اسماعیل وفا یغمائی
زن عالم نمودند این دو سگ ملا و سگ صوفی
خلاف من که….هم زن این هم زن آن را(یغما جندقی)
در مقابله با رذالت تقطیر شده مکتبی و توحیدی و در چالش با اوباش و اراذل گندیده سیاسی ، و در جدال بین دو منگنه ارتجاع غالب و مغلوب ولی کاملا همذات و همریشه ،کلام معمول عاجز است، یا باید سکوت کرد و یا از شعر یاری جست.
آری تنها باید از شعر کمک گرفت. هجو و هزل دشنام نیست.کار عبید و ایرج و یغما
دشنام معمول نیست شناخت رذالتهاست و پرواز با بالهای نیرومند شعرست برای دیدن فاضلابها و پرتگاههای نهانی عمق ارواح گندیده برخی کسان که در هیئت فرشته خود را مینماینند ولی دیوان از آنان شرمگین اند ونیز بوئیدن تعفن روح آنها که تا جائی که بخاطر دارم بقول گورکی :
بوی تعفن روح بدترین است .
این قصیده این چنین زاده شد . دشنام بگذارید و بر بالهای کلام بنگرید و دریابید .
برای سرودن این شعر نگاهی به دیوان یغما جندقی انداختم تا از او مددی در مقابله با رذالت بجویم و اینک:
با مددی از روان جد اعلا ابوالحسن یغما جندقی و همسرش سرو جهان خاتون که مدد کار زندگی پر تلاطم یغما بود. یغما در یک مجموعه از هجویاتش زنقحبگان روزگار خود را مورد خطاب قرار داه است و این قصیده ادامه کار اوست زیرا هنوز آئین زقحبگی در کارست و روان یغما بیدار ومن پس از دویست سال بعد از روزگار یغما دانستم یغما چه میدیده است و چه میکشیده است و با چه فاضلابهائی در جدال بوده است در ضمن در این مقطع به این شناخت رسیدم که پیروان نیز با تائید کامل مخلصانه به مقام مقتدی رسیده اند و بنا براین باید مقامات عالیه تمام آنها را از تر و ماده مورد تائید قرار داد. روان یغما شاد باد.
قصیده در مدح و شناخت زنقحبگی
اسماعیل وفا یغمائی
شیر بسیارست امّا نی به این زنقحبگی
من ندیدم نیز دیگر کس، چنین زنقحبگی
راه و رسم وشیوه ی رفتار این شیر شگفت
همچنین آئین و مذهب نیز دین، زنقحبگی
راستی در پیش او منفور چون روح شرف
پیش این زنقحبه، حتی شرمگین، زنقحبگی
از خطا یک نسل را افکند در آتش، گریخت
زد برو صدها درود آتشین زنقحبگی
پیره شیخان و فقیهان را به سر مستی ببست
از حنای خون ما ریش گهین زنقحبگی
از فقیه قحبه جز زن قحبگی ناید به کار
این زآن آموزد و آن هم ز این ،زنقحبگی
هر دو همزادند در اصل و نسب، آموختند
در کنار هم ز یک دین مبین زنقحبگی
آتشی افروخت تا نسلی بسوزد، در گریز-
رفت تا ژرفاو تا بالاترین زنقحبگی
هر خطائی را به لطف ده خطا جبران نمود
دائما در ذهن و اندر آستین زنقحبکی
شد سپوز او به بستر چون نماد انقلاب
راز دریابید! گفتا این چنین زنقحبگی
ماده دیوی را بیارائید از بهر فریب
گفت: نک صورتگر نقاش چین، زنقحبگی
بعد از این زنقحبگی بگذاشت این راز کبیر
صبح تا شب پیش ما در ویترین زنقحبگی
سالها قصاب نی اجساد، بل ارواح شد
تا شود در رهبری مسند نشین زنقحبگی
اعتماد ما بشد سنگ خلای مسلکش
تا بریند بر خردها با یقین ، زنقحبگی
دین او زنقحبگی آئین او زنقحبگی
هم خداوندش خدای آخرین زنقحبگی
جهل او را مسند تحمیق و با این حیله داد
جمله را تطبیق و با خود همنشین ، زنقحبگی
ای بسا شبها که تا وقت سحر با ماده دیو
جمله را بنهاد زیر ذره بین زنقحبگی
کرد ما را او تهی از هر چه جز خود تاشود
در درون قلب ما منبر نشین زنقحبگی
ما یقین کردیم، آوخ لیک غافل زینکه هست
دائما بر این یقین ما ظنین زنقحبگی
بر جسدهامان قدم زد در کنار ماده دیو
همقدم با هر دوتا ذوب و عجین زنقحبگی
عشق شد مطرود و نفرت شد خدای قلعه اش
تا بسازد زین همه حصنی حصین زنقحبگی
مهر تابان گشت نام ظلمتی مسموم وتلخ
وین سیاهی را بشد یار و معین زنقحبگی
در فریب و در جبونی پهلوانی همچو او
درجهان نادیده پیش از این چنین! زنقحبگی
در دوسوی تخت او بهتان و تهمت پیش فنگ
کرده، بر آنها زند صد آفرین زنقحبگی
شک ندارم هیچ در ایمان این زنقحبه لیک
مومنست ، او را ،امیرالمومنین زنقحبگی
پیروانش هر یکی از دیگری زنقحبه تر
هر دو سوشان در یسار و در یمین زنقحبگی
جاکشان در پیش تختش جملگی حاضر یراق
سر سپرده پیش آن رو ح الامین، زنقحبگی
چاکرانی برده ناموس و شرافت را زیاد
زین سبب زد مهرشان روی جبین زنقحبگی
بهر نان و سکه ای ناموسشان در زیر پا
داده آنان را بسی20آفرین زنقحبگی
چون سخن گویند در هر واژه شان گوید سخن
با هزاران رنگ و آهنگ و طنین زنقحبگی
یک جهان لش، مفتخور،بزدل، پلید جیره خوار
یافته دیریست رسم بهترین زنقحبگی
مادر عالم سپوزند و کند تائیدشان
اولین زنقحبه کار آخرین زنقحبگی
این کند تائید آن ،در مجلس زنقحبگان
جمله را تائید!!با صد هان و هین زنقحبگی
شیر گوید:گر وفادارید فرمودم مباح
بر شما زایندم الی تا واپسین، زنقحبگی
جسته کنج عافیت در امن و آسایش ولیک
داده یک یک را در این ره، دکترین زنقحبگی
هر یکی زنقحبه تر از دیگری در هر کدام
گشته پنهان یک دوجین نه! صد دوجین زنقحبگی
لیک شیرا!صد هزاران شکر و میلیونها درود
چون ترا بر پلکان برترین زنقحبگی
ظرف چندین روز بیش ازمدت پنجاهسال
دیدمت بر اسب و زیرت زیر زین زقحبگی
گفته ای با صد گلایه ساخته دشمن ز تو
چهره ای شیطانی وبا تو قرین زنقحبگی
من به توگویم: که شیطان را رها کن گوش دار
چون ز توآموخت شیطان لعین زنقحبگی
آخرین حرف (وفا) این است بعد از مرگ تو
روید از خاک تو از زیر زمین زنقحبگی
چهارم ژوئن 2020 میلادی
حقیقت مانا
دیدگاهها بسته شدهاند.