« در دقیقه ۰:۵۷ این ویديو انتشار یافته توسط مجاهدین خلق در دقیقه ۵:۵۵ و…منصور مداح در حال فریاد زدن و کشاندن اعضا برای کشته شدن را نشان می دهد. این درحالی است که یک روز قبل از این عملیات انسیه گلدوست از فرماندهان ارشد شورای رهبری در جلو درب اشرف با حسرت و نیاز گفته بود:« کجاست آن شهید طلایی؟»( اگر شهید بدهیم راه باز میشود برای جلب حمایت سیاسی و باقیماندن در عراق و اشرف) رجوی دنبال شهید می گشت و منصور مداح بر سر اعضا فریاد می کشید که بطرف ارتش و سربازان مسلح دولت مالکی بشتابند و در مقابل گلوله ها بأیستند » او همه را روانه این کشار گاه می کرد … او به این دلیل فرمانده بود و همیشه فرمانده باقی ماند… او بارکش جنایت رجوی در اشرف و لیبرتی و آلبانی بود.
مجاهدین خلق بدون اینکه روز درگذشت او را بگوید نوشت:« روز شنبه۱۲بهمن ۹۸ با تشییع و تجدید پیمان یاران مجاهدش بهخاک سپرده شد» یاد آوری ابوالفضل قنادی که بمدت چهل سال پای راستش از زیر زانو قطع شده بود، درگذشت. او در طی این چهل سال در تمام عملیات مجاهدین و تهاجم جنایتکارانه دولت عراق برعلیه اعضای مجاهدین خلق در اشرف شرکت داشت و چندین بار آسیب دیدهو مجروح شده بود.؟ مجاهدین خلق از او بنام شهید صدیق یاد کردند اما نگفتند که او پس از سرنگونی صدام ازسازمان جدا شد و به تیف رفت( مکان جداشدگان از تشکیلات مجاهدین خلق در خارج از اشرف تحت مسئولیت ارتش امریکا).
ذبیحالله مداح (فرمانده منصور) در بیمارستانی در آلبانی در اثر خونریزی منتشر مغزی درگذشت، روز شنبه۱۲بهمن ۹۸ ب بهخاک سپرده شد.
لینک اطلاعیه سایت مجاهدین خلق:
همان دم که خبر درگذشت منصور مداح را در سایت مجاهدین خلق را خواندم، از نام و عملکرد رجوی و آنچه بر سر اعضای خود آورد، روح و روانم در سکوت تب آلود، و مکثی سنگین از زخم های سالیان نیرنگ و تباهی …و خاطرات دردناک خیانت به یک نسل و مردم در هم پیچید و دستانم از کار باز ایستاد. به خودم گفتم:« سیامک!، میدانی اگر بعد از مرگ او بنویسی… از منظر های مختلفی ممکن است خوب نباشد…، ویا خانواده اش…و مادرش….اما چگونه سکوت کنم؟. امروز درسرچ از اینترنت دیدم خانواده و برادر او نیز در «انجمن نجات» وابسته به وزارت اطلاعات رژيم جمهوری اسلامی و خامنه ای جلاد برای دیدن او نامه نگاری کرده اند. بسا دردناک است که بسیاری از این خانواده ها، برای دیدن فرزندانشان به انجمن نجات رژیم مراجعه می کنند.؟ عبرت تاریخی این است که نه تنها بسیاری از این خانواده ها، بلکه جدا شدگان از مجاهدین خلق پس از سه دهه حضور درمجاهدین به رژیم پیوسته و با وزارت اطلاعات همکاری می کنند. به این دلیل که تفاوتی بین مجاهدین خلق با خمینی و خامنه ای نمی یابند و در طی این مدت رجوی نابکارانه آنها را فریب داده است. اگر چه خیانت رجوی یک حقیقت است اما این توجیهی برای رفتن بسوی رژیم و رهبر قاتل ( خامنه ای) نبوده و نیست. و این امر خیانت به مردم و مبارزه و اصول و ارزشهای انسانی و مبارزاتی است.
