۲۱خرداد ۱۳۹۸
یادآوری ضروری: یکی از پدیده های اجتماعی در بین جامعه ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج از کشور” سیاست گریزی” به معنی دوری از کار با احزاب و گروه های سیاسی یا دوری از فعالیت تشکیلاتی و دسته جمعی می باشد. یک دلیلِ عمده ی شکل گیری، گسترش و تعمیق این پدیده به سرکوب گسترده نظام جمهوری اسلامی و دستگیری، شکنجه و اعدام هائی بر می گردد که نهادهای مختلف این رژیم در ابعاد ده ها هزار نفره در این چهل سال انجام داده اند. به باور نویسنده اما، یک دلیل دیگرِ سرخوردگی مردم به احزاب و گروه های سیاسی، به آندسته از احزاب و سازمان هائی بر می گردد که بویژه در شکل گیری انقلاب 57 نقش داشته و بعد از آن نیز در بازی قدرت با رژیم حاکم، برای مدتی آن را تائید کرده و بعدا در صف مخالفین آن قرار گرفتند. یکی از این نیروهای سیاسی، سازمان مجاهدین خلق است که در فاصله بهمن 1357 تا خرداد 1360 به بزرگترین نیروی سیاسی سراسری در کشور تبدیل شد و توانست حمایت بخش قابل توجهی از جریان های مختلف سیاسی، احزاب و شخصیت های کردستانی، استادان دانشگاه ها، شاعران و نویسندگان و روشنفکران و اقشار مختلف مردم را به خود جلب کند. صدها هزار نوجوان و جوان در سراسر کشور در تظاهرات و میتینگ ها و برنامه های مختلف این سازمان شرکت کرده و میلیون ها نفر در انتخابات مختلف از این سازمان حمایت کردند. بخش قابل توجهی از هوادران و حامیان این سازمان در فاصله خرداد سال1360 تا شهریور 1367 دستگیر، زندانی، شکنجه و اعدام شدند.
سیاست های سازمان مجاهدین خلق از قبل از انقلاب57 و بعد از آن تا امروز تاثیر مستقیم بر تحولات سیاسی و اجتماعی ایران داشته است. هنوز هم سیاست های این تشکیلات بویژه در ترور شخصیت و برچسب زنی به دیگران یکی از عوامل بدبینی مردم به احزاب و فعالیت حزبی است. اگر چه همه نشانه ها در شرایط حاضر نشان از آن دارد که این سازمان دیگر هیچ نیروی تاثیرگذاری در صحنه سیاسی- اجتماعی در داخل ایران نیست و پایگاه اجتماعی آن به شدت در ایران تضعیف شده و حتی از سوی بخش بزرگی از جامعه ایرانیان به دیده منفی به آن نگریسته می شود، اما به دلیل اینکه مسائل این سازمان، فراتر از فقط سرنوشت این تشکیلات، با تاریخ سیاسی- اجتماعی چند دهه اخیر و شرایطِ امروز ما ارتباط دارد، پرداختن به آن هنوز ضروری می باشد. نگارنده از خوانندگان این مطلب درخواست دارد تا با این نگاه، یعنی تاثیر سیاست ها و عملکردهای سازمان مجاهدین خلق در سیاست گریزی و بدبینی مردم نسبت به کار سیاسی و تشکیلاتی، نوشته حاضر را مطالعه کنند.
