مجموعه یادداشتهایی درباره “سیاستزدگی”، بخش دوازدهم
یادداشتهایی درباره “سیاستزدگی”، بخش دوازدهم
بدیهی است که اصطلاحات و واژههایی همچون “اصلاحطلب”،”اصولگرا”، “دوم خرداد”، “آبادگران”،”کارگزاران”، “جامعه روحانیت مبارز”، “مجمع روحانیونمبارز” و… از حیث سیاسی “هیچ مگویند” و در این رابطه میتوان ازفقر ادبیات سیاسی حاکم بر ایران سخن راند. فقری که چهار دهه در تاریخ سیاسی ایرانبازتولید شده است. اما آنچه ما در ایران از آن رنج میبریم به فقر ادبیات سیاسی محدودنمیشود. فقر ادبیات سیاسی برخاسته از فقر سیاسی در ایران است و بازتاب رویکرد”تودهای” و “تودهوار” به سیاست.
ذوق ما ایرانیان در ساختن نام و شعار، که بی ربط با توان ماایرانیان در عرصه شعر و شاعری نیز نیست، چنان ثروت معنویی به ما ساکنان ایران بخشیده است که در کار نامیدن هر پدیدهای که بخواهیم، کم نمیآوریم.
کارگرفت اصطلاحاتی همچون “دوم خرداد” پیش از آنکه از فقر ادبیات سیاسی حاکم بر ایران پرده برگیرد، بیان فقر سیاسی مزمنی است که جلوهای از ساختار قدرت سیاسی و مناسبات قدرت در ایران است. اصولا فقر ادبیات سیاسی خود نمود فقری سیاسی است.
انسان پرسشگر میبایست با شنیدن واژگانی همچون “اصولگرا”، “دوم خردادی”، “آبادگران” و… از خود بپرسد که قرار است چه “کالایی” با این مارک “هیچ مگو” عرضه شود؟
پشت این واژهها فقدان پدیده تحزب در ایران نهفته است و ناشی از حرکت در چارچوب تودهای-جبههای است. شعارهای “امت همیشه در صحنه”، “همه با هم”، “وحدت کلمه و عمل” و… نیز ترجمان چنین ترجیح یا اگر صریحتر گفته باشیم، چنین فقری است.
در پس نام “دوم خرداد” و ترجمان متاخر آن “اصلاحطلبی” نیروی ناهمگنی گرد آمده است که تعریف مشخصی ندارد. در پس نام “اصولگرا” نیز نیرویی است از حیث اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بسیار ناهمگن.
در مقابل یک حزب برنامه و اساسنامه میخواهد. میبایست عضو آن شد و با عضویت در آن به اساسنامه آن پایبند ماند و در راستای تحقق اهداف منظور شده در برنامه آن تلاش ورزید. حرکت جبههای نه نیازی به برنامه و اساسنامه دارد و نه نیازی به رعایت قواعد دموکراتیک بازی.
اما فقر سیاسی در ایران در گرایش ما به حرکتهای جبههای و تودهوار خلاصه نمیشود. حدیث عقب ماندگی سیاسی ما مفصلتر از آن است. ما برای تشخیص این گرایشهای سیاسی بی تعریف نیازی به یک برچسب مشخص داریم. برچسبی که به مردم امکان دهد “آبادگر” را از “دوم خردادی”، “آبادگر جهادی” را از اصولگرای “خط امامی” و “جامعه روحانیت مبارز” را از “مجمع روحانیون مبارز” تشخیص دهند.
نقش این برچسب را در فضای سیاسی ایران، چهرهها برعهده گرفتهاند. در راس هر یک از جریانهای ناهمگن سیاسی یک چهره ایستاده است. مردم چهرهها را میشناسند و خود را با این چهرهها تعریف میکنند.
برنامهای سیاسی در کار نیست. ساختار حزبی شکل نگرفته است. تاریخ تحزب در ایران در همان موقعیت پیش از پیروزی انقلاب اسلامی باقی مانده است. توده به هر روی رهبر خود را میخواهد.
بیتعریف بودن واژهها و اصطلاحاتی که در ۴۰ سال گذشته برای بیان جریانهای سیاسی در ایران به کار گرفته شدهاند، ریشه در همین بیهویتی تودهای دارد.
مظروف بی هویت و فاقد تعریف، نیازی به ظرفی تعریف شده و با هویت اعلام شده ندارد. این چنین است که در ایران به جای شکل گیری احزاب “گذرگاهها” تاسیس شدهاند و سر هر گذرگاهی یک “لوطی” ایستاده است.
برای مشاهده عنصر فقر سیاسی در ایران میتوان از فقر ادبیات سیاسی بهره گرفت. اما برای فهم فقر سیاسی در ایران میبایست به گرایش تودهای و تودهوار در کنش و بینش سیاسی مردم و نخبگان آنها توجه کرد.
دکتر جمشید فاروقی
سایت حقیقت مانا
دیدگاهها بسته شدهاند.