جوابیه آقا وخانم رجوی! و پشت پرده ها پشت پرده نامه جواد زائریان وچند پرده از جنایت رجوی ؟ تحت عنوان بنگال اختصاصی؟… بفرموده رهبری، جواد ۸ دروغ وبه یک حقیقت ناگزیر که مبتلابه دروغ نویسی است، اعتراف کرد. پشت پرده پیش از ۷-۶مرداد۸۸ وبیش از۱۴کشته وهزارزخمی پشت پرده جنایات جمعی، جلیقه های حفاظتی امریکایی را دراشرف به اعضا نداند تا دراشرف کشته بدهیم! پشت پرده دیوارهای بتونی (تیوالها)، اگرتیوالها بخواست سازمان خارج نمی شد. مااینهمه کشته ومجروح نداشتیم پشت پرده موشک باران آبان ۹۴ و آبگرفتن سنگرها ؟ کشته شدن افراد بدون سنگر وعلل پیام مضحک رهبری مقاومت آقای رجوی؟ وسخنی بی پرده با آقا وخانم رجوی، و بیزاری ازهرنوع رهبری فقاهتی وعقیدتی: «جهان از آغاز بی پنجره بود» و« در» معنا نداشت

seyamaknaderi December 27, 2017 Comments Off on جوابیه آقا وخانم رجوی! و پشت پرده ها پشت پرده نامه جواد زائریان وچند پرده از جنایت رجوی ؟ تحت عنوان بنگال اختصاصی؟… بفرموده رهبری، جواد ۸ دروغ وبه یک حقیقت ناگزیر که مبتلابه دروغ نویسی است، اعتراف کرد. پشت پرده پیش از ۷-۶مرداد۸۸ وبیش از۱۴کشته وهزارزخمی پشت پرده جنایات جمعی، جلیقه های حفاظتی امریکایی را دراشرف به اعضا نداند تا دراشرف کشته بدهیم! پشت پرده دیوارهای بتونی (تیوالها)، اگرتیوالها بخواست سازمان خارج نمی شد. مااینهمه کشته ومجروح نداشتیم پشت پرده موشک باران آبان ۹۴ و آبگرفتن سنگرها ؟ کشته شدن افراد بدون سنگر وعلل پیام مضحک رهبری مقاومت آقای رجوی؟ وسخنی بی پرده با آقا وخانم رجوی، و بیزاری ازهرنوع رهبری فقاهتی وعقیدتی: «جهان از آغاز بی پنجره بود» و« در» معنا نداشت
جوابیه آقا وخانم رجوی! و پشت پرده ها پشت پرده نامه جواد زائریان وچند پرده از جنایت رجوی ؟ تحت عنوان بنگال اختصاصی؟… بفرموده رهبری، جواد ۸ دروغ وبه یک حقیقت ناگزیر که مبتلابه دروغ نویسی است، اعتراف کرد. پشت پرده پیش از ۷-۶مرداد۸۸ وبیش از۱۴کشته وهزارزخمی پشت پرده جنایات جمعی،  جلیقه های حفاظتی امریکایی را دراشرف به اعضا نداند تا دراشرف کشته بدهیم! پشت پرده دیوارهای بتونی (تیوالها)، اگرتیوالها بخواست سازمان خارج نمی شد. مااینهمه  کشته ومجروح نداشتیم پشت پرده موشک باران آبان ۹۴ و آبگرفتن سنگرها ؟ کشته شدن افراد بدون سنگر وعلل پیام مضحک رهبری مقاومت آقای رجوی؟ وسخنی بی پرده با آقا وخانم رجوی، و بیزاری ازهرنوع رهبری فقاهتی وعقیدتی: «جهان از آغاز بی پنجره بود»  و« در» معنا نداشت

 جوابیه آقا وخانم رجوی! و پشت پرده ها

پشت پرده نامه جواد زائریان وچند پرده از جنایت رجوی ؟ تحت عنوان بنگال اختصاصی؟…

بفرموده رهبری، جواد ۸ دروغ وبه یک حقیقت ناگزیر که مبتلابه دروغ نویسی است، اعتراف کرد.

پشت پرده پیش از ۷-۶مرداد۸۸ وبیش از۱۴کشته وهزارزخمی

پشت پرده جنایات جمعی،  جلیقه های حفاظتی امریکایی را دراشرف به اعضا نداند تا دراشرف کشته بدهیم!

پشت پرده دیوارهای بتونی (تیوالها)، اگرتیوالها بخواست سازمان خارج نمی شد. مااینهمه  کشته ومجروح نداشتیم

پشت پرده موشک باران آبان ۹۴ و آبگرفتن سنگرها ؟ کشته شدن افراد بدون سنگر وعلل پیام مضحک رهبری مقاومت آقای رجوی؟

وسخنی بی پرده با آقا وخانم رجوی، و بیزاری ازهرنوع رهبری فقاهتی وعقیدتی:

«جهان از آغاز بی پنجره بود»  و« در» معنا نداشت …

حق استعفا وجدا شدن ازسازمان، ودرج آن توسط رسانه ها، حق مشروع وقانونی، وهمانا حریم وحرمت انسانی وآزادی است

هرگونه تاخت وتازقرون وسطایی واعتراف گیری عقیدتی، به رسم فقاهتی !،  خود جرم دیگری، برپشت کبره بستهٔ بارکشان جهل وجنایت ورذالت است  

درحالیکه رجوی ومریم جدا شدگان را،  صدباربدترازبریده وپاسدار!… ، «زالو»می نامند؟.

دست به دامن شدن به چنین نامه هایی( آنچنان که خود تعبیروتوصیف می کند« زالوها»، اسناد دوقبضهٔ ذلّت وخفّت ونکبت، وبقول رهبری« خاک برسری!» وتف سربالا، بصورت نامبارک است!.

زالوی های حقیقی!، ‌کسی وچیزی نیست جز ولایت فقاهتی حاکم برایران ورهبری عقیدتی سازمان بمثابه اپورتونیسم درون مقاومت مردم ایران

 

آنگاه که پلیدیهای روزگار، با هفت پرده برداری ازرذائل وپرده دریهای حُرمت انسان ، باخون وخوی بهیمی وهار، درمقابلم صف آرائی میکرد. هرگز باورم نبودونگشت، داستان”نسل یالهای ارغوانی وبالها آبی سرا” پذیرای چنین فرجامی را. گاه میمُردم ، میمُردم ، میمُردم . وآنگاه عشق فرمان میراند:« به پیش !» و من پاهای عشقهایم را می بوسیدم، تا بالهایم را بیابم ؛ اینسان ازخاکسترم گُرگرفته وهربارایستادم، با شعله هایی بالا بلند ،زان آتشِ ققنوسیِ قلبِ عاشق واری ، که خاکسترش را پذیرا نبودونگشت. گرمائی ازتن خورشیدی عشق؛ شهد سبزینۀ انسان، برای تجلّی نجابت انسان ورؤیای انسانیّت. وه که عشق، چه ریشه های ژرف و، رویش های شگرفی دارد. آنک بالهایم ، فرمان برافراشته عشقهایم، با قلب ققنوس وار، وهفت پردۀ برداری ازشکوه اوج ها…، ودرگل آلود واقعیت نحس روزگار، چٌنین محفوظ عشق بودن و گشتن.

داستان نسلی با یالهای ارغوانی وبالها آبی سرا، چنین بود. اینک… من آبی سراو، سراب؟!، نه هرگز!. من هستم و بوسه از لبانت ای عشق. آنک  رؤیای آبی سراها و ارغوانی ها ، بی هیچ تن سائیدنی به مرداب پیشین ارتجاع،  وبه سردی وسراب پسین، پاشنه آشیل را ، با رازهای آواز گشوده ازچتر سیاه  “قدرت” ، “سایبان فساد”! برکشید. همپای ارغوانی ها، دست دردست نسل اینک و امروزِ، آبی سرا …

 

“جهان از آغاز بی پنجره بود”        ۴/۷/۱۳۹۱

 

جهان ازآغازبی پنجره بود

“در” معنا نداشت

وحصار

درگسترۀ جهان

محوبود وناپیدا

وانسان

روزن میگشود

به زیبائی قاب پنجره آسمان

 

ورنه جهان

ازآغاز

بی پنجره بود

بی حصار و دیوار

با مُشک عطر هستی بخش

آزادی !

دیباچه و شعرازکتاب:« من آبی سرا و ، سراب؟!.»

پشت پرده نامه جواد زائریان وچند پرده از جنایت رجوی ؟ تحت عنوان بنگال اختصاصی؟…

حتّی کسی که خود رابه درازگوشی نمی زند، رجوی پالان است!؛ چه رسد که آگاهانه ( باهر دلیل ومنطق) حقایق را کتمان، و امداد رسانی به رجوی اختیارکند.

رجوی جواد زائریان را نیز برعلیه من بخدمت گرفت. جواد دراشرف ولیبرتی ازدوستان من بود، رابطه بسیارگرم وصمیمی با هم داشتیم…، همگان می دانند. امّا بفرموده رهبری، جواد ۸ دروغ وبه یک حقیقت ناگزیر که مبتلابه دروغ نویسی است، اعتراف کرد.

تفاوت اینجاست که جواد دروغ می گوید. امّا من جواد را افشا نمی کنم!، بلکه رجوی را افشا می کنم!. جواد خود ازقربانیان رجوی است. همین نامه سرا پا دروغ که البته به نفع من است که چاپ کنند، نشانگر عمق چنین قربانیانی است.

 

۱- بفرموده آقا وخانم رجوی، جواد نوشته بود:

« جز آزار دوستان سابقش کاری نداشت… همیشه هم او را تحمّل می‌کردیم، وجودش جز مزاحمت برای ما چیز دیگری نبود. همیشه باید رعایت حال او را که واقعاً عصبی و روان‌پریش بود را می‌کردیم.».

حتّی دست نوشته ایی درسالگرمادرش برروی کاغذ روغنی نوشته وبه او داده بودم وسال بعد درسالگرمادرش، نوشتهٔ یک «روان پریش» را به من، یادآوری کرد وبا چشمانی که می درخشید، گفت:«‌ سیامک آن کاغذ ویادداشت را دردفترم نگه داشته ام خیلی زیبا وقشنگ نوشته ایی…» وهنگامی که پای او درسرویس ژنراتور سوخته بود، به عیادتش رفتم و نوشته ایی درباره خودش و عشقش( ژنراتور) به او دادم. ازدیدن وخواندن نوشته طنز، درباره رابطه خودش و ژنراتورش، خندید. ازاشکی که نیازم بود، درچشمانش هویدا گشت، وچنین به اذیّت وآزاراودیگران می پرداختم، با تمام وجود… وجواد آن موقع ها به من می گفت:« خیلی پدرسوخته ایی…چقدرخندیدم، چقدرقشنگ نوشته ایی…این اطلاعات را…» برای چنین طنزی رفته، ونام ژنراتور- کشور ومحل تولد- تاریخ تولد- شماره پرونده موتور- کد ملی-  تاریخ آخرین حمام ( سرویس ونگهداری توسط جواد)- نوع غذا وروغنی برایش می پزند و صدا غرولُند ش بهنگام عصبانیت ، درنبود مجنون وروان پریش، که بسیار زیاد ازآن برق می کشند ، لحن وطنین ناله ها ، هنگامی که جواد دربرتخت بستری افتاده را، نوشته بودم…، زیرا جواد را دوست داشتم. می خواستم ولویک لبخند برتخت امداد اشرف برلبانش بکارم. رابطه ما آنقدرگرم بود که، همه میدانند ، چندین سال بود که تاروزآخر درلیبرتی، با هم جناق می شکستیم و« یادم تورا فراموش» بازی می کردیم» تا برنده را بایک پپسی مست کنیم. ما ازرابرت دنیرو وال پا چینو خوشمان می آمد وبهم دیگر می گفتیم:« ببینیم چه کسی رابرت دنیرو است!، من یا تو!» اوهم عاشق بازی رابرت دنیرو بود. درآلبانی نیز، برغم آنکه جواد هنوز ازسازمان هواداری می کرد، به تمام دوستان گفتم:«‌جواد بلحاظ انسانی، یک دسته گل است». امّا تحت تأثیرعواطف خانواده اش(مادر، برادر وخواهرش بدست رژیم جنایتکارخمینی، جان با خته اند)، احساس می کند، اگرهواداری نکند، تمام آن خونها به هدرخواهد رفت، واین مبتلابه چنین افرادیست. اینک درآلبانی به همکاری وخبررسانی… برای سازمان بکارگرفته شده است. به همین دلیل هم، به خواسته عبدالله بیگی(مسئول دفترسازمان با جدا شدگان)  به خانه من آمد تا، اطلاعاتی کسب کند، ووضعیّت… من را بداند».

امّا پس ازچندی، بفرموده عبدالله بیگی مسئول دفترسازمان، یادداشتی روی ایمو گذاشت:« سیامک راستش بگذارصریح به توبگویم. من ازاین پس نمی خواهم با توتماس ورابطه داشته باشم. من می دانم که تو با رژیم مرزبندی داری،‌ امّا چون برعلیه سازمان حرف می زنی، من خوشم نمی آید».

جواد سه باربه خانه من آمد بود،‌ به اوگفتم:« درطی این مدّت درآلبانی من چند کلمه بیشتردرباره سازمان با تو حرف نزدم، درحالیکه! دراشرف ولیبرتی، صدها برابراین، درباره سازمان به تو گفته ام؟. وحتّی درلیبرتی گفتم:«‌سازمان به من قرص تاریخ مصرف گذشته داده، سکته مغزی کرده ام، ۳۳ روزدکترنمی بردند…» توسکوت کردی،(آسته بروآسته بیا که گربه شاخت نزنه!)، برغم این بازهم باهم دوست بودیم!. چرا دراشرف ولیبرتی که این حرفهایی که به توزدم، وچنین حرفهایی را دراشرف ولیبرتی زدن، قیمت سنگینی می خواست!، همانجا، یا پس ازآن، هرگزبه من نگفتی که نمی خواهم با تو رابطه داشته باشم ؟.

هنگامی که به خانه من درآلبانی آمد نیز، همین ها راگفتم. جواد، هیچ حرفی برای گفتن نداشت…، زیرا درنزدمن جرأت کتمان نداشت!. راستش قسم حضرت عباس را با ور کنیم یا دم خروس را؟. همیشه احساس می کردم ومی گفتم:« آلبانیا !، هم مثل هما اشرف ولیبرتی است وسلطه اختاپوسی سازمان، می تواند همه را درچنگال بگیرد، بدلیل ترس و وحشت وبی اعتمادی که بین جدا شدگان انداخته است، می ترسند حرفی بزنند و بدست سازمان برسد».

سازمان نه تنها جواد زائریان،‌ بلکه ازهمان آغاز آمدنم به آلبانی، مستقیم وغیرمستقیم گفته بود:« با سیامک رابط نداشته باشید». پس ازآنهم صریحاً اسم برده بود.

به همه دوستان می گویم،  تا آنجا که به مسئله «شخصی» من برمی گردد ونه مردم وحریم وحرمت آزادی!:« مفت چنگتان، می توانید ازرجوی پول بگیرید، وفحشنامه برعلیه من تحویل ایران افشاگربدهید. وتآکید می کنم، بهیچوجه ازاین حرام لقمه ها، کم نگیرید!. امّا هرکسی بخواهد، در وارانه نمایی حقیقت، بعنوان امداد رسانی به جنایات رجوی، بیش ازحد لازم!، خوش رقصی کرده و شهادت دروغ ومعکوس دهد!، افشا ودرمعرض عموم قرارخواهم داد!. همچنانکه پیگیر جنایت، قتل، زندان وشکنجه …توسط باند تبهکاررهبری عقیدتی هستم!.

جواد می توانست به من فحش نامه بنویسد، آنچنان که رجوی می خواست!. امّا با خوش خدمتی، دروغ را، چاشنی سخنانش نکند. سازمان ازطریق عبدالله بیگی (مسئول دفتر وپرداخت هزینه ماهانه درآلبانی با جدا شدگان)، که هم اینک نیز با جواد زائریان  درالمان ارتباط است.

همچنانکه در۴آذر۹۶ دردیدار حضوری با یکی ازدوستان( غ- گ ) اطلاعات جدیدی به من رسید. عبدالله بیگی ازدفترسازمان درآلبانی، به جواد زنگ می زنند وازاو پیگیری می کند که:« کدامیک ازجدا شدگان جدیداً‌به اروپا رسیده اند؟». (می توانید به گوشی تلفن جواد زائریان مراجعه کنید!. این اسناد را می توان دربازبینی تماس ها، درشماره تلفن جواد زائریان،‌ بدست آورد. می توانیم به پلیس آلمان مراجعه کرده وحقیقت را آشکارکنیم). به دوستم گفتم:«‌جواد درهمان حماقت خودش وترس مفرط ازسازمان ( آسته برو، آسته بیا،‌ که گربه شاخت نزنه)،‌ بخدمت سازمان درآمد وحتّی اینک نیز، که درآلمان بسرمی برد، اخبار واطلاعات جدا شدگان را دراختیار عبدالله بیگی مسئول دفترسازمان درآلبانی قرارمی دهد».( درسه ماه تابستان سال ۹۶ نزدیک به۴۰ تن ازجدا شدگان به اروپا رسیدند). ازآقا وخانم رجوی می پرسم:« با چه هدفی اطلاعات زندگی شخصی جدا شدگان ازسازمان را حتّی پس ازخروج ازآلبانی، ورسیدن به اروپا پیگیری می کنی؟. اینکارجاسوسی است!. اگرلازم باشد! خود کسانی که به اروپا می رسند، به شما اطلاع می دهند؟.

 

جواد به من می گفت:«‌عبدالله بیگی، با برادرم که شهید شد،‌ در تشکیلات باهم بودند». وبه همین دلیل رابطه نزدیکی هم با اوداشت.

افشای دروغپردازی جواد زائریان ومعکوس کردن حقایق، آنچنان که آقا وخانم رجوی فرموده اند

۲) بفرموده آقا وخانم رجوی، جواد زائریان نوشته بود:

« بیشترین رسیدگی به او می‌شد و یا رسیدگی‌های خاص مثلاً بنگال جدا، چون باکسی نمی‌توانست زندگی کند، من هم مسئول برق و ژنراتور بودم، و با توجه به محدودیت جدی سوخت که، دولت عراق تحمیل کرده بود، ما بایستی صرفه‌جویی‌هایی می‌کردیم. ولی در رابطه با گرمایش و سرمایش محل سکونت سیامک من حتی مواقعی که به ژنراتور فشار می‌آمد حق قطع کردن آن را نداشتم و همه‌چیز برایش ویژه بود، مسئولین می‌گفتند مریض است و حق ندارم محدودیتی ایجاد کنم. البته این نمونه کوچکی بود، در طول این سالیان او که کار جدی و مشخصی نمی‌کرد و واقعاً جز اذیت کردن ما کار دیگری نداشت».

 

الف )  شاهدین وجود دارند ومی توانند دردادگاه حضوریابند، که من هرگزبنگال اختصاصی ویک نفره؟، نداشتم!. وتمامی آسایشگاهها ۶تا ۸ نفره بودند.

ب) کولرگازی درهمه، آسایشگاهها وجود داشت وطبق زمانبندی تأسیسات( جوادزائریان)‌روشن وخاموش می شد. ودرزندگی سنگری نیزکولرها، به سنگرمنتقل شد.

ج) سازمان بدلیل گل روی من!، وسکته مغزی وخُرد شده مهره کمرو…، آنچنان که جواد مدعی است، کولرگازی تمام وقت گذاشته بود؟.