مستقل از عملکرد منصور مداح، ازنظر من خیانت و جنایت رجوی است که نسل ما را تبدیل کرد به عناصر سرکوبگر در درون تشکیلات رهبری عقیدتی در خارج از کشور و عراق و آلبانی، و یا عده ای دیگر بدلیل تن ندادن این اعضا به سرکوب و توتالیتاریسم هولناک تشکیلاتی و ایدئولوژیک رهبری عقیدتی، مورد شکنجه، تصفیه، و قتل و خودکشی ها… قرار گرفتند. در این زمینه درمصاحبه و مقالات پیشین تا حدّی روشنگری کرده ام.
سال ۱۳۷۵ به مرکز ۵ آمدم، منصور مداح افسر عملیات بود. از همان ابتدا با او مشکل داشتم، زیرا یک عنصر گوش بفرمان و سرکوبگر بود، و بدون هیچ روحی فرامین تشکیلات را پیاده می کرد، هیچکس با او خوب نبود. مردی که همیشه تنها بود، هیچ دوستی نداشت، باهیچکس دمخور نبود…او کاراکتر نمونه یک عنصر تشکیلاتی سرکوبگر اجرایی بود و تنها فرامین رجوی و تشکیلات را با تمام قوا پیش می برد و به هر بهایی. همیشه می دوید، همیشه کار می کرد، همیشه چرت میزد، همیشه در نشست ها می خوابید …، چون خواب نداشت، شاید روزی۳یا ۴ساعت می خوابید. اما اگر یک لحظه از چرت بیدار می شد و اسم رجوی را می شنید نیشخند چاپلوسی و برده وار او باز میشد.
او از عناصر سرکوبگر تشکیلات بود. ازجمله در پروژه رفع ابهام و زندانی ساختن یک چهارم اعضای تشکیلات در سال ۱۳۷۳، و بعضی از این افراد را او دستگیر و به زندان تحویل میداد.
در ماه محرمسال ۱۳۷۶ ( این ماه بدلیل ویژگی اش یادم مانده است ) جهانگیر ( پرویز کریمیان ) فرمانده مقر تحت فرماندهی زهره شفایی، برای من نشست جمعی گذاشتند… دو روز در بنگال کنار سالن غذا خوری تنها چیزی که می شنیدم فحاشی و تهمت و لجن مال کردن و …بود. در مقالات پیشین نوشته بودم « ایرج علیپور ( در سطح تشکیلاتی ام – او) برای چند و چندمین بار به من نزدیک می شد و درگوش من با نیشخند می گفت:« مادر ج…» « مادر ج…می خواهی اینجا ج…خانه باز کنی!»، « تو می خواهی مثل شیخ علی تهرانی اینجا یک مسجد به تو بدهند که خودت روضه بخوانی و تشکیلات را شخم بزنی» و….، حتی تحت مسئولین من را آوردند تا به من توهین کرده و فحاشی کنند….جهانگیر از اینکه تحت مسئولین من با من چنین کاری نمی کردند و ابا داشتند از توهین به من …، آنها را از پشت سر می گرفت و بطرف من و به روی من که روی صندلی نشسته بود پرتاب می کرد تا من را بدرند و فحاشی کنند؛ اما این افراد خودشان را پس می کشیدند و فقط نصیحت می کردند: برادر سیامک به حرفهای جهانگیر گوش کن و….
یکی از کسانی که آتش بیار معرکه، منصور مداح بود که هرگز با من سر سازش نداشت. زیرا مخالف رفتار و عملکرد بی عاطفه و انسانیت او با اعضای سازمان بودم و در این نشست ( دیگ ) او هم هیچ نقشی نداشت جز همان که رهبری عقیدتی از او می خواست« دریدن هر کسی که با رجوی و تشکیلات سرکوبگر و فاسد انتقاد کرده و روی حرفش بأیستد!»
