دو خط موازی- دوسوی یک همسوئی ها
سیامک نادری
حقیقتی برمقاله: «التقاط» چیست و گروههای التقاطی کدام هستند؟
به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان)
بخش یازدهم: دو خط موازی
دوسوی یک همسوئی ها
در دو سوی یک جنگ و تعارض (رژیم ولایت فقیه و رجوی) از یکسو شعار«حزب فقط حزب الله – رهبر فقط روح الله » و از سوی دیگر شعار«خلق جهان بداند مسعود معلم ماست »و سپس تبدیل به معلم ما به رهبر ما، والنهایه به شعار«ایران رجوی – رجوی ایران»رسید. طرفین این دو شعار و این دو خاستگاه، در دو طرف یک جاده، درنقطه مقابل و رو در روی هم صف آرایی و به مقابله پرداختند. هر چه زمان پیش می رفت، امتداد دوسوی این جاده سیاه و خونین، همچون تصویر پرسپکتیو، به هم نزدیک شده و بهم می رسند. از این پس این دو خط روی هم می افتند و یک خط دیده شده و یکی می شوند، و آنگاه غیر از نقطه کورهیچ چشم انداز دیگری نیست. یک سیاهچاله خطی استراتژیک و یک خلاء عظیم. دو سوی یک همسویی ها، در یک تلاقی شگفت، اینک شانه به شانه هم، چه در محتوا و چه درشکل طنین و رنگ و بو، اتمسفر واحدی از یک توتالیتاریسم ایدئولوژیک دارند. این نهایت داستان «رهبری عقیدتی» و «ولایت فقیه» است. این دو سوی یک تعارض و جنگ، جدای از خواست اصیل مردم برای آزادی و دمکراسی، داستان دوسوی یک خاستگاه، و « دو خروس دریک کنام»( خلیفه اسلام) است.
در مبارزه با خمینی و رژیمش، ما بجای آنکه درمسیر رو به جلو و پیشرفت و مبارزه با ارتجاع و دیکتاتوری، بجای آنکه هرروز بیش از پیش در محتوا و عمل با آنها بجنگیم. متأسفانه روز به روز در مسیر رو به عقب و قهقرا، شانه به شانه آنها سائیدیم و البته درتن همدیگر فرو رفتیم. محتوای درونی سازمان و آنچه در تشکیلات می گذرد، المثنای ایدئولوژی ارتجاع است و در مواردی بدلیل اینکه ساختار ما یک تشکیلات بود وی ک محیط کوچک درحصار و در عراق جذام گشته در عرصه بین المللی، از رژیم ولایت فقیه هم عقب تر ماندیم. زیرا رژیم ولایت فقیه نمی توانست مردم را همچون یک تشکیلات بسته مثل مجاهدین در یک قرارگاه محصور ۶ در ۶ کیلومتر، مقید به انجام فرامین توتالیتاریسمش سازد.
رجوی هرآنچه از خمینی می آموخت، در تشکیلات مجاهدین پیاده می کرد. زیرا بغایت میل داشت همان قدرت و اتوریته بی چون و چرای خمینی را بطور همزمان در هرسه زمینه (رهبری مذهبی، رهبری سیاسی و رهبری انقلاب ) را داشته باشد. در شکل و ظاهر دو نیرو و دوجریان رو در روی هم و بقول رجوی دو اسلام سراپا متفاوت ومتضاد، اسلام ارتجاعی و اسلام انقلابی، امّا درجوهر و محتوا، تمامی کارکردها مشابه و قرینه هم. در واقع هر آنچه خمینی با شمّ ضد انقلابیش پیشاپیش می فهمید و عمل می کرد. رجوی همان را نصب العین قرارمی داد. زیرا از نظر رجوی، خمینی خیلی هوشیاری ضد انقلابی داشت. به همین دلیل از آن الگو برداری می کرد. و بدین شکل در عمل بصورت نانوشته ایی، عملاً تبدیل شده بود به شاگرد خمینی. دوخط موازی که رجوی، گام به گام از خمینی کپی برداری می کرد. اگر چه نوشتن چنین کلامی برای من بسیار سخت و دشوار و دردناک است. امّا پدیده های مادی در جهان خارج از ذهن من و ما، نه تنها ملموس، بلکه انکارناپذیرند. نمونه های این دو سوی یک همسوئی ها را در گذر زمان بوضوح شتاب می گرفت را می توان دید.( نمونه های بسیاری در کتاب آورده ام اما نمونه آخر را ذیلاً می آورم):
حقیقت مانا
دیدگاهها بسته شدهاند.