سیامک نادری
خبر در گذشت خانم نوال سعداوی نویسنده مصری، روشنفکر و مبارز جسور حقوق زنان همراه با مقالاتی در رثای او در اکثر رسانه های خارجی انتشار یافت. خانم سعداوی در سال های۱۹۹۶ با ابتکار حسین مدنی یکی از کادر های مجاهدین خلق با مریم رجوی آشنا شد و به مقر او در اورسورواز پاریس آمد و در چند برنامه مجاهدین خلق شرکت و از آنها حمایت کرد، همچنین در این دیدارها دختر ایشان خانم « مونا حلمی» نیز حضور داشت و عطف به انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین خلق مقاله ای نوشت تحت عنوان« انقلاب انسان را زیبا می کند» مجاهدین بر اساسی همین دیدارها و گفته ها و نوشته ها کتابچه ای انتشار دادند و عکس نوال سعداوی در پشت جلد آن دیده می شد. مریم رجوی در حساسیّت به مقوله رهبری به اعضا مجاهدین می گفت:« اگر پشه ای روی هو بال بزند و منافع رهبری در آن یافت شود، باید این پشه را روی هوا گرفت» اما پس از درگذشت نوال سعداوی، ازقضا تنها کسی که در این زمینه سکوت اختیار کرده است مجاهدین خلق و مریم رجوی است. این درحالی بود که مریم رجوی و مجاهدین خلق بهنگام ورود نوال سعداوی به اور سورواز و مقر رجوی، فرش سرخ پهن کرده و دو صف بلند تشکیل شده از اعضا او را در میان گرفته و کف میزدند و گل به زیر پاهایش می ریختند …و مریم رجوی جهت بهره برداری بسود خویش، خانم نوال سعداوی را « سرآمد زنان عرب » معرفی کرده بود.
نوال سعداوی برخلاف فریبکاری و تبلیغات و القائات در دیدارهای اولیّه برای جذب او، هنگامیکه بیشتر توانست از نزدیک روابط و مناسبات حاکم بر مجاهدین خلق و شخصیت مریم رجوی را بشناسد، پس از چند جلسه به ماهیّت آنان پی برده و از آنها فاصله گرفت.
نوال سعداوی گفته بود:« مریم رجوی در باشگاه مردانه مسعود رجوی است و «سخنران نه مریم رجوی، مسعود رجوی است که روسری پوشیده و آرایش کرده و زن آزاده و مستقلی در کار نیست.» سعداوی یک مصری و عرب زبان و کسی که قرآن را خوانده بود بخوبی میدانست که آنچه مجاهدین از اسلام می گویند کذب محض است. سعداوی همچنین در مورد طلاقهای اجباری تشکیلاتی تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک گفته بود:« این یک فرقه آزادی کش است تا یک نیروی آزادیبخش.»
آنچنانکه آقای محمد رضا روحانی عضو مستعفی شورا می گویند:«از چادر و چاقچور زنان و تفکیک جنسیتی که مردان از زنان جدا می نشینند و دست نمی دهند و …این رفتار های دوگانه و فریبکاری را شاهد بود… دیگر نزد مجاهدین نیامد.»
آنچه مریم رجوی از این نوع سوء استفاده ها در بکارگیری ابزاری از نام این شخصیت ها… همچون نوال سعداوی انجام میداد، در درون تشکیلات مجاهدین خلق چیزی جز محکم کردن حصارهای توتالیتاریسم ویران کننده بر روح و روان اعضا نبود…» کما اینکه در سال ۱۳۷۴ یک سال پیش از آن دعوت سعداوی، از ۲۸۰۰ کادر و عضو تشکیلات موجود در اشرف ۷۰۰ تن به اتهام واهی نفوذی دستگیر و زندانی و شکنجه و توسط شخص رجوی محاکمه و ۷ تن نیز زیر شکنجه کشته یا سربه نیست شدند، این درحالی بود پس از این دروه این ۷۰۰ تن مجدداً به تشکیلات و مسئولیت خود بازگشتند؟. زیرا سیستم توتالیتاریسم نیازمند این نوع ارعاب و نسق کشی از اعضا خود است.
تفاوت مریم رجوی با سعداوی این بود که مریم رجوی با فریب چند روزه می توانست اعضای مجاهدین خلق و بویژه زنان مجاهد در تشکیلات را سرکوب کند… و هواداران خارج از کشور را با چنین ترفند هایی به حمایت از خود وادارد ….و بگوید:« حتی نوال سعداوی از انقلاب ایدئولوژیک مریم دفاع کرده و آنرا تحسین می کند.»، اما نوال سعداوی یک فمینست و روشنفکر اصیل بود و زرق و برق و چراغهای نئون و نمایش صوری مریم رجوی را تشخیص داد و نوری بر پشت صحنه تاریک این پروژکتورهای فریبنده وصحنه آرای مجاهدین انداخت و بدین شکل مریم رجوی ناگزیز گشت تمام اسناد و عکسها و ویدئوهای جلسات با نوال سعداوی را از اینترنت و سایت های متنوع مجاهدین را حذف کند، حتی همین کتابچه ها( نوال سعداوی) را از کتابخانه اشرف جمع کردند و سپس در گام بعد از آنجا که همین کتابها را بعنوان یک دستآورد و الگوی صدور انقلاب ایدئولوژیک به خارج و در میان نامداران جهان به تمامی اعضا هدیه داده بودند، به مرور زمان و البته بطور مخفیانه از کمدهای شخصی افراد پاکسازی کردند.