این دو روز آنچه برمن گذشت در شعری که می توانستم با استعاره و به شکلی که تشکیلات متوجه نشود مضمون آنرا نوشتم و در سال ۱۳۹۳ ازلیبرتی به خواهرم در کانادا ارسال کردم و دستنوشته ها را نیز با خودم به آلبانی آوردم. این در حالی است که سازمان مجاهدین به هیچ کس اجازه نمی دهد حتی یک عکس و یا تکه کاغذ و یا حتی شامپو و ….( بدلیل امکان جاسازی در آن ) از لیبرتی خارج سازد. بدلیل اقدام به قتل و …سازمان ناگزیر شد به من حق السکوت بدهد و البته با جنگ و دعواهای بسیار و با طراحی مختلف توانستم شعرها را به خواهرم در کانادا ارسال کنم.
شعر را دست نخورده در اینجا می گذارم. این شعر نه از نظر بار شعری، بلکه برای من، بمثابه تنها امکان ثبت حقیقت بود. زیرا هر تهمتی برای درهم شکستن انسان مفید فایده رجوی بود، همچنانکه مفید فایده دیگر اعضا تا بدانند و ببینند که بر سر هر کسی که « زبان سرخ» و « دراز » دارد و « سرش بوی قرمه سبزی میدهد» چه خواهیم آورد( سخنان در گیومه از مسئولین سازمان مجاهدین است که از همان بدو ورود من به تشکلات گفته میشد) و شندیدن این سخنان برای من بساتعجب انگیز بود زیرا من هر انتقاد و اشکالی را از این جهت بیان می کردم که تشکیلات و رجوی را دوست داشتم و عاشق بودم. و در شأن سازمان و رهبری آن نمی دیدم که اصول و ارزشها را زیر پا بگذاریم. اما نمی دانستم که رجوی عاشق نیست …، نمی توانستم بفهمم. النهایه اشکال را به گردن مسئولین می انداختم و نه رجوی . اما او عاشق هیچ کسی جز خودش نیست ده سال طول کشید تا در سال ۱۳۷۷ بفهمم این کین عقده رهبری عقیدتی ، همان رجوی نیست که من در ذهن و قلبم می پرستمش. او یک بی رحم، خود پرست و تبهکار است. این شعر را به همان شکلی که سانسور شده است و در دفتر چه در همان سال ۱۳۷۶ نوشته ام ذیلاً می آورم:
” محکوم ” ۱۳۷۶ ماه محرم
به تصویرهای ذهن
نقش آهنگر و آن شوشتری
نت تکراری طبل هاست
همان انشاء دبستانی من
که بیزار بودم از نوشتن اش
” از ماست که بر ماست “
خبرنگار : پیداست که پیش از متهم شدن
محکوم را کشته ائید؟
در پریشان حالی
عکاس لحظه را در یافته
تصویر کرده مرا
در بهت مادرم
که نشناخت مرا.
مجبور بودم شعر را ، مصارع را، سانسور کنم و در ترکیب بندی شعر مشخص نشود که موضوع همین نشست کثیف «دیگ» است. رجوی بهترین اسم را برای نشست گذاشته است« دیگ» احتمالا این دیگ را از «تنور خولی » اخذ کرده است.
منصور مداح و سیامک نادری افسران عملیات و اطلاعات
سال ۱۳۷۶ افسر اطلاعات پرویز فرهمند بود، قرار شد او به مرکز دیگری برود و من جای او بروم . پیش از این فرمانده دسته تانک بودم ( در دسته خودمان دو تانک تی ۵۵ روسی داشتیم ) الان یادم نیست که آیا تانک تی ۷۲ هم همان دوره بامن بود یا نه؟( چون در همان سال و یا سال ۷۱ ، ۷۳ ، ۷۶ و ۷۷ در جابجایی دسته ها و تغییر سازماندهی، تانک چیفتن و کاسکاول نیز در دسته من وجود داشت. در ارتش آزادیبخش درمجموع سه تانک تی ۷۲ داشتیم و چون رانندگان آنها ثابت و تخصصی بودند، اگر این افراد به هر دسته و یگانی می رفتند این تانک را نیز با خود به همان یگان و دسته می بردند. و به همین دلیل این تانک در دسته من بود).