بلکه ناچاربودند بدلیل صحنه سازی های کثیف ورذل! دربازدید های سرزده کمیساریا و یونامی… درکمپ لیبرتی وبطورخاص، خانم آنیتا ومترجم وآقای حسین مسئول امنیت، وآقای غیرت  مسئول امداد ومسائل پزشکی کمیساریا و…، و ورود آنها به بنگال من،  سازمان کولررا تمام وقت به برق وصل کنند. امّا خوشبختانه، وقتی خانم آنیتا ومترجم افغانی به بنگال من آمدند. این کولرروشن نشد، و سازمان مجبور شد پنکه بیاورد. برغم پنکه، آنها گرمای شدید بنگال را فهمیدند وخود را باد می زدند… ویوسف ( علی اکبرانباز) با عصبانیت وحسابرسی به کیانوش رهبری گفت:« این یک مسئله سیا سی برای ما است، چرا کولررا چک نکرده بودید؟!». ومن خوشحال بودم،‌ خانم کمیساریا خیس عرق بود…

درنامه ایی به خواهرم سعیده درکانادا نوشته ام که آقای غیرت گفته است:« هفته بعد می آیم کمپ بدیدن شما، تا ازوضعیت استقراری و بیماری ، وبازدید کنم ومطلع شوم» برای بازدید از بنگال و وضعیت من به لیبرتی می آمد. قسمتی ازنامه ۲۷ فروردین ۹۳ صفحه ۳- پاراگراف دوّم

۴)ازطرف دیگر به جواد گفته بودم:« من هرگزکولررا روشن نخواهم کرد!. من هم مثل همه. واین خود جواد بود که می گفت:« سیامک،‌ تو اینجا ، تمام وقت دربنگال هستی، داخل بنگال درجه حرارت بالاست …! مشکلی نیست، روشن کنی و اتاق هوا بگیرد وسپس خاموش کنی!. امّا من درقبال رجوی! فقط به همین دلیل!، پذیرای گرما بودم، تمام لباسم خیس عرق میشد… امّا روشن نمی کردم.

حتّی درتماس تلفنی با خواهرم درلیبرتی ، درباره کولر وگرما… صحبت کرده ایم. برخلاف رجوی! من هیچ مشکلی درارائه سند ومدرک ندارم:

دراین نوارصوتی وقتی خواهرم می پرسد:‌شنیدم برق آنجا( لیبرتی) را قطع کرده اند. ومن جواب میدهم:« من  آنزمانی هم که برق بود ازکولرش استفاده نمی کردم. چون مشکلم گرما ، کولرو بنگال نیست( یعنی مشکلات من  فراترازاینهاست!)

Seyamak09 shahrivar93-31Aug

( توضیح :دوستان نتوانستم قسمتی ازنوار صوتی را که ۳۴ ثانیه است را به سایت منتقل کنم. دراوّلین فرصت آموزش می گیرم ، تا بتوانم فایل های صوتی را ادیت و بر روی سایت بگذارم. تنها توانستم این مکالمه صوتی را برروی واتساپ دوستان بگذارم.)

 

هرمسئله ایی را که درباره من بنویسید!، بلااستثنا یک جنایت است!. باورکنید، آنقدرسوژه از جنایت دارم ، که نمی دانم کدام را بگویم:«‌ انگشت می گذرام روی ادعای رجوی از زبان جواد زائریان.

پشت پرده جنایت رجوی ؟ تحت عنوان بنگال اختصاصی؟:

درحالیکه پس ازموشک باران دوّم لیبرتی !، با فرمان رجوی که گفته بود:« ازاین پس باید همه زمندگان درسنگرهای بتونی استراحت کنند، وهیچکس نباید دربنگال استراحت کند! واین مرزسرخ است». وسنگرها درترکیب تخت های دوطبقه دست ساز، برای هر۶و۵ نفر دریک سنگرآماده شد. تنها کسی که دربین ۳۰۰۰ ساکن لیبرتی، سنگرنداشت ودرسنگرنمی خوابید! ودربنگال بی حفاظ که بقول خانم مریم رجوی حلبی بودند وبا ورقهای به قطر نیم میلمترساخته شده اند. کسی نبود، جزسیامک نادری!.

پیچک ها را خودم کاشتم، همیشه می گفتند :«زیباترین بنگال مال سیامک است». بدلیل سایه بان پیچک ها وگل هایش، پیچک ها ازلولای در ها هم رد شده ودر را نخ پیچی کرده بودم . وهنگامی که دربازمیشد پیچک ها هم به درچسبیده بودند. با گلهای شیپوری سفید و بنفش و آبی( این نوع پیچک با گل آبی بزرگ تازه آمده بود ودراشرف نداشتیم).

همچنانکه دراشرف هم همین بود. بقول علی صفا(علی رضا معدنچی):«‌ سنگ چنین باغچه ایی که سیامک چیده است، چیزدیگری است. این یک طراحی وکارفوق العاده بالا وهنری است». نقاشی با سنگ ریزه ها ( اسب – سپید – فیل با تخته بسکتبال – شیر وپلنگ- پنگوئن . پرنده در پرواز و… وتمام آنها با سنگ های برنگ خود حیوانات. رجوی یک کلمه راست نمی گوید، بلکه مطلق معکوس می کند. با ورکنید یک کلمه!. کتاب حقیقت مانا پاسخی به تمامت رهبری عقیدتی است.

درحالیکه دراین عکس بنگال درفاصله ۲متریپشت سر من است و یک بنگال دیگر هم روبروی من وچسبیده به درسوم همین بنگال است؟. اما من سنگر نداشتم؟. تعداد دوبنگال ۲ برابر نفرات آسایشگاه ما بود؟.

عکس فوق متعلق به سال ۹۱ است. درچپ وراست بنگال سنگر وجود دارد. پس ازتهاجم اوّل موشکی، سنگرهای جدیدی دریافت شد، و یک سنگردیگر درمقابل درب آخر آن بنگال قرارمی دادند!. امّا هرچه سنگر بیشترمی شد و یا حتّی نمونه ایی خالی و بلا استفاده ماند، سیامک نادری سنگرنداشت؟.

حقیقت آنست که اگربخواهم طنز بگویم:«رجوی می توانست تمام بنگال ها را به من اختصاص دهد، وآش ریخته را نذرمن کند.»!، زیرا هیچ کس دربنگال استراحت نمی کرد، ممنوع بود! ومرزسرخ!. وبا نصب تخت وتشک و نصب پرده وپارچه به تمام دیوارهای سنگر، استراحت درآن بمراتب بهتر، وقابل مقایسه با آسایشگاه نبود. تا جایی که پس ازپایان سنگرنشینی بفرمان رجوی، بسیاری نمی خواستند با بنگال برگردند. وطبق دستورتشکیلاتی، این مسئله اجرا شد.

دو عکس اختصاصی: ازداخل وبیرون سنگر که ازلیبرتی مخفیانه بیرون آورده ام!.

عکس سمت راست داخل سنگر است.وعکس سمت چپ، موجگیر سنگر در ورودی سنگر را نشان می دهد. روی میز در دو عکس ازخانم مریم رجوی درقاب عکس وجود دارد. برروی تمای سنگر ها،  یک شعار با رنگ قرمز کلیشه شده بود و آن سخن آقای  رجوی بود :«‌ ۹۲ بای موشک بزنید»( عطف به سال ۹۲ می گفت:« بجای یک موشک، ۹۲ موشک بزنید تا آدرس دشمن خودرا همه بفهمند». برخلاف اطلاعیه هایی که مریم می داد. درون تشکیلات شعار همین بود، زیرا برای بسیج سیاسی سازمان نیازمند،‌سوژه بود.

خانم مهرتابان! ، رئیس جمهوربرگزیده مقاومت!.

جواب بده!. چرا همه ۳۰۰۰ نفردرسنگرهای بتونی استراحت می کردند و این مرزسرخ بود که کسی دربنگال نباشد( بدلیل موشک باران و بی حفاظ بودن بنگال ها!). امّا سیامک نادری، همیشه دربنگال نگاه داشته شد؟. کدام مادر ورئیس جمهوری با فرزند و مردمش چنین کرده، که توکردی؟.  دریک دادگاه وهیئت تحقیق وپلیس جنایی، وهمچنین با وجود اطلاعیه ها وپیامهای رهبری عقیدتی چه بطور رسمی و چه سخنان وپیامهای دورن تشکیلاتی، چیزی نیست که بتوان، با شانتاژ وشیوه های قرون وسطایی ، درسبک وسیاق وزارت اطلاعات آخوندی چنین جنایت ودروغهایی را، رفع ورجوع کرد.

بله این پشت پرده «بنگال اختصا صی » سیامک نادری است، تا درموشک باران بعدی، ازشرّ او راحت شوند!. من همیشه مسائلم اختصاصی بود واین نمونه نیز چنین!.

عکسهایی که ذیلاً می آورم، تفاوت بنگال اختصاصی؟، وسنگرهای جمعی مشخص است. درتمام وموشک باران ها،تمام سنگرهای، کنار بنگالها سالم مانده و بنگالها و ورق ها ، تیرآهن ووسایل داخل بنگال ، مثل ترکش عمل می کردند.

چندین باربه مسئول یگان، مهدی حسینی درزمستان گفتم:«‌بنگال سرد است، وبچه ها هم پس ازنگهبانی نیمه شب می آیند ولباسهایشان را تعویض می کنند، سروصدای آنها وبازوبست درها ونمازخواندن صبح، باصدای بلند وصدای کف بنگال بدلیل تردد آنها، مانع می شود، تاآن هنگامی هم که می توانم درهر۴۸تا۶۶ساعت، یکبار، یک ساعت بخوابم. این بنگال استراحت نیست، اینجا انبار است. حتّی گفتم :« محمد معصومی( یکی ازمیلیشیاها که عاشق رجوی است) درنمازشب یا صبح که چراغ بنگال خاموش است ومن تنها هستم، درسنگرنمازنمی خواند ومثل همه به  بنگال می آید نماز می خواند. محمد معصومی مهرنمازرا برمیدارد وازهمانجا که ایستاده ، مهررا پرتاب می کند دردومتری خودش، روی کف چوبی بنگال،‌ ومی رود ونمازمی خواند.  به مسئولم گفتم:« جدای ازسروصدا !، وصدای مهر!، این توهین آمیزاست که کسی خواب باشد ویکی بیاید ومهررا به دومترپرتاب کند؟. واین هم نمازخواندن نیست که مهرنماز را مثل یک تومانی های زمان شاه، وبازی قمار« لیس پس لیس»، به جلو خودش پرتاب کند…، بگو: یا نمازبخواند ویا لیس پس لیس بازی کند!.  این هم ازهمان توجهاتی بود که جواد می گفت!.

امّا هرگزمن را به سنگرکناربنگال نبردند. گفتند:« جا نداریم و ترکیب یگانی است. می خواهند یک یگان دریک سنگرباشند! ». این حرف هم دروغ بود!.

سنگرها درزمستان گرم ودرتابستان خنک ترازبنگالهابود. بازسنگرجدید ازدولت جنایکارمالکی درعراق تحویل گرفتیم!. و اگاهانه درلاین اوّل کناربنگال سالن ورزش گذاشته شد. وهرگزهم استفاده نشد؟. درحالیکه درتمام۳ لاین که بنگالهای آسایشگاه بودند، این سنگرنیزمی باید مشابه آن ۳ لاین، درابتدای ورودی هرلاین ۲ سنگرکذاشته می شد!. اما بدلیل اینکه من هیچگونه راهی نداشته باشم، تا بگویم این سنگر کنار بنگال ما متعلق به افراد همین بنگال ما است، سنگررا درجای دیگری گذاشته وخالی ماند. گفتم بروم درآن سنگر جدید که خالی است!. گفتند:« این سنگرآماده نیست… ما ازاین سنگرنمی خواهیم بعنوان آسایشاگاه استفاده کنیم؟( اصلاً هدف درخواست سنگر ازدولت عراق همین بود؟)،هیچ راهی بازنبود هیچ راهی…زیرا ازبالا!، فرمان چنین بود. آنکس که فرمان داده بود هیچکس دربنگال استراحت نکند،  همو فرمان داده بود، سیامک سنگرنداشته باشد.

ازفردای حمله موشکی رژیم در۲۵ خرداد ۹۲ تا زمان حذف مالکی ازنخست وزیری دردور سوّم انتخابات عراق در۲۰/مرداد/۱۳۹۳ بمدّت ۱۴ماه ،همه ساکنان لیبرتی بدلیل اینکه بنگال ها قتلگاه رزمند گان مجاهد هستند، درسنگرمی خوابیدند، جزمن!. بنگال اختصاصی رجوی برای کشتن من بود، نه برای زنده مانده من! وآنطور که جواد می نامد:«‌ بنگال اختصاصی!». همه افراد مرکزما ( مرکزیک) می دانند، تنها کسانی که بنگال اختصاصی داشتند:‌«‌یوسف ( علی اکبرانباز) ومیترا عمویی فرماندهان مرکزبودند. بنگال آنها برخلاف بنگال اختصاصی من؟، توالت وحمام داشت، محل آشپزخانه و… داشت. ویک خدمه نیز، برای رسیدگی به آنها درنظر گرفته بودند. من تعجّب می کنم که جواد زائریان این نامه را برای کدام مخاطب نوشته است؟. تمام افراد لیبرتی با این ساختاری که من شرح دادم آشنا هستند!. ودریک تحقیقات ساده همه چیز برملا میشود؟.

پس ازشکست مالکی درانتخابات سوّم ریاست جمهوری در۲۰/مرداد/۱۳۹۳  رجوی فرمان داد:« دوران زندگی سنگرنشینی تمام شد!. همه به بنگالها برگردید!. ازاین پس امکان حمله موشکی رژیم…، وجود ندارد، واگرهم باشد درحد ایذایی مشابه دوران صدام است».

به عبارتی بمدّت ۱۴ ماه بدون جان پناه بودم. آنروزها، با رها به خودم می گفتم:«‌کاش یک موشک بیاید وبخورد بنگال من واین روند کثیف( حجم فعالیت هایی که خواهرم سعیده داشت،‌ باعث میشد تا سازمان هم صد برابرترفند وتوطئه های گذشته ، روی من متمرکز وزوم شود تمام شود. وگاهاً به جنگ آشکار روانی کشیده شود. به مسئولم مهدی حسینی می گفتم:«‌من مغزم ترکید، ده باریک جمله را گفتی!. ومن شنیدم. امّا هرف چیزدیگری بود. او نرفت وبازهم بیش ازده باردیگر باصدای بلند وبا نفرت سادیسمی ، سرش را بطرف من که روی تخت خوابیده بودم نزدیک می کرد وآن یک جمله را تکرارمی کرد. هدف «تلاشی» روح وروان من بود، تا زیرچنین فشارهایی به خواسته آنها تن دردهم». بویژه هنگامی که بنگال من را تبدیل کردند به محلّ بازجویی و…، درجواب کسانی که منتقد سازمان بودند ومی گفتند :«‌باید اعضای سازمان را اززیرموشک باران نجات داد وازلیبرتی خارج شوند. من درلیبرتی می گفتم:«‌ شما مشکل را نمی دانید!، مشکل جان ما نیست،‌مشکل روح وروان ما است که دریک توتالیتاریسم جنون آمیزایدئولوژیک، درمعرض تهاجم ونابودی قرارگرفته است. نه بخاطرجانمان! وجسممان!، روحمان را ازاین حصارنجات دهید. مشکل اصلی این بود واکنون نیزهمین هست. اگرنبود!، نیازی به ابلاغیه عضویت بازگشت ناپذیروحصار اشرف ۳ نبود!.

شما طی این ۱۷ سال همیشه چنین آشی اختصاصی برای من می پختید!. 

پس ازاین فرمان رجوی،‌ بازدرخواست کردم، اکنون  که سنگرها خالی شده، وهمه دربنگالها هستند، بدلیل سروصدا و… به سنگربروم، تابتوانم آنجا باشم. با اکراه پذیرفته شد والبته با تلاشهای خواهرم سعیده!. زیرا بسته به پیشرفت فعالیت های سعیده و حساس شدن روزبروزاین کیس، سازمان تن داد. ومن هم روی ماه« سنگرنشینی» را دیدم.

اگرجواد زائران فقط به فقط این ۲ دروغ را نمی گفت، من هرگز با دروغهای دیگرش کاری نداشتم؛ وچنین نمی نوشتم. هرگز!. همچنانکه تاکنون درباره نوشته های جداشدگان درآلبانی پاسخ نداده ام. زیرا پشت پرده دفترسازمان درآلبانی را… میدانم.

امّا امداد رسانی به چنین جنایاتی،‌ جدا ازیک مسئله شخصی است. ازاین پس هم، به هرکسی که چنین دروغهایی تولید کند، که حقایق را به معکوس کند، جواب داده وحقایق را درباره رجوی! واین اظهارات افشا می کنم.

۳- بفرموده آقا وخانم رجوی، جواد زائریان نوشته بود:

«جز یک روانی چیز دیگری در ذهن آدم نمی‌آید، چون واقعاً با حرفهای دروغ، کم‌آوردن خودش را در مبارزه توجیه می‌کرد».

 

مخاطب من که جواد زائریان نیست. جواد خود به اندازه کافی ازدست رهبری پاکباز کشیده است:

درآلبانی ازنفرات مختلف شنیده بودم که، جواد زائریان درهمان سال ۷۴ می خواست ازسازما ن خارج شود. اما درنشست حوض با حضور رجوی ریختند سرش ونشست رجوی باز هم طول کشید…( طبق معمول من وما، بیش ازیکربع قرن، جز۱۰۰۰نفری که درآن نشست بودند، ازآن بی خبربودیم!، چون هرحرفی محفل وشعبه سپاه پاسداران نام می گرفت و…».

در۴آذر۹۶ دردیدار حضوری با یکی ازدوستان( غ- گ )، اواطلاعات ریزتری…درباره رجوی و نشست حوض سال ۷۴ دراختیارمن گذاشت، وگفت:«‌ درروزپایانی نشست حوض، درسری مرکز۱۰، یکباره یکی از زنان شورای رهبری بلندشد وگفت:« برادر(رجوی) ، مایک مشکلی داریم!، جوادزائریان رانام برد. جواد به رجوی گفت:« من می خواهم ازسازمان بروم(بیرون)!».

رجوی با براشفتگی و عصبانیت …خطاب به به جواد زائریان می گفت:« توبا اینکارت پاگذاشتی روی خون «اشرف»!، وانگارکه به ناموس من تجاوزکرده ایی!. (اشرف ربیعی همسر اوّل رجوی)» ونشست تا زمانیکه جواد حرفش راپس بگیرد ادامه داشت.»جهت تصریح وتأکید،پرسیدم: حرف رجوی که می گوید:«‌به ناموس من تجاوزکرده ایی!. منظورش چی بود؟». غ- گ  خنده تلخی کرد وگفت:« منظورش اشرف بود! زن اوّلش ، نمی توانست بگوید که به «زن» من تجاوزکردی، چون مریم رجوی زنده است!.( می گوید: به اشرف تجاوزکرده ایی)».

 

نیازی به یک یا چند شاهد ندارم!. درنشست مرکز۱۰، که درآنزمان  درکل ارتش آزادیبخش سه مرکز وجود داشت(۱۲-۱۱-۱۰) وستادها ، ۱۰۰۰ نفر شاهد سخنان رجوی وجواد زائریان بودند.

