24 ارديبهشت 1398 | |
حنیف حیدرنژاد- اگر جنگ شود چی، موضع من چیست؟ این جمله اگر نه هر روز دهها بار، اما شاید در این هفتههای اخیر به تکرار از ذهن هر ایرانی چه در داخل یا خارج از کشور عبور کرده و دَم به دَم با آن درگیر است. این پرسش فراتر از ذهن و قلب، تمامی وجود آدمی را هم با خودش درگیر میکند: اگر جنگ شود، چه میشود، چه باید کرد؟ جدا از اینکه گزینه جنگ چقدر محتمل است، یا اگر جنگی در بگیرد چگونه خواهد بود، پاسخهای من متفاوت و متضاد است. با جنگ مخالفم با جنگ، یک حمله احتمالی ایالات متحده آمریکا به کشور ایران مخالفم، زیرا: – انسانهای بسیاری خواهند مُرد. غیرنظامیان بسیاری که هیچ نقشی در ایجاد شرایط سیاسی- نظامیموجود نداشتهاند کشته خواهند شد و بمبها و راکتها از آنها سوال نخواهند کرد که آیا اصلا نقشی در ایجاد این شرایط داشتهاند، یا نه. پدر و مادران بسیاری فرزندان خود را از دست خواهد داد، بسیاری از کودکان پدران و مادرانشان را از دست خواهند داد و خانوادههای بسیار داغدار خواهند شد. گَردِ مرگ، بار دیگر بر این کشور باریدن خواهد گرفت و باز بعد از این همه سال درد و ماتم، فریادهای شیون به هوا بر خواهد خواست. بسیاری ناچار به فرار از کشور شده و دوباره خانوادههای بسیاری از هم پاشیده خواهند شد. – جنگ یعنی ویرانی. بعد از چهار دهه ویرانی که جمهوری اسلامی ایجاد کرده، باقیماندهی زیرساختهای کشور نیز میتواند به دلیل جنگ در معرض نابودی یا آسیب جدی قرار بگیرد. – آسیبهای جسمی و روحی باقیمانده از جنگ برای سالیان طولانی مردم و کشور را به خود مشغول خواهد کرد و جامعه برای مدت نسبتا طولانی از آن رنج خواهد برد. – یک حملهی یکجانبه از سوی ایالات متحده آمریکا به خاک ایران، نقض حاکمیت ملی ایران (مستقل از اینکه حکومت در اختیار چه کسی است) میباشد. چنین اقدامی نقض قوانین بینالمللی نیز خواهد بود، زیرا تنها با تصویب شورای امنیت سازمان ملل چنین تهاجمی توجیهپذیر خواهد بود. – جدا از نتایج یا عواقب نظامی یک جنگ احتمالی، سوال بزرگ این است که پس از آن چه میشود؟ اگر پایان جنگ حتی پایان نظام جمهوری اسلامی را به دنبال داشته باشد، ایالات متحده آمریکا یا احتمالا کشورهای دیگر درباره آینده سیاسی ایران دنبال چه خواهند بود و تا کجا به اِعمال سیاستهای خود اقدام کرده و دنبال منافع خود خواهند بود؟ استقلال سیاسی ایران چه میشود؟ – خطر تجزیه و یا اقدامات تجزیهطلبانه و به هر حال درگیریهای قومی و ملیتی چقدر بالا میگیرد و کشورهای منطقه مستقیم و غیرمستقیم، تا کجا با دامن زدن به این درگیریها در امور داخلی ایران دخالت خواهند کرد و نتیجه نهایی آن چه خواهد شد؟ در قبال جنگ موضع بیتفاوت دارم اگر چه با جنگ و حمله نظامی در ابعاد مختلف آن به کشور ایران، به دلایلی که در بالا توضیح داده شد مخالفم، اما در قبال یک حمله احتمالی ایالات متحده آمریکا به جمهوری اسلامی بیتفاوت میمانم، زیرا: – چنین جنگ احتمالی هیچ ربطی به مردم ایران ندارد. نظام جمهوری اسلامی، منافع ملی کشور و مردم ایران را نمایندگی نکرده و نمیکند. مسئول و مسبب و زمینهساز یک جنگ احتمالی، به دلیل سیاستهای چهل سال گذشتهاش حکومت جمهوری اسلامی است. تا این حکومت هست، وضع میتواند از اینکه هست بدتر هم بشود. کشورهای منطقه و ایالات متحده آمریکا، که بحق دنبال منافع ملی خودشان هستند، نمیتوانند تا ابد صبر کنند که شاید روزی مردم ایران این رژیم را براندازند. چهل سال گذشته نشان داده که به دلیل شدت سرکوب و کشتار و ترسی که رژیم اسلامی