***
خانم فرشته خلج هدایتی یکی از اعضاء جدا شده از سازمان مجاهدین خلق است که پس از 32 سال حضور و عضویت در این سازمان، سال 1392 و در آلبانی از این تشکیلات جدا شد و اینک سکوت خود را شکسته و تلاش دارد تا واقعیت های درون سازمان مجاهدین را به اطلاع افکارعمومی برساند. وقایعی که رهبری این سازمان از چشم افکارعمومی پنهان می کند و هر کسی که در مورد این وقایع سخن بگوید را مورد حمله و اتهام قرار می دهد. فرشته هدایتی، پیشتر و در یک گفتگو[1] از کتاب در دست چاپ خود با نام “وقایعه اتفاقیه” صحبت کرده بود. این کتاب در تاریخ دی ماه 1397 و با نام “زخم های بی التیام” منتشر شده است.[2]
خانم هدایتی اولین زن از زنان جدا شده از سازمان مجاهدین می باشد که پس از استقرار این سازمان در آلبانی، در عین حفظ موضع اش در ضدیت با حکومت اسلامی حاکم بر ایران، به نقد سازمان مجاهدین خلق نیز می پردازد. او در همان گفتگو در مورد مشکل زنان جدا شده از سازمان مجاهدین و اینکه چرا پس از جدائی از این تشکیلات لب به سخن باز نمی کنند، می گوید این کاری است که “دل شیر” می خواهد، زیرا زمانی که مشخص شود که در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق چه بر سر آنها آمده، از هر طرف، بخصوص خانواده مورد سوال قرار می گیرند. از این نظر اقدام فرشته هدایتی در لب گشودن و نوشتن بخشی از خاطراتش و انشتار حقایق مرتبط با درون سازمان مجاهدین خلق قابل تقدیر و ستودنی است. به امید آنکه افراد بیشتری، از جمله زنان جدا شده از سازمان مجاهدین با احساس مسئولیت در قبال مردم و آینده ایران با شجاعت از تجارب خود در درون این تشکیلات سخن بگویند.
***
کتاب “زخم های بی التیام” 222 صفحه، یک مقدمه کوتاه و 9 فصل دارد. آغاز گر هر فصل عکسی از فرشته هدایتی در دوران های مختلف زندگی او از زمان پیوستن به سازمان مجاهدین و پس از جدائی از آن است. او در فصل اول کتاب از خودش و انگیزه اش می گوید: “در حال حاضر در اروپا هستم. و از دار دنیا تنی بیمار و روحیه ای سخت ضربه خورده دارم. با این وصف خوشحالم که احتمالا انتقال تجربیات من در انتخاب مسیر آینده جوانان میهنم موثر خواهد شد.”
زبان کتاب روایت گونه و در مواردی محاوره ای است و همین، خواندن کتاب را راحت کرده و ارتباط نزدیک تری بین خواننده با نویسنده برقرار می کند. از سوی دیگر در مواردی زبانِ کتاب آمیخته با فرهنگ درون تشکیلاتی مجاهدین است. این موضوع باعث می شود تا آنان که با سازمان مجاهدین رابطه نزدیک نداشته، بویژ نسل جوانی که فرشته هدایتی امیدوار است تجربه اش برای آنها مفید باشد، برخی از مفاهیم را به درستی متوجه نشده و بر روی آن مکث کنند، بدون آنکه توضیحی در مورد آن بیابند. (ملیشیا – ص19- ، با همه چیز از موضع حل برخورد می کردم.- ص 28- ، بعد از عبور از میدان مین … به منطقه حجاب رسیدیم. –ص 57- ، سوژه شدن – ص76- ، حبس در بنگال – ص102- ، صفر صفر تناقضات- ص 113- ، جعل اسناد…- ص132- در این مورد نیاز یک توضیح مختصر لازم است که مشخص شود منظور دقیقا چه چیز و به چه منظوری بوده است.)
خانم هدایتی در بخشی از کتاب خود به موضوع برگشت برخی از کودکان متعلق به خانواده ی اعضا مجاهدین به عراق اشاره می کند. این کودکان که در تشکیلات مجاهدین به دنیا آمده یا بزرگ شده بودند به بهانه حمله عراق به کویت به دستور رجوی به خارج، عمدتا به اروپا فرستاده شده و چند سال بعد بخشی از آنان در سنین نوجوانی از 14سال به بالا به عراق برگردانده شدند. همجنین در کتاب به کودکان و نوجوانانی اشاره می شود که از اردوگاه رُمادی جذب مجاهدین شده بودند. در مورد این کودکان و نوجوانان سوالات زیادی وجود دارد. اگر چه خانم هدایتی در کتابش نمونه هائی را مطرح کرده، اما جا داشت که به آن با جزئیات بیشتری پرداخت می شد. از جمله توضیح این موارد: تعداد این کودکان چند نفر بود، چگونه سرباز گیری شده و با چه ترفندهائی به سازمان مجاهدین جذب شدند، آموزش های نظامی آنها چه بود، فشارهای روحی بر آنها برای نگهداشتن آنها در عراق چه بود و چگونه، روش های روانی برای به انطباق کشاندن این کودکان و نوجوانان برای تن دادن به شرایط محدود کننده تشکیلات چه بود، تعداد این کودکان و نوجوانان که در آموزش های نظامی کشته شده یا بعدا به دلیل اعتراض به ماندن در عراق به خودکشی کشانده شدند چند نفر بود و … نظر به موضع تشکیلاتی خانم هدایتی در پذیرش و آموزش این نوجوانان و نظر به اینکه خود او به رابطه عاطفی و نزدیک آنها با خودش تاکید می کند، توضیح بیشتر در مورد این کودکان و نوجوانان می توانست حقایق بیشتری از دورن تشکیلات مجاهدین را روشن کند. البته قابل فهم است که خانم هدایتی در این کتاب مایل بوده اساسا بر خاطرات خود تمرکز داشته باشد، اما امید است که در آینده به طور جداگانه به این موضوع بپردازد.