جواد عزیز!. توسال ۷۴ درخواست خروج ازسازمان را دادی، وآنهم درحضور رجوی ورهبری عقیدتی!….، منِ کم آورده درمبارزه، مزدور،‌ روانپریشِ، مزاحم بچّه ها و آدم عصبی، متشنجِ، بیمارِ، بیکاری که هیچ مسئولیتی هم طی این سالیان نداشتم!، وبنگال اختصاصی هم داشتم و..!. حتّی پس ازسکته مغزی! وبرغم اصرار وگریه های خواهرم درپشت تلفن درلیبرتی!، و…، گفتم:‌« حاضرنیستم به خارج بروم!. مگردرریل معمول کمیساریا!، خون من رنگین ترازدیگران نیست. واین کمیساریا بود که پس از۷ ماه؟ مطلع شد من سکته کردم  و… خانم روزالین گفت:«« هیچ کسی به ما نگفته بود توسکته کردی؟ ما بی اطلاع بودیم!؟. تواورژانس هستی! وجزء ۳-۴ نفراوّلی که تورا خارج می کنیم». نه تنها سکته مغزی، بلکه خُرد شدن مهره کمر واحتمال قطع نخاع را نیز نگفته بودند!. وحتّی بقول یوسف( علی اکبرانباز) نیزکه تأکید می کرد:«سکته مغزی را نگو!، سکته مغزی را نگویی هم، تو اورژانس هستی! بدلیل مهره کمرت!». سازمان ۷ ماه می دانست که افتادم گوشه بنگال. بگذارید به مردم بگویم:«‌ من نمی توانستم حرکت کنم. بدلیل پارگی زانوها وآرتروزپیشرفته، با دوعصا بودم وعدم تحرک درحین بستری بودن، وفشارهای روانی بعدی، پس ازعلنی شدن بیماری نزد خواهرم، پاهایم به تنش می افتادند. آروز داشتم، یک بنگالی داشته باشم که توالت نزدیکش باشد. خیل وقت ها آرزو داشتم مثل اتاق مسجد و اتاقهای ۷و۲ و۱ بند۲ که داخل هراتاق یک دبه بزرک یک متری گذاشته بودند، برای «شفاهی» ( درزندان به توالت کوچک داشتن، «شفاهی» ، وبرای توالت بزرگ داشتن «کتبی می گفتند». نفراتی که دستشویی کوچک( شفاهی) داشتند، ویا نفراتی که قرص لازیکس استفاده میکردند تا چرک پاهای کابل خورده خارج شود. وکارکرد لازیکس این بود که فرد، تشنه می شود ومستمرآب می خورد وچرکها خارج می شود… ویا خود من تا مدتها براثرشکنجه خون ادرار می کردم وبه همین جهت یک شیشه شیر(شیشه شیر۲تومانی درسال۶۰) درهرآسایشگاه وجود داشت. تاابتدا درآن کارشفاهی را انجام داده وسپس داخل دبه بزرگ بریزیم. زیرا طی روز، فقط ۳ نوبت کوتاه به دستشویی می بردند). خواسته های یک بیمار، چیزی بیش ازاین مسائل نیست.

بگذارید همه حرفهایم درد آورنباشد. یک خاطره شاد وخنده دارازسلول ۷ بند۲ درآذرماه سال۶۰ تعریف کنم، درباره همین شیشه شیر ودبه توالت شفاهی:« دراتاق ۷ بند۲ تعداد ما ۱۲۰نفربود. برای خوابیدن درچنین اتاق کوچکی به نسبت جمعیت، هرشب، یک تا یک ساعت ونیم، طول می کشید، تا مسئول خواب!، نفرات رابصورت کنسروی وروی وبه پهلو خوابیدن ( تیغی خوابیدن) بچیند. همچنین سرنفری که به سمت دیواراست، نفربعدی باید پایش بطرف دیوارباشد، یعنی معکوس نفرقبلی، تابدین شکل جای کمتری بگیرد. وپاهای نفرکناری، همیشه مقابل صورت ودهان کناری خودش قرارداشت.( همین هم سوژه خنده بود، درتکه پرانی وسوژه کردن پای نفرکناری، می گفتند:« فلانی …بابا یه بارهم که شده، پاهاتو بشور، خوب نیست که دراتاق خوار دانشگاه بیایی وپاهایت رانشویی؟!» (دانشگاه همان عبارت لاجوردی بود). تنها کسی که حق داشت طاق بازبخوابد علی عموبود( علی فرد سعیدی) بدلیل شکمی که داشت فرقی نمی کرد، هرطورمی خوابید، طول وعرضش، همانقدر جا می گرفت. عمو علی درقتل عام سال۶۷ سربدارشد. گاهی پس ازیک ساعت چیدن، هنوز۳ نفرسرپا بودند وجا نبود، بازمسئول خواب، خطاب به همه می گفت:« خُب، حالا همه یک نفس عمیق بکشید وخود را بکشید بسمت بالای اتاق، تا جا پیدا شود برای این ۳ نفر. وبا فشارآوردن می توانستیم درهرسه ردیف، یک نفر را جابدهیم، وبخوابیم، تا فردا برای بازجویی احتمالی آماده باشیم. درردیف که من بودم همسرخواهرکشمیری ( مسئول عملیات ۷ تیر سال۶۰ وکشته شدن بهشتی و…) درکنارمن می خوابید اوبراثرشکنجه ها روانی شده ، ودرسکوت مطلق فرو رفته بود. وبچّه های دیگری، مثل مهرداد اشتری، عبدالله نوری( اسم مستعار) نادرفرشباف، فرهنگ سیامکی پور، کورش( الان فامیلش یادم نمی آید) سیامک طوبایی، عموعلی( علی فرد سعیدی) و…، همگی اعدام ویا سربدارشدند. وسیامک طوبایی خود داستان جداگانه ایی دارد ودرسال ۶۸ بهنگام پیوستن به سازمان، درتهران دستگیر وسربه نیست شد. یکبارنامه خواهرسیامک طوبایی را درسلول انفرادی گوهردشت، اشتباهاً به دادند.

امّا این پایان داستان نبود. اگرکسی دستشویی شفاهی داشت، چون تمام اتاق مثل سنگفرش، ازادمها چیده شده بود، آن فرد می باید پا را بگذارد روی آدمها و خودش را به دبه دستشویی برساند. البته بدلیل فشردگی نفرات کنارهم خوابیده، اینکارهیچ مشکلی برای نفرات خوابیده ایجاد نمی کرد. وتنها سوژه خنده میشد. زیرا یکی می گفت:« الان که همه را چیدند برای خواب. فلانی…بلند می شود برود دستشویی؟. هرشب قبل چیدن به اومی گفت:«‌فلانی… بلندشو کارتو بکن می خواهیم بخوابیم!. همه می خندیدیم. یکبار یکی بلند شد ورفت به سمت دبه آب وساعت یک ونم شب، چون چراغ خاموش بود، وخودش هم خواب آلود بود، اشتباه کرد ووسط کار نتوانست دستشویی شفاهی را کنترل کند وبه شیشه شیر هدایت کند. یکباره سروصدا درآسایشگاه بلند شد… همزمان یکی کلید چراغ اتاق را روشن کرد. ۱۱۹ نفرسرمان راگرفتیم بطرف درو دبه آب وکسی که دستشویی شفاهی دارد وازخنده می ترکیم… هیچ…!. اوبجای اینکه داخل شیشه شیر دستشویی شفاهی را انجام دهد. افراد زیرپاش را خیس کرده بود واین سروصدای اوّلیه متعلق افراد کناردبه شفاهی بود. که با خیس شدن ازخواب پریده بودند. وقتی چراغ روشن شد، اوخجالت کشید وبیشترهول شد …وبطرف بچّه ها که همه درازکش هستند، برگشت وهمین کارباعث شد که کنترل توالت شفاهی کمترشود وبطرف بچّه بچرخد وهمه را خیس کند…، بیچاره نه می توانست خودش کنترل کند، نه اینکه مانع خیس شده بچّه هاشود…؛ شیشه شیررا هم، براثردستپاچگی وهول شدن بالا گرفته بود، مثل یک کودک شیطان همه را آبپاشی می کرد.  یکی ازبچّه ها گفت:« بابا! سرشو بگیر اونور…!. یکی می گفت:« اینو بذارین مسئول حمام ودوش گرفتن بچّه ها، هرکسی چیزی می گفت:«‌همه می خندیدیم» ونفری که هم اینک، «مسئول دوش گرفتن» شده بود هم، خجالت کشیده و لبانش را گازمی گرفت. همین باعث طولانی شدن وقطع نشدن کارشفاهی اومیشد…، ساعت ۲ نیمه شب یکی گفت:« بچّه ها بخوابین فرداباید چند نفربروند شعبه( بازجویی). وبازچیدن نفرات که ازخنده جابجا شده بودیم، آغازشد…امّا همه شاد بودیم، همه همدیگررا دوست داشتیم . وقتی نوشتم:

همه همدیگررا دوست داشتیم. بغضم گرفت و… تایپ قطع شد واشک … ودرد… مرا با خود برد. ما مسئول دوش گرفتن را بیشتردوست داشتیم.

او براثرکابل های بازجویان قرص لازیکس می خورد…ما همه چیزرا به شادی وشوخی می گرفتیم، این فضای نسل ۵۸ بود…تربرابرشکنجه های جسمی وروانی…، اما آنکه مسئول دوش شد، شرم وحیا اش تصویرکردنی نبود…زیرا حرمت داشت! خودش نمی خواست چنین اورا ببینیم…!، امّا می فهمید که همه ما مثل خودش هستیم، وچقدردوستش داریم، چقدر…! ، مادرزندان ویا اتاق هفت ویا بعد ها  به اونگفتیم که :«‌ اوبچّه ها را اذّیت وآزارمیداد… نگفتیم که :« مزدورو پاسدارخمینی است، روان پریش است…، درفرهنگ نسل ما، فدا وصداقت ارزش بود. واین ما را حفظ می کرد. این زره قوی برتن وذهن ما بود تا چنین نسلی، وفای به عهد را پیشه کنند. کاش رجوی فرصتی میداد به لیسیدن زخمهایمان…تا بپردازیم به قتل وجنایت دشمن اصلی و درچهاردهه حاکمیّت پلید ولایت فقیه، کاش شانه به شانه او نمیشدیم با همشأنی ولایت عقیدتی…، کاش فرصتی بود درکنارشکنجه های وحشیانه بازجوها …به مقاومت نسل ایمان وفا هم بپردازم… به ویژه به نسل بی بدیل دختران وزنانی که هرکدام برای یک نسلی می توانند حماسه وسمبل باشند… کاش فرصتی بود تا درکنارشکنجه ها ، شادی ها وخنده ها وروحیه فوق العاده بچّه ها وخاطرات شادی که داشتیم را بنویسم. من زیبا ترین خاطراتم وخنده هایم درزندان بوده وبس!. ما درآتش خون، شاد بودیم ومی خندیدیم …کاش مثل الان نبود، که بجای اینکه خاطرات زندان را بنویسم؟، با شادی وبا اشک همین دوسه سطر فوق را بنگارم… به خودم می گویم سیامک!. الان هم اتاقیت می آید وتورا واشک هایت وتایپ کردنت را می بیند و معلوم نیست چه فکری می کند…خوب نیست…امّا نمی توانم ننویسم. وقتی اتومات نگاری می کنم. می گویم بگذارخود قلم  و دل، هرچه خواست بنویسد، توفقط تایپ اش کن… اینچنین بود که ما، نسل آبی سرا، درهرشرایط سخت ودشواری که قرارگرفت،‌ گل مقاومت را می کاشت. ذرّات کوچکی که برکف اتاق ۷ بند۲ درهم فشرده وتنیده می شدند فولاد محکم و سخت آبدیده( ازهر نوع اش وحتّی دوش گرفتنی چُونین) شدند، وشوخ وشاد با نثارعشق وفدا، حریرعواطف را برروی هم می کشند ودرسرمای آذراوین بخواب می روند.

 

کمرم تمام عضلاتش را ازدست داده بود. ازروی تخت بلند شدن دریکی دوماه اوّل، بشدّت برایم سخت بود. به هیچ وجه قصد مقایسه با رژیم یا اوین را ندارم.هرگز. واساساً منظور این نیست. امّا نیازم همین ها بود….، امّا دریغ…، حتّی به مسئولم گفتم:« بروم آسایشگاهی که نزدیک توالت است»، گفتند:« مابراساس سازمان کارارتش، آسایشگاه ها را می چینیم».

جواد زائریان!، همان دسته گلی که بودی، باش!. من هرگزنمی گویم:«‌ هواداری نکن!، به رجوی ایمان نداشته باش!. می گویم:« نگذاراینک تبدیل به دسته گل خشکیده ایی شوی، که درکوچه وخیابانهای ‌آلمان افتاده وزیرپای افکارعمومی له میشود. درلیبرتی به من با حالتی حسرت وتأسف نجیبانه گفتی:« هیچ چیزی از زندگی دردنیای آزاد ندیده ام!»، می گفتی:«‌من تا بحال به عمرم زن ندیده ام ( از۱۴سالگی درخانه های تیمی مجاهدین بوده وسپس به اسپانیا وعراق منتقل شده است وتاکنون هیچ نوع رابطه جنسی، با زنی نداشت). ومن تورادرک می کردم…

ممکن است دیگران به من خرده بگیرند که،‌ درباره فردی که درباره تو اینچنین …نوشته است، این حرفت اشتباه است که می زنی!. امّا بازهم به جواد می گویم:«‌ تو بلحاظ انسانی آدم شریفی هستی!، مزدور! رجوی نیستی!.( برای دادن خبر، پول نمی گیری، مگر بعداً خلاف حرف من ثابت شود). ازاینکه درگذشته باتودوست بودم، پشیمان نبودم، نیستم ونخواهم بود. چون ازتو، جزخیرودوستی چیزی ندیدم. ودرسال۹۰ که عصا ندادند، دوچرخه تورا، که ترمز وگلگیر و زنگ وچراغ ورکاب زنجیر و… نداشت(پاچه شلوارروغنی یا پاره می شد)، فرمانش کج بود و جوشکاری کرده بودی!،  وفرمان را، باید کمی به سمت چپ می گرفتی، تا دوچرخه آنوقت یک مسیرمستقیم را طی کند!، والّا دوچرخه ازجاده وپیاده رویک ویا دو متری منحرف میشد.  برای تردّد، امانت میگرفتم. وتو خودت پیاده می رفتی!. این قدرومنزلت توبود. ومن فراموش نمی کنم. زیرا تو ازآن دست انسانهایی بودی که من، بدون شرم ودست بستگی، می توانستم بیایم وازتو کمک بگیرم!. ودربیماریها که ۲روز، درآسایشگاه بستری بودم و«اتاق بستری »درآن سال نداشتیم، میان تمام آن ۱۶۰نفرافراد حاضردرمقر،‌ تنها به تومی گفتم، برای من غذا بیاوری!. زیرا می دانستم که درقلبت، هیچ منّتی برمن نخواهی گذاشت. اینها ازارزشهای انسانی والای توبود. من هرگزوهرگزازچنین انسانهایی،‌ که درسخترین شرایط کمکم کردند، نمیتوانم جزبه نیکی یاد کنم. تومی توانستی هواداررجوی باشی وبمانی، امّا دروغ!،‌ همان کاری را می کند که با رجوی کرد!. پیش ازاینکه، من این حقایق را بنویسم، رجوی، خود، خودش را لجن مال کرده بود. البته تو به اندازه من، اطلاعات نداری!، ولی به همان میزانی که داری!. یک موردش را بنویسی!. برای رجوی هیچ چیزی نمی ماند، هیچ چیزی…!.

چنین کاری قیمت می خواهد وجرأت…!.

 

۴- بفرموده آقا وخانم رجوی،‌ نوشته بودی:

« مزدوری! ». «دقیقاً هرکس که این مزدور را بشناسد…»:

آقا وخانم رجوی! چت روی ایمو را بخوان؟. بابا گفتند برقصان !، دیگه اینقدرکه نه….( خجالت بکشید!. جواد اصلاً رقص بلد نبود، ازاین کارها خجالت می کشید:

چت جوادزائریان برروی ایمو:

هنگامی که درخیابان به نریمان( حسن عزتی) ونفرهمراهش،‌گفتم: ازاین لحظه دیگرنمی خواهم درسازمان باشم ورسماً حضوری به شما اطلاع می دهم. ۲۰۰دلارپولی که سازمان درلیبرتی داده بود رابرمیگرداندم وهمانجا که ازقبل کاغذ آمده کرده بودم،‌امضا گرفتم.

سند پرداخت پول:

………………………………………………………………………………………………………………

 

تن چرانی ”              ۱۵/۷/۱۳۹۱  

 

گفتا:  ریزه خوارمن باش ، جزئی از تنم

گفتم:  بالهایم ، راه ونام مرامی سازند

گفتا:  همرازوهمدل من باش

گفتم:  نیاز و رازها می خوانند مرا آنسوی دورها

گفتا: …

گفتم :  زنهار!

آفرینش بالهایم مرا می خوانند

“نه تن چرانی تو” !

تو ریزه خواری و

لانه کردۀ پساب تن !

ازکتاب:« من آبی سرا و – سراب؟!»

………………….…………………………………………………………………………….

“هزار شب بی روز و …”            ۰۰/۱۰/۱۳۹۲

 

هزار شب بی روز

هزار روز بی خورشید

ما و سرگردانی ماه

 

کجاست ؟!

روشنایی ماه

کجاست آن روز روشن موعود

وه – چه عادتمان دادند

به پا بست و پوزبند ها

و ریزه خواری این روزهای بی روشنا و نفس

این دیوارهاو این قفس

و باز – هزار شب بی روز

هزار روز بی خورشید

ای عادت نحس

ازکتاب:« قرارمان عشق بود- نه کین!» سیامک نادری

……………………………………………………………………………………

 

نامه های من برای هزینه ماهانه به کمیساریا:

نامه به آقای فیلیپو گراندی:

آقای فیلیپو گراندی

کمیسر عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان

باسلام

کمیساریا بمدت یکسال هزینه زندگی من را تأمین کرد وسپس بمدت ۱۰ ماه هزینه زندگی من را قطع کرد. من درشرایط سختی بسر بردم وبرای ادامه حیات بناچار از دوستانم قرض گرفتم وتا کنون هم نتوانسته ام آنرا پرداخت کنم. سپس کمیساریا برای ۳ماه دیگر هزینه بطور ویژه پرداخت کرد. درحالیکه درنیمه ماه جاری(۱۶ماه می) من دیگر هزینه زندگی ندارم. با توجه به اینکه ما درآلبانی اجازه کار نداریم و…، نمی توان ونباید درچنین شرایطی، کمیساریا افراد پناهجو را دروضعیت وخیمی قرار دهد. گرسنگی دادن به انسانها به هر شکل که باشد مضموم و جرم محسوب می شود. ممکن است چنین سخنی سنگین بنظر بیاید، امّا وضعیتی که وجود دارد همین است. زیراتنها یک راه ویک گزینه درپیش روی افراد گذاشته شده است!، وآنکه همه جدا شدگان باید بروند واز سازمان مجاهدین هزینه زندگی دریافت کنند.

اگر کمیساریا چنین قراردادی با سازمان مجاهدین بسته که هزینه زندگی جدا شدگان از سازمان درآلبانی را، سازمان مجاهدین بعهده بگیرد. باید توجه داشت که جدا شدگان وازجمله من، که طرف اصلی این موضوع هستیم، اساساً نه درجریان چنین قراردادی بوده ایم ونه آن را امضا کرده ایم.

کمیساریا درعراق ازابتدا با تک به تک افراد به عنوان اشخاص مصاحبه می کرد ونه به شکل گروهی وبه کسوت سازمان مجاهدین. بنا براین نمی بایست درمورد پرداخت هزینه زندگی درآلبانی نیزافراد را نا گزیرساخت تا از سازمان هزینه دریافت کنند. چنین قراردادی بمنزله نفی چهار چوب کمیساریا است. زیرا ما اشخاص حقیقی هستیم ونمی توان با شخصیت حقوقی که سازمان مجاهدین باشد برای سرنوشت ماچنین تصمیم گرفته وبه مرحله اجرا گذاشت.