از همان تابستان مسئول افسر اطلاعات بودم و برای دیدن دوره آموزشی «افسر اطلاعات» ( طبق آنچه در ارتشهای کلاسیک وجود داشت و از ارتش عراق الگو گرفته شده است) باید چند ماه در آموزش بسر می بردم و از قضا در یکی از این دوره ها، منصور مداح مربی بود!( دو ماه پیش از این خودش به دروغ به من گفته بود: من تابحال هیچ آموزش اطلاعات ندیدم و خود جوش و تجربی یاد گرفتم»؟ . زیرا من (نگارنده ) مایل نبودم بعنوان افسر اطلاعات کار کنم و در کنار منصور مداح ( افسرعملیات) قرار بگیرم. زیرا می بایست من نیز همین نقشی را که او در تشکیلات و ارتباط تنگا تنگ ستادی با مسئولین را بازی می کرد، و من هرگز نه می خواستم و نه می توانستم به شکلی که او بعنوان مهره چشم و گوش بسته و بله بله گوی فرمانده مرکز باشم. همچنین از صبح تا شب زیر نظر آنها( مسئولین و شورای رهبری زنان) قرار بگیرم و این به معنی انهدام روح و روان انسانی من بود که با جبر های ناگزیر تشکیلات و اجرای فرامین نمی خواند. اما به ناگزیر بمدت یکسال تا خرداد ۷۷ افسر اطلاعات مرکز بودم.
خسرو رحیمی در کنار رجوی
اگر چه ۶سال پیش از این نیز بمدت ۱۱ماه نیز در بخش اطلاعات تحت مسئول بیژن رحیمی ( خسرو) و سپس حسین شادلو( فیروز) بودم . پیش از دستگیری در ۵ مهر ماه سال ۶۰ با فیروز در تابستان سال ۱۳۶۰ در تهران و نیز در یک بخش قرار داشتیم که تحت مسئولیت حجت ( حسن ابریشمچی) بود و بهمن( مسعود قربانی) مسئول مستقیم من بود و قرار بود برای اجرای یک عملیات بزرگ … به هم کار کنیم، اما تفاوت سال ۱۳۷۱ کار در اطلاعات آن بود که من مسئولیت جمع آوری اطلاعات از روستاها و شهرها را داشتمپی و یا با لباس نظامی و مسلح و با دو خودرو نظامی دوشکا و بی کی سی به شهر ها و روستا ها ی میرفتم…و یا با لباس شخصی و شهری و عادی سازی( پنهان کردن هویت سازمانی خود)، اما این مسئولیت تفاوت داشت با مسئولیت در سال ۷۱ ، زیرا در سال ۱۳۷۶میبایست عضو ستاد فرمانده مرکز۵ باشم( زهر شفایی).
محبوبه جمشیدی مسئول ستاد حفاظت رهبری در پارسیان سمت راست مریم رجوی
محبوبه جمشیدی هم اکنون حفاظت مریم رجوی و حفاظت نزدیک مریم درمراسم های مختلف در پاریس است که اکنون بیشتر با مریم رجوی در آلبانی بسر می برند.
آذر( محبوبه جمشیدی) و زهره شفایی و… درجریان تعقیب ودستگیری مینو فتحعلی که از تشکیلات مجاهدین در عراق قرار کرده بود در مرز اردن دستگیر شد قرار داشتند …مینو بعد توسط مجاهدین خلق پس از سرنگونی صدام به قتل رسید.
مینو فتحعلی
مینو فتحعلی به این دلیل از اشرف فرار کرد که حاضر نبود در رقص رهایی ….شرکت داشته باشد. در باره این موضوع قبلا گزارشی ارائه نموده ام.