سه سرنوشت
کتاب زخم های بی التیام را شاید بتوان ارائه تصویری بُرش گونه از سه سرنوشت قلمداد کرد.
کتاب زخم های بی التیام را شاید بتوان ارائه تصویری بُرش گونه از سه سرنوشت قلمداد کرد.
سرنوشت اول، سرنوشت فرشته هدایتی، نویسنده کتاب: زن جوانی که در حدود 18 – 19 سالگی با تحولات سیاسی ایران در آستانه انقلاب در سال 1357 آشنا می شود. به آزادی و آبادانی میهنش و به رفاه و عدالت برای مردم کشورش می اندیشد. پرشور است و آماده فداکاری، هیجان زده است و کنجکاو، اما مهمتر از همه احساساتی است و بی تجربه و بی اطلاع و ناآگاه. اگر چه در این توهم به سر می برده که به اندازه کافی آگاه است. … فرشته هدایتی نمونه ای از یک نسل است. میلیون ها نوجوان و جوان ایرانی در آن سالها با همین ویژگی ها به میدان مبارزه سیاسی وارد شدند. بخشی از آنان را خمینی در میدان های جنگ به کشتن داد و بخش دیگری را رهبران احزاب و سازمان های سیاسی، بخصوص سازمان مجاهدین خلق به بازی گرفته و با تحریک احساسات آنها و در دایره حصارهای تنگاتنگ تشکیلاتی- ایدئولوژیک به تربیت آنها به عنوان پیروان مطیع و چشم بسته پرداخت و آنها را وسیله پیشبرد اهداف سیاسی در رقابت و جنگ قدرت برعلیه خمینی و رژیمش کرد.
دوره سی و چند ساله ای که فرشته هدایتی تجربه کرده و شرح مختصری از آن را در کتابش بیان می کند همراه است با عشق و شور و هیجان، امید و تلاش، فداکاری و به خطر انداختن جان، تردید و دودلی بین انتخاب زندگی شخصی یا مبارزه و وفاداری به آرمان های مردمی، ترس و وحشت از دستگیری و شکنجه و مرگ، غم از دست دادن خانواده و دوستان و همرزمان، آواره گی و آینده نامعلوم، محدودیت های تشکیلاتی، زندگی در شرایط سخت و دشوار، زندگی همراه با خطر روزانه، و بعد از سال ها… باز شدن چشم ها و دیدن دروغ و فریب های سازمان مجاهدین، دیدن چهره واقعی رجوی به عنوان رهبری که او را دوست می داشت اما باید می پذیرفت که به اعتمادش خیانت کرده، تحقیر و سرکوب و شکنجه در درون سازمان مجاهدین، زندگی در ناباوریِ به هدر رفتن یک عمر تلاش که فکر می کرد در جهت مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی بوده اما باید می پذیرفت که بی نتیجه بوده … و نهایتا تصمیم برای جدائی و کنده شدن از جمعی که بطور متناقض هم آنها را دوست داشت و هم زندگی با آنها را دیگر تحمل ناپذیر می دید و .. ورود به دنیائی جدید و ناشناخته. و سرانجام بعد از 32 سال … قرار گرفتن در مقابل “سرنوشتی نامعلوم … با تنی بیمار و روحیه ای سخت ضربه خورده…”
سرنوشت دردناک انسانی که بی تردید عشق و انرژی و توانمندی هایش می توانست در یک مناسبات دمکراتیک طور دیگری بشکفد و ثمره آن علاوه بر موفقیت های فردی، در خدمت میهن و مردم قرار بگیرد.
