كنفرانس سـران در آخرت(1)
مؤلف: اِبرهارد ريشتر
مترجم: كريم قصيم
يادداشت مترجم دربارة نويسنده و كتاب:
پروفسور هورس ـ ابرهارد ريشتر (1923 – 2011 )، معروف به پدر جنبش صلح آلمان، طبيب و متفكر عالی مقام مسائل اجتماعي، استاد تراز اول روانكاوي و رئيس سابق انستيتوي زيگموند فرويد آلمان، مؤلف شمار كثيری آثار مهم و اثربخش برچند نسل از مبارزان اجتماعي، مخالفان سلاحهاي هستهيي و هواداران صلح جهاني، از پايهگذاران بخش آلماني و عضو افتخاري رياست سازمان «پزشكان مخالف جنگ
اتمي» بود. وي كه در پایان 88 سالگی عمر ُُپربارش درشهرگیسن آلمان درگذشت، در عنفوان جواني فجايع جنگ جهاني دوم را بهعنوان سربازوظيفه تجربه كرده بود. پس از آن با اصل جنگ به مخالفت برخاست و رفته رفته، در كسوت صلحطلبي پيشگام،
دموكراتي ثابتقدم، پزشک و انساندوستي اندیشمند و نویسنده ای روشنگر، به بسیج و پیکار اجتماعی روی آورد. او در بين اهل قلم و طیف گسترده کنشگران جنبشهاي
اجتماعي پیشرو آلمان پیوسته از احترام فوقالعاده ای برخوردار بوده است.
كتاب «كنفرانس سران در آخرت»(1) در نيمة دوم دهة نود در آلمان منتشر شد و مورد استقبال قرار گرفت. زماني كه دنبال شكست و فروپاشي اردوي شرق سردرگمي و خلأ ايدئولوژيهاي «پيشرفت و ترقي» محيط فكري آلمان متحد ـ يا بهتر است بگويم دنياي غرب ـ را گرفتار ندانم کاری و پرسشهاي زيادي كرده بود، پس مرور انديشهها و بازبيني مكاتب فكري نقشآفرين در تاريخ مغرب زمين، بلكه جهان، ضرورت داشت.
خود پروفسور ريشتر دربارة تولد انديشة اولية كتاب چنين مينويسد:
«يك روز صبح كه از خواب برخاستم، ايدة اين كتاب توي سرم بود. خيلي زود متوجه شدم درآوردن يك بحث جدّي بهقالب گفت و شنودهاي راحت و نقدهاي بيغل و غش كه رنگ طنزآلود هم بهخود بگيرند، مزيتهاي خاص خود را دارد. از جمع متفكران بزرگ و تأثيرگذار آنهايي را برگزيدم كه ديدگاهها و رويكردهاي فكري گوناگون ملل مغرب زمين را دنبال كردهاند. مثلاً استاد تعليم و تربيت محافظهكاري چون كنفوسيوس، یا افلاتون بهمثابه آموزگار مباني دولت، بودا كه راهنماي روح و روان بوده، آگوستين موعظهگر نظرات آخرالزماني، دكارت عقل گرا و پيامبر پيگير انديشة «پيشرفت»، ماركس تئوريسين پابرجاي انقلاب، فرويد بهعنوان روشنگر فرهنگي از يك ديدگاه شكاك روانشناسي اجتماعي و طبعاً اينشتين كه وظيفة دعوتكننده و ميزبان را عهده دار است و با درايت و متانت خاص خود جريان بحث را اداره ميكند».
آلبرت اينشتين چشم نگران اوضاع و احوال مردم كرة زمين است. خطر متلاشيشدن نظم و روابط دروني جوامع بشري، انهدام و آلودگي و حوادث وخيم و قهر طبيعت، تاخت و تاز تعصب و كشتار تروريستي، بازگشت بيماريهاي مرگبار قديمي و پيدايش اپيدمي هاي جديد و… آيا فاجعة عمومي و آخرالزمان در انتظار بشر است يا انبوه مصيبت هاي جهاني بهكابوسي از اوهام سياه و فروپاش کائنات ميماند؟ آيا نور اميدي هست و راه نجاتي باقي مانده؟
دراین حال ، اينشتين بازبيني تاريخ انديشه را در دستور قرار ميدهد و براي انجام اين مهم بزرگان فكري تاريخ را ابتدا به نقد و تحليل اشتباهات و بررسي و ارائة راهحلهاي متصوّر فرا ميخواند.