مینو زندانی سیاسی خمینی و همچنین از اعضای ستادی در همین مرکز ۵ بود و من نیز به همین ستاد بعنوان افسر اطلاعات رفتم. من هرگز آن نگرانی و اضطراب و غمگینی مینو را نمی توانستم درک کنم. این در سالهای ۱۳۷۷ بود که رجوی با زنان مجاهد نشست می گذاشت و یکبار هم زنان را بردند و بیش از دو هفته در نشست رجوی بودند هنگامی که برگشتند سکوت سنگینی میان آن زنان حاکم بود گویی رازهایی است که من و ما (مردان ) نمی دانیم و نباید بدانیم.
اولین بار در نشست رجوی در باقر زاده، توسط زهره شفایی این مسئولیت به من ابلاغ شد و در نشست حاشیه ای مرکز ۵ که در گوشه همین سالن باقرزاده برگزار شد و محمد علی توحیدی ( فرید) نیز از طرف رجوی در این نشست ها شرکت می کرد مسئولیت من بعنوان افسر اطلاعات در حضور جمع عنوان شد. یاد می آید که پرویز فرهمند خندید و گفت:« سیامک هیچ تجربه ای در اطلاعات ندارد؟!. شما یک نفر «صفر» را بعنوان افسر اطلاعات آورده اید» مسئولین پاسخ دادند او آموزش می بیند چون درهر کاری بوده، آن کار را خیلی خوب پیش برده و در این مسئولیت هم آموزش می بیند و تجربه کسب می کند… و سپس از فضائل من در کار و مسئولیت و حتی از ابتکاراتم در بخش های فنی و اجرایی …سخن گفتند. اما حقیقت آن است که حرف پرویز فرهمند درست بود!.
الله قلی جهانگیری
پرویز فرهمند از یاران الله قلی جانگیری بود که بدست رژیم جمهوری اسلامی کشته شد و سپس به مجاهدین خلق پیوست و از پیشمرگه های قدیمی مجاهدین بود و در بسیاری از عملیات ها حضور داشته و تجارب میدانی او، بلا جایگزین بود!. یادم می اید هنگامی که پیراهن ورزشی سفید رنگ و آستین بلندی که یقه اش مثل لباس تنیس بود، و مریم رجوی به همه اعضای ارتش و مجاهدین خلق هدیه داده بود، پرویز فرهمند به من گفت:« این پیراهن را بده به من، از رنگ سفیدش خوشم می آید. » و من این پیراهن را به او دادم. معمولا کسی پیراهن هدیه رجوی را به کسی نمی دهند، چون توهین به مریم بود و یا اینکه نباید پیراهنی که مریم به شما داده به فرد دیگری بدهید از بابت ارزشی که این پیراهن باید برای فرد داشته باشد. اما این پیراهن بدلیل اینکه استفاده نکرده بودم نو مانده بود. و هنگامی که منصور مداح این پیراهن را در تن پرویز فرهمند دید پرسید:« از کجا آورده ای؟.» گفت:« از سیامک گرفتم.» و منصور سراغ من آمد و گفت :« نباید پیراهن خواهر مریم را که برای ما خیلی ارزش دارد و بعنوان یک هدیه به تو داده، به کس دیگری بدهی!» و چون من را می شناخت پس از چوب، خواست کمی هم هویج را نشان بدهد و با لبخند …گفت:« این هدیه فقط برای تو است و باید نگهش داری». من گفتم:« پرویز گفت این پیراهن و رنگ سفیدش را دوست دارد و من هم به او دادم، هرکس دیگری هم از من چیزی بخواهد به او میدهم.» و او با غیض و کینه رفت.
پرویز فرهمند پس از سرنگونی صدام … به تیف ( محل جدا شدگان از سازمان مجاهدین تحت کنترل امریکا )رفت.
تبدیل نشدن به عنصر سرکوبگر چون مداح رجوی
یکی از انتقادات مسئولین بالای تشکیلات در طی ده سال اول حضورم در تشکیلات تا سال ۱۳۷۷به من این بود که چرا مسئولیت نمی پذیری، جای تو در تشکیلات اینجا نیست، تو باید فرمانده یگان باشی و از افراد هم سطح من و زندانیان هم بند من مثال می زدند…، اما من هرگز نمی خواستم مثل منصور مداح باشم زیرا او شاخص خوبی بود برای چشم و گوش بسته و زیر پاگذاشتن هر اصول و ارزشی … برای رهبری عقیدتی و پیشبرد خط تشکیلات با هر نوعی از سرکوب و دروغ و فریبکاری.