سرنوشت دردناک انسانی که بی تردید عشق و انرژی و توانمندی هایش می توانست در یک مناسبات دمکراتیک طور دیگری بشکفد و ثمره آن علاوه بر موفقیت های فردی، در خدمت میهن و مردم قرار بگیرد.
سرنوشت دوم، سرنوشت سه نسل در درون سازمان مجاهدین خلق: نسل اولی ها مردان و زنانی را شامل می شود که در دهه 40 شمسی و تا قبل از انقلاب1357 با سازمان مجاهدین در ارتباط قرار گرفته و اغلب تجربه زندان در زمان شاه را نیز در کارنامه خود دارند. و اغلب تا انقلاب ایدئولوژیک در سال 1364 در دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان فعال بوده و بعدها و پس از مرحله دوم انقلاب ایدئولوژیک در سال 1368 در رده ی دوم رهبری و فرماندهی گماشته شدند. بسیاری از این افراد که حاضر نشدند به رهبری رجوی گردن نهاده و با انقلاب ایدئولوژیک او همراه نبودند، در درون تشکیلات به انزوا کشانده و با خلع رده و برای تحقیر، در کارهای “سطح پائین” گمارده می شدند بنحوی که اغلب تلاش می شد با در دید قرار دادن آنها، هم به تحقیرشان پرداخته و هم به دیگران “حالی کنند” اگر با رجوی همراه نشوند چه در انتظار آنها خواهد بود. دسته دیگر از این نسل اولی ها که موفق به جدائی از سازمان مجاهدین شده و در کشورهای مختلف اروپائی ساکن شدند نیز با انواع فشار و تهدیدها و شاید هم با انواع تطمیع به سکوت کشانده شدند. شناخته شده ترین نمونه از نسل اولی ها مهدی افتخاری است که در مرداد 1360 فرماندهی عملیات خروج مسعود رجوی و ابوالحسن بنی صدر اولین رئیس جمهور ایران از تهران به پاریس و از طریق پرواز با هواپیما را به عهده داشت و در درون مجاهدین با نام فرمانده فتح الله شناخته می شد. صفحه 149 تا 151 کتاب، شرح یک جلسه عمومی چند هزار نفره است که در آن مسعود رجوی و مریم رجوی مهدی افتخاری را در مقابل جمع به تحقیر کشانده و با اتهام زنی های جنسی و تحریک جمعیت کاری می کنند که جمعیت با انواع فحش ها و اهانت ها شخصیت انسانی او را در هم بشکنند. “رجوی و مریم تا مطمعن نشدند که تا آخرین سلول وجودی و هویتی او را به قربانگاه برده اند دست برنداشتند.” این زهر چشم گرفتن ها چند هدف داشت، از دور خارج کردن افرادی که به دلیل سابقه و توانمندی یا محبوبیت شاید می توانستند در مقابل رجوی ایستاده و سیاست هایش را زیر سوال ببرند. هدف دیگر ترساندن دیگر افراد معترض بالقوه در درون تشکیلات بود که بفهمند وقتی با این نسل اولی ها و با آن سابقه چنین برخورد می شود، به دیگران هیچ رحمی نخواهد شد.
نسل دومی ها را آنانی تشکیل می دهند که در آستانه انقلاب 1357 تا اوائل سال 1360 به سازمان مجاهدین پیوسته بودند. این دسته بزرگترین گروه در درون تشکیلات بوده و فرماندهی سطوح میانه را تشکیل می دادند. بسیاری از این افراد در سالهای اول انقلاب در فعالیت های سیاسی بسیار فعال بوده و برخی نیز برای دوره های کوتاه یا چندین ساله در زندان های جمهوری اسلامی بوده و شکنجه پاسداران را پشت سرگذاشته اما تسلیم نشده بودند. رقت انگیز آنکه آنچنان که در کتاب زخم های بی التیام تشریح شده، بسیاری از همین افراد خود به زندانبانان بخش دیگری از معترضین در درون تشکیلات تبدیل شده و همرزمان خود را به باد کتک و توهین گرفته و به آنها آب دهان پرت می کردند. فرشته هدایتی در صفحه 139 تا 143 کتاب ضمن تشرح شکست طرح فرار خود، به نام بسیاری از زنانی اشاره می کند که او را دستگیر کرده، کتک زدند و برای سه ماه او را شکنجه روحی کرده و به محاکمه کشانده، به او سیلی زده و بر او آب دهان انداختند.