(1) ALS Einstein nicht mehr weiter wusste
Ein himmlischer krisengipfel _ ECON Verlag1997
[وقتی که انشتین انگشت به دهان مانده بود، کنفرانس سران درآخرت]
_________
فهرست مطالب كتاب:
ـ آيا اين كنفرانس اصلاً فايده اي دارد؟…
ـ ماركس، اينشتين، آگوستين: اوضاع هيچوقت تا اين حد جدّی نبوده است…
ـ كنفوسيوس و بودا چشم انداز را گسترش ميدهند…
ـ به نوبت برصندلي اتهام: افلاتون، آگوستين، دكارت، ماركس، فرويد، اينشتين…
ـ آيا راه نجات دست زنهاست؟…
ـ كداميك از پيش بينيها درست از آب درميآيند؟…
ـ دكارت: قطار بهسمت دنياي سحرانگيزي در حركت است…
ـ فرويد: بدبيني و يأس زمينة سقوط را فراهم ميكند…
ـ ماركس: اولترا سرمايه داري جهان را بهسمت آتش و خون سوق ميدهد…
ـ فرويد و دكارت: آيا مشت آهنين بديل موجود است؟…
ـ اينشتين و بودا: اميد خفيف بهنيروهاي پالايش دهندة دروني…
ـ آگوستين: ميشود اطمينان بهنفس تازه ای بهدست آورد…
ـ جمعبندي مورد اختلاف
ـ مؤخره
* * *
اينشتين: دوستان ارجمند با وجودي كه زمان درازي نيست كه در اين مكان آسماني بهسر ميبرم بهخودم اجازه دادم از ارواح جاودانه ی شما جهت شركت در اين گردهمايي فوق العاده دعوت بهعمل آورم. گمان ميكنم اكثر شما نيز صرفاً در اضطراب و نگراني بهاين وضعي چشم بدوزيد كه آخرين نسلهای اعقاب ما با بي فكري وسهل انگاری آشکار براي خودشان و هرچه حيات و هستي است به وجود آوردهاند. مگر اين یک واقعيت نيست كه درست همان مللي كه خود را از ديگران پيشرفتهتر ميدانند در ايجاد اين بحران وخيم سهم بيشتري داشتهاند؟ مگر نه اين است كه همه در لبة پرتگاه قرار گرفتهاند و از اين مرحله تا متلاشي شدن قطعي خانه و كاشانة خودشان فاصلة زيادي باقي نمانده است؟ آيا بهنظرتان نميرسد كه دارند هرگونه فهم و شعور سنجيدن را از دست ميدهند و اصلاً حواسشان نيست چقدر بههمديگر، بهنياكانشان، بهنسلهاي آينده و تمامي محيط طبيعي دوروبرشان مديون هستند و ميبايد حرمت آنها را نگهدارند؟
اما اکنون بهنظر من اينطور ميآيد كه رفته رفته شمار انسانهايي كه وحشتزده متوجه اين
آشفتگي و بيمسئوليتي و وخامت اوضاع ميشوند رو بهافزايش گذاشته است. منتها همه
ماندهاند چه كنند و نميدانند چگونه ميشود روند اين مصيبت جهانی را متوقف كرد.