پس از سال ۱۳۷۷ که در همان مرکز ۵ افسر اطلاعات بودم و در مقابل همین توتالیتاریسم هولناک ایدئولوژیک و اعتراض به آن …پس از چندین نشست دیگ و تهدید و اعتصاب غذا و درگیری و خشونت تشکیلاتی …خود کشی کردم…، منصور مداح هرگز نگاهی جز کین و نفرت بامن نداشت. این از این بابت مهم است که کینه او، ناشی از وفاداری به رجوی بود. این تفاوت من با منصور مداح بود.
رهبر فاسد که از خطای اعضا خوشحال میشود
درسال ۱۳۸۵ هنگامی که در مرکز یک بودیم، منصور مداح در بین مسیر آسایشگاه تا سالن غذاخوری، هر اطلاعات مسمومی که در باره تیف و وضعیت جداشدگان بود را به من می داد و اینکار وی هدفدار بود، اما در یک لحظه با خوشحالی وصف ناپذیری از دهانش پرید که:« اُخ جون، بلاخره اسماعیل نیکزاد گافه رو داد!، الان میریم برای او نشست«دیگ» بگذارم و خدمتش برسیم!».
من از شنیدن این حرف از عمق کینه و نفرت و پلیدی رجوی و این عنصر چشم و گوش بسته ی مجری سرکوب تشکیلات که اینگونه حتی پیش من که مخالف رجوی و گاو پیشانی سفید تشکیلات بودم تعجب کردم که ذوق خود را پنهان نمی کند.
شاخص یک تشکیلات «سالم» این است که اگر اعضای آن دچار خطا و یا اشتباهی بشوند، رهبر و مسئولین آن تشکیلات نباید خوشحال شوند؟ ، بلکه باید ناراحت باشند که اعضایی خطا و اشتباهی کرده اند و این خطا و اشتباه را جزئی از سیستم و تشکیلات خود بدانند. اما رجوی با هر خطا و اشکالی که اعضا دچار آن می شدند خوشحال میشد زیرا می توانست برعلیه آنها بکار بگیرد و پرونده سازی کند و فرد را زیر تیول خود نگه دارد. آیا یک رهبری و یک تشکیلات باید برای حفظ این اعضا و تشکیلات در عراق و اردوگاه بسته و … روی خطاها و اشتباهات اعضای خود سرمایه گذاری و تکیه کند .؟ این همان فساد و پوسیدگی رجوی است، و به همین دلیل است که بسیاری از اعضا جرأت جدا شدن ندارد زیرا رجوی با پرونده سازی دروغین و توطئه بسیاری از انها را در اسارت و بردگی خود نگه داشته است. اطلاعات من بحث کلی نیست بلکه در بسیاری از پرونده های اعضا در این سالیان آشنا بوده و درجریان هستم. اساساً یک نفر در سازمان مجاهدین نداریم که پرونده نداشته باشد هرچه رده و سطح تشکیلاتی بالاتر باشد پرونده سازی نیز سنگین تر است.
حذف ویدئوها و نوشته ها از اینترنت و یوتیوپ
توسط رجوی در این دو ساله اخیر؟
امشب برای یافتن عکس منصور مداح به یوتیوپ و اینترنت مراجعه کردم. اما در کمال تعجب دیدم بسیاری از ویدئوهایی که تا دو سال پیش وجود داشت از یوتیوپ حذف شده است.؟
همچنانکه در مصاحبه و مقالات گفته بودم هر ویدئو و نوشته ای در سایت مجاهدین خلق، خود یک مدرک و سند برعلیه رجوی و این تشکیلات تبهکار است، زیرا افرادی مثل من که ۳۶سال در تشکیلات بودیم بسیاری از حقایق پشت صحنه را میدانیم، و از همین ویدئوها …و نوشته ها برای روشنگری استفاده کرده ایم.