نسل سومی ها آنانی هستند که پدر و مادرشان مجاهد بودند و در تشکیلات مجاهدین به دنیا آمده یا در آنجا بزرگ شده بودند. تعداد آنها بین هفتصد تا نهصد نفر تخمین زده می شود. این کودکان در زمان حمله عراق به کویت در تابستان 1369/ 1990 و به بهانه حفظ جانشان، به دستور رجوی از خانواده ها جدا و اغلب به اروپا فرستاده شدند. بخشی از این کودکان چند سال بعد و به عنوان نوجوانان 14 ساله به بالا دوباره با ترفندهای مختلف به عراق برگردانده شده و سربازگیری شدند. احساس و عاطفه این نوجوانان به بازی گرفته شد و به بیشرمانه ترین شکل مورد سوء استفاده قرار گرفتند. اگر بزرگسالان با انتخاب خود به سازمان مجاهدین پیوسته بودند، این نوجوانان با ترفندهای خانوادگی و عاطفی فریب داده شده و وقتی به عراق رسیدند از بازگشت آنها به کشورهائی که در آن ساکن بودند جلوگیری شد. هم کودکی و نوجوانی و هم ساختن یک آینده، آنطور که خود دوست داشتند از آنها گرفته شد. در این مورد امیر یغمائی، یکی از همان نوجوانان در دو گفتگو با تلویزیون اینترنتی “میهن تی وی” به شرح وضعیت خود و دیگر نوجوانان هم سن و سالش در درون سازمان مجاهدین خلق پرداخته است.[3] فرشته هدایتی در کتاب زخم های بی التیام نیز با نام بردن از برخی از این نوجوانان به تلاطم روحی آنها اشاره کرده و اینکه چگونه آنها نمی خواستند یا نمی توانستند مناسبات توتالیتاریستی درونِ مجاهدین، بویژه جدا سازی های جنسیتی و ممنوعیت رابطه دوستی افراد با هم را هضم و تحمل کنند. حاصل این تلاطم در مواردی تنبیه و تحقیر آنها در مقابل جمع بود. فرشته هدایتی در صفحه 120 کتاب خود یک نمونه که مهوش سپهری، مسئول اول وقت سازمان مجاهدین در یک جلسه بزرگ دو نفر از این دختران نوجوان را زیر فشار روانی گذاشته بوده است را تشریح کرده و توضیح می دهد که چگونه او، مسئول اول سازمان، یکباره از کوره در رفته و به صورت یکی از آن نوجوانان که 15 سال سن داشته سیلی میزند. اینگونه است که نسل اولی ها یا نسل دومی ها به شکنجه گران نسل سومی ها تبدیل می شوند. فرشته هدایتی همچنین در صفحه 136 تا 138 کتاب خود با ذکر نام، به چند مورد خودکشی این دختران نوجوان که دیگر نمی توانستند شرایط زندگی در درون مجاهدین را تحمل کرده و راه خروجی هم برای خود نمی دیدند اشاره می کند.
موضوع کودکان و نوجوانان در درون سازمان مجاهدین بویژه از زاویه سربازگیری و نقض حقوق کودکان شایان اهمیت است. موضوعی که با به سخن آمدن برخی از آن نوجوانان که اینک برخی از آنها سال های میانی دهه سی زندگی خود را پشت سر می گذرانند، اگر در مجامع ذی صلاح حقوقی مطرح شود، می تواند ابعاد انسانی- حقوقی جدی به دنبال داشته و افکار عمومی را با ابعاد بسیار وحشتناک تری از مناسبات ضد انسانی در درون سازمان مجاهدین آشنا کند.