من از شما دوستان گرامي خواهشمندم همراهي كنيد و بنشينيم بهاتفاق هم بررسي كنيم ببينيم وضعيت واقعي كره زمين از چه قرار است. آيا ارزيابي كه من ميكنم تا حدودي بهواقعيت نزديك است يا اين كه من دارم زيادي سياه ميبينم؟ و اگر بر فرض شما هم در اين تحليل نگرانكننده با من همعقيده باشيد، آيا در اين صورت نميبايد از خودمان بپرسيم هركدام مان در بهوجود آوردن اين آشوبی كه پيش آمده چه سهمي داشتهايم؟ آيا ما خودمان، چه بسا، تا اندازة زيادي باعث و باني فكري اين فاجعه ی آخرالزماني كه ظاهراً در شرف تكوين است بهشمار نميرويم؟
فرويد: دوست گرامي اينشتين، شايد بهتر باشد نخست بهما توضيح دهي كه چطور تو (از بين اين همه آدم) درست ما را ـ يعني كنفوسيوس، بودا، افلاتون، اگوستين قديس، دكارت، ماركس و مرا ـ دستچين كردهيي؟ فكر نميكني در بين ساكنان آسماني هنوز عدة زيادي شايستة حضور و شركت در اين كنفرانس باشند؟ مثلاً كساني از طراحان اقتصادي، كارشناسان تكنولوژيك و يا پيامداران سياسي ودینی كه اخيراً بهاين جا وارد شدهاند؟
اينشتين: درمورد شمار شركتكنندگان، خود تو دوست عزيز بهتر از من ميداني كه يك گروه كوچك خيلي سهلتر ميتواند در تعمق مشترك توفيق يابد تا اين كه بيست سي نفر و بيشتر باشند. و اما اين كه چرا از بين همه شما را گلچين كردم؟ بايد بگويم شما بهلحاظ شهامت خاصتان، كه بهكٌلّ وجود و كليتها پرداختهايد، متمايز از ديگران هستيد. در بين اين تازهواردان مغزهاي متفكر اصيل بهچشمم نميآيند، كساني كه علاوه بر پيگيري پروژة تخصصي، در بادي امر پرسشهاي مقدمتري را هم پيش بكشند. مثلاً چرا وضع بهاين صورت درآمده كه با آن روبهرو هستيم و چرا انسانها دست بهكارهاي نادرست ميزنند، با وجودي كه از نادرستي آنها باخبرند. يك نقص ديگر اكثر تازهرسيدهها در اين است كه از خود غريبهاند. اگر چه خيلي خوب ميتوانند حساب و كتاب كنند و در باب امور مالي و مسائل پول تعمق و تدبير كنند. اين تازهواردان از اشتغالات متعدد خود دقيق سردر ميآورند و نيز ميدانند بهچه كارهايي در آينده مايلند بپردازند. ولي دربارة خودشان چيز زيادي نميدانند و يا اين كه اصلاً نميخواهند از راز و رمز حضور در اين جهان سردر بياورند و يا بفهمند كه روال طبيعت چه رفتار و ملاحظهيي را از آنها طلب ميكند. پرسش مورد نظرشان اين است كه چگونه بايد با اشيايي كه ميسازند مطابقت پيدا نمود، نه اين كه آخر اين اشياء چه تناسب و مطابقتي دارند با آن غناي مطلوب زندگيشان.
شما شايد در اينجا مأيوسانه دنبال اين و آن بنيانگذار ارتدكس ديني هم بگرديد و كسي را پيدا نكنيد. چون من ميخواستم از بروز هرگونه مجادله دربارة اصول ديني پرهيز شود. حال برفرض كه كلي بحث و اختلاف هم بين ما درگيرد. مثلاً بودا براي انكشاف چندگانه و پلوراليستي آموزههاي خاص، خودش جا باز كرده و اين مكتب نسبت بهاديان و مذاهب ديگر مدارا نشان داده است. كنفوسيوس و اگوستين هم سواي وجه ديني افکارشان، بيشتر بهمثابه آموزگاران فلسفي برجستهاند. همينطور ماركس، كه بهنظر من بسا بيش از اندازه ای كه خودش مقر ميآيد اندیشه اش سرشت فلسفي دارد. گيريم كه مبشر جزم گرای قانونمنديهاي جبري هم باشد.