بدلیل اینکه بسیاری از کسانی که سه و چهار دهه هوادار مجاهدین خلق بودند و اینک بدلیل روشنگری حقایق از آنها جداشده و از قضا بعضی نیز با من ارتباط دارند…، کتابچه( انقلاب انسان را زیبا می سازد) را توانستم از این دوستان بیابم، مجاهدین و مریم رجوی می تواند حقایق و اسناد را از سایت های خود و همچنین اطلاعیه ها و…خود را از اینترنت و یوتیوپ حذف کنند اما هرگز نمی توانند عملکرد خود و تاریخ پیش رو را حذف کنند.
البته مریم رجوی همواره در جمع اعضای مجاهدین خلق در مواجهه با شخصیت های مثل خانم نوال سعداوی که از مجاهدین خلق فاصله می گرفتند و یا بنوعی این موضوع را علنی ابراز می کردند حتی پیشاپیش می گفت:« ممکن است حتی رژیم به سراغ این برود و آنها را بخرد و برعلیه ما بکار بگیرد.» همچنانکه این اتهام همیشگی به جداشدگان از شورا و مجاهدین خلق است.
صفحاتی از کتاب :« انقلاب انسان را زیبا می کند»:
از راست زهره مریخی مسئول اول مجاهدین خلق، نقی اروانی پدر فهیمه اروانی، محمد اقبال عضو مجاهدین و شورا، پرویز خزائی عضو شورا و خانم نوال سعداوی
مریم رجوی: درخارجه مردم اروپا تشنه بحث «رهبری عقیدتی» هستند
مریم رجوی چند سال پس ازسرنگونی صدام می گفت:« یکی ازکارهایی که ما تاکنون دراینجا( خارج) نکرده ایم، بحث« رهبری عقیدتی» است. اینجامردم( مردم اروپا) کارکردهای رهبری عقیدتی را نمی دانند. این «بحث جدیدی» است. درخارجه مردم دنبال راه نجاتی می گردند و تشنه رهبری هستند. یکی از کارهای اصلی من دراینجا اینست که بحث رهبری عقیدتی را که مردم(اروپا) تشنهٔ آن هستند برای آنها باز کنم. شما نمی دانید که درآنجا(اشرف) در چه نعمتی هستید!.»
درصحت سخنان مریم همین اشارت کافیست که هروقت خبری دراشرف می شد، سریع عکس ها ی رهبری از اتاق ها وکلاس ها را جمع می کردیم. یکبار درسال ۱۳۸۹ به من اطلاع داده شد که سریع عکسهای رهبری را از کلاسهای درس دانشکده (عربی و کامپیوتر) که برروی دیوارنصب شده بود را جمع آوری کنم، ممکن است الان برای بازدید بیایند( شخصیتهای خارجی مثل امریکایی ها وعراقی و…) و حتّی به این هم بسنده نشد ومعاون مقر اکرم دامغانی برای اطمینان وچک پایین آوردن عکسها به مجموعه آموزش آمد و با عجله وهراس نزد من پیگیری می کرد و من گفتم:« همه عکسها را پایین آورده و در انبار گذاشته ام.» زیرا بحث رهبری عقیدتی وکیش شخصیّت، مرام ومسلکی است که اروپا به تمام و کمال آنر کنار زده، و چنین نشانه هایی بسیار دافعه برانگیز و شناسای یک سازمان و سیستم توتالیتراست. در یک غارایدئولوژیک وقطع رابطه مطق با جهان، مریم می توانست این را به ما بباوارند. امّا با دسترسی به اینترنت و جهان آزاد، این حرفها نه تنها رنگ می بازد، بلکه تنفرعمومی ازچنین نوعی از رهبری ایدئولوژیک و اسلامی را می توان شاهد بود.
تدریس انقلاب ایدئولوژیک در دانشگاه های امریکا
این اولیّن و آخرین دروغ مریم نبود. زیرا پیش از این نیز در سال۱۳۷۶می گفت:« اکنون انقلاب ایدئولوژیک را در دانشگاههای امریکا دارند درس می دهند و یکی ازترمهای دانشگاهی در امریکا است.» باور کردن چنین سخنانی برای من و تمامی اعضا چیز سختی نبود، زیرا بمدت سه دهه سانسورمطلق از جهان و حتی پیرامون خودمان در تشکیلات قطع بودیم.