تحمیل دریافت هزینه زندگی از سازمان مجاهدین، چیزی نیست جز اینکه ما محکوم هستیم، همیشه درتیول سازمان مجاهدین باشیم. به همین دلیل بسیاری براثر استیصال ، ناچار شدند تا بروند وازسازمان مجاهدین هزینه ماهانه دریافت کنند. کمیساریا با عدم حمایت ، ما رامجبور به پذیرش قید وبندهای سازمان می سازد. آیا هر فردی آزاد است همانطور که خودش می خواهد زندگی کند؟. این موضوع ناقض اصول کمیساریای عالی پناهندگی می باشد. چنین امری، ثبت برده داری نوین است. درحالیکه کمیساریا تک به تک افراد به به رسمیت می شناسد ونه سازمان مجاهدین را ونه به شکل گروه.

همچنانکه درکشورهای اتحادیه اروپا به پناهندگان هزینه زندگی پرداخت می شود. درآلبانی نیز می بایست یا توسط دولت آلبانی یا توسط کمیساریا این هزینه پرداخت شود. کما اینکه آقای جان کری مابه ازای حضورافراد سازمان درآلبانی کمک مالی به دولت آلبانی پرداخت نموده است ودولت آلبانی می بایست ازهمین بودجه، هزینه زندگی جداشدگان را پرداخت کند.

رونوشت به:

سازمان عفو بین الملل

دفتر کمیساریا درتیرانا – آلبانی

 

متن نامه به زبان انگلیسی به آقای فیلیپو گراندی:

لطفاً روی لینک کلیک کنید:

Letter to Mr. Filippo Grandi-1

……………………………………………………………………………………………..

 

 

آقای نیکلا

مسئول دفترکمیساریا درآلبانی- تیرانا

با سلام

سیامک نادری هستم همچنانکه میدانید درسال ۲۰۱۵ از کمیساریا بطور ماهانه هزینه زندگی درآلبانی را دریافت میکردم.  برای سال ۲۰۱۶کمیساریا هزینه سه ماهه سال اول سال (تا پایان ماه مارس)را یکجا پرداخت کرد. وگفته شد که دیگر هزینه ماهانه نمی پردازیم. من همانجا به آقای رفیع تاکید کردم که من درآلبانی هیچ امکانی برای تامین مالی نداریم، یا اجازه کارهم داده نمی شود. همچنانکه تاکید کردم، من بهیچوجه ازسازمان مجاهدین هزینه مالی نگرفته وهرگزهم نخواهم گرفت. حضورا به آقای رفیع هم گفتم اگردرآلبانی ازگرسنگی هم بمیرم چنین کاری نخواهم کرد. من ازسازمان مجاهدین جدا شده ام ونمی خواهم در قید وبندهای …این سازمان باشم. این حق طبیعی من است که نخواهم هژمونی وتسلط آنها رابرزندگی ام بپذیرم. به همین جهت تا پایان تعیین تکلیف وضعیتم درآلبانی همچون گذشته، هزینه ماهانه زندگی درآلبانی، توسط کمیساریا تامین شود.

باتشکر

سیامک نادری      ۲۵ مارس ۲۰۱۶

……………………………………………………………………………………..

[email protected]   ایمیل آقای رفیع:

آقای رفیع

با سلام

سیامک نادری هستم همچنانکه میدانید درسال ۲۰۱۵ از کمیساریا بطور ماهانه هزینه زندگی درآلبانی را دریافت میکردم.  برای سال ۲۰۱۶کمیساریا هزینه سه ماهه سال اول سال (تا پایان ماه مارس)را یکجا پرداخت کرد. وگفته شد که دیگر هزینه ماهانه نمی پردازیم. من همانجا تاکید کردم که من در آلبانی هیچ امکانی برای تامین مالی نداریم یا اجازه کارهم داده نمی شود.همچنانکه تاکید کردم من بهیچوجه از سازمان مجاهدین هزینه مالی نگرفته وهرگز هم نخواهم گرفت. حضورً به شما هم گفتم، اگردرآلبانی ازگرسنگی هم بمیرم، چنین کاری نخواهم کرد. من ازسازمان مجاهدین جدا شده ام ونمی خواهم در قید وبندهای …آنها باشم. این حق طبیعی من است، که نخواهم هژمونی وتسلط آنها رابرزندگی ام بپذیرم. به همین جهت تا پایان تعیین تکلیف وضعیتم درآلبانی هزینه ماهانه زندگی در آلبانی، توسط کمیساریا تامین شود.

باتشکر

سیامک نادری      ۲۵ مارس ۲۰۱۶

………………………………………………………………………………………………

آقای حارث

رئیس دفتر کمیساریا درآلبانی

باسلام

همانطور که قبلاً گفتم من از سازمان مجاهدین هزینه دریافت نکرده ونخواهم کرد اکنون بیش از ۷ ماه است که کمیساریا هم کمک هزینه ایی به من پرداخت نکرده ومن با مشکلات جدی مواجه هستم و دراین مدت از دوستانم پول قرض گرفته ام تا بعد بتوانم به آنها پرداخت کنم. قبلاً گفته بودم که اگردرآلبانی هم از گرسنگی بمیرم از سازمان مجاهدین هزینه نخواهم گرفت. آنها ۱۷سال آخر حضورم درآنجا،هربلایی که بوده برسرمن آورده اند. بطور مدام مورد ایذاء وتوهین وکتک زدن وشکنجه بوده ام بمدت ۴ ماه هم زندانی شده ام. اینک درآلبانی هم نمی خواهم قلاده آنها بوسیله هزینه زندگی بر گردنم باشد. این حق انسانی من است که آزاد باشم.

من بیش از ۷سال نیززندانی سیاسی رژیم خمینی و۳سال را درسلولهای انفرادی گوهردشت واوین وتحت شکنجه بوده ام. به همین دلیل می خواهم هزینه زندگی من درآلبابی تحت پوشش کمیساریا قراربگیرد. واقعیت اینست که شما می بایست همان ۷ ماه پیش هم اقدام می کردید زیرا که من پناهنده هستم امکانی برای هزینه زندگی ام نداشتم. من قبلا برای آقای گوترز و آقای ترک درسال ۲۰۱۵نامه نوشته ام. اگر نیازاست می توانید آن نامه راملاحظه کنید.

با تشکر سیامک نادری          ۲۷آبان ۱۳۹۵

 

 

Date: 17.11.2016

 

To: Head of UNHCR office in Albania

 

Dear Mr Hares,

 

 

As informed before I have not and will not take any allowance form MEK .It is more than 7 months that UNHCR has not paid any allowance to me and I have been facing so much hardship during these months and have been borrowing money from my friends to pay them later on.

I had told you before that I will not get any money from MEK even if I die from hunger in Albania. They have tortured and tormented me in every possible way during the last 17 years of my stay in Iraq and I was constantly under torture, insult and beating and got imprisoned for

4 months. I do not want their leash round my neck in the name of allowance in Albania. This is my right as a human being to be free.

 

I have been a political prisoners of Iran regime for more than 7 years, three years of which I been tortured in solitary cells. Regarding this, I want my allowance to be paid by UNHCR in Albania. In fact you should have taken action seven months ago since I am a refugee and have no income to live. I have already sent a letter to Mr Guterres and Mr Turk in 2015 and if necessary you can refer to that letter.

 

Awaiting your early action

 

Yours truly,

 

Siamak Naderi

………………………………………………………………………………………….

 

 

تا اینجا، صورت مسئله یک جنایت فردی بود! ودرباره خودم( سیامک نادری)

اینک جنایت جمعی، برعلیه تمام اعضا وکادرها راافشا می کنم.

آقا وخانم مریم رجوی!

‌زوج جنایکار رهبری !

جواب بدهید،

پشت پرده جلیقه های ضد گلوکه و درخواست مریم رجوی  به کمیساریا و مجامع بین الملل …چه بود؟

 

به نقل ازکتاب:« حقیقت مانا، گزارشی به سه نسل، خطاب به رجوی» ذیلا آنچه درپشت پرده بود را می آورم:

جلیقه های حفاظتی امریکایی را دراشرف به اعضا نداند تا دراشرف کشته بدهیم!

آقای رجوی! جلیقه های خریداری شده از کاویانی(امریکا) کجا بودند که استفاده نشد؟!. همچنانکه این جلیقه ها پس ارخروج ازاشرف وآمدن ما به لیبرتی،  در تن ۱۰۱تن افراد باقیمانده دراشرف( وبقول شما لشکرفدایی۱۰۱) وجود داشت، و درقتل عام۱۰ شهریورسال ۹۲، ۵۲تن از آنها کشته شدند. آنها دستگیر و شکلیک شد!. درحالیکه دردرگیریهای قبلی همه اکثر افراد می توانستند درصورت وجود جلیقه زند بمانند!. نمی دانم کدام را بنویسم. اگروارد این درگیرهای وتهاجمات دولت مالکی شوم یکطرف جنایت آنهاست!. امّ،‌ درداخل خود ما هم، سازمان همه چیز را آماده کرده بود برای این کشتار!. افراد را هل می دادند  جلو گلوله …، درکتاب حقیقت مانا مشروحتر ومبسوط تر با موارد اینچنینی پرداخته ام.

یک جوان کرمانشاهی درسال ۹۲ ازمقردیگری به اتاق ما آمد. این جوان کرمانشاهی تنها بدلیل تشابه اسمی ازمقر دیگری به مقرما واتاق (بنگال ) ما آوردند و اسم اورا روی کروکی درب ورودی نوشتند. امّا اسم من برخلاف اسامی دیگران که نام ونام خانوادگی نوشته می شد تنها با یک نام نوشته شده، بدون نام ونام فامیلی کامل، تااگر کمیساریا ویا یونامی و…آمد نتواند مرا پیداکنند!.

سال ۹۲درلیبرتی من ازطریق  جوان کرمانشاهی«پ- ف »شنیدم که او درروزهای آخر حضوردراشرف، انبارهای سازمان راجابجا می کرد.اوگفت:« ‌یک انباربزرگ، پُرازجلیقه های حفاظتی امریکایی را هم جابجا کردیم. من یک جلیقه برداشتم برای خودم. امّا مسئولین سازمان آنرا ازمن پس گرفتند وهرچه اصرار کردم، نگذاشتند آنرا با خودم ببرم!. مسئولین گفتند: بعداً‌به شما می دهیم؟.»

 

برای اولّین بارفهمیدم که ما «جلیقه حفاظتی» امریکایی هم داشتیم!. دراطلاعیه سازمان مستمر انتقال جلیقه های حفاظتی ازاشرف به لیبرتی یکی از خواسته های خانم مریم رجوی و سازمان بود!. امّا سوال اینجاست که چرا دراشرف ودردرگیریهای ۷-۶ مرداد۸۸ و۱۹فروردین سال۹۰ درتهاجم زمینی دولت مالکی از این جلیقه ها استفاده نکردیم؟!. زیرا چنین جلیقه هایی درلیبرتی کارایی نداشت بدلیل اینکه حمله هوایی وموشکی است وزمان حمله موشکی مشخص نیست!.درحالیکه درحملهٔ زمینی مشخص بود که درگیری وشلیک گلوله وچوب وچماق و… وجود دارد! وهمین جلیقه ها حفاظتی برای شلیک مستقیم کارایی دارد!. راستی چرا این جلیقه ها را دردسترس اعضا قرارندادید. تا حفاظی دربرابر تیر مستقیم داشته باشند؟.

من می خواستم دراین نوشته سوال کنم، تا سازمان بگوید: جلیقه های نظامی را چه زمانی از امریکایی هاخریداری کرده است!. تا مشخص شود که رجوی، عامداً جلیقه ها را درانبار نگه داشته وبه کسی نداده، تا کشته بدهد و بتواند حمایت بین المللی کسب کند برای مانده درعراق یا طولانی کردن حضور خود درعراق تا شاید،‌دولت مالکی تغییر کند و…

به یک نمونه ازاین تبلیغات سازمان درسایت مجاهدین، توجّه کنید:بجای  اینکه بفکرحفظ جان رزمندگان مجاهد دراشرف! باشد، بفکر انعکاس درمطبوعات است:

«تهاجم به اشرف بلافاصله به خبر مهم تقریباً تمامی خبرگزاریهای بین‌المللی و عربی تبدیل شد( ۱۹ فروردین ۹۰)».

 

ممانعت ازساخت جلیقه ضد گلوله توسط اعضا جهت بی حفاظ گذاشن افراد درمقابل شلیک مستقیم گلوله ها

بگذارید دراینجا  روزهای پس از ۷-۶ مرداد۸۸ دراشرف را بگویم. عبدالله قدمیاری که درصنایع کارمی کرد. پس ازکشته وزخمی شدن بسیاری در۷-۶ مرداد۸۸، ‌دراف ام یکم (مقر ما)طرح ساختن جلیقه های حفاظتی برای فرماندهان ارشد را، بطور فردی وخودجوش شروع کرد. با ورق های آهنی، سه لایه وپارچه ضخیم نو، از نوع پارچه ضخیم پرده ایی، که ازتدارکات گرفته بود، ۳ یا ۶ نمونه ساخت. من هم پیشهاد دادم برای تمامی اعضا سازمان! می توانیم از قسمت لاستیکی کفشک تانک چیفتن ، که به شکل انبوه دراشرف موجود بود، و درمقابل سلاح کلاش نفوذ ناپذیر است، ‌برای هرجلیقه حفاظتی ۳عدد ازآنها راداخل جلیقه های ساده فردی، که همه افراد سالهاست یکی ازآن را دارند، با تو دوزی ساده جابدهیم. اگرچه وزن آنها تا ۹ کیلو هم می رسد(۳عدد- ۹کیلو). امّا جوابی به این پیشنهاد ندادند. من تعجّب کردم، که چرا با چنین پیشنهاد ساده وقابل اجرا که خرجی ندارد وهر فرد هم، خودش می تواند با دست بدوزد!( برغم اینکه درمقر خودمان ۲ چرخ خیاطی صنعتی داشتیم!) موافقت نشد؟. می دانستم که ما نیاز داریم، کشته بدهیم! این خط رجوی است. امّا سند واطلاعات نداشتم.

دراینترنت جستجو کردم برای اطلاعیه سازمان ودرخواست جلیقه های حفاظتی…، همان سوالی که دراین نوشته ازسازمان دنبالش بودم دراطلاعیه شورای ملی مقاومت یافتم!. که درآن اذعان شده است که:« این جلیقه ها و کلاههای غیر نظامی درهمه جا به عنوان وسایل دفاع مدنی استفاده می شود. درزمانی که مسئولیت حفاظت به عهده نیروهای آمریکایی بود، این وسایل که توسط ساکنان خریداری شده، به عنوان دفاع مدنی ساکنان به رسمیت شناخته شده بود.»

مجاهدین گوشت دم توپ رهبری زالو

 

آقای رجوی! خون اعضا برای رنگین کردن شکست ها درتبلیغات نیست!

برای اوّلین بار اطلاعاتی درباره ۷-۶ مرداد۸۸ بدستم رسید. با شنیدن آن باورنکردم وشوکه شده بودم.

درآبان سال۹۴ یکی ازدوستان بهمراه یک دوست دیگربه خانه من درآلبانی آمد. اوبا حالت که به خشم به فوران آمده بود گفت:« انسیه گلدوست قبل ازاینکه در۷-۶ مرداد کشته بدهیم می گفت:« کجاست آن شهید طلایی؟!». من باورنکردم واوگفت:«‌ماهرروزجلو درب اصلی اشرف( درب شیر) تجمع می کردیم من خودم با همین گوشهایم ( گوشهایش رانشان می دهد) شنیدم که اومی گفت: « کجاست آن شهید طلایی؟!».  دنبال شهید طلایی می گشتید، نه!».

به همین دلیل است که انسیه گلدوست ازفرماندهان ارشد شورای رهبری پیش از ۷-۶ مرداد۸۸ که درجلو دراشرف تجمع کرده وشعار برای باقی ماندن درعراق واشرف به عنوان خانه مان می دادیم، گفت:« کجاست آن شهید طلایی!» .

هر روز جلو در اصلی اشرف درگرمای ۶۰تا۵۰ درجه تجمع می کردیم وشعار می دادیم هُنا هُنا بیتنا، و دهها شعاردیگر ازهمین معنا…

هنگامی که مذاکره دولت عراق با سازمان شکست خورد. فردای آنروز در۶مرداد «شهیدان طلایی» درسفره سیاسی آقا وخانم رجوی قرارگرفت.

در ۶-۷مرداد ۱۳۸۸ هم درزمانی که دولت مالکی به قصد ایجاد ایستگاه پلیس درخیابان ۱۰۰حمله کرد. سازمان گفته بود:« اگرهزارنفرهم کشته شدند نباید دست آنان به ستاد ۴۹ برسد.»

رجوی پس از ۷- ۶ مرداد گفت:‌»قبل ازدرگیری، من تا ۵۰۰ شهید را در ذهنم داشتم!».( یعنی ما خیلی کم شهید دادیم! ومی خواست مسئله را کوچک کند؟). ویکبارهم برای نیش وکنایه زدن درقبال به عملی ما درقیام ۸۸ وانچه درنشستهای رجوی گفته میشدکه :«‌ ما اینجا نشسته ایم ومردم وپسران ودختران جوان دارند درخیابانها جان می دهند… گفت:« مگرشما درگیری نمی خواستید!، مگرشما نمی خواستید درخیابانهای تهران بودید! ودردرگیری ها شرکت داشتید…، بفرمایید ما درگیری را کشاندیم به اشرف!، بفرمایید این شما واین هم رژیم. رژیم را می خواستید؟. اوردم جلو دراشرف!» رجوی خیلی خوب درون اعضایش رامی دانست!.

در۱۹فروردین سال ۹۰هم درزمانی که دولت مالکی فرمان تخلیه قسمت شمالی اشرف، تاخیابان ۱۰۰را به سازمان داده بود. پس از پایان درگیری، رجوی گفت:« من انتظار داشتم که ۱۹فروردین (سال ۹۰)بالای هزار تا کشته بشوند!.»

آقای رجوی! جواب بده! چرا این جلیقه ها را در۷-۶مرداد ۸۸به ساکنان اشرف ندادی؟. جواب بده! چرا در۱۹فروردین سال ۹۰ دراشرف، دربرابر تیرمستقیم مزدوران مالکی، هیچیک ازاعضا جلیقه حفاظتی نداشتند!. جواب بده! چرا قبل ازدرگیری درتوجیه اعضا می گفتید دولت مالکی مرزسرخ شلیک دارد!. جواب بده! چرا وقتی شلیک شد، فرماندهان ومسئولین امر می گفتند شلیک مشقی است ودستور می دادند بروید جلو!. جواب بده! چرا افراد باید درمقابل شلیک مستقیم جلو می رفتند با اینکه می دانستید که کشته خواهند شد!.

چ- ش یکی از جدا شدگان درسال ۹۵ می گفت:«‌ من روز ۱۹فروردین۹۰ وقتی تیراندازی ها شروع شد فرزانه میدانشاهی گفت:« اینها شلیک مشقی است بروید جلو!،‌من به اوگفتم: من درجبهه ها سرباز بودم صدای گلوله مشقی را می شناسم( جنگ ایران وعراق) به من داری می گویی این شلیک مشقی است؟.( نه تنها سربازان جبهه، بلکه همه اعضا ی سازمان تفاوت صدای گلوله جنگی ومشقی را می شناسند. وخود هم با گلوله های مشقی تمرین ومانورها شلیک کرده اند!.)‌

آقای رجوی جلیقه های حفاظتی را چرا به نفرات ندادید؟ جزاینکه حرف اصلی را انسیه گلدوست فرمانده مقر۲ وعضو ارشد شورای رهبری، قبل ازدرگیری ۷-۶ مردادبر زبان آورد:« کجاست آن شهید طلایی!». آقای رجوی شما با برگ شهید طلایی می خواستید درعراق ماندگار شوید!. انسیه گلدوست قبل از ۷-۶مرداد ۸۸ توجیه شده بود وکاملاً درجریان خط وخطوط وطرح وبرنامه شما بود، که نیاز به شهید داریم و با آرزومندی می گفت:« کجاست آن شهید طلایی!». ‌وموهبت شهید طلایی در۷-۶ مرداد ازراه رسید. وما با خون بچّه ها، سفره سیاسی – تبلیغاتی مان را اینچنین که ذیلاً می آيد، رنگین کردیم:

اقای رجوی!، چرا به عاشقانتان، که عکسهای آنها را بدست می گیرید،‌ جلیقه ندادید، تا درمقابل گلوله مستقیم  بی سپر، بی حفاظ وبی زره نباشند؟.