ماركس: طبعاً تو مختاری نظرات مرا به اين صورت كه گفتي تعبير كني، با اين حال ميخواهم بدانم از اين كنفرانسِ ما چشم انتظار کدام نتیجه ای هستيد؟ تازه هرچه هم از آن در بيايد، از دست ماها كه ديگر كاري ساخته نيست.حرف ما كه بهگوش منتقدان ومروجان فعال ساكن كرة زمين نميرسد كه – برفرض اگر نتايج به دردبخوری هم در اين بحث داشته باشيم- ، بردارند اين دستاوردها را بين مردم رواج دهند.
فرويد: راستي اين روايت درست است كه تو و انگلس در زمان انتشار «سرمايه» اكثر نقد و تقريض ها را خودتان مينوشتيد؟
ماركس: چاره چه بود؟ جز اين چه كار ميتوانستيم بكنيم؟ پنج سال طول كشيد تا هزار
نسخه از اين اثر به فروش رسيد. بههرحال سؤال خودم را از اينشتين تكرار ميكنم: فايدة اين كار كه ما اينجا دورهم بنشينيم و راجع بهمسائل و مشکلات كنوني زمينيها سرمان را بهدرد بياوريم چه خواهد بود؟ هيچكس كه صداي ما را نميشنود. وانگهي حالا شما خودتان خواهيد ديد كه سرمايه داري ـ چه ما در اين بالا نگران آن باشيم يا نه ـ خودش رأساً وسايل تخريب و تلاشي خود را فراهم خواهد كرد.
افلاتون: فعلاً كه هواداران تو همه جا ناكام از ميدان بيرون رفتهاند، چون هركجا كه چیره شدند و توانستند طبقة حاكمه را از مسند قدرت بيرون اندازند، در پايان كار خودشان در آنجا بهصورت نيروي ستمگر درآمدند. بگذريم، اما اين نكتة درستي است كه چه بهتر همة ما ابتدا روشن بگوييم نظرمان راجع به تصميم اينشتين چيست؟ خود من نهتنها پيشنهادش را ميپسندم، بلكه آن را نسخة بسيار مؤثر و بارآوري ميدانم. این کار در بادی امر وسيلة تسلي و شفاي درد خودمان است. آخر من جزو آنهايي هستم كه اين بالا بهطور دائم خود را بهبازنگري و سنجش انتقادي خويش نيازمند ميبينند. يحتمل شما هم بهچنين حالي گرفتاريد و پيوسته سر در جبين تفكر داريد كه در آن پائين، من كدام خبط و اشتباهي را مرتكب شدم و چه سخن نادرستي را منتشر كردم؟ كارها و حرفهايم در بد فهميدهشدن مقاصد و منظورهاي نيك چه نقشي داشتند؟ در چه زمينهيي، گرفتاريهاي كاملاً شخصي ام را بهجاي دشواريهاي عمومي عوضي گرفتم و رهنمود منحرفی دادم؟ من افلاتون، في المثل در اين كه هيچگاه برده داري را مورد شك و ترديد قرار ندادم، موجب چه لطماتي جامعه و نسلهای بعدی شدم؟ …
اگر من بتوانم راجع بهتمام سركوفتهايي كه بهخود ميزنم با شما درد دل كنم، طبعاً حالم بهتر خواهد شد. چه بسا بهحال شما هم مفيد باشد كه در چنين جمعي بهزبان آييد و بتوانيد از ترديدها و سرزنشهاي درونيتان سخن بگوئید.
آگوستين: براي من كه حتماً خوب است. وقتي بهخاطر ميآورم با آن تئوري معصّيت كه بانی و واضع آن بودم باعث شدم چقدر انسانها از خودشان احساس بيزاري كنند و چه بار نفرتي برخاطرشان سنگيني كند، باری سخت خودم را گناهكار مييابم. وجود همينبار خاطر خلق الله بود كه كليسا توانست به بهانة تزكية نفس بساط تفتيش عقايد بچیند و از نياز به سبك شدن آن فشارهای سنگين ِ وجدانی سوءاستفاده نمايد و تا همين روزگار كنوني پيوسته با احساس گناه مردمان بی شرمانه بازي كند و ضمن دستكاري و مانيپولاسيون، احساس گناه و معصیّت اهالی را ابزار استيلاي خود قرار دهد.