سرنوشت سوم، سرنوشت سازمان مجاهدین خلق: در کنار سرنوشت یک انسان به نام فرشته هدایتی و سرنوشت سه نسل در درون سازمان مجاهدین، نهایتا باید به سرنوشت بسیار تاسف بار و هولناک سازمان مجاهدین خلق اشاره کرد. کتاب زخم های بی التیام مملو از نمونه های متعدد است که چگونه مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین برای فرار از مسئولیت پذیری و فرار از پاسخگوئی در مورد اشتباهات خود با مطرح کردن ترفندهای مختلف در تلاش بوده تا اذهان عمومی، بویژه نیروهای تشکیلاتی خود و هواداران دور و نزدیکش را از مسئله اصلی، یعنی پاسخگوئی منحرف کند. “انقلاب ایدئولوژیک” مهم ترین ترفند مسعود رجوی بوده است. در جای جای کتاب زخم های بی التیام می توان شیوه ها و مکانیزم های مختلفی که رجوی برای شستشوی مغزی و به انقیاد کشاندن نیروهای خود به کار می برده است را مشاهده کرد: تقدس سازی رهبر، مافوق انسان الغا کردن او، ربط دادن او به خدا و اینکه او خود “امام زمان” است، دامن زدن به خرافه ها و باورهای شیعی در درون مجاهدین از جمله این شیوه هاست. اما یک مکانیزم مهم برای کنترل و ارعاب افراد استفاده از ابزار “جمع” و به مواخذه کشاندن فرد در برابر جمع است. جمع، یا همان همرزمان، وسیله کنترل، خبرچینی و سرکوب رومزمره یکدیگر شده و دیگر کسی به کسی اعتماد نمی کند. رابطه دوستانه و عاطفی افراد با هم ممنوع است تا از این طریق امکان تبادل نظر و نقد رجوی و تشکیلات و انتقال تجارب به یکدیگر وجود نداشته باشد. افراد در بی خبری تقریبا مطلق از دنیای خارج و آنچه در درون تشکیلات می گذرد نگه داشته می شوند و از دسترسی آنها به رادیو تلویزیون، مطبوعات، تلفن، اینترنت جلوگیری شده و ارتباط و تماس با خانواده نیز ممنوع می باشد. به اشکال مختلف افراد در مقابل جمع به حسابرسی کشیده شده و با روش های تهاجمی و عصبی و توهین آمیز شخصیت فرد به تحقیر و تمسخر گرفته می شود. هدف از این جلسه های بازجوئی و انگیزاسیون، خُرد و پایمال کردن “فردیت” و اعتماد به نفس و استقلالِ فکر واندیشه و اراده و انتخاب آزاد افراد است. فرد باید یاد بگیرد که “هیچی” نیست.
یکی از رقت انگیز ترین دستاوردهای این روش های روانی کنترل و سرکوب نیروها در درون سازمان مجاهدین آن است که افراد برای ترس از اینکه در مقابل جمع به بازجوئی کشانده نشده و شخصیتشان له و لورده نشود، یاد می گیرند در مورد دیگران “گزارش نویسی” کرده تا به این ترتیب به جلو نداختن دیگران و در معرض حمله قرار دادن آنان، خود را از “سوژه” شدن و مورد حمله قرار گرفتن برهانند. این نهایت استیصال و درماندگی و ذلت است که فردی که با عشق آزادی و احیای ارزش های انسانی به مبارزه پیوسته بوده و حتی حاضر بوده جان خودش را فدا کند، به شکنجه گرِ همرزم خود تبدیل شده و حاضر می شود کرامت انسانی یک نفر دیگر را زیر پا له کند، فقط بخاطر اینکه خودش برای مدتی از بازجوئی در مقابل جمع جان سالم به در ببرد.
از مشمئز کننده ترین نمونه های سقوط سازمان مجاهدین جدا سازی های جنسیتی است. آنچه که فرشته هدایتی در کتاب خود تشریح می کند حتی از آنچه در جمهوری اسلامی در جریان است نیز انسان ستیزانه تر است: ص 187: “ما نه تنها محل کار و مسیر رفت و آمد و درب های ورود و خروج را مردانه و زنانه کرده بودیم که مبادا چشم زن و مرد نامحرم به هم بیافتد، بلکه رابطه زن و مرد برای ما چنان تابو شده بود که حتی پمپ بنزین را نیز زنانه و مردانه کرده بودند! ظوابط این بود که هیچ خواهری حتی الامکان حق نداشت که به تنهائی تردد کند، به تنهائی از درب قرارگاه بیرون برود، با مردی تنها بماند و یا با مردی تنها در اتومبیل سوار شود و حتی الامکان باید از دیدن و نیز دیده شدن توسط آنها به طور کلی بپرهیزد!” فرشته هدایتی در مورد دیگر و در صفحه 186 کتاب به این اشاره می کند که در حالی که درد شدید داشته و به بهداری منتقل شده بوده، مسئولین حاضر بر سر این بحث می کرده اند که “آیا درست است یک دکتر مرد مرا عمل کند.” همچنین فرشته هدایتی تشریح می کند که یگان های مختلف مخصوص مردان و زنان با خاکریز محصور شده بودند و جدا از تفکیک جنسیتی، اساسا تحرک افراد مختلف از یک یگان به یک یک یگان دیگر در داخل قرارگاه اشرف باید با برگه عبور انجام می شد. این واقعیت نشان می دهد که سازمان مجاهدین تا کجا در خود به بن بست رسیده که اینچنین افراد خودش را کنترل می کند.