حقایق در ویدئو ی بمناسبت درگذشت منصور مداح
مجاهدین خلق نمی توانند با سانسور و حذف ویديو و مقالات و اطلاعیه ها …، حقایق را پنهان و کور کنند. زیرا در همین ویدئویی که بمناسبت درگذشت منصور مداح در یوتیوپ آمده است، یک حقیقت کاملاً پیداست که این فرمانده سرکوبگر میدانی و اجرایی در درگیری های اشرف …همه اعضا را با داد و فریاد فرا می خواند که سنگ بردارند و به مقابله با ارتش نوری مالکی نخست وزیر وابسته به رژیم جمهوری اسلامی و خامنه ای بشتابند. و اینگونه بسیاری را به سوی مرگ روانه کرد.
سند بار کش جنایت رجوی
در دقیقه ۰:۵۷ ثانیه این ویديو و در دقیقه ۵:۵۵ و…منصور مداح در حال فریاد زدن و کشاندن اعضا برای کشته شدن را نشان می دهد. این درحالی است که یک روز پیش از این درگیری نظامی انسیه گلدوست ار فرماندهان ارشد شورای رهبری با حسرت و از سر نیاز به خون و کشته شدن اعضامجاهدین در جلو درب اشرف گفته بود:« کجاست آن شهید طلایی؟»( اگر شهید بدهیم راه باز میشود برای باقی ماندن در اشرف) رجوی دنبال شهید می گشت و منصور مداح بارکش جنایت رجو ی بر سر اعضا فریاد می کشید که بطرف ارتش و سربازان مسلح دولت مالکی بروند و در مقابل گلوله ها بأیستند:
منصور مداح برای مبارزه با خمینی به مجاهدین پیوست اما خود یکی از سرکوبگران تشکیلات مجاهدین و یک بارکش رجوی در فساد و خیانت بود.
منصور مداح همیشه نسبت به زنان شورای رهبری و زنان مجاهد با احترام و فرمانپذیری مطلق از خود نشان میداد. او یکی از پایبندترین اعضا به تشکیلات رجوی بود. قدرت فریب یک رهبر، بویژه هنگامی که پشتوانه خون نسلی را یدک می کشد و سپس خونخوار همان نسل و جانباختگانش میشود…بسا قوی تر از آن بود که منصور مداح بتواند بفهمد و درک کند. و اگرهم فهمید، سرکوب و شکنجه و قتل و …را توجیه کرد. او در سطحی از مناسبات مجاهدین خلق بود که مورد اعتماد تشکیلات قرار داشت و از بسیاری از فساد و جنایت و رویکرد رجوی آگاه بود. به همین دلیل من نمی توانم خود را فریب دهم که او ابتدا صادق بود …و صادق ماند و فریب رجوی را خورد.
اساساً قرار نبود نوشته مقاله شود و یک نوشته کوتاه فیسبوکی بود اما هنگامی که شروع کردم این من نبودم که تصمیم گرفتم این پرونده او و مهتر از آن پرونده رجوی است که روی دست ما مانده است. ساعت ۶: ۰۳ صبح است و من باید بروم استراحت کنم و فردا ساعت ۷ بیدار شوم برای کار اداره پناهندگی و چاپ پوستر های گردهمایی بوخوم در آلمان. در چنین شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی و رهبر قاتل دست به کشتار می زنند نبود یک سازمان رهبری کننده و از دست رفتن تمام سرمایه های میهن در جنگ دو ولایت فقیه و رهبری عقیدتی، یکی برای حفظ قدرت و یکی برای کسب قدرت نابود شد.
سرنوشت یکی از این افرادی که این چنین قربانی خیانت و فساد رجوی شدند:
علیرضا طاهرلو، از چاله خمینی تا سیاهچاله رجوی
http://pezhvakeiran.com/maghaleh-90655.html
سایت حقیقت مانا
دیدگاهها بسته شدهاند.