فرويد: بله، من هم از وضعي كه پيدا كرده ام سخت بيمناكم. مثل اين است كه در قفسي از خبط و خطاهاي دورة حيات زميني خودم اسير شده ام. بنابراين من نظر افلاتون را تأييد ميكنم. بايد اين امكاني را که به ُيمن دعوت اينشتين پيش آمده جدّي بگيريم و دست كم به مثابه يك گروه خودياري روانكاوي از آن بهره مند شويم. هريك از ما سفرة دلش را پهن كند و با صداقت سياهة اعمال خود را پیش نهد. و همه مان در اين كارنیک و موثر شركت كنيم. هرچه نباشد، به انتقادات تند و تيز ديگران گوش سپردن بسا بهتر از آن است كه تا ابد در حبس درون تنها و ناراضي بمانيم و صرفاً با خودمان كلنجار رويم. براي همين بود كه سابق يك جايي گفته بودم مؤمنبودن سهلتر از تحمل احساس گناه است.
اينشتين: اصطلاح «گروه خودياري» را مي پسندم. در عينحال به نظرم ميرسد بهتر است از ِصرف بازبيني و كندوكاو جمعي خودمان فراتر رويم و با طرح و تعاطي فكري در مسائل بحران موجود تعمق كنيم ببينيم شايد ساكنان كرة زمين هنوز هم براي خروج از مخمصهيي كه گرفتارش شده اند راه وچاره و امكان برون رفتی داشته باشند. ماها ، با اشتباهات و ارزيابيهاي غلط سابقمان هرچقدر هم در كجرويهاي آنها مؤثر بوده باشيم، با اين حال انديشه هاي خوبي هم در اختيار بشر قرار داديم. افكاري كه به حالشان مفيد ميافتاد ولي آنها از بخت بد يا اصلاً بدانها اعتناء نكردند ويا فقط چند صباحي گذران اين رهنمودها را به گوش گرفتند. خوب چرا نبايد بتوانيم راهحلهاي تازهيي كشف كنيم؟
ماركس: كه بعداً، وقتي كه جماعت آن پايين رو به نابودي رفتند، بدانيم براي ممانعت از
آن فاجعه مي بايستي چه ميكرده اند. آيا در اين كار يك طنز تلخ و گزنده ای حس نميكنيد؟
فرويد: نخير، من به قضيه اينطوري نگاه نميكنم، البته به شرطي كه بتوانيم نكتهيي را رعايت كنيم. اگر مقصود كشف اهدافي است كه فقط ما میل داریم ملتها مشتاق حصول آنها باشند، در اين صورت چه بهتر كه به همان جنبة خودياري كارمان قناعت كنيم. منتها ما ميتوانيم به روش بهتری نیز كار كنيم و دنبال كشف آن نطفه های نويد بخشي باشيم كه هماكنون نيز در جامعة زميني بالقوه موجود و آماده اند و صرفاً براي زایش ورویش به«كاتاليزاتور» و پشتيبان نيازمندند. نقش پیشین شما در برانگيختن برخي از جنبشهاي ثمربخش دنيا نیز در همين معین عامل كاتاليزاتوري بوده است و اگر شما نبوديد كس ديگري اين كار را به عهده ميگرفت. زيرا هميشه كسي هست كه مانند يك زلزلهسنج از پيش برآورد ميكند و حس ميكند فردا مردم به چه رویه و راهی همديگر را خواهند فهميد. شايد در تجزيه و تحليل خودمان اينجا و آنجا بهگرايشهاي سالم و برانگيزنده يي برخورديم كه فقط به سوك و تلنگري محتاج باشند. در اين صورت به زودي كسي، يا تني چند خواهند آمد و فرآیند مطلوب را به جريان خواهند انداخت. و ما هم آسوده خواهیم شد وآرامشي خواهیم یافت. بنابراين بياييد جستجو را شروع كنيم.
ادامه دارد
حقیقت مانا
دیدگاهها بسته شدهاند.