خانم مریم رجوی!، کدام مادری وکدام رئیس جمهوری فرزند و مردم کشورش را ازدادن جلیقه خودداری می کند، تا عکس فرزندش راجلوخبرنگاران بگیرد؟. تف برچنین مادری!. که توباشی! تف!.

آقا وخانم رجوی!

قرارمان عشق بود – نه کین!

” گاه آنقدر خشمگینم که …”                ۲۶/۳/۱۳۹۲

 

گاهِ خشمگینی

آنقدر خشمگینم

که احساس می کنم

از تیغه شمشیری که در دستانم به پرواز در آمده

” بٌرنده ترم “!

و تیغۀ شمشیر

پا پس می کشد

از خشم سترگ من

 

گاه عصیان ها

آنقدر عاصی ام

که احساس می کنم

از فوارۀ جهندۀ سرتاپا آختۀ خونم

سرمیکشم

از شراره های پگاه خشم

آسیمه سر و

از شقیقۀ خونین و گیجگاه جنون

عاصی تر

 

هان !

بیهوده زخم مدار

بر تیغۀ الماس خشم من – صیقل.

خون من

فوارۀ عصیان پشته میکند

اندیششی برنگ نور آگاهی

با رخشه الماس و قلم

 

اکنون بیرون شو از کمینگاه شغال و گراز

زخم آجین ام کن !

صیقل بزن چنین

تیغۀ پر خشمم را

 

ای سفله های هرزه درا

دیده ام تو را

جبون و

زبون !

تو اینسانی

بیهوده کین – رنجه مدار.

………………………………………………………………………………………………..

اطلاعیه شورا درباره جلیقه ها ضمیمه است:

حمله موشکی به لیبرتی- شماره ۲۰

منتشر شده در 02 حوت 1391

 ممانعت عراق از تامین حداقلهای حفاظتی، ساختن پناهگاه انفرادی و ورود کلاهها و جلیقه های حفاظتی.

هشدار نسبت به نیات شوم دولت عراق و ضرورت مداخله سریع کمیساریای عالی پناهندگان و دولت آمریکا برای بازگرداندن ساکنان به اشرف.

پس از گذشت ۱۱روز از موشکباران لیبرتی، کمیته سرکوب در نخست وزیری عراق از اتخاذ کمترین تدابیر حفاظتی از سوی مجاهدانی که در معرض حملات احتمالی بعدی قرار دارند، جلوگیری می کند…

۲- نمایندگان نخست وزیری همچنین با انتقال کلاهها و جلیقه های حفاظتی ساکنان از اشرف مخالفت کردند. این جلیقه ها و کلاههای غیر نظامی در همه جا به عنوان وسایل دفاع مدنی استفاده می شود. در زمانی که مسئولیت حفاظت به عهده نیروهای آمریکایی بود، این وسایل که توسط ساکنان خریداری شده، به عنوان دفاع مدنی ساکنان به رسمیت شناخته شده بود.

۳- نمایندگان دولت عراق همچنین به ساکنان اجازه ندادند دیواره های بتونی که پیش از این برای حفاظت نیروهای امریکایی در مقابل حملات موشکی و خمپاره یی در لیبرتی نصب شده بود، را وارد کمپ کنند. بعد از انتقال ساکنان به لیبرتی در فوریه ۲۰۱۲ دولت عراق در یک اقدام بسیار مشکوک به طور شتابان دیوارهای بتونی حفاظتی که حول بنگالها تعبیه شده بود را به بیرون کمپ منتقل کرد. دبیرخانه شورای ملی مقاومت طی اطلاعیه های ۲۴آوریل، و ۴سپتامبر ۲۰۱۲ به برداشتن این دیوارهای حفاظتی به شدت اعتراض کرد و از دولت آمریکا و سازمان ملل خواست از این اقدام خطرناک جلوگیری کنند. طبق ارزیابی کارشناسان نظامی اگر این دیوارها خارج نشده بود, تعداد شهدا و مجروحان حمله موشکی ۹ فوریه بسیار کمتر بود…

این ادامه همان سیاست جنایتکارانه یی است که در یکسال گذشته از ساختن هر گونه تأسیسات و سر پناه در لیبرتی جلوگیری کرده است. سیاستی که به خوبی نشان می‌دهد دولت عراق و نخست وزیر این کشور در کشتار ۹فوریه و در هر آسیبی که از این پس به ساکنان لیبرتی وارد شود، به طور مستقیم مسئولیت دارد…

مقاومت ایران ضمن هشدار نسبت به نیات شوم دولت عراق خواستار مداخله سریع آمریکا و کمیساریای عالی پناهندگان برای بازگرداندن فوری ساکنان به اشرف است، جایی که آنها در مقابل تهاجمات موشکی و خمپاره یی از امنیت نسبی برخودارند.

دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران

۲ اسفند ۱۳۹۱(۲۰ فوریه ۲۰۱۳)

 

آقای  وخانم رجوی!

علاوه بر مسئله جلیقه ها، درهمین اطلاعیه فوق درمحور۳ آمده است:« ۳- نمایندگان دولت عراق همچنین به ساکنان اجازه ندادند دیواره های بتونی که پیش از این برای حفاظت نیروهای امریکایی در مقابل حملات موشکی و خمپاره یی در لیبرتی نصب شده بود، را وارد کمپ کنند. بعد از انتقال ساکنان به لیبرتی در فوریه ۲۰۱۲ دولت عراق در یک اقدام بسیار مشکوک به طور شتابان دیوارهای بتونی حفاظتی که حول بنگالها تعبیه شده بود را به بیرون کمپ منتقل کرد…»

پشت پرده دیوارهای بتونی و آنچه مریم رجوی بعنوان اقدام بسیار«مشکوک»؟ نام می برد:

درهمان دوسه روز اوّل که به لیبرتی آمدیم، عصرها بیشتر نفرات درلاین سالن غذاخوری وبنگالهای کارواتاق کارهای فرماندهان جمع می شدیم میترا عمویی فرمانده مقرخودمان ( اف ام یکم) گفت:« اینجا یک لحظه نفرات را می بینی ودرجلو چشم تو هستند ودریک لحظه هم ازجلو چشمت ناپدید می شوند. چشم بهم می زنیم می بینیم می روند پشت تی والها وغیبشان می زند.» به همین دلیل سازمان برای کنترل اعضا از دولت عراق خواست، تا تی والها را بردارند!. انتقال تی والها، که سپر دفاعی بنگالهای لیبرتی بود، شروع شد. وقتی آمدند تی والهای مقرمارا بردارند، نوبت به قسمت تی والهای محوطه سمت خیابان!، وزمین فوتسال کشید. میترا عمویی گفت:« برخورد کنید که این تیوالها را نبرند.» چون می خواست بین هر مقر با خیابان، یک دیوار ومانعی باشد، که بتوان افراد مقر وخروج ورود را کنترل کرد. امّا عراقی ها همهٔ تی والها را بردند. کنترل افراد درسیستم توتالیتاریسم سازمان، همچنان بیش ازاشرف درلیبرتی ادامه داشت تا جاییکه جهانگیر فرمانده برادر ارشد مقرمی گفت : «اینجا هم با اشرف فرقی نمی کند. افراد که می خواهند از محوطه مقر بیرون بروند باید اطلاع بدهند. اگر چه ما نمی توانیم ، اینجا هم مثل اشرف، کیوسک دژبانی کنترل تردّادت وویزای تردّد بدهیم؛ ولی خود افراد باید رعایت کنند.» بعد هاهم ضابطه گذاشته شد که، نبایدازمقرهای دیگرتردّد کرده وباید ازخیابانهای اصلی تردّد کنید. اگرچه بدلیل طولانی بودن مسافت، نفرات راحتر بودند که چندین برابر مسافت طی نکنند.امّا برای جلوگیری ازدیدن وارتباط باافراد مقرهای دیگر،همیشه چنین تذکراتی می دادند.وبعد ازاوّلین فرارازلیبرتی، ضابطه گذاشتند، هیچ کس نباید تکی ازمقرخارج شود!، واین مسئله بصورت بسیارتوهین آمیزی کنترل وحسابرسی می شد وجمع را بکارمی گرفتند….

یکی دیگر ازجداشدگان (ل- ل) درآلبانی می گفت:«درهمان چندروزاوّل ورود به لیبرتی فرماندهان زن می گفتند:« دراینجا نمی شود افراد را کنترل کرد. تکان می خوری افراد میروند پشت تیوالها، واز چشم ما غیب میشوند». به همین دلیل به ما گفتند به هیات کمیساریا و یونامی که برای بازدید به لیبرتی می آیند بگویید:« این تی وال ها برای زندان سازی است این تی والها رابردارید». دولت هم از خدا خواسته امد و تیوالها را برداشت. تا وقتی که تیوالهای اف ام ها (مکان استقرار افراد)!را برمی داشتند مانعی نبود!.امّا وقتی می خواستند تیوالهای ستاد (فرماندهان ارشد)! را بردارند، یکباره همه چیزعوض شد!. خودم آنجا بودم وبا چشم خودم دیدم، به عده ایی ازبچّه ها گفتند: بروید زیرچرخ جرثقیل وکمرشکن ها بخوابید ومانع شوید، تا نتوانند تیوالها راببرند!». امّا برغم اینکه بچّه ها زیر چرخ خودروهای حمل تی والها خوابیدند ،عراقی ها باز تیوالها رابردند». او این جریان را به فرمانده اش غلام چیت سازمی گوید:« که چرا تی والهای مقر خودمان را بردند زیرماشین نخوابیدیم؟  امّا برای ستاد می گفتند زیرچرخ خودروها بخوابند؟». وفرمانده مزبورخودش را به بی اطلاعی زده وطفره می رود.»

بعدازآن موشک باران سازمان اینباراطلاعیه داد که ما به هزینه خودمان تی وال وسنگرمی خریم؟. وعراقی ها می گفتند خودتان درخواست دادید تی والها را ببریم!.

پشت پرده موشک باران۷آبان ۹۴

درنشست اتمام حجّت۱۱و۱۲آبان ۱۳۹۳درلیبرتی، رجوی با توجّه به شرایطی که درچشم انداز درپیش داریم گفت:« همین جا (درلیبرتی)پرونده مان را ببندیم بهتر است (سرنوشت وکشته شدن همه افرادسازمان)!.» درحالیکه سه چهارماه بعد ازسرنگونی صدام درسال ۱۳۸۲، درنشست عمومی ازطرف مهناز شهنازی گفته شد:«مرز سرخ ما فقط جان رهبری است! ( نه ماندن درعراق واشرف).» یعنی تا زمانیکه جان رجوی مطرح بود، مرزسرخ ، اشرف و ساکنانش نبودند! مرز سرخ فقط جان رجوی بود!. وبعد ازحل وفصل این مسئله به همه گفتند: «مرزسرخ ما اشرف است!.» وقتی امریکایی ها در مصاحبه سال ۸۲ کوتاه نیامدند. بعد ازگذشت دو روزازمصاحبه ها، مسئولین سازمان تغییر موضع دادند و گفتند: «اشرف دیگر مرز سرخ ما نیست. واگر پرسیدند آیا می خواهید به اروپا یا امریکا بروید، جواب مثبت می دهیم.» اینک معلوم نیست که چرا رجوی درلیبرتی می گوید:«همین جا (لیبرتی)پرونده مان را ببندیم بهتر است!.» آیا با بسته شدن پرونده مجاهدین وکشته شدن همگی آنها مسئله ایی حل می شد؟ چرا وبا چه هدف وانگیزه ایی چنین چیزی را به نیروها می گویید؟. ازطرفی، همزمان هم شعار لیبرتی پلی بسوی تهران  دادن!، کجا؟ ، و هم پرونده مان را ( آبان سال۹۳) همین جا ببندیم (کشته شدن همگی ) کجا ؟!.

مسعود رجوی پس ازموشک باران لیبرتی در۷آبان ۹۴پیام داد:«…آرامش وکنترل وخونسردی خود راحفظ کنید وباهوشیاری کامل، آماده کارزارهای بعدی باشید.اگر سنگرهایتان در حالت آبگیر نیست شب را درهمینجا بمانید… دشمن درکمین بود تا با استفاده از بارندگی وبالا آمدن آب درهمه جای لیبرتی وبا استفاده اززمانبندی درشام پنج شنبه شب وبا انبوه موشک های تقویت شده کار شما را یکسره کند ویا ضربه کمرشکن وارد کند…».

بسیاری براین پیام («…آرامش وکنترل وخونسردی خود راحفظ کنید وباهوشیاری کامل، آماده کارزارهای بعدی باشید) شوریدند وبعضاً چنین توضیح به واضحات( اگر سنگرهایتان درحالت آبگیر نیست شب را درهمینجا بمانید…) رابه مضحکه گرفتند. امّا این قسمت پیام رجوی راتنها ساکنین لیبرتی می فهمند!.

واقعیت پشت پرده این پیام اینست که پس ازحذف نوری مالکی ازنخست وزیری وآمدن عبادی، رجوی پیام داد ونشست گذاشتند که:«مالکی را سرنگون کردیم!. دیگر بختک مالکی رفت وهمه افراد باید بروند آثار بختک مالکی را، در درون خود بیابند وگزارش بنویسند ودرجمع بخوانند؟!. وخود را ازبختک مالکی، بزدایند وپالایش کنند.» یعنی همه کادرها واعضا مالکی زده شده اند( مثل خاتمی زده گی، مثل خمینی زدگی و… ) رجوی گفت:« اینک پس ازپایان دوران مالکی، برمی گردیم به دوران قبلی وهمه ازسنگر نشینی بیرون بیایند و به بنگال ها بروند. دوران سنگر نشینی تمام شد. اگردراین دوران(پس از مالکی) حتّی حمله هم بشود، دیگر مثل دوران مالکی نخواهد بود. بلکه النهایه مثل حملات موشکی دردوران صدام دراشرف است که یک حرکت وعملیات ایذایی است.»

پس ازاین سخنان رجوی، ابلاغ شد که۷ ازسنگر نشینی خارج وبه بنگال ها که محلّ بهتری است بروند؟. حتّی دوسه درصد نفراتی بودند که تمایل به بودن درسنگرها داشتند ونرفتند وفرمان را نقض کردند. امّا چند روز پس ازهمین پیام تشکیلاتی رجوی، به آنها گفته شد که سنگر را ترک کنند ومثل بقیه به بنگال بروند. یکی ازبچّه ها می گوید:« من اینجا راحترم! وبرادر(رجوی) هم نگفت که اینکار اجباری است!». فرمانده مقر می گوید:«این تشکیلاتی است که می گوییم ونباید درسنگر استراحت کنید!». وحتّی آن دو سه درصد وتک نمونه افراد راهم، از سنگر خارج کردند. همزمان با پیام رجوی مبنی برترک سنگرها، تعداد بسیاری ازسنگرها که جدیداًآورده بودند را، ازوسایل استقراری خالی وغیر مسکونی کردند تا به اصطلاح، محلّی برای محفل زدن نباشد ووکلاً سنگر نشینی حذف شد ومن شاهد خالی کردن سنگر ها بودم. ودرست به همین دلیل بود که برخلاف قبل، سنگرها با بارندگی آب گرفته بودند. زیرااساساً استفاده ایی نمی شد، تا رسیدگی به سنگرهم موضوع کارباشد‍‍!. همچنین شاهدینی که درسال ۹۵ ازسازمان جدا شدند می گفتند:« سنگر ها را تبدیل به انباری ویا به گلخانه (‌پرورش گل ونشا کاری)برای باغچه ها اختصاص دادند ویا متروکه مانده وازوسیل استقراری(تشک – پتو و…)  خالی بود به همین جهت سنگر ها پرازآب بود.» زیرا تحلیل وپیام رجوی این بود که دیگر حمله ایی درکار نخواهد بودو…!. افراد لیبرتی می دانستند که آبگرفتگی وغیرقابل استفاده بودن سنگرها، بدلیل پیام ورهنمودهای او(رجوی) پس از مالکی بود و اینک با این پیام( اگرسنگرهایتان درحالت آبگیر نیست شب را درهمینجا بمانید…) می خواست آن را بپوشاندوماستمالی کند وافراد راساکت کند!.

بدلیل عدم پراکندگی طبق فرمان رجوی ۲۰ کشته فقط دریک نقطه بود!

ازطرف دیگربا همان بحث رجوی، پراکندگی هم حذف شد. وقرارشد همه دریک سالن غذا خوری صبحانه ونهار وشام بخورند!. درموشکباران ۷آبان ۹۴ بیست کشته فقط دریک نقطه بود!.

این عکس صحنه همان قتل عام ۲۰ تن است. همه درسالن جمع شده بودند. بدلیل پیام رجوی که گفته بود: «نیازی به پراکندگی نیست، دیگر موشک بارانی نیست! شرایط مثل دروان صدام است؟».

یعنی همان عدم پراکندگی باعث چنین کشته هایی شد!. زیرا منافع رجوی این بود که بگوید: «دوران مالکی وموشک ومحاصره و…، تمام شد؛ ازاین پس ما هستیم که، ازقالب دفاعی خارج ودرحالت تهاجم قرارداریم وهمه هم باید بروند آثاروعلائم ماکلی زدگی وبختک مالکی که برروی آنها افتاده وذهن وعمل شان را قفل کرده، گزارش بنویسند ودرجمع بخوانند وبختک مالکی را ازخود بزدایند.» رجوی پس ازحمله موشکی طبق روش مألوف خود، فریاد می زد«آی دزد آی دزد» ومدعی شد که چرا سنگرها را تخلیه یا انباری و گلخانه کرده اید؟. وبدین شکل می خواست صحنه رابچرخاند، که گویی او خبر ندارد واشکال به خودافراد برمی گردد؟. هیچ کس دربیرون ازسازمان نمی داند، پشت صحنه حقایقی که دراشرف ولیبرتی می گذرد چیست!. وبرای شناخت حقیقت، باید همه مسائل رابصورت ریزاز ابتدا تا انتها بازگویی کرد. بدلیل اینکه دست روی هرموردی بگذاریم!، النهایه با چنین موضوعاتی مواجه می شویم وامکانپذیر نیست که بتوان به همه مسائل پرداخت وجزئیات رانوشت.

من ازاین بحث کثیف وچندش آوری که مارا متهم می کرد زیربختک مالکی له ولورده ودرهم شکسته شده ایم، حالم بهم می خورد!. چون درعراق تنها چیزی که کم نداریم، افرادی مثل مالکی است. وارزش ووزنی برای اوقائل نبودم. به همین دلیل چندشم می شد وبرایم کسرشأن بود چنین مزخرفاتی را بشنوم. ازقضا تنها کسی که بختک مالکی رویش سنگینی می کرده ، خود رهبری عقیدتی بود!. چون ما که جزجانمان! چیزی برای ازدست دادن نداشتیم!. این رهبری عقیدتی بود که «همه چیز»ش را ازدست می داد. وهمه چیز رهبری اطلاعات مربوط به خود وعملکردها وجان شیفته اش بود. اواحساس می کرد با آمدن عبادی، که خط امریکا وانگلیس… را می رود. امکانی برای ادامه حضورما درعراق پیدا شده است. وتشکیلات ورازهای مگو، سراز اروپا و…درنیاورده ودرلیبرتی وعراق دفن می شود

ما(رجوی وسازمان) هرکاری که می شد تصورش را کرد، می کردیم تا درعراق بمانیم!. علت اینکه به چنین اپورتونیسم ونقض اصولی تن می دهیم،همین است. افشاء آنچه درعراق واشرف وتشکیلات گذشت وبه یمن صدام، جهان ازآن خبردارنشد. رجوی را نمی سوزاند، جزقاله می کند. پایان نقل قول ازکتاب حقیقت مانا… .