نه تنها خانم نوال سعداوی بلکه بسیاری از این زنان و از جمله خانم مونا حلمی دختر خانم نوال سعداوی که مقاله ای تحت عنوان«انقلاب انسان را زیبا می کند» نوشته بود، توسط حسین مدنی جذب شده بود و ایشان نیز از سازمان فاصله گرفت… زیرا در عمل با محتوای انقلاب ایدئولوژیک و دروغهای مریم رجوی روبرو شد. همه این مقالات از سایت مجاهدین خلق حذف شده است زیرا پرده از صحنه آرایی های فریبند مریم رجوی کنار می رفت.
آیا انقلاب( ایدئولوژیک) انسان را زیبا می کند؟
یک عکس بهتر از هزار سخن
اما حقیقت چیز دیگری است
انقلاب ایدئولوژیک انسان را شکنجه گر می کند
واقعیت این است که هیچ شکنجه گری از بدو تولد و بطور مادرزاد شکنجه گر خلق نشده است( مگر بیماری خاص)، به همین دلیل حتی بهترین انسانها و به عبارتی دسته گل های جامعه در مبارزه و فداکاری، هنگامی که در یک سیستم ایدئولوژیک توتالیتر و مهمتر از آن سالیان مدید در یک حصار همه جانبه ی ذهنی و عینی جدای از جهان و ایزوله شده و بقول رجوی (در اشرف استرلیزه شده) قرار می گیرند در این مدار جاذبه به همان میزان تیندگی روح و روان با رهبری عقیدتی، که بطور ساختاری و سیستاتیک امری مطلق و بتونیزه شده در دستگاه مجاهدین است، خواه ناخواه فرماندهان بالا در چرخه دنده های توتالیتاریسم ایدئولوژیک بدل به شکنجه گر خود و سایر اعضا می شوند و تمام سیستم سازی رهبری عقیدتی برای کنترل ذهن و رفتار اعضا بر همین اساس تنظیم شده است. بویژه اینکه خشونت و نوع اشدّ آن و کشتن نیز درنص صریح آیات قران به تأکید آمده است. بی دلیل نیست که رجوی در شروع نشست عمومی در اشرف، گاه تا دو و سه روز قران خوانده و تفسیر می کند، تا با همین اهرم خدا و قرآن بتواند خود را خدا و خداچه روی زمین قلمداد کند
برشی از دو نیمه «انسان» و سلطهٔ رهبری عقیدتی
حسین مدنی
حسین مدنی نیز از افراد و انسانهای مبارز و آرمانگرا بود که من نیز با او در تشکیلات رابطه داشتم. حتی در جریان سفر گالیندوپل به ایران در زمستان ۱۳۶۸ حسین مدنی مسئول هماهنگی ها و اعزام و…من به به خارج بعنوان زندانی از بند رسته از قتل عام۶۷ به سویس و مقر ملل متحد، نروژ، سوئد، بلژیک و دانمارک بود، حتی کت و شلور و کیف پالتو بارانی خودش را به من داده بود… تا در جریان سفر در پنج کشور اروپایی مصاحبه کنم. ( زیرا ما هیچکدام لباسی غیر از لباس فرم نظامی نداشتیم) ؛ و به تأکید می گفت:« تو اصلی ترین سوژه ما هستی زیرا از زندانیان بازمانده قتل عام ۶۷هستی و سه سال نیز سلول انفرادی بودی و با کابل و…شکنجه شده ای…»؛ اما هنگامی که اصل دفاع از رهبری و تشکیلات و ایدئولوژی و خواسته های دیکته دیوارهای توتالیتاریسم رهبری باشد، همین افراد و از جمله حسین مدنی در یک دگردیسی… همان رنگ و بو، و خون و خوی رهبری عقیدتی و بر طبق اصول اسلام در مواجه شدن با دشمنان اسلام و رهبری را بخود می گیرند. زیرا هر فردی چه در داخل تشکیلات و چه در خارج از تشکیلات در مقابل منافع رهبری بأیستد باید به فضیح ترین شکل ممکن نابود شود. این قانون شناخته شده تشکیلات مجاهدین خلق است.
انقلاب ایدئولوژیک حسین مدنی را شکنجه گر کرد
در سال ۱۳۷۷ وقتی دو روز زیر مشت ولگد و پوتین و… ۶۰ نفر از رده بالای تشکیلاتی«ام قدیم، و ام او» درانبار مخابرات مرکز ۱۰قرار داشتم، یکبار براثر ضرب وشتم وحشیانه جمعی به سردمداری ژیلا دیهیم از زندانیان زمان شاه و محافظ مریم رجوی در پاریس که مجری اش حسین مدنی بود، در حضور همان ۶۰ تن از اعضا به حسین مدنی گفتم:« اینها شکنجه است!» حسین مدنی با غضب گفت:« به ما تهمت شکنجه می زنی؟.»( گویی نفس شکنجه کردن بمثابه یک ابزار برای درهم شکستن انسان عملی مشروع و خوب است، امّا اسم شکنجه را برزبان آوردن بد است؟). درتمام این دو روز حسین مدنی با بی سیمی بدست و ارتباط با فرماندهان بالا ( ژیلا دیهیم و مهوش سپهری – نسرین، مسئول سازمان مجاهدین خلق و سپس همردیف رهبری عقیدتی گشت) برای پیشبرد شکنجه نیز بعنوان مسئول مرکز ما حضور داشت و از توهین تا تحریک ۶۰ تن دیگر برای اذیت و ازار و شکنجه جسمی من کوتاهی نکرد… همان روز را بخاطر سپرده بودم و همان روزی بود که محمد خاتمی به ایتالیا سفر کرده بود.