در این سرنوشتِ شکست خورده ی سازمان مجاهدین طنز تلخی را هم می توان یافت: از یک سو آمریکا ستیزی و شعارهای ضدامپریالیستی، جشن گرفتن بعد از حمله های 11 سپتامبر، از سوی دیگر حمله های هوائی نیروهای آمریکائی و کشتن تعدادی از مجاهدین در قرارگاه اشرف و در جاه های دیگر که سازمان مجاهدین در مورد آن خبر رسانی نکرد و خلع سلاح مجاهدین در عراق و …، و یکباره چرخش 180 درجه ای مجاهدین و همکاری با نیروهای آمریکائی و فرش قرمز پهن کردن جلوی پای آنان و …
تجربه سازمان مجاهدین از جمله بر اساس خاطرات فرشته هدایتی و کتاب زخم های بی التیام او می آموزاند که وقتی مذهب در سیاست وارد شود، وقتی رهبری فردی به قداست در آورده شود، وقتی مناسبات دمکراتیک در یک حزب و تشکیلات نباشد، وقتی افراد در درون یک حزب و تشکیلات نه بر اساس آگاهی و بطور مستقل، بلکه بر اساس شور و احساسات و باورهای مذهبی و ایدئولوژیک به اطاعت چشم بسته تن در دهند، وقتی معیار در سیاست گذاری نه منافع ملی، بلکه منافع رهبر و حفظ تشکیلات و حفظ قدرت باشد، وقتی رهبر پاسخگو نبوده و مسئولیت پذیر نباشد، وقتی ارزش های حاکم نه بر اساس ارزش های انسانی، بلکه بر اساس آموزه های خرافی و مذهبی و انسان ستیزانه باشد، وقتی فردیت و استقلال فرد از او صلب و توتالیتاریسم در یک تشکیلات حاکم می شود، وقتی ارتباط با رسانه ها و آزادی های شخصی و اجتماعی و حقوق بنیادین بشر و ارتباط و تبادل نظر با خانواده و دیگران ممنوع می شود، و … در چنین حالتی، سقوط و شکست یک حزب و تشکیلات سیاسی سرانجامی است که دیگر از آن گریزی نیست. تجربه سازمان مجاهدین، نمونه ای تلخ، خونین و تاسف بار و در عین حال رقت انگیز در این زمینه است.
اینگونه است که می توان دریافت چرا سازمان مجاهدین خلق علیرغم صداقت و فداکاری هواداران و اعضا آن و علیرغم آنکه این سازمان در یک دوره از محبوبیت بالای اجتماعی برخوردار بود، به دلیل حصارهای ایدئولوژیکش محکوم به شکست شد، آنگونه که جمهوری اسلامی نیز محکوم به شکست است. بر این اساس شاید بتوان این جمله فرشته هدایتی در پایان کتابش را بهتر درک کرد، آنجا که با اشاره به سازمان مجاهدین می نویسد: “یک جنبش مردمی … که می توانست مایه ی امید مردم باشد و به کار مردم بیاید، به چیزی تبدیل [شد] که هیچ تاثیری بر تحولات جامعه ی ایران ندارد و بیشتر مایه ی بقای رژیم شده است.”
احزاب و سازمان های سیاسی با پاسخگوئی به مردم و با شفافیت و پایبندی به اصول دمکراتیک و حقوق بشری است که می توانند اعتماد مردم به کار سیاسی و تشکیلاتی و همکاری با احزاب سیاسی را جلب و از این طریق مبارزه بر علیه نظام جمهوری اسلامی را تسریع کنند. کوتاهی در این امر بر بقای حاکمان جنایتکار بر ایران خواهد افزود.
1. https://www.youtube.com/watch?v=-BNPEiB2W2U
https://www.youtube.com/watch?v=QUGCknDVa8Q
https://www.youtube.com/watch?v=kmkj4EF7xEQ
حقیقت مانا
دیدگاهها بسته شدهاند.