( امروزاین نوشته را اضافه کردم: زیرا رجوی می دانست که بلاخره یک «روان پریش»هرکسی می توانست باشد!، کاردستش خواهد داد، به همین دلیل خارج شدن ازعراق، جان کندن او بود. بگذارید حقایق را افشا کنم، تازه می فهمید که پشت پرده چه بوده است…).

به جواد زائرین می گویم:«‌ آنچه نوشتی، قیمتی ازخود نپرداخته ایی؟، تو هم حقایق فوق را میدانی!. چرا سکوت کرده ایی؟. آیا این حرفها ی که ۳۰۰۰ نفردرلیبرتی شاهدش بودیم،‌ می توان گفت:«‌دروغ است؟».

من دروغ می گویم ، اطلاعیه خانم رجوی وجلیقه ضد گلوله که دروغ نیست؟. ازخانم آقای رجوی وخانم مریم رجوی سوال کن!:

چرا جلیقه ضد گلوله را ندادید. درحالیکه این جلیقه ها درلیبرتی برای موشک باران، کارایی نداشت!. کارایی این جلیقه ها دردرگیری رودر رو با دشمن وشکلیک گلوله است. ( مشابه ۷-۶ مرداد ۸۸ و ۱۹ فروردین ۹۰ که نزدیک به ۵۰ کشته وبقول رجوی بیش از  ۱۰۰۰مجروح دادیم». زیرا بدلیل سنگینی آن، نمی توان خارج ازچهارچوب یک مأموریت مشخص، با زمانبندی مشخص ازآن استفاده کرد. درلیبرتی نمی شد این جلیقه را درتمام شبانه روز برخودببندیم؟. زیرا زمان تهاجم موشکی ازقبلا مشخص نبود؟. این جلیقه های حفاظتی، تنها برای حفاظت فرماندهان برای روزمبادا، درخواست داده می شد!. نه برای رزمندگان!.

آقا وخانم رجوی!

اطلاعیه را شما داده اید؟ نمی توانید بگویید، سیامک روان پریش است؟. این چه روان پریشی  است که دستتان را به این سادگی رومی کند؟.

صمدآقا درحالیکه انگشتش را تیزمی کند می گوید:«‌هیچکس نمیتونه، مثل ما چشم دربیاره!»« چشم درمیارُم آی،‌ چشم درمیارُوووووم!»

سیامک هم می گوید:«‌هیچ کس نمی تونه مثل ما، انگشت درازکنه، بطرف اطلاعیه های مریم رجوی!». اطلاعیه درمیاروم آی اطلاعیه درمیاروم». هیشکی نموتونه مثل صمدآقا اطلاعیه درباره هااااا!.

صمدآقا وقتی مشق می نوشت، می گفت:«‌مشق می نویسوم آی، مشق می نویسووووم….، هیچکس نمی تونه مثل ما، مشق بنویسه وااا !»

من هم روز وشب درلیبرتی شعرمی نوشتم ومی گفتم:‌ شعرمی نویسوم آی، شعرمی نویسوُوووم،‌ هیچکس نمی تونه مثل ما، «اینجوری» شهربنویسه وااا».

تفاوت صمدآقا با من دراین بود که، صمد ( می بخشید صمدآقا ! صمد آقا!) نوک مدادش را برزبانش خیس می کرد، ومن،‌ بر روی زخمها وعشقهایم…، وزخمها وعشقها قدرت والایی دارند….، من به جواد، همیشه صریح حرف می زدم!، وهمیشه خودمانی وبه طنز!، الان هم می گویم:«‌ نقش عین الله، نقش خوبی نیست که توبازی کنی!، همه مردم می دانند،‌ که عین الله خراست. صمدآقا، وعین الله( ولو اینکه بگوید:« نگو عین الله، بگوآقای باقرزاده!،  ولیلا( کی بود گفت:« لیلا؟!، می بخشید صمد آقا!، من اشتباه کردم، لیلا مال صمدآقا است. امّا صمد آقا! فقط می گفت:«‌کسی نباید اسم لیلا روبیاره  وا!،‌ لیلا فقط مال صمدآقاست!». درحالیکه دریک تراژدی مضحک نه تنها لیلا( مریم) بلکه تمام زنان عالم هم متعلق به رهبری بود و ما نباید اسم وچهره و… بیاد بیاوریم)این را همگان می دانند وبه بخشی ازفرهنگ ملی ایرانیان تبدیل شده است.

رهبری عقیدتی، سال ۶۳مریم را همردیف خودش کرد!، وسپس ازدواج…، سال ۷۲ تعداد  ۲۴ تن اززنان شورای رهبری رسیدند. وسال ۷۶ هزارزن به شورای رهبری رسیدند. رجوی همردیفان را زیاد می کرد. هرچه همردیف بیشترمی شد، یکه بودن ومطلق العنان بودن رجوی، بیشترمی شد، درحالیکه قاعدتاً می بایست رابطه معکوسی داشته باشند؟.

رجوی! همردیف و شورای رهبری ونوعی همردیف با «خودش» را راه نیانداخت!؛ او سرویسگاه راه انداخت، همه را سرویس میکرد. همه وحشت رهبری همین است!. من به خواهرم درآلبانی گفتم:« رجوی درهرچیزی آلوده باشد که هست!، درمسائل جنسی پاک است. من ایمان دارم او وزنان سازمان. ممکن است تک نمود داشته باشیم، که هست ومن هم درمعرض آن بودم. امّا سیستماتیک وتشکیلاتی سازمان ازاین نظر پاک است!.

درباره پول هم، نیم ساعت خواهرم را درخیا بان های آلبانی دربهمن سال۹۳می خواستم  قانع کنم که:«پول های سازمان، ازکمک های مردمی و کاراجتماعی هواداران سازمان درخارج و چند شرکت تولیدی سازمان تأمین می شود». بعد ها خواهرم می گفت:«‌سیامک! دیدی آخر به حرفهای من رسیدی!. ودربعضی چیزها هم که با اواختلاف داشتم می گفت:« آخرش به حرف من می رسی!» واین شده بود بلای جان ما!. وقتی نوارفیلم ها را دیدم … گویی نابود شدم!. یعنی طی این سالها ما چنین پولهایی می گرفتیم؟…. آقا وخانم رجوی! نه من، بل شمایان تحمیل کردید که ما بگوییم:« خود، غلط بود آنچه می پنداشتم». نوشته های من، آیینه روی شماست، ازچهره خودت می ترسی؟. ببین من وما ومردم وعاشق ترین نسل غیرقابل جایگزین، ازچنین تصویری چه می کشند….!؟. تو جای من وما بودی، چه می نوشتی؟.

جواد زائریان!

می توان بجای اینکه گوشها را گرفت ونشنید!، حقایق را ازهمان دوستان کناردستی ات بشنوی!. همان دوستانی که نه تنها مثل تو،هوادارند، بلکه درآلبانی جاسوس سازمان میان جدا شدگان بودند، امّا دردرخفا حرفهایی می زدند که ما می گفتیم!: پس اینها(درکسوت هوادار) هم همه چیزرامیدانند…. ؟ . می بینی سازمان با افرادش چه کرده است…؟. سازمانی که برسردربش نوشته بود:« مکتب فدا وصداقت» چگونه رجوی تبدیلش کردبه مکتب«جفا و کثافت».

با چنین میراث داری، توبگو:« زالوی» خون شهیدان کیست؟. رهبری یا جدا شدگان؟

بگذاریدعطف به مطالب فوق که درکتاب حقیقت مانا،  پُراست ازچنین حقایقی!، همچنین فرارسیدن میلاد مسیح وسال نومیلادی، شعری را ازکتاب:‌« قرارمان عشق بودـ نه کین!» را، باهم وبا صدای بلند بخوانیم، تاهمگان بشنوند، بگذارازمیان سنگ وصخره و دیوار بگذرد، این صدا – طنین:

 

“ماه سیاه آباد ”               ۲۳/۴/۱۳۹۲

 

مسیحا را کجا یابم

که بر سنگ مزار هر شهیدی دست بگذارد

و گوید : ای شهیدان

نامتان – نان نیست

نامتان –  یکرنگ و یکدل میکند فریاد آزادی

و آزادی ربودن را

جُرم میداند !

 

یکی باید بیاید ساقی رؤیا

خودش بی چون قدرتها

خودش بی آز شهوت ها

خودش بی نام

خودش بی جاه

خودش بی بر

از این دنیا

خودش …

 

یکی باید بیاید

که نام و راه و جا پایش

فقط سودای آزادی

مسیحا را کجا یابم …!

 

یکی باید بیاید

نقاب از چهره بردارد

یکی یکتا و یک رو – یکی بی رنگ

یکی بی تاج

بگوید:

منم مثل شمایانم

نه یک کم بیش.

منم آوای جان دارم

منم ابلیسکی در خود نهان دارم

شمایان حافظم باشید

شمایان سنجه ام باشید

شمایان خود مرا – داور.

 

در این بیغوله ها – پُر ” سازه ” ها بسیار

ولی بی غش نمی بینم

صلیبی ” مست ” می خواهم

مسیحا را کجا یابم

در این ” ماه ” سیاه آباد .

آقای رجوی، نیمه دیگر ماه را دریک شانه به شانه سائیدن با خمینی، شما تبدیل کردید به «ماه » سیاه آباد. هرگزفکرنمی کردیم رسالت تاریخی ما ونسل آبی سرا، وماحصل اینهمه خون…، چنین فرجامی را پذیرا باشد.

……………………………………………………………………………………………

سال ۹۲ درلیبرتی، سعید عبداللهی وقتی به یک بند ازشعر «روان پریشی صمد آقا» یی، رسید وخواند:

زنجیرهای نرم

روح در بند

بی ترانه و بی باد و بی لبخند

بی هیچ سخت افزاری

تسخیرمان کردند

وگفت:« سیامک خیلی قوی است…

به اوگفتم:«‌ این تمام داستان سازمان وماست» (برای اوّلین بار، شعر راصریح عطف به به سازمان ورجوی… اشارت دادم). اومتفکرانه وعمیق وحیرت زده ای گفت:«‌ قدرت نقد تو!، ازسازمان «خیلی» قوی! است»، وسکوت بین ما حاکم شد. یک لحظه ترسیدم که، نکند اشتباه کردم وزود رس به سعید گفتم واو به سازمان بگوید…، امّا کارازکارگذشته بود. من برغم شجاعتم، بازازسازمان می ترسیدم!، زیرا زمین،‌ زمین سازمان ورجوی بود، ومی توانست بیش ازاین، من را درتشکیلات لجن مال کند…، محدود کند…، هرروزتوطئه را بیشترکند و روی من متمرکزشود، زوم کند!. زوم کند! کارتمام است. ترسم، جانم نبود. ترسم این بود که درآخرین مرحله این سگ دانی(تشکیلات) کشته شوم ویا تحویل پلیس عراق دهند . کاری که بارها توطئه کردند وبا قیمت سنگین … جستم وهربارچنین…، می خواستم روزی برسد!، که اینچنین روزی! اینک، ودیعه ایی درکف من ….

۲۱/۳/۱۳۹۱              ” سه بعدی های مان “

زنجیرهای نرم

روح در بند

بی ترانه و بی باد و بی لبخند

بی هیچ سخت افزاری

تسخیرمان کردند

با دیوارهای سه بعدی فریب

با سقف های کاذب

با رنگ آمیزی واقعیت

وحقیقتی عروسک شده

 

بُت

منشور می زاید

انعکاس عاطفه

دربازوان آهن سرد

زایش موهومِ اندیشه در قفس

کاسه سر

پیالۀ مُفلس

لامحاله

درمجال فکر

 

خود را آب می کشیم

از نجاست

از شناعت محلول شده در سه بُعدی هامان

مخلوطی از یک بُعد حقیقت مصادره می کرد

احمقانه ترین صُور- در شامگاه تبعیدیان

درسایه سارجهل

درهیبت “روز”

جواد زائریان به رجوی بنویس:

رهبری عقیدتی ام، من هوادارهستم! دراشرف ولیبرتی، نه من ونه هیچ کس دیگری، ونه حتّی این «روان پریشی» که گاهاً حرفهایی می زد!، جرأت نزدیک شدن به چنین سوالی نداشتیم. وروان پریش هم جرأت نداشت!.( زیرا تحویل صدام می دادند یا رژیم ویا تیف امریکا وپلیس عراق وهتل مهاجر، وسپس برهمین اساس لجن مال می کرد ورهبری تعارف را کنارزده وبصراحت می گفت:«‌رژیم مالی تان می کنیم!» درکنارچنین وقاحتی!، حقیقت را هم اززبان رجوی می بینید؟؛ خودش می گوید: «‌رژیم مالی تان می کنیم»!.

  سوال کن؟: چرا زمانی که هیچ کس بفرمان شما که، مرزسرخ اعلام کرده بودید، وحق نداشت! بدلیل موشک باران دربنگال بماند. وهمه باید درسنگرهایی که داخل آن با نصب تخت وپرده برروی دیوارهای …بهترازبنگال شده بود. تنها کسی که درکلّ کمپ لیبرتی، دربنگال استراحت می کرد وسنگری نداشت!، سیامک بود! ( بویژه سیامکی که بدلیل مهره کمر، روی تخت بستری وشبانه روز دربنگال است). چرا برای حفظ جان رزمنده مجاهد، برای ۳۰۰۰ نفرسنگربود!، برای سیامک سنگر وجود نداشت، تا درهمان بنگال اختصاصی!، تنها وبی سنگرباشد.

رجوی و مریم رجوی، ومسئولین متخصص نظامی سازمان هم، درجمعبندی تلفات حملات موشکی می گفتند:«‌ این بنگالهای نه تنها حفاظ نیستند!، بلکه خود ورق ها ووسایل داخل آن تبدیل به قطعاتی تیز وبنده براثر انفجارمی شوند».  به همین دلیل حتّی تمام سنگرها انفرادی که درکناربنگال کنده بودیم، مجبورشدیم، مجدّداً با خاک پرکنیم. زیرا این سنگرها کناربنگال بدلیل موج ناشی ازشلیک خود، تهدیدی برای جان افراد تبدیل شده بود.

نه تنها بنگال!، بلکه همه چیزدرباره من اختصاصی! بود. اختصاصی  لجن مال کردن، بی حرمتی، ضرب وشتم ، وکشتن ونابود کردن…واینک این پرونده ننگین را با تو وامداد رسانی تو می خواهد رنگ کنند.

۵- بفرموده آقا وخانم رجوی، جواد می گوید:« به دلیل محدودیت‌های دولت عراق و زمانی که همچنان تلفن به این وسعت نداشتیم، همیشه تماس تلفنی او با خواهرش برقرار بود و من چندین بار خودم با او برای تماس رفته بودم و هر بارهم یک ساعت و یا دو ساعت تماس طول می‌کشید».

تمام مکالمات من ضبط شده موجود است. ومکالمات اززمانیکه سکته مغزی را به خواهرم رساندم. دیگر مثل قبل نبود!. شاید درطی این چند سال (پس ازسال ۸۳ وبازقطع شد تا سال ۸۵ وبازقطع شد تا سال۹۰) ۵-۴ تماس با خواهرم داشتم. یکبارش هم توطئه خودشان بود که خواهرت گفته:« اسم تودرلیست سازمان نیست! برو زنگ بزن…» زنگ زدم، دروغ بود. خواهرم گفت:«‌من چنین حرفی نزدم…» ونقشه شان را مطرح کردند من پس زدم وتوطئه را خراب کردم….

جواد راست می گوید:« چون دوستم بود، وازطرفی، امین تشکیلات هم بود!. من خودم گفتم اوبیاید، زیرا دوست ومحرم من بود. امّا کاش جواد بگوید:« بیرون رفتن ازمقریک نفره ممنوع  بود!؛ وبه این دلیل او کوبل من میشد. هرنفری باید یک نفرهمراه برای خودش جورکند تا حق بیرون رفتن ازمقر( ۵۰ متردر۵۰ متر) داشته باشد. ازطرفی، مسئول اتاق تلفن هم یک خانم طبق معمول ( خواهر!) بود. ومردان همه کشک می سابیدند. ورفتن نزد یک خواهرهم باید ۲نفره باشد.

جواد می داندکه سازمان دراشرف منهای خط تلفن، حتّی تلفن همراه به انداره کافی داشتیم. وبه همه هم یکبارنشان داده وآموزش ۱۰ درقیقه ایی گذاشتند. زیرادرسال ۹۰ بازهم احتمال حمله دیگری بود. وتلفن برای گزارش لحظه حمله ورساندن اخباربه رسانه ها بود. یعنی ما تنها زمانی می توانستیم تلفن داشته باشیم که حمله شود وما خبرحمله ومرگ دوستانمان درکمپ را رسانه ایی کنیم. فقط برای دادن خبرمرگ ، نه چیز دگر!. درلیبرتی هم آموزش تلفن گذاشتند، براساس حمله به اشرف پس از قتل عام ۱۰ شهریورسال۹۰. وتآکید شد، درصورت حمله ایی مشابه اشرف!. ودرصورت قطع ارتباط ویا جدا افتادن ازهمدیگر، هریگان باید خودش ( ۳نفر- فرمانده وتوپچی وراننده اش)، یک سازمان مجاهدین باشد واخبارکشته شده ها را به رسانه ها برساند. ما مشکل تلفن نداشتیم. حتّی آن دو اتاقک (نیم متردرنیم متر) درلیبرتی که صندلی درآن جا نمی گرفت وباید ایستاده صحبت می کردیم. ودرب را می بستی. همیشه خالی بود. چون کسی را برای تماس نمی بردند. تماس ساکنان لیبرتی خیلی محدود بود. من ویژه شدم. زیرا بسته به داغ شده کیس من، اززمانی که کمیساریا در۵ فروردین سال۹۳گفت: تواورژانس هستی برای انتقال به خارج، تماس ماهانه شد ودردوسه ماه آخر حضورم درلیبرتی تا ۲۷آبان سال۹۳، به هردوهفته یکباررسید. این نه بدلیل لطف ورسیدگی به من!،‌ بل گندکار سازمان وآقا وخانم رجوی، بالازده بود…ومجبورشدند، تحت چنین فشاری، من تماس بدهند.

جواد زائریان هم برای تماس می رفت. جواد می گفت:«‌سازمان گفته بروم با بچّه خواهرم تماس بگیرم وکاری کنم که بروند ویلپنت( مراسم مریم رجوی). من برغم مخالفت! پذیرفتم . چون خواهرزاده ام، ازسازمان بریده! ومخالف سازمان است، ونمی رود وحرف من راهم گوش نمی کند. وراهی ندارم؟ امّا باید بروم وتلفن بزنم؟!.( تلفن برای بریدگان ومخالفان واستفاده ازعواطف خانوادگی ودرمنگنه گذاشتن آنها برای کشاندن به سخنرانی مریم؟( با پایگاه وسیع اجتماعی درداخل ایران؟، که حتّی نمی تواند خانواده های خودمان را هم جذب ، حفظ … کند؟)، نه تنها موجود بود، بلکه فشارتشکیلاتی هم روی آن می گذاشتند). کاش فرصت بود تلفن را بیشتربازکنم…همه چیزدرسازمان یکدست است .

