانِ بعد از جمهوری اسلامی را ندارد. این سازمان دشمن آزادی های فردی و اجتماعی، دشمن دمکراسی و سکولاریسم و پلورالیسم سیاسی بوده و تنها به انحصار طلبی و قبضه کامل قدرت سیاسی فکر کرده و همچون رژیم جمهوری اسلامی حاضر است تا منتقدین و مخالفین سیاسی خود را حذف و از صحنه خارج کند. رهبری این سازمان با “قدیس” کردن خود، از پاسخگوئی در باره رفتار و سیاست های خود خودداری می کند. از این رو هرگونه روشنگری مستند، غیر جانبدارانه و غیر کینه توزانه می تواند به افکار عمومی در شناخت سیاست های این سازمان کمک کند. طرح چنین موضوعاتی در مورد سازمان مجاهدین خلق نه به دلیل “ضدیت” با این سازمان یا رهبر آن، بلکه به این دلیل ساده است که “آزادی بیان” چنین حقی را مجاز می شمارد. نوشته های من نیز “بر ضد”ِ کسی یا سازمانی نبوده، بلکه تلاشی است برای شکستن دیوار ترس و وحشتی که این سازمان ایجاد کرده است و تاکیدی است برای دفاع از اصل آزدی بیان. اینکه چنین موضوعی خوش آیند کسی باشد، یا نباشد از حقی که من از آن برخوردارم چیزی کم نمی کند. امیدوارم این نوشته ها به نسل جوان ایران که از سیاست سرخورده و گریزان شده است، کمک کند تا با بخش های تاریکی از تاریخ معاصر سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شده و آشنائی با این سازمان را تنها از زاویه ای که رژیم جمهوری اسلامی تبلیغ و ترویج می کند نبیند. امیدوارم این آشنائی زمینه ای ایجاد کند تا نسل جوان از تجارب هر چند تلخ و دردناک گذشته بیاموزد و با آن نقادانه برخورد کند. همچنین امیدوارم همرزمان سابق من در سازمان مجاهدین خلق ایران و ارتش آزادیبخش ملی ایران از خود بیرون آمده و ناگفته هایشان را منتشر کنند و زمینه ای فراهم کنند تا نسل جدید ایران با تجارب آنها آشنا شود. امیدوارم انتشار این تجارب پلی برای ارتباط بین نسل جدید و مبارزان دهه شصت شمسی ایجاد کند تا با انتقال تجارب، تحولات آتی سیاسی- اجتماعی در کشورمان را طوری رقم بزنند که فروپاشی نظام جنایتکار جمهوری اسلامی را سریع تر محقق و انتقال حاکمیت به مردم را با خونریزی کمتر همراه کند. سایت حقیقت مانا – ۲مرداد ۹۷ – سیامک نادری
|
دیدگاهها بسته شدهاند.