فرادی آنروز وقتی دریک فرصت توانستم خودم را به دکتر خسرو برسانم و کمرم را نشان دهم دکترخسرو شوکه شد و آهی دردناک کشید…و ترسید…تمام کمرم سیاه شده بود مثل تمام قسمت های بدنم …وقتی زیر پوتین های افراد می افتادم…نمی دانستم که تمام بدنم و ساق پاها تا بالای گلو سیاه خواهد شد…، عینک شکست…لباسها و حتی اورکت پاره پاره شده بود…در حمله و هجوم ها هنگامی که۶-۵ نفردست و پایم را گرفته و امکان هیچ حرکتی نداشتم …انگشت دست راستم بر اثر پیچاندن آگاهانه و بعنوان اعمال فشار و شکنجه توسط علی اکبر رودینی شکست…ساعت های بعد برای لحظاتی که می خواستند من را به اتاق ژیلا دیهیم ببرند لحظات خروج از انبار و محل شکنجه … احساس عجیبی داشتم… تمام آرزویم این بود کاش یک لحظه ماهواره ها و یا دوربینی این حقایق را به مردم و رسانه ها نشان دهند… سرو وضعم خونین بود و لباسها تکه پاره شده…مرا می بردند تا باز هشدار دهند و باز ادامه شکنجه ها…
روزهای بعد حتی وقتی می خواستم نماز بخوانم بهنگام وضو گرفتن خجالت می کشیدم آرنج و ساق پایم مشخص شود زیرا تمام قسمت های بدنم بر اثر ضربات پوتین و مشت ولگد سیاه شده بود… از نگاه دیگران خجالت می کشیدم برای من درد شکنجه برغم طاقت فرسا بودنش مهم نبود، بلکه از چنین بی حرمتی هایی که نسبت به من انجام داده اند… حتی هیچ فرصت و امکانی در این حلقه تنگ توتالیتاریسم برای لیسیدن زخم های روحم نداشتم، من یک زندانی سیاسی شناخته شده در تشکیلات مجاهدین بودم …اینک در تشکیلات مجاهدین درچنین وضعیتی قرار گرفته ام… و با فضا سازی ها و شیطان سازی هایی که از من می کردند تمام افراد را نسبت به من بدبین می کردند و یا ترس در دل آنها می انداختند…این هنر رجوی در ایجاد توتالیتاریسم در یک محیط بسته و محصور بود، تا حتی کسانی که مخالف این نوع برخوردها در تشکیلات بودند…آنها را نیز در این نوع سرکوب جمعی وحشتناک بکار بگیرند… یادم می آید شهریار شاخص که خود او نیز در این ضرب و شتم ها شرکت داشت…با حیرت به من می گفت:« برای ما بسیار عجیب بود که تو درهم نمی شکستی!، چطور می توانستی در برابر اینهمه فشار ها مقاومت کنی؟، پشتت به کجا گرم بود؟» شهریار شاخص هرگز درک نمی کرد که شرف آدمی می تواند تنها پشتوانه او در برابر چنین شکنجه های جمعی هولناک باشد. شهریار نمی دانست که تنها آرزوی من این بود کاش ماهواره ی و…وجود داشت تا صحنه خونین مال شده و بردن من به نزد ژیلا دیهیم را ببیند. این نه اولین بار بود که در نزد مجاهدین شکنجه میشدیم و نه آخرین بار…، حمید نوری جنایتکار شکنجه گر من در گوهر دشت بود وشکنجه برای چندین ساعت متوالی…اما بسیار سخت و دردناک است که توسط رهبر و تشکیلات خودت شکنجه شوی… و بسا سخت تر از آن حاضر شوی همه این حقایق را با افکار عمومی و مردم درمیان بگذاری… در حالی که تمامی یاران و دوستانم در همین سازمان بودند و اعدام و حلق آویز شده بودند… چطور می توانستم به چشمان مادران و خانواده های آنها نگاه کنم و این حقایق دردناک را بگویم…، آیا با سکوت می توانستم مانع این فاجعه شوم…
حاج داود رحمانی: مگه ما شکنجه گریم؟
می گویند تاریخ دوبار تکرامی شود، یکباربصورت تراژدی، و یکبار بصورت طنز. روال تراژدی و طنزدر سازمان تغییر کرد. اکنون ابتد طنز را می بینیم و سپس تراژدی را . شهریور سال ۶۱حاج داود رحمانی رئیس زندان قرل حصار، وقتی از مراسم حج برگشت، تعدادی از زندانیان را که بقول او منافقین شماره یک و مسئول تشکیلات زندان بودند. پس از شکنجه و کتک کاری و حبس در توالت قزل حصار( ۱۰تا ۱۲ نفر در یک توالت کوچک بودیم) توسط لاجوردی به انفرادیهای گوهردشت انتقال دادند. حاج داود رحمانی ابتدا افرد شناخته شده بند را صدا می کرد، و زیر هشت می برد، و توسط زندانبانان و پاسداران با هر وسیله ایی از کابل و چوب گرفته تا زنجیر… می زدند. حاج داود یکبار دید پاسداری همراه و توأم با زدن زندانی، از او سوال هایی نیز می پرسد. حاج داود که فردی لات ولمپن و بیسواد بود، رو کرد به آن پاسدار و با لحن بظاهر خیلی متفکرانه و منطقی و تعجّب آمیز، و بطوریکه کلمات را مقطع مقطع و با تأکید ادا می کرد به آن پاسدار گفت:«چرا – وقتی – می زنی- سُوال – هم – می کنی؟ مگه ما- شکنجه گریم؟ – که – سُوال می کنی؟! – سُوال نکن، فقط – بزنشون!.» این سطح شعور و درک و فهم حاج داود بود از شکنجه، که زدن با کابل و زنجیرو پوتین و …را شکنجه نمی دانست؟.
