نوشته ای براساس کتاب شعر « قرارمان عشق بود، نه کین!» تقدیم به سیامک نادری

seyamaknaderi August 12, 2018 Comments Off on نوشته ای براساس کتاب شعر « قرارمان عشق بود، نه کین!» تقدیم به سیامک نادری
نوشته ای براساس کتاب شعر « قرارمان عشق بود، نه کین!» تقدیم به سیامک نادری

 

کتایون رزمجو

اولین بار توی میهن تی وی دیدمش . حرفهایش به دلم نشست . زود شناختمش . از نسل منش بود . از نسل ماهی سیاه کوچولوپرستانش بود . شناختمش با آنکه می گفت شمشیر را زمزمه گر است ، صبورترین صبوران یافتمش که شعرهایش روایتی چنین داشت . من میدیدم ولی خود نمیدانست که در باغ آگاهی اش دانه ای نه ، که خوشه ای در حال تکامل بود و خورشید شیفته اش این بار بر او درست تابیده بود و من در آن لحظه برای او ، برای ما ، برای همگی ما آرزوی خوشه خوشه ی آزادی را کردم . گاهی به حیرت میمانم که چگونه اینگونه قلبهای عاشق که سودا و قراری جز عشق نداشتند به خون ریخته ، شکسته شده ، دریده شده ، به دور ریخته شده و باز اینچنین عاشق تر از همیشه زنده مانده اند که که ریشه دوانده و دوباره برگ سبز دوستی می دهند . گاه خلقت سرسختی انسانی بدینگونه به حیرت و عجبم میدارد . آری شحنه شایسته عشق چنینانی نبود .و افسوس کم می یابد تاثیر لغوی خود را شاید مگر با همبستری با فاجعه آنگاه…..مگر خواستم از او بپرسم آیا کسی برای او بوسه ای از سیاره عشق به ارمغان آورده ؟ که بهار خوش خبر طنین میدهد که عاشقان بسیارند و بوسه ها ارزان . به او قبطه میخورم که عشق در چنگش است و من دیرینه ای است که در چنگ عشقی تهی خود را گم کرده ام . او می گفت “کلمه” باش مثل خدا با جسارت تمام تا کوهها بلرزند. من این دشواره را به او که هنوز عاشق است و پر امید می سپارم . من خسته و پر از ناباوری…….شاید او راست می گفت که اگر جنگ بود بهتر بود ، چون آن زمان می توانستم کینم را به کار گیرم تا بلکه برای فردائی تهی از بدکینان راه را بر آنان بسته، چون جز کین و نفرت چیز دیگری در من نمانده . اما سپاهی اماده نبرد نمی بینم . نسل نو جنگ نمی طلبد . من از نسل کهنه من از جوانان قدیم که فکر میکردند شکست اهریمن فقط با اتحاد من و تو و نبرد علیه اوست(اهریمن) هستم . پس چاره چیست ؟ شاید در گفته او رازی است . چاره از خویشتن خویش گذشتن است ، تا دانستن این حقیقت که برای انسان سقفی نیست . که انسان از ادم است شاخ و برگش همه سوی آفتاب نیست سایه پرست واژه های بی نقاب بر لب او او حسی از پنجره و پرواز است . ای کاش میتوانستم برایش قاصدکی باشم پیام تنهائیهایش را ، که حرفهایش را بشنوم ، که با باد نسیم پرواز کنم به سوی خانه دوست ، که پیام عشقش را برسانم به یار . تا که یار بداند بعد از ان همه نا مردی ها هنوز قلب عاشقش برای آزادی اینچنین میطپد . نگرانم نگران که قلبهائی اینچنین دوباره شکسته شوند . نگرانم نگران که سنگ زیرین اسیاب اینبار طاقت دورنگیهارا نیاورد . که بشکند . بیائئم یاد بگیریم با خود مهربان باشیم ، که در حالی که به برهنه گی شب دست میکشیم زخمهای کهنه خود را ببوسیم . مهمانی عشقورزی با خود . تا بتوانیم دیگران را بهتر عشق بورزیم .

به تو سیامک عزیز

کتایون رزمجو

آگوست ۲۰۱۸

سایت حقیقت مانا– ۲۱مرداد ۹۷ – سیامک نادری

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.