ویک حقیقت دیگر!. ازسازمان ومکتب فدا وصداقت واخاذی کردن ازخانواده ها. درکتاب حقیقت مانا… نیزبدان بانمونه هایی اشارت کرده ام.

خواهرم درآلبانی دردیدارحضوری، همه چیز راگفت. ازجمله تنفری که مردم ازسازمان دارند. ومن تا ۳سال باورنمی کردم وتنها شنیده بودم. اینجا تا میفهمند هواداریا «‌آنجا» بودم اسمش هم نیاوریم ، با بایکوت وتنفر وسردی مواجه می شویم. باید دید تا فهمید تنفرچیست!. وازدست مسئولین سازمان درخارج که به هیچوجه به او اجازه تماس نمی دادند. تا کاربا واسطه ایی به آقای مهدی سامع ودبیرخانه شورا کشید. خواهرم سعیده می گفت:« من هرراهی برای یک تماس ویک خبر ودریافت صدا وخبرسلامتی توازتوا بدست بیاوم را، رفتم. می دانستم که داخل سازمان وضع چطور است…شنیده وخوانده بودم… ، با آنکه مخالف سازمان بودم، فقط به فقط برای یک تماس با تو، می خواستم پول بدهم به آنها، تا شاید ازاین را ه، بتوان راهی بازکرد. یکی گفته بود:« ۵۰۰ دلاربه آنها بده، وبگو نیازبه یک تماس داری ولطف کنید تماس را برقرارکنید!. من ازترسم ۱۰۰۰ دلاردادم!. شاید بتوانم به این شیوه …، راضی کنم !. تا یک تماس یا اطلاعی ازتو داشته باشم. خانم مهری درپاریس، که اصلاً جواب نمی داد؟ یا بی اطلاع بود؟ یا می گفت:«‌ما آنقدرکارداریم که به این کارها، نمی رسیم…؟. وقتی سخن از ۱۰۰۰ دلاررا شنید، درعرض ۳ ثانیه تماس گرفت وبا خوشحالی و خوش زبانی و…گفت:«‌سعید خانم!…، شما کجا هستین …». خواهرم شیوه حرف زدن وچرب زبانی  اورا تقلید می کرد، امّا من خنده ام نمی گرفت، زیرا، با این شیوه ها وآنچه درپشت پرده بود. سالیان است که بیزاربودم، سالیان است…، ببین زنان ومیلیشیاهای سال ۵۸ را به چه روزی انداخته اند….

مکالمات ضبط شده سعیده با مهری درپاریس نزد من موجوداست. خوشا به هوشیاری وتیزهوشی وپیگیری بی وقفه سعیده، که با هرامکانی که می می شد،‌ توانست، دیوار اشرف ولیبرتی را بشکافد. درآلبانی گفتم:‌« چرا ۱۰۰۰ دلاردادی؟!، برای یک تماس خیلی زیاد است»گفت:«‌به این شیوه می خواستم خ…کنم». بابا سیامک بنویس: می خواستم خرشان کنم دیگه؟!. اینهمه فحش وتهمت دربالا ردوبدل شده، چرا خود سانسوری می کنی. مردم وافکارعمومی خودی هستند( انتقاد ازخود).

روزی که درآخرین نقطه سوله، می خواستم ازلیبرتی خارج شوم. یوسف:(علی اکبرانباز) بزور چمدان را گرفت تا بیاورد. من منظورش را فهمیدم. زیراقبل ازاو ودرچند متری او، با مسئولم مهدی حسینی خداحافظی نکردم!. تا بگویم زخمها بازاست…، یوسف فهمید. چمدان را با اصرارگرفت و تا دم برد وایستاد. وگفت:« خب!، اینجا دیگه جای خداخافظیه!. روبوسی کنیم. پس ازتحمیل روبوسی، زیبا ترین وقوی تری حرفی را که فکرش را نمی کردم را خطاب به من گفت:« واقعاً خواهرشیروقهرمانی داری!، هرکاری برای بردن تو انجام داد!». انگارجمعبندی شکست خود شان را به من منتقل می کردند. دردلم گفتم:«‌پس خوب، نوش جان کردید!».

۶- بفرموده آقا وخانم رجوی، جواد گفت:« در رابطه با کتک زدن و این قبیل دروغ‌ها من اتفاقاً در همان نشست که می‌گوید بوده‌ام، روزی در آلبانی به من گفت مگر ندیدی که مرا می‌زدند با پوتین و … گفتم آخر این چه حرفی است و واقعاً گویا خودش به دروغ‌هایش باور کرده بود. تازه این همان کسی بود که در نشست‌های سال ۸۰ آنقدر شور و فتور می‌کرد که نمی‌دانم با ادعاهایش چطور جور درمی‌آید».

جواد درهمان نشست بود واورا هم گفتند بیایدفحش بدهد…، جواد درآن نشست هرگزروی من دست بلند نکرد!. امّا چند جمله ایی گفت. اگرنمی گفت!، هرکسی می داند که خود اورا هم به این دلیل ، سوژه می کردند. این رسم تشکیلات بود. اگراین حرف دروغ باشد که در دیدارتک نفره باتو نباید جلو خودت! چنین دروغی بگویم؟. جواد خیلی حواسش جمع بود!. تا گفتم:‌سرش را انداخت پایین ورویش را برگرداند وگفت:« نه من یادم نمی یاد تو را زده باشند». نمی توانست چشم درچشم من شود!، ودروغ بگوید!. عبدالله بیگی هم احتمالاً سفارش کرده بود که ممکن است سیا مک حرف تورا ضبط کند. وجواد به هیجوجه وارد هیچ مقوله ایی ازسازمان نمی شد، جزحرفهای گل وبلبل ازسازمان؟. واینکه ما سی چهل سال درسازمان بودیم وحالا هم به راه ومبارزه ایی که کرده ایم افتخارمی کنیم.

درباره نشست های سال ۸۰هم ،‌ حتّی خجالت می کشد نام نشست را بگوید: «طعمه»!.

دراین نشست ها آقا وخانم رجوی، بصراحت محاکمه جمعی راه انداختند، وگفتند:«‌همه شما(۴۰۰۰ نفر) طعمه رژیم ووزارت اطلاعات هستید!. با ید بیایید واین را اثبات کنید!. ودرجمع بخوانید، درصورتی که جمع گزارش شما را تآیید کرد که، ثابت کرده اید، طعمه هستید!. اُوکی میدهند. وبه همه ۴۰۰۰ نفرگفتند: «ما دیگرطعمه نمی خواهیم! وشعاراین بود« طعمه برو گمشو». طعمه جایش لب مرزاست. می بریم لب مرز، وخودش برود نزد رژیم». جواد اگریک هزارم، اشتباه کردم، یک میلیونوم، از نشست طعمه را که ۴ماه بطول کشید را می گفت. کافی بود برای پستی رهبری عقیدتی اش!. فقط میگفت:« مریم رجوی به مهدی افتخاری چه تهمت جنسی زد!….

دوسال پیش ازتو، امیرشکوهی دوآتشه ترازتو، نسبت به سازمان ورهبری!، که تازه جداشده بود ودرفازانقلابی هوادار، باهیچ جدا شده ایی، حرف نمی زد( جدا شده ایی که خود، نوبر مرزبندی، با همه جداشدگان را یدک می کشید) ؟. نزدیک میدان دوگان درتیرانا – آلبانی، جلواش راگرفتم وصادقانه ، محترمانه وامّا بدون تعارف، گفتم:« اینجا شهراست واروپا!، تی شرت آبی ونقش طلایی میدان آزدی اشرف روی سینه تی شرت حک شده ،۳سایز از تنش بزرگتراست، ونصف نقش میدان آزادی درشلوارش قرارداده ایی!، وکمربند کهنه وپاره شده اشرف را، برروی شلوارکار اشرف نشان، که ۳ سایز ازتنت بزرگتراست، تا جایی که توانسته ا یی، بالای ناف کشیده ومحکم استوار! بسته ایی». به اونشان دادم وگفتم: «این تیپ خیلی تورا بطورمعکوس لانسه (برجسته)می کند. همه نگاهت می کنند، که این دیگه ازکجا آمده؟. تی شرت را اززیرکمربند بیاوربیرون، چون تابلو هستی!. ازدویست متری فهمیدم جدا شدهٔ جدید هستی!. ببین مردم چطورلباس می پوشند، توهم یاد بگیر، تا مضحکه نباشی. ما سی سال عقب هستیم ازجامعه، امّا اگرهمانطور که درسال۵۸ هم لباس می پوشیدیم، اکنون هم رعایت کنیم!، بازهم اینطورکه توخودت را ساخته ایی؟، مردم نمی گویند:« انقلابی!، می گویند:« عقب مانده درغار ذهنی وعینی» ورفتم.

درتابستان همان سال درگردش کمیساریا برای صرف نهار، روی میزی ۴-۳ نفره نشستیم. امیرشکوهی هم آمد ومحترمانه وبا لبخند خم شد وگفت:« آیا می توانم سرمیزشما بنشینم؟». استقبال کردم، گفتم ، شاید کمی بهوش آمده باشد وبه همین دلیل سراغ میزما آمده( چون من هم برای سازمان و جدا شدگان هوادارسازمان «تابلو» بودم)  وبا لبخند ومحترمانه گفتم:«‌بفرمایید صندلی خالی است برای شما». گفت:« چند لحظه بروم دستشویی برمی گردم». وقتی رفت ازحسام پرسیدم:« آن گردنبندی که برگردنش بود همان قلاده ایی نیست که درلیبرتی به ما دادند وعکس رجوی روی آن حک شده بود؟. چون مال این (امیر) مدُلش فرق می کرد( مدل فرق نمی کرد، ازبس این قلّاده برگردنش بود، کهنه شده بود. وچون من هرگز، ولو یکبار، برای چک هم شده!، وبرای رضای خاطرشیطان!، برگردنم نینداخته بودم، نو وبراق بود. واشتباه ازمن بود). حسام گفت:« آره منم دیدم،‌ احتمالاً همان گردنبنداست». امیرآمد وسرمیزنشست. من «روان پریش» و«عصبانی »و«آزاردهنده بچّه ها» ازاو پرسیدم:« این همان گردنبندی است که عکس رجوی روشه؟!» گفت:« بله، خودشه» گفتم:« برای چی اینو انداختی گردنت؟ مگرجدا نشدی؟. مگرنمی دانی که سازمان باما چکار…میکرد؟». امیرگفت:« آره ، ولی این ( رجوی) یه چیزدیگه ست!(مقدس) جایگاه خاصی برای من داره( آنچنان با احترام وسپاس وتآکید گفت) که من دیگرمهمانی وسرمیزما نشستن امیر و حضوردیگران درمیزهای کناری ومسئولین رمسای ( اداره مها جرت وکمک به پناهجویان) که روبروی ما نشسته بودندرا، یک لحظه  را فراموش کردم وبا خشم وجدّیت کلام به اوگفتم:« می گویی این …! وارزش خاصی نزد توداره!؟. مگردرنشست طعمه، رجوی به اونگفت:« …پفیوز….؟!. مگرمریم درباره مسئله جنسی به او نگفت…؟!. این حرفها را گفت یا نگفت؟!. امیربا شرم وترس وتأکید گفت:« بله گفت!» با امیرگفتم:« مگردرپیام مریم رجوی!پس از مرگ او نگفت:« مجاهد صدیق و ۴۰ سال مجاهدت و… وپروازتاریخسازو…؟». سرش را تکان داد وگفت:«‌بله ، گفت!». به اوگفتم:«‌این دوحرف ۱۸۰ درجه مخالف هم و پیام تلویزیونی مریم ودروغ گفتن ازمهدی افتخاری، بعد ازمرگش، برخلاف حرفهای قبل مرگش، کارپست وکثیف ومزوّرانه ایی هست یا نه!؟». امیرگفت:« بله کارکثیفی بود!». گفتم:«می توانی حالا بنشینی وغذایت را بخوری!» چون به حقیقت اعتراف کرد. حمید مکی وهمسرش گوهرصالحی و عاصف بیات ، بهرام معزی که جاسوسان سازمان بودند، هم شنیدند. خوشحال شدم!، بگذار بروند به سازمان بگویند، آلبانی!، اشرف ولیبرتی نیست!. حسام بعد آمد وبه یکی گفته بود:«‌این سیامک خیلی مرده، گذاشت کف دستشون». برای این می نویسم ، تا فضا را برسانم. برای گفتن یک حقیقت ساده، که همه ما جدا شدگان هم شاهد بودیم؟. نمی توانیم! ونباید حقیقت را بگوییم!؟. ومن بدلیل چهارجمله ای که گفتم، درلفظ دوستم «حسام» معرفی شدم که : خیلی مرده،‌ اصلاً نمی ترسه!؟. نه عزیزم، ببین یکی دیگرچقدرنامرده!، که چنین بلاهایی سرعاشقانش میاره، وعاشق ماندگان شرمگین والبته، تا خرخره متناقض، ودو رو، بازهم همان فرموده های آقا وخانم رجوی را، قرقره می کنند. ازحُجب وحیای جواد زائریان بعید بود که چنین، ننگی را پذیرا باشد، وتا بدین حد دروغ ببافد.

من نمی دانم جواد زائریان نشست های سالن میله ایی را دیده بودیانه؟. احتمالاً ندیده است!. غیر ازآقا وخانم رجوی، تمام مسئولین زن ومرد بالای سازمان بودند. نصف صندلی ها شکسته بود، فحش های رکیک … وزدن… دربی سابقه ترین شکل اش…، هیچ فرقی با اتاق بازجویی نداشت. امّا یک بازجو نبود…. همه بازجو وشکنجه گرشدند…، هنوزهیچ کس نمی داند، یا آنها که میدانند، نگفته اند که آقا وخانم رجوی، اگرچه دراین دادگاه جمعی وبازجویی جمعی وفحاشی رکیک جمعی وکتک جمعی، وتفت انداختن جمعی روی سوژه….توسط یک دوربین، درجریان مستقیم این نشست ها بوده وازپشت صحنه واتاق کنترل و بیت رهبری، خط وخطوط می دادند.

من شاهد فیلمبرداربودم وکابل بلندی که برای ارسال مستقیم فیلمبرداری به دوربین اصلی متصل شده بود. ودرشدّت درگیریها، مسئول کابل فیلمبرداری ووصل مستقیم دوربین به رهبری، کابل را حفاظت می کرد، تاقطع نشود. بخشی ازآنها را درکتاب حقیقت مانا نوشته ام. امّا جواد می تواند ازجدا شدگان بپرسد. آلمان که اشرف ولیبرتی نیست؟. حقایق دردسترس است. اگرمن هم بقول تو، درنشست هایی سال ۸۰شوروفتورنمی کردم، جایم درهمان دادگاه وزندان وتحویل صدام وزندان ابوغریب دادن وتبادل با رژیم بود…، همچنانکه تعدادی ازهمان افراد نشست را تحویل صدام وزندان ابوغریب ورژیم جنایتکارآخوندی دادند. دراین باره هم درکتاب حقیقت مانا آمده است. هر۲باری که من را به سالن میله ایی بردند تا نشانم دهند که چه بلایی سرافراد می آورند!. آنروزها وقتی درقرارگاه باقرزاده بودم. درمسیربه سمت رفتن به سالن میله ایی، آرزو می کردم کاش مثل این ته سیگاری که لای شن ها افتاده، من جای این ته سیگاربودم. نه سیامک!، بلکه خود ته سیگار!ّ. درمسیرهرخس وخاشاکی می دیدم، مثل تکه چوب کبریت سوخته ایی که لای سنگ ها بود، آرزومی کردم، کاش سیامکی بدنیا نمی آمد، کاش من یک چوب کبریت بودم لای سنگ ها، امّا به این نشست و این فضای هولناک تاراج حریم وحرمت انسانی درقرون وسطایی ترین  شکل اش برده نمی شدم. من مجبوربودم با پای خودم بروم. به ته سیگار به تک چوب کبریت به تکه پنبه کثیف و به سنگ ها، حسادت می کردم!. چه خوشبختید که هیچ کس شما را نمی بیند وشما پنهان شده اید، وکاری با شما ندارند. وپنها ن هستید ازچشم ه …ونشست ها  … ونمی فهمید که معنی حرمت وآزادی انسان چیست. هیچوقت درعمرم، هرگزنخواسته بودم، جای کس دیگری باشم. حتّی درفوتبال ویا…، می خواستم خودم باشم، سیامک را، خودم را ،  شخصیت اش را با همه کمی وکسری دوست داشتم. امّا درچنین روزهایی درسالن میله ایی، حتّی پدرومادرم هم زیر سوال بودند!؛ چرا مرا بدنیا آوردید؟. چرا؟. حقارت یک ته سیگارشدن وچوب کبریت سوخته وپُرز وخس وخاشاک شدن را پذیرفته بودم. رجوی من را درهم شکست. نه درمنطق واستدلال ودرمرام ومسلک عیاری وعاشقی!، بل درکشتن ونابود کردن حریم وحرمت انسانی. من وما چیزی بیشترازآن ته سیگاروچوب کبریت سوخته و… درنظررجوی ومریم نبودیم!. او خیلی علائم داد!، ما ومن نفهمیدیم. نفهمیدنمان یک علت بیشترنداشت، بی چون وچرا عاشق ترین بودیم به او و آن یکی کناریش!. می پرستیدیم و مقدس بودند، ومقدس کردند! وهمین بزرگترین اشتباه ما بود. اینک قویترین نیرویی که وجود داشت« عشقمان»، خود به پاشنه آشیل، ما بدل شده بود. و ضعیف ترین نقطه ما بود. رجوی دریک محاسبه ضد انقلابی وضد انسانی، روی ضعیف ترین نقطه وجود ما!، انگشت گذاشت. کاش عشق را نقطه قوّت ما می دید، نه نقطه حماقت وبرده واری ما!.

بقول جبران خليل جبران: «يك انسان زميني مي­تواند خود را دردستان كسي قرار دهد كه عشقش چونان عظيم باشد كه نتيجه آن تسليم، آزادي باشد».

این نه افتخاربرای تو ونه آقا وخانم رجوی است، نشست سال ۸۰ ( زبانم لال – مثل تو! منهم، نمی نویسم طعمه!- زیرا هم خود میدانی، وهم بفرموده گفته اند! وهم نامه تورا سانسور( می بخشید، تصحیح کرده اند) که ننویسی« نشست طعمه» زیرا یک  ننگ وجنایت رجوی ومریم وسازمان بود. اگررجوی می دانست که صدام سقوط می کند، تابدین حد درفساد وجنایت پیش نمی رفت… او فکرمی کرد، صدام یک حاکمیّت است وماندگار، که حتّی امریکا هم درجنگ خلیج سال در۷۰، برغم اینکه می توانست، او ورژیمش را برچیند.( بهترین تصویرآن روزگار، کاریکاتوری دریکی ازنشریات خارجی بود:«‌ بوش پدر، صدام را درانگشتانش گرفته ، ویک دره عمیق زیرپایش قراردارد، امّا نگاهش، بطرف مرزایران ورژیم ولایت فقیه وآخوندی است!. واین بنفع رژیم تمام می شود». بوش پسر، تجارب پدر را بکارنگرفت. وشد آنچیزی که به ضررآقا وخانم رجوی، وبنفع رژیم آخوندی تمام شد.