حسین مدنی:« به ما تهمت شکنجه می زنی؟.»
این منطق درسازمان فراتر از این بود. حسین مدنی معنی شکنجه و پستی و پلشتی آن را می دانست سالیان مسئول سیاسی سازمان درامریکا بود حتی برای من تعریف کرده بود یک روز در هواپیما دیدم برژینسکی ( مشاور امنیت ملی امریکا در دوره کارتر) در انتهای هواپیما نشسته است و رفتم و از او پرسیدیم:« شما چرا با مجاهدین خلق ارتباط نمی گیرید؟» برژینسکی گفت:« پس اینکه تو داری با من حرف میزنی چی است؟.» حسین مدنی من را بخوبی می شناخت… خودش من را برای سفر به چندین کشور اروپایی فرستاده بود امّا اسم شکنجه وچنین عملی خیلی بد وننگین بود، خیلی کارکثیفی بود… و حسین مدنی هم می دانست که من زندانی سیاسی هستم و وقتی می گویم اینکارها « شکنجه» است برای آنها گران تمام میشود که مصادیق را مفهوم ببخشم که شنیع ترین ابزار در طول تاریخ برعلیه انسان است . ناگفته نماند که این نه اولین بار و نه آخرین باری بود که حسین مدنی بنا به خواست تشکیلات و رهبری مجاهدین خلق دست به چنین اعمالی می زد، زیرا آنها معتقد به شکنجه و بکارگیری آن بعنوان یک روش وابزار هستند(۱) و بنظر من خانم سعداوی و… هیچ اطلاعی از وجود زندان و سلول های انفرادی و شکنجه و قتل و خودکشی های درون تشکیلات توتالیتر مریم رجوی تحت نام « اسلام دمکراتیک و بردبار» و با رهبری عقیدتی مسعود رجوی نداشت.
اعتراف به شکنجه در درون تشکیلات
پنج سال بعد، چند ماه از سرنگونی صدام در سال۱۳۸۲ گذشته بود. همان روزهای شکنجه و… وحرف های حسین مدنی را به علی توسلی ( مسئول بهداری) زدم. او نیز از همراهان مریم رجوی در پاریس بود، و در باره شکنجه سال ۷۷ گفتم:« تو هم آنجا بودی!» با خجالت سرش را به زیر انداخت و گفت:« بله بودم.» گفتم:« آیا اسم اینکار ها شکنجه است یا نه؟» گفت:« بله! شکنجه است.» گفتم:« آیا این کارها از شکنجه نیز بالاتر و بدتراست یا نه ؟؛ چون حسین مدنی درحضور همه، همزمان با شکنجه به من می گفت:»خُب کثافت بی شرف … پاسدار خمینی! بگو مرگ برخمینی!( گویی من پاسدار خمینی هستم که نمی خواهم بر زبان بیاورم مرگ برخمینی! و اتهام من اینست! و من مقاومت می کنم که مرگ بر خمینی نگویم؟)» به علی توسلی گفتم:« این بالاتراز شکنجه نیست؟. چون فقط زدن نبود!.» علی توسلی برگشت و با تأسف گفت:«بله اینکار بالاتر از شکنجه است. چون چنین حرفی به تو می زند!.» البته علی توسلی پس ازسرنگونی صدام و اینکه تحت محاصره ارتش امریکا بودیم و به طبع با برداشته شدن نسبی سرکوب و شکنجه و… و همچنین هراس رجوی و فرماندهان تشکیلات از شرایط نامشخص که در دستان امریکایی ها زندانی و محاصره شده بودیم می توانست چنین اعترافی بکند!.
ژان پل سارتر فیلسوف و نویسنده شهیر فرانسوی معتقد بود« با دستهای آلوده نمی توان به مبارزه مقدس پرداخت.»
ما فکر نمی کردیم وقتی رجوی کتاب خواندن، قرآن خواندن، تماس نگرفتن با خانواده و طلاق زن و آزادی و همه چیز موجود در این دنیا را… از ما گرفت، روزی شکنجه یمان کرده و قصد جانمان را هم خواهد کرد.
حسین مدنی خلق الساعه شکنج گر نشد
مهر ماه سال ۷۲ بود حسین مدنی پیام فرستاد که از مسئولیت نگهبانی در اطرف سیاج قرار گاه برای مسابقه فوتبال به مقر بیایم…، از آنجا که فوتبالیست بودم همیشه یکی از اعضای ثابت تیم قرار داشتم و حتی حسن نایب آقا فوتبالیست تیم هما و تیم ملی که در اشرف بود گفته بود:« سیامک بهترین بازیکن قرارگاه( اشرف) است.» یک روز بدلیل باخت تیم و یا برخورد و پرخاش دوتن ازبازیکنان به مسئولین در باره تیم و فوتبال، حسین مدنی همه۱۸ تن بازیکنان تیم آذرخش و ازجمله سعید ماسوری که اکنون۲۱ سال است که در زندانهای رژیم جمهوری اسلامی بسر می برد…. را به زمین فوتبال فرا خواند، همه تعجّب کردیم چون زمان تمرین نبود…و موضوع تنبیه سخت تشکیلاتی درگرمای ظهر عراق که بین ۴۵ تا ۵۰درجه است. معلوم بود که می خواهند نسق کشی کنند. حسین مدنی اولین مسئول ارشد و بقول مجاهدین خلق برادر در محور(مرکز) ۲بود، که از سوی بتول رجایی فرمانده مرکز مأموریت داشت اعضا را سرکوب کند. از سال های بعد بتول رجایی مسئول کل تشکیلات مجاهدین و همزمان مسئول زندانهای مجاهدین در اشرف بود و شرح زندانها و شکنجه ها و حضور بتول رجایی در پشت در اتاق شکنجه ها خود داستان دیگری است…، آنروز حسین مدنی از همان لحظه اول نگاه غیض و کینه توزی را با لحن آمرانه درآمیخت… گویی با محکومان و مجرمان طرف است و بشدّت توهین آمیز برخورد می کرد و گفت:« امروز درسی به شما میدهم که عبرت بگیرید! و بدانید که اینجا تشکیلات مجاهدین است!….در تشکیلات مجاهدین نمی توان چنین کارهای را کرد… تا همه تان به غلط کردن بیفتید! و…» متأسفانه همه بازیکنان تیم و اعضا مجاهدین همچون برده مقهور او شده بودند و از طرفی بدلیل رابطه با رهبری و یا…هیچ موضعی جز تن دادن به قدرت بی چون وچرای حسین مدنی نشان ندادند. من تنها کسی بودم که در آن روز و در آن جریان حضور نداشتم و حتی بی خبر بودم، بنابر این می توانستیم در زمانبندی تعیین شده حسین مدنی برای تنبیه و تحقیر حضور نیابم، چون اساساً در این امر دخیل نبودم. اما بدلیل پرنسیب ها و غروری که داشتم برای من کسرشأن بود حضور نبایم و سرزمانبندی حاضر شدم. پس از سخنان حسین مدنی که برای من بسیار توهین آمیز و تحقیر کننده و درهم شکننده روح و روان و اعتماد بنفس بود، آگاهانه از فاصله ۱۰ متری حسین مدنی را صدایش کردم و سپس به سمتش رفتم تا بداند که از موضع برابر با او برخورد می کنم و نه از موضع محکوم، و گفتم:« آنروز من در جریان بازی و باخت و یا پرخاش حضور نداشتم و در جای دیگری مشغول کار بودم. اما از آنجا که من هم عضو تیم فوتبال هستم آمده ام، تا هیچگونه سوء تفاهمی در کار نباشد، اما من با این شیوه برخورد تو و تنبیه کردن مخالفم. اگر خواهر بتول هم گفته تو چنین کاری کنی، می توانستیم در این باره با خواهر بتول هم صحبت کنیم و تنبیه بدنی و فیزیکی راه حل چنین مسئله ای نیست، ما «مجاهد» هستیم و بکار گیری این شیوه ها با محتوای ما هیچ سنخیّتی ندارد و نمی خواند. و این برخورد ها و شیوه تنبیه و خُرد کردن را قبول ندارم. من اگر این حرف را میزنم، و اما پس از پایان حرفهایم، خود را از این تنبیه کنار بکشم، گویی بخاطر فرار از تنبیه است، نه! من هم در کنار بازیکنان تیم هستم تا ثابت شود که بخاطر کنار کشیدن از تنبیه، این حرفها را نزدم. سخنان من به حسین مدنی سنگین آمده بود و حسین مدنی که گویی حکم سرکوب را دریافت کرده است با کینه و نفرت به عنوان کسی که از عرش با آدم صحبت می کرد در پاسخ گفت:« می تونی شرکت نکنی و بری!» و مث همیشه برخلاف معمول که آدم ها با بینی اش نفس را بالا می کشد، اما این عادت حسین مدنی بود که با دهانش نقش بینی را انجام می داد و توأمان بینی و دهان نیم بازش را بالا کشید و صدای دهانش هم می آمد. حسین مدنی حکم سرکوب شدید و خوار کننده را از بالا گرفته بود، منهم گفتم:« بعد از تنبیه حرفهایم را می زنم» حسین مدنی همه را بخط کرده و تنبیه را شروع کرد…کلاغ پر…شنا رفتن …و زیر پرس ماندن …سینه خیز حرکات سریع و دویدن و استارت و برگشت معکوس و روی زانوان راه رفتن در طول زمین فوتبال و رفت و برگشت و تکرار آن … نشسته راه رفتن ، روی آرنجها سینه خیز رفتن…، آرنجها خونی شده بود…صورت را بخاک مالیدن… همه بازیکنان و اعضا از فرط خستگی نای حرکت نداشتند و تشنگی ودهان خشک شده و پر از خاک و گل …و لباسهایی که عرق کرده، خیس شده و با خاک زمین فوتبال گلی شده بود در گرمای شدید ظهر … توأمان صدای کین و توهین و تحقیر حسین مدنی…و از همه بدتر نگاه نفرت بارش…
پس از پایان این اذیت و آزار فیزیکی که جز رفتار خشونت آمیز چیزی نبود و چند تن از افراد حالشان بد شده بود یا دیگر رمقی برای تکان خوردن نداشتند و روی زمین افتاده بودند حسین مدنی پایان نمایش قدرت توتالیتاریسم تشکیلات را اعلام کرد.
در طول این مدت انجام تنبیه ها… تمام ذهنم به زندان و بچه های بندمان و بازجویی ها و شکنجه های زندان و قتل عام ۶۷ می گذشت و فاصله تشکیلات سازمان با روح آن دوره وشرایط در زندان و … برایم بسی سخت و دشوار بود… وقتی در عمل دیدم شدّت این کینه کشی که خیلی بچه ها را اذیّت کرد واقعاُ تاب و توانشان تمام شده بود… دیگر هیچ حرفی نداشتم که با حسین مدنی بزنم، و بعد از پایان تنبیه، از میان بچه ها جداشدم و باز صدایش کردم و بطرف حسین مدنی رفتم، و با خشم و غرور نگاهش کردم و بعد بدون هیچ حرفی، با بی محلی کردن سرم را برگرداندم و رفتم. یک هفته بعد در مسیر مقر محمود قائمشهر ( که از قضا دوسال بعد در همانجا بهمراه ۷۰۰ تن دیگر از اعضای مجاهدین بمدت ۴ماه زندانی بودیم) حسین مدنی مرا در خیابان دید و با لبخندی که یاد آور و تداعی همان روز بود سلامی داد، من نگاهش نکردم و پاسخ سلام را ندادم تا بفهمد که این اعمال را قبول ندارم. او می بایست در زمین فوتبال سلام میداد و نه اکنون.
داود مدائن( حمزه) و تجربه چنین تنبیهی در مهر ماه ۶۰ در زندان اوین
در اواخر مهر ماه سال ۶۰ هنگام هواخوری در بند ۲ زندان اوین، هنگامی که تصمیم گرفتم دسته جمعی بدویم و این نیز نشانی از روحیه دسته جمعی و مقاومت بود… داود مدائن ( با اسم مستعار حمزه کریمی) از مرکزیت اقلیت که بمدّت ۴ سال نیز زندانی سیاسی زمان شاه بود در جلو صف پیشاپیش همه می دوید…پاسدار آمد و با فحاشی و تهدید همه را به راهرو بند برد و به داود گفت:« بخواب روی زمین، تو باید شنا بروی!» می خواست داود را تحقیر کند. داود امتناع کرد و پاسداربند همه ما را به اتاق بردند و داود را نگاه داشت . هنگامی که داود پس از نیم ساعت به اتاق آمد در شرح واقعه چنین گفت:« پاسدار می خواست من را نزد شما خُرد کند من تن ندادم، وقتی شما رفتید آنگاه من همان کاری را که گفته بود انجام دادم و شنا رفتم.»
ما زندانی سیاسی بودیم و معنی کارهای حسین مدنی و سازمان و چنین تنبیهاتی را را میدانستیم اینها همان زاویه هایی بود که با سازمان و تشکیلات داشتیم…
هفت سال بعد در یک نشست جمعی تحت عنوان« زیر مینیمم» با حضور اعضای رده بالای سازمان هنگامی که مهوش سپهری مسئول اول مجاهدین خلق حسین مدنی را به پشت میکرفون فرا خواند تا او نیز اصلی ترین ویژگی و خصلت منفی اش را بازگو کند حسین مدنی گفت:« زیر مینمم من جاه طلبی است» و من پاسخ پیشبرد خط سرکوب و تنبیه سال ۷۲ را گرفتم. ما زندانی سیاسی دهه ۶۰ بودیم یعنی پر از عشق و عاطفه و مهر به هم بندی و مجاهد. مگر ممکن است مجاهدی و یک زندانی، دیگر زندانیان را بدلیل یک خطا و بر فرض اینکه خطا نیز باشد اینگونه کینه جویانه به اذیّت و آزار و توهین و تحقیر آنها بپردازد؟ « نه!» هرگز!. این خون و خوی از یک توتالیتاریسم برمی خیزد نه از یک انقلابی و نیروی ترقی خواه و متمدن. و متأسفانه مسئولین سازمان مجاهدین خلق در تابعیت تشکیلاتی و از آن مقدس تر « رهبری عقیدتی» هر دستور تشکیلاتی را به اجرا می گذاشتند و گاه برای نشان دادن سرسپاری بیشتر که تشکیلات این امر را برجسته می کرد و شاخص مسئول بودن و شدن بود در این زمینه بدون لگام پیش رفته و می تاختند…
از سویی دیگر همچنانکه آنروز در هنگامی که حسین مدنی و ۶۰ تن من را زیر مشت و لگد و نوک پوتین انداخته بودند و تمام ساق پا و ران و کمر و سینه و بازو هایم سیاه بود…انگشتانم ضرب خورده بود…، خطاب به آن ۶۰ تن گفتم:« امروز با من اینکار ها را می کنند و فردا نوبت یکی دیگر از شما است!» برغم اینکه همه آنها می دانستند در این چرخ دنده خرد کننده انسان و حرمت او شریک و همکار هستند…، اما توتالیتاریسم و این شیوه بکارگیری جمع علیه یک فرد ، همه مقهور قدرت ارعاب و سرکوب و نسق کشی تشکیلات بمثابه بازوی آهنین رهبری بودند. و قتی یکی از دوستان پیشین را که از تشکیلات جدا شده بود و با او دیدار داشتم از او پرسیدم آیا تو در این ۱۷ سال( پس از سال ۷۷) یکبار به من سلام کرده بودی؟. گفت:« نه!» این همان قدرت ارعاب تشکیلات توتالیتاریسم است. که حتی دوستان پیشین جرأت ندارند با تو یک سلام بدهند و حتی راهشان را کج کرده و می روند!.
همکاری با ارتش امریکا در شکار اعضای فراری از تشکیلات در عراق
حتی پس از سرنگونی صدام حسین در سال۱۳۸۲، که در محاصره ارتش و نیروهای امریکایی بودیم، بهنگامی که اعضا از قرارگاه مجاهدین خلق فرار می کردند…، حسین مدنی همراه با پرسنل نظامی های امریکا در هلی کوپترهای ارتش امریکا برای پیدا کردن و شکار اعضا گریخته از تشکیلات گشت هوایی براه انداخته بودند.
حسین مدنی در ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ در حمله نیروهای شیعی عراقی وابسته به رژیم جمهوری اسلامی کشته شد.
نظر به آنچه در بالا به آن اشاره کردم، امیدوارم روشن شده باشد چرا اگر مریم رجوی بعد از درگذشت نوال سعدوای سکوت می کند، برای من مهم است که به این موضوع بپردازم و بگویم چگونه آن “انقلاب ایدئولوؤیک” ی که مریم رجوی تلاش می کرد آن را نسخه ای معرفی کند که دنیا راه نجات خود را در آن می جوید، در اساس انبوهی از انسان های مبارز را به شکنجه گر همرزمان خودشان تبدیل کرد. نوال سعدوای اگر چه در تشکیلات مجاهدین نبود تا از این جزئیات باخبر باشد، اما به دلیل شامّه قوی انسانی اش و شناختی که از توتالیتاریسم داشت، بعد از ارتباط با مجاهدین، در زمان کوتاهی توانست پشت تملق و چاپلوسی و هورا کشیدن های مجاهدین و خوش زبانی های مریم رجوی، ماهیت آنها را تشخیص داده و از آنها فاصله بگیرد. مجاهدین اگر چه دستشان در شکنجه سعداوی بسته بود، اما در خشم از فاصله گرفتنش از خود، تلاش کردند تا با حذف نام و عکس های او از آثار خودشان، کینه شان را نشان دهند. روشی استالینیستی که قبل از هرچیز ماهیت توتالیتاریستی آنها را بیشتر اثبات می کند.
ای کاش نوال سعداوی تجربه خود از آشنائی و فاصله گرفتنش از مجاهدین را می نوشت و منتشر می کرد. و ای کاش اگر مونا حلمی دخترش چنین نوشته هائی را در اختیار دارد، به انتشار آنها اقدام کند.
این سخنان نوال سعداوی بود که در ۸۹ سالگی درگذشت:
« من با صدای بلند حرف میزنم، چون عصبانی هستم… آنها گفتند تو زنی وحشی و خطرناک هستی. “من حقیقت را میگویم. و حقیقت وحشی و خطرناک است.»
ضمیمه:
۱-۱)
پادزهر اپوزیسیون، شاهد خانههای تیمی فرماندهان مجاهدین خلق در شکنجه سه پاسدار در سال ۶۱
۱-۲)
سه سال انفرادی، شکنجه، قتل، جذب نیرو با فریب آدم ربایی، دیدار با رجوی، بگارگیری« پرستو»
حقیقت مانا
دیدگاهها بسته شدهاند.