در دل مردم ایجاد کرده، جدا از اعتراض و تظاهرات گاه و بیگاه، امکان سرنگونی این رژیم توسط مردم ایران در چشمانداز کوتاهمدت ضعیف است زیرا، جدا از خشم و تنفر، اعتراضات مردمی سازماندهی شده نیست و هیچ آلترناتیو جدی نیز وجود ندارد. بنابراین اگر ایالات متحده آمریکا و اسرائیل و عربستان سعودی و دیگر کشورها بخاطر دفاع از منافع خودشان به نظام جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران و تاسیسات نظامی- امنیتی حمله کنند، با مردم و کشور ایران جنگ نداشته و هدف اصلی آنها رژیم حاکم بر ایران است. از این نظر، اگرچه خسارات احتمالی به مردم و کشور غیرقابل اجتناب است، اما از آنجا که توان تاثیرگذاری جلوگیری از جنگ را نداشته و توان تغییر رژیم را هم ندارم، خودم را از سر راه ایالات متحده و شاخ به شاخ شدن احتمالی آن با نظام جمهوری اسلامی به کنار میکشم. در چنین وضعیتی شاید تنها کاری که بتوانم بکنم این است که از اقداماتی حمایت کنم که هدف آن جلوگیری از خسارات به غیرنظامیان و تاسیسات زیربنایی است. و اینکه از اقداماتی پشتیبانی کنم که تلاش میکنند آلترناتیوسازی مطلوب قدرتهای خارجی پیش نرود و یک آلترناتیو ملی و دمکراتیک را تقویت و پشتیبانی کنم. با جنگ موافقم با یک حمله احتمالی ایالات متحده آمریکا به حکومت جمهوری اسلامی موافقم. اگر بپذیریم که: – رژیم جمهوری اسلامی یک نظام ضد بشری است که در چهل سال گذشته در اعدام و جنایت علیه مردم ایران رکورد شکسته است، تاریخ و فرهنگ ایران را نابود کرده، سرزمین و آب و خاک ایران را تخریب کرده، سرمایههای انسانی و مالی و طبیعی و زیرزمینی را نابود یا غارت کرده، کرامت انسانی و شخصیت و هویت انسانی همه مردم ایران را زیر پا له و تحقیر کرده و… نتیجه میگیریم که این رژیم دشمن اصلی مردم ایران است. – اگر بپذیریم که نظام جمهوری اسلامی فراتر از مرزهای جغرافیایی ایران، در پی گسترش یک امپراتوری شیعی است و بر همین اساس به صدور تروریسم و جنگ و مداخله نظامی در کشورهای منطقه و در سراسر جهان اقدام کرده که بر اثر آن میلیونها انسان کشته و زخمی و بیخانمان و آواره شدهاند (سوریه، یمن، عراق و…)، اگر بپذیریم که نظام حاکم بر ایران با زیر پا گذاشتن منافع ملی ایران، اهداف توسعهطلبانهی مذهبی خود را دنبال میکند، نتیجه میگیریم که این رژیم یک تهدید جدی برای صلح و امنیت منطقه و جهان بوده و هست. عملکرد چهل سال گذشته این واقعیت را در ابعاد و در اَشکال مختلف تایید کرده است. – تمام اقدامات سیاسی- دیپلماتیک در چهل سال گذشته برای آنکه این رژیم به استانداردهای جهانی پایبند شده و به آنها احترام بگذارد، تجربه شده ولی همه به شکست انجامیده است، چند نمونه برجسته چنین اقداماتی اینها هستند: سکوت و چشم بستن بر اقدامات این رژیم در دهه هشتاد میلادی، گسترش روابط تجاری و همزمان پیشبرد «دیالوگ انتقادی» در دهه نود میلادی، دامن زدن به توهم میانهرو و اصولگرا و حمایت از به اصطلاح اصلاحطلبان درون حکومت در دهه سوم عمر نظام، مذاکره و سازش و حتی امتیاز دادن در جریان مذاکرات طولانی منتهی به برجام در همین سالهای اخیر. با در نظر داشتن همه اینها، مشاهده میشود که در همه موارد بالا تلاشهای بینالمللی برای آنکه بتوان با جمهوری اسلامی به توافقی رسید که این رژیم را مهار کند بینتیجه بوده است. نظام اسلامی در تمام این سالها از این طریق برای خود وقت خرید، خود را قویتر کرد و سرکشتر و یاغیتر و خطرناکتر شد. – نظام جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته حتی در چهارچوب قوانین خودش امکان کمترین رفرم را نداده است. هر صدای اعتراض را به شدت سرکوب کرده و عملا راه را بر هرگونه تغییر و یک گذارِ مسالمتآمیز سیاسی را بست و مسدود کرد (سرکوب احزاب و تشکلهای سیاسی، حذف فیزیکی مخالفان و دگراندیشان، سرکوب جنبش زنان و کارگران و معلمان و دانشجویان، حذف رقبای سیاسی در جناحهای مختلف درون حاکمیت مانند رفسنجانی و موسوی و کروبی و …). با نگاهی به موارد بالا میشود نتیجه گرفت که نظام جمهوری اسلامی دشمن ایران و ایرانی، مروج خرافات و اندیشههای تنفرپراکن مذهبی، دشمن علم و تمدن و همزیستی مسالمتآمیز و دشمن پیشرفت و صلح و امنیت در منطقه و جهان بوده و در نتیجه نه تنها دشمن مردم ایران، بلکه دشمن بشریت است. بر همین اساس به باور من جامعه جهانی وظیفه دارد تا از روشهای مختلف برای به کنار زدن این تهدید جهانی اقدام کند. از جمله در صورت نیاز باید از ابزار و روشهای نظامی استفاده کند. همانطور که برای شکست نهایی هیتلر، برای شکست القاعده و خلافت اسلامی ابوبکر بغدادی توافق و همکاری جهانی لازم بود، همانگونه نیز برای خاموش کردن هیولای اسلام سیاسی که قلب آن در تهران میتپد یک ابتکار و همکاری جهانی لازم است. در این راستا تحریمهای اقتصادی، مالی و بانکی و نیز تحریمهای دیپلماتیک و نهایتا استفاده هدفمند و محدود از ابزار و راهکارهای نظامی علیه رهبری نظام جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و تاسیسات نظامی و امنیتی آن، راهی است ناگزیر. موافق مذاکره هستم؛ بهترین گزینه برای آنکه کشور و مردم ایران کمترین هزینه را متحمل شوند و برای آنکه بشود از جنگ و ویرانی احتمالی جلوگیری کرد، بهترین گزینه این است که همه ابزارهای دیپلماتیک و تجاری و مالی و اقتصادی علیه جمهوری اسلامی به نحوی به کار گرفته شود که این نظام چنان به گوشه رینگ رانده شود که نهایتا علی خامنهای و سپاه پاسداران به پای میز مذاکره برای تسلیم کشانده شده و شرایط ۱۲ گانه ایالات متحده امریکا که پمپئو وزیر خارجه این کشور آن را اعلام کرده را پذیرفته و امضا کنند. چنین گزینهای غیرمحتمل نیست (جام زهر توسط خمینی، نرمش قهرمانانه توسط خامنهای)، اما در شرایط کنونی امکان آن بسیار کم است. پذیرش مذاکره از سوی جمهوری اسلامی باعث میشود که همه شعارهای «ضدامپریالیستی» و خط و نشان کشیدنهایش علیه «شیطان بزرگ» رنگ ببازد. نظام دچار بحران هویتی شده، به نحوی که باید ذلتِ تسلیم شدن را برای نیروهای ایدئولوژیک خودش در داخل و خارج کشور توضیح دهد. چنین اقدامی، انسجام درونی نظام را بیش از پیش متزلزل خواهد کرد. اعتراضاتِ عمومی قشرهای مختلف مردم نیز میتواند به برکت این تسلیم ذلیلانه بالا گرفته و این سوال مطرح شود که چرا چهل سال با شعار «شیطان بزرگ» و «مرگ بر آمریکا» همه امکانات مالی و انسانی کشور به هدر رفت و اینکه چرا علی خامنهای و کلیت نظامِ جمهوری اسلامی زودتر «از خر شیطان» پایین نیامدند؟ همه اینها میتواند اعتراضات اجتماعی که شدت و گستردگی آن قابل پیشبینی نیست را دامن زده و بار دیگر وضعیت بحرانی در کشور ایجاد کند که یا نظام را به پایین خواهد کشید و یا نظام با سرکوب شدید آن را خاموش خواهد کرد. مذاکره و تسلیمِ رهبری جمهوری اسلامی، اگرچه بهترین گزینه است، اما در شرایط کنونی امکان تحقق آن بسیار کم به نظر میرسد. نه به جنگ علیه مردم و کشور ایران، آری به عملیات نظامی علیه نظام جمهوری اسلامی بعد از بالا و پایین کردن احتمالات بالا، نهایتا در خلوت خود به این نتیجه میرسم که: به جنگ، لشکرکشی، حمله نظامی علیه کشور و مردم ایران نه میگویم، اما، به عملیات نظامی هدفمند و مشخص و محدود علیه رهبری جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مراکز فرماندهی و تاسیسات آن و مراکز امنیتی وابسته به این نظام آری میگویم. در چنین حالتی سوالهای بیپاسخی باقی میمانند: چگونه میتوان عملیات نظامی را محدود و هدفمند نگه داشت و چگونه میتوان از آسییب رساندن به مردم غیرنظامی و تاسیسات شهری و زیربنایی جلوگیری کرد؟ چگونه میتوان از بروز هرج و مرج و یا جنگ داخلی، انتقام و کشت و کشتار یا درگیریهای قومی و منطقهای جلوگیری نمود؟ چگونه میتوان تمامیت ارضی ایران را حفظ و از دخالتهای نظامی یا سیاسی نیروهای منطقهای و جهانی جلوگیری کرد؟ در چنین وضعیتی و در حالی که هنوز یک آلترناتیو سیاسی دمکراتیکِ مورد قبول اکثریت مردم وجود ندارد، گذار از جمهوری اسلامی چگونه عملی شده و آینده سیاسی ایران چگونه رقم خواهد خورد؟ فقدان یک آلترناتیو سیاسی و ضرورت ایجاد یک ائتلاف سیاسی نبود یک آلترناتیو سیاسی که نظرات اکثریت مردم ایران با گرایشهای مختلف را نمایندگی کند باعث شده تا تصمیمگیری در مورد آینده ایران به میزان زیادی از اراده مردم ایران خارج شده و در دست ایالات متحده آمریکا قرار بگیرد. بیمسئولیتی بخشی از مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی با گرایشهای مختلف، تکروی و خودخواهیهای گروهی و حزبی و سازمانی بخشی از آنها، غیردمکراتیک بودن بخش غالب توجهی از اپوزیسیون، قطع ارتباط بخشی از آنها با بدنه اجتماع و مهمتر از همه منافع فردی و سیاسی و حزبی را فراتر از منافع ملی دیدن، همه و همه باعث شده تا خلائی به وجود بیاید که مردم نتوانند اعتراض و خواستههای خود علیه جمهوری اسلامی را سازماندهی کنند. این کمبود، میزان تاثیرگذاری مردم ایران بر سرنوشت خود را بسیار کم و میزان تاثیرگذاری ایالات متحده آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی در جهت دادن به تغییر و تحولات سیاسی ایران و ایرانِ آینده را افزایش داده است. احزاب و تشکلهای سیاسی و شخصیتهای منفرد که علیه جمهوری اسلامی بوده و به یک ایران آزاد و دمکراتیک میاندیشند وظیفه دارند با کنار گذاشتن اختلافات، به ائتلاف و همکاری با هم روی آورند. با وجود اختلافات فکری و نظری یا تفاوت برنامههای سیاسی، میتوان برای یک ائتلاف سیاسی، چند شرط پایهای قائل شد. به دو پیششرط زیر توجه کنید: کدام احزاب و شخصیتها میتوانند در یک ائتلاف ملی و دمکراتیک شرکت کنند؟ افراد یا نیروهایی که چنین پیشینه و سابقهای نداشته باشند: – عدم دخالت در جنایت، قتل و ترور و اعدام، جنایت علیه بشریت، به عنوان آمر و عامل معنی شرایط بالا این است که در اساس، هر شخصیت یا نیروی سیاسیِ ایرانی نگرانِ آینده کشور باید این توان و آمادگی را داشته باشد که بتواند با حفظ هویت مستقل سیاسی و فکری خود در کنار دیگر افراد یا نیروهای سیاسی نشسته و با هم تبادل نظر کنند. اما برای آنکه فراتر از بحث و تبادل نظر، بتوان یک همکاری مشترک را شکل داد، توافق بر سر یکسری اصول حداقلی نیز لازم است. برخی از این اصول از این قرارند: – باور و پایبندی عملی به کرامت انسان که بالاتر از هر ارزش دیگری است. بر این باورم که بسیاری از شخصیتها و گروهها و احزاب سیاسی ایران، شرایط بالا برای ائتلاف و همکاری با هم را دارند. باید توجه داشت که ائتلاف با اتحاد فرق دارد. در ائتلاف هر نیرو و شخصیت میتواند هویت و آرمانها و اهداف خودش را حفظ کند، اما