درروزگارنشست طعمه،  درآن روزها وقتی به سالن میله ایی میرفتم( حمیرا حجّتی به من وعبدالله قدمیاری که ازسال۶۱ درسازمان ومنطقه کردستان بود. درقبال اینکه ما گفتیم:«ما نمی خواهیم به این نشست برویم، وموضوعیتی ندارد، ومسئله وجنس ما با آنها نمی خورد که، ما هم برویم آنجا!»،  گفت:« ما شما را برای آموزش گرفتن می بریم آنجا. این کارآموزشی است!»( نسق کشی وارعاب وتهدید که اگرباسازمان کنارنیایید، چنین می کنیم… را، اسمش را گذاشته اند« آموزش». همیشه چنین مکانهایی نامش را« دانشگاه» می گذارند. ما زندانی سیاسی بودیم. حتّی اگرسواد هم نداشتیم می توانستیم ادعا کنیم که:« به حکم ولی فقیه، ۷سال ونیم دانشگاه گذرانده ایم!». امّا تنها مدرکی که داشتیم:«‌کف پاهایمان بود؟» وکابل هایی که خورده بودیم. حسین آهنگر(پدرم) خیلی دلش می خواست دانشگاه بروم. هرطوری اوگشت وما گشتیم، ۱۰ کلاس بیشترنخواندم، امّا نمردیم و دانشگاه را رفتم!. دیگردراین رابطه هیچ دینی برگردن من، نسبت به دانشگاه وتحصیلات نبود و نیست!. درتحصیلات فوق دانشگاهی هم ، ۱۷ سال تحت «آموزش» بودم. نشانه های آن هم، نه درکف پا، بل درتمامت جسمم پیداست. امّا بخش اصلی این آموزش که به روح وران برمی گردد، هیچ کس درونم را نمی تواند ببییند…زخمهای روح بسیارعمیق وماندگارهستند…بسیارعمیق…،‌ ومن بیش ازسه دهه است که دانشگاهی هستم. تزودکترایم را درچهارجلد، دردوسال نوشتم:« قرارمان عشق بود، نه کین»،« عشق خواهرمن است»،« برای لبخندی که برلبانم بنشیند» ویک کتاب دیگر، و یک سوال؟ ومن!« من آبی سرا – وسرآب؟!». گفتم:«نه هرگز» وایستادم سرپاشنه اوّلین عشق،‌ بی آنکه سربدارشوم، چونان که دوستان وپاره های تنم شدند!، من روح وروانم بدارکین خود شیفته شد. پیروز میدان، هیچ کدام نبودیم. افشای حقیقت برای من پیروزی نبود ونیست، پیروزی روزی است که مردم بگویند:« پیروزشدیم!» ونه من!. امّا درمیدان اپورتونیسم ونقض اصول وخیانت به اعتماد مردم، آنچه که افشا وبیان می شود ، بخشی ازمبارزه ما، برای آزادی وسرنگونی رژیم ولایت فقیه حاکم برایران است. هرکس چنین خیانتی را تحمیل کرد، بارکش آن خواهد بود.

۷- بفرموده آقا وخانم رجوی ، جواد زائریان  چه ابلهانه نوشت:«دروغ‌بافی‌های دیگر ازجمله خودکشی و قتل‌ها و … که دیگر کهنه‌ شده و چون سوژه‌ای نداشت، خودش شده بازیگر فیلم خودش، که واقعاً آدم از طرفی خنده‌اش می‌گیرد و از طرفی هم مظلومیت این سازمان که تنها گناهش مبارزه با رژیم است را بیشتر می‌فهمد».

جواد زائریان  و۴۰۰۰ نفردیگردرارتش آزادیبخش در همان نشست طعمه( می بخشید!، تلطیفش می کنم، زبانم مثل زبان جواد، لال:« نشست دهه ۸۰» رجوی نه یکبار، بلکه دو بارگفت:« سیامک خود کشی کرده است…» وسه نفردیگرهم دراین نشست گفتند:« خود کشی کرده اند» وحتّی سه نفر دیگرهم درحیّن این نشست ها ، خودکشی کردند، آمار را جواد نداند، مهم نیست. امّا خودش به من درآلبانی گفت:‌ مرجان اکبری( فائزه ) خودکشی کرد. احمد رازانی خود کشی کرد و…، همه مرکزما می دانستند وبا جواد ۱۷ سال دریک مرکز ودریک نشست و… بودیم.

خطاب به رجوی درهمان نشست طعمه، اوّلین عبارتی که آغازکردم. شوکی بود که هرباربه من واردمی شد. من شروع کردم ، گفتم:« درصف میکرفون که ایستاد بودم. برروی پرده بزرگ واید اسکرین،(پرده را نشان دادم) نگاه کردم. من داخل صف بودم،‌ امّا تصویر وچهره خودم را برروی صفحه واید اسکرین پیدا نمی کردم. برگشتم به نفرات پشت سرم نگاه کردم. وبازبه پرده وایداسکرین نگاه کردم. همه کسانی که درصف هستند، چه جلو من وچه پشت سرمن درواید اسکرین هستند!، اما واید اسکرین من را نشان نمی دهد؟. برایم عجیب بود!. یکباردیگرنفرجلویی که با شما درحال صحبت بود را روی واید اسکرین دیدم. وشمردم من نفرچهارم صف بودم. ازروی واید اسکرین شمردم ونفرچهارم، کسی بود که من، اورا، خودم را، نمی شناختم. با ورم نمی شد که آن کسی که نفرچهارم برپرده واید اسکرین است، سیامک است. من دراین چهارسال( پس ازخودکشی) چهره خودم را هم نمی شناسم. حتَی وقتی هرروزصبح، برای کارفردی هم، جلو آینه می ایستم، کسی که روبروی من درآینه هست را نمی شناسم. این ۴ سال ۴۰۰ سال برمن گذشت…

جواد زائریان هم این ها را شنید…، وحرفهای دیگران …. وحرفهای رجوی … وحرفهای مریم…بویژه آنجا که هیچ چیزی برای مهدی افتخاری با قی نگذاشتند…هیچ چیزی…؛ ومن همانجا ازخدا آرزو ودرخواست کردم:«‌خدایا! کاری کن، زمین دهان بازکند، وفتح الله را ببلعد، واو را تا بدین حد فراترازطاقت بشری، درهم نشکنندش…ِ، خدا!، کاری نکرد تا زمین دهان بازکند وفتح الله را ببلعد…، آقا وخانم رجوی کاری کرد که بلعیده شد …وخانم دررثای چُونین مرگی، مرثیه خواند. گفته بودم که رهبران عقیدتی شرم را وانهاده اند!. وبعد درآلبانی شنیدیم ک آنشب درستاد ها جشن گرفته بودند. مهدی در«سکوت بیسیمی …» مُرد.

مردم نمی دانند من چگونه می نویسم. امّا بگذاربدانند وقتی نوشتم :«‌مُرد» خودم هم با مهدی یکباردیگر می میرم. ومکث سنگین. ساعت ۵،۵۵ دقیقه صبح دوشنبه است. باید  فردا این مقاله را بگذارم روی سایت. کاش روزتعطیل نبود، تا سرعت اینترنت یکباردیگرجان کندمان را طول دهد.

مهمان همیشه درراه است…، باید بازبنویسم … زخمها ازراه می رسند…

۸- بفرموده آقا وخانم رجوی ، جواد زائریان  نوشت:«در آلبانی بعدازاینکه او را دیدم و او رابطه برقرار کرد متوجه شدم که مجدداً حرف‌های پوچ و دروغش را تکرار می‌کند و البته وقیحانه‌تر، با او قطع رابطه کردم چون دیدم که رابطه عاطفی هم دیگر نمی‌توان با او داشت ولی واقعاً دوست داشتم که وجدانش که دم از آن می‌زند او را به مسیر درستی هدایت کند ولی دیدم که این بی‌وجدان روی همان خون‌هایی که خودش دیده که چقدر پاک بودند پا نهاده و البته که بایستی به صاحب آن خون‌ها یعنی کسانی که مبارزه را ادامه می‌دهند یعنی مسعود و مریم بزند و لجن پراکنی کند تا مزدوری خودش را نشان بدهد. البته این رژیم ماندنی نیست و این سیاهی‌ها در پیشگاه مردم ایران رسوا خواهد شد».

جواد دریک مهمانی وسفرتوسط رمسای، دربین تما م جداشدگان، ازابتدا تا انتهای سفر وهنگام برگشت، با هم  ودرکنارهم بودیم. عکسهایی هم ازمن گرفت. ومشکل فهمیدن، مواضع من نبود!.

زیرا دراشرف ولیبرتی، بیشترازاینها وصد برابراینها به اوگفته بودم. واو طبق خط سازمان وعبدالله بیگی( برای اینکه من اطلاعاتی ازجواد نگیرم) فرمان قطع رابطه را دادند. پس ازچت وقطع رابطه، درمسافرت وگردش بعدی رمسای دریکی دیگر ازشهرهای آلبانی که بصورت دوره ایی ما را به گردش ومهمانی نهارمی بردند. جواد ومن هیچ سلام علیکی نکردیم. من حتّی بصورتش نگاه نکردم. هنگام عصر وبرگشت وسوارشدن به اتوبوس، جواد آمد ودستش را بطرف من درازکرد وگفت:«‌سلام، چطوری سیامک؟». من دستانم تکان نخورد. همانطورچسباندم به شلورم. پس زدم، سکوت کردم، نگاهش نکردم. دستش را کشید ورفت سوارشد. یکی ازدوستان هم دید. گفتم:«‌من نیازی ندارم به این نوع ازسلام، ورابطه ایی». حرمت انسانی ودوستی مان را نگه نداشت. جواد قلاّده ای بگردن داشت، آن پسرنجیب و فروتن و زحمتکش ودوست داشتنی، که بی اغراق بگویم:«‌همه مرکز، تحسین اش می کردند که یک «آقا» است. اینک مانده روی دست ما، مانده روی دست نجابت …، که فرزند نجیب پیشین را، چه کند؟. پس زدن دست جواد، برای من هم دردناک بود، من کینی نداشتم. امّا جواد را بخاطر، خودش دوست داشتم. اینک جواد، ازآن خودش نبود. با قلّاده ایی بگردن،‌ خود را فریب می دهد ورهبری عقیدتی اش را. واین آزارم داد…، من نمی خواستم جواد رابازهم فریب سازمان را بخورد. به این دلیل دنبالش بودم. بدون هیچ نیّت وهدفی که بخواهم ازاوچیزهایی درباره سازمان بدانم…،‌ بخاطرانسانیت اش، وکمک هایی که به من کرده بود ، مدیون اوبودم. وحالا که دستم درآلبانی بازاست می توانستم کمکش کنم…، اوّلین کمک بیان حقیقت مانا بود.

………..……………………………………………………………………………………………………

تقدیم به یارانی که سه سال را درسلولهای انفرادی گذراندیم( درصف با چشم بند دست روی شانه هم می گذاشتیم وازاین فرصت استفاده کرده وبا انگشت روی شانه او مورس می زدیم سلام …)

 

               ۱۹/۱/۱۳۹۱      “یادش بخیر سلام “

 

چه تشنه ام

چوشباهت آینه ها

به دیدن رؤیا

 

دوستی

ونرمۀ دستی

– از قفایم  –

مرحمی برشانه ام

آهای …!   “سلام”…

 

در آینه گوهردشت ها

با چشمبند

چه سلامی می دادیم

سلام ” نیاز “

بی آنکه بپرسیم

تو کیستی !

یادش بخیر!

ازکتاب:« من آبی سرا و- سراب؟!» سیامک نادری

درپایان نامه هم بازیک شعارنوشت:« مرگ بر رژیم ضد بشری خمینی» . اگرچنین است، با ترک سازمان ورهبری عقیدتی و…، چطوراین هدف را محقّق می کنی؟… نمی دانم چه می نویسند، مهم شعار دادن ونوشتن است، این را درسازمان عادتمان دادند…

درآخرخط ، پایین ترین نقطه نامه وحسن ختام، نام صاحب قلّاده را نوشته است:‌ درود بر رجوی

چنین عادتمان دادند، جواد هم درحالیکه رویش را ازرجوی برمی گرداند!، وپشتش به رجوی است، واین چیزی جزخنجرزدن ازپشت نبود آنچنام که رجوی تعبیر می کرد، می گوید:« درود بررجوی» هیچ، هیچ، هیچ. مضحک است، امّا خنده دارنیست، حتّی نمی شود دربخوانید وبخندید بچاپ رساند. باید گذاش لای جرز« سایت ایران افشاگر»

رجوی، جواد زائریان  را ۲بارکشت!.

 یکباردرسال۷۴ درنشست حوض!. آنجا که درقبال حق مشروع استعفا وجدا شدن ازسازمان به خشم آمد وگفت: :« توبا اینکارت پاگذاشتی روی خون «اشرف»!، وانگارکه به ناموس من تجاوزکرده ایی!. (اشرف ربیعی همسر اوّل رجوی)»

 ویکباردرسال ۹۶، درتاریخی که بفرموده آقا وخانم  رجوی جواد زائریان نامه ایی نوشت. واینچنین سنگ قبری برآن جواد مهربان، نجیب، فروتن وزحمتکشی که همیشه آسته می رفت ومی آمد، تا گربه شاخش نزنه … نهاد« ۱۴/۱۲/۲۰۱۷».

رجوی میخواهد سنگ قبری برروی من بگذارد. درعملیات ناموفق لیبرتی،‌ نتوانست بکشد. حالا بقول خودش « رژیم مالی می کنیم» نمی تواند چنین غلطی هم بکند!. می گوید روان پریش؟. همانطور که درلیبرتی به یوسف ( علی اکبرانباز) درقبال شارلاتان بازی آنها گفتم. قرن بیست یکم است بایک آزمایش پزشکی می تان فهیمد که سکته مغزی بوده یانه؟

اینکه مشکلی نیست، حالا هم می توان با یک آزمایش پزشکی، حقیقت مانا را با اثبات رساند!.

جواد زائریان!

ازحق نگذریم، زیرا تو درتمامی سطور نامه، یک جا حرف راست زدی!، که:« این حرفهای چرند و سراپا دروغش را کم‌وبیش همان موقع هم بیرون می‌داد » ممنون وسپاسگذار!، وبا یک نکته سنجی بسیارکوچک دردردو جمله ایی که پشت سرهم دراوّل نامه ات آورده ایی، متناقض یکدیگرند، یکی آن دیگری را نفی می کند. به ستاد ابله جنگ سیاسی بگو:« اشکال ازمن نیست. دروغ را هرطورکه بگویی! یک جای پایش می لنگد. بگو:«شما به من گفتید، ومن هرچه گفتید، نوشتم!، امّا من که نویسنده و«روان پریش » شده نیستم، مثل او بنویسم. خودتان باید نامه؟ را چک می کردید. مثل همان زمان دراشرف ولیبرتی! ویا متن چاپی می دادید ومن با دستخط خودم می نوشتم.هزاردروغ به یک صداقت شیرین نمی ارزد.

ستاد ابله جنگ سیاسی

این دوجمله جواد را، زیریک جمله اش خط می کشم!، جمله بعدی که نقض جمله قبلی است  بولد می کنم. لطفاً به نامه های دریافتی بعدی از«زالوها»‌آنطور که رجوی می نامندشان؟. وجواد هم بدان واقف استکه زالو است!. ازقبل بگویید که متوجّه اظهارات خود باشند. زیرا اینترنت که اشرف ولیبرتی وچهاردیواری اختیاری رهبری نیست که هرکس هرچه گفت، فقط کافیست سلطان یا خلیفه باند مغلوب خوشش بیاید.

وبرغم اینکه به نفع روان پریش نیست که هوشیارتان کند،‌ امّا دراین بازی کثیف شما، یک آوانس،‌ یک پوئن به شما میدهم، تا درنامه های دریافتی بعدی اززالوها…، بهتروبیشتر به یک «روان پریش» بتازید:

«برایم عجیب بود که روان‌پریشی بنام سیامک نادری که سالیان او را می‌شناختم، چرا زودتر از این‌ها این دروغ‌ها و لاطائلات را که خودش هم باورش شده را بیرون نریخته، وقتی شنیدم گفتم ببینم چه گفته و ویدئویی که پرکرده را دیدم. تعجب نکردم چون این حرفهای چرند و سراپا دروغش را کم‌وبیش همان موقع هم بیرون می‌داد».

سوژه جواد نبود ونیست. می بینید برسرآن نسل، ودسته گل اش، که یکی ازآنها، بی اغراق، جواد زائریان بود، وهمه تحسین اش می کردند، به چه روزی وبه چه کار و باری، وا می دارد؟!.

این آقا وخانم !، برغم اطلاق صفت«‌بریده  وبدترازبریده وپاسدارو…والنهایه «زالو»،‌ بازنیازمند این است که زالوصفتانه دوباره پس انداخته الفاظ خودش ومصادیقش را بازمصرف کند ، وازخون « مکید شده توسط زالوها؟،‌ با زهم مکنده اش را درتن زالو ها کند وارتزاق کند. هنوزهیولای همه چیزخواررا نشناخته ایم. شما یک چیزی را می خوانید، امّا من که درریزترین مسائل خودم لحظه به لحظه زیسته ام. با ورم نمی شود، به چنین روزی رسیده ایم…، انگارهمین دیروزبود.

آقا وخانم رجوی!

 

خواستم اینچنین بنمایش بگذارم چهره و، روح شما را

بفرمایید نامه بعدی را

پیش قاضی وملق بازی؟ مگراینجا چهاردیواری اختیاری رهبری دراشرف ولیبرتی و حصارکشی سوّم درآلبانی واشرف ۳ است؟

غلط اضافه دراینترنت ونزد افکارعمومی وپیش چشمان مردم، ممنوع

سخنی بی پرده با آقا وخانم رجوی، وهرنوعی از رهبری فقاهتی وعقیدتی:

 

«جهان از آغاز بی پنجره بود»  و« در» معنا نداشت …

حق استعفا وجدا شدن ازسازمان، ودرج آن توسط رسانه ها، حق مشروع وقانونی، وهمانا حریم وحرمت انسانی وآزادی است

هرگونه تاخت وتازقرون وسطایی واعتراف گیری عقیدتی، به رسم فقاهتی !،  خود جرم دیگری، برپشت کبره بستهٔ بارکشان جهل وجنایت ورذالت است  

آقای رجوی!

اینکه بگویید :« هرکسی که خواهان خروج ازسازمان است انگاربه ناموس من تجاوزکرده است وپا گذاشته روی خون اشرف» جرم است.

اینکه رجوی درقبال هزینه ماهانه ایی که جدا شدگان درآلبانی ازسازمان دریافت می کنند. مابه ازای حق السکوت ‌آنها بکار می گیرد؟، ویا بمراتب جنایتکارانه تر!، ازافراد جدا شده، اعتراف نامه بگیرند، برعلیه یک جد ا شده دیگر؟. این جرم است.

اینکه بهنگام دریافت هزینه ماهانه، فردجدا شده باید تعهد بدهد که درقبال دریافت هزینه، به سمت رژیم نرود، یا هرنوع آلودگی ازاین دست اختیارنکند. این توهین کثیف وترفند حقوقی برای لکه دارکردن حرمت انسانی  ومواضع جدا شدگان است.

اینکه رجوی ازهرکسی که جدا می شود، دستخط می گیرد. این  جرم است.

اینکه رجوی، ازهرکسی که جدا می شود، و نام آنها را انتشاردادم!. به افراد نام برده شده، بالاترین فشاررا بیاورد که باید اطلاعیه ویا نامه برعلیه سیامک بنویسی!. این جرم است.

رجوی به این شیوه می خواهد مانع درج اخبار وحقایق شود. جدا شدن واستعفاء حق هرفردی است که، به هرحزب یا سازمان وگروهی پیوسته است. ومی تواند طی یک اطلاعیه رسمی، جدایی خود رامنتشرویا خودداری کند. هرگونه ممانعت ازچنین حقی، جرم است!.

هرگونه ممانعت ازدرج اخباروحقایق توسط رسانه ها ، جرم است.

این هم یک نوع دیگرازسلسله بدعت های کثیفی است که، رجوی به این مردم ومقاومت واعضا برای پوشانده جنایت خود تحمیل کرده است.

انتشاراخبارنه تنها جرم نیست!؛ بلکه این رهبری تبهکاررجوی است، که خود می بایست مانند تمامی احزاب معمول درجهان