آمادگی این را دارد تا با کوتاه آمدنِ مقطعی، بر روی یک برنامه حداقلی با دیگر نیروها همکاری محدود و هدفمند را به پیش برده و به آن توافق پایبند بماند. اینکه چرا در سالهای اخیر و با ضعیفتر شدن جمهوری اسلامی و بالا گرفتن اعتراضات مردمی در ایران، چنین همکاری شکل نگرفته، سوالی است که هر شخصیت یا نیروی سیاسی، خود باید به آن پاسخ دهد. اما آن گذشته، نباید مانع شود که از هم اکنون برای یک ائتلاف ملی- دمکراتیک اقدام نکرد. خطاب به شخصیتها و نیروهای سیاسی که به نجات ایران میاندیشند برای آنکه خلاء ناشی از نبود یک نیروی آلترناتیو باعث نشود تا قدرتهای خارجی سرنوشت آیندهی ایران را به دست گرفته و مسیر تحولات آینده کشور را تعیین کنند، شخصیتها و احزاب سیاسی ایرانی که به نجات ایران میاندیشند، باید هر چه سریعتر با احساس مسئولیت برای تشکیل یک جبهه، یک شورا، یک ائتلاف و… به یکدیگر نزدیک شده و با هم به توافق برسند. به این ترتیب است که نیروهای سیاسی ایران میتوانند در معادلات سیاسی به حساب آمده و طرف گفتگو قرار گرفته و بر روند تحولات سیاسی- نظامیاز جمله، وقوع یا عدم وقوع جنگ یا چگونگی پیشرفت این تحولات تاثیرگذار باشند. در فقدان چنین نیرویی، نباید تعجب کرد اگر قدرتهای خارجی برای تامین منافع ملی خود تحولات را آنچنان شکل دهند که خود میخواهند. در چنین شرایطی، اینکه ما، ما ایرانیان تا کجا در قلب و ذهن و وجود و احساسِ خود نگرانِ آینده ایران هستیم دیگر نقشی بازی نکرده و فایدهای نخواهد داشت، بلکه معادلهی قدرت و تلاش قدرتهای خارجی برای حفظ منافع خودشان است که مسیر تحولات را تعیین خواهد کرد. آنچه اهمیت دارد این است: آیا اصلا نیرویی هست که ادعا کند در مقابل جمهوری اسلامی یک آلترناتیو دمکراتیک سیاسی است؟ نیرویی که البته از حمایت مردمی برخوردار بوده و اعتماد و پشتیبانی اکثریت قابل توجهی از مردم داخل و خارج کشور را نیز پشت سر خود داشته باشد؟ شرایط سیاسی ایران در چهل سال گذشته تا به این حد آمادهی تغییر نظام سیاسی نبوده است: ضعف و تشتت درونی نظام، نامعلوم بودن وضعیت جسمی خامنهای و بحران جانشینی، خالی بودن خزانه کشور و خشکیده شدن منابع مالی رژیم، انزوای منطقهای و بینالمللی، مواضع قاطع ایالات متحده علیه جمهوری اسلامی، بالا بودن حس بدبینی، تنفر و خشم و اعتراض و نارضایتی گسترده در سطوح مختلف مردم در کشور علیه جمهوری اسلامی و نهادهای مختلف آن… در چنین شرایطی، اینک زمانِ شخصیتها و نیروهای سیاسی مدعی آلترناتیوی میباشد که وارد صحنه شده و با در نظر داشتن منافع ملی ایران، برای نجات ایران و فراتر از منافع شخصی و حزبی، تلاش کنند رهبری جمعی گذار از جمهوری اسلامی را شکل داده، اعتراضات اجتماعی را سازماندهی کرده و این اعتراضات را بطور دمکراتیک رهبری کنند. اگر در این مقطع تاریخی، این شانس از دست برود، بر سر ایران و ایرانی چه خواهد آمد و به آیندگان چه پاسخی میتوان گفت؟ شاید بسیاری از خوانندگانِ این سطور و بسیاری از ایرانیان، گزینههای بالا را در ذهن خود بالا و پایین کردهاند. شاید گزینههای دیگری هم باشد. مهم این است که از سکوت و بیتفاوتی بیرون آمده و شجاعت بیان نظرات خود را داشته باشیم و تلاش کنیم نقشی فعال در شکلگیری روند تحولات سیاسی- اجتماعی بازی کنیم. اگر ما، ما ایرانیان بطور فردی یا جمعی برای تغییر شرایط تلاش نکنیم، نباید تعجب کرد که آینده سیاسی ما و کشورمان برای دورهای دیگر طوری رقم بخورد که از کنترل و اراده ما خارج باشد. |
حقیقت مانا
دیدگاهها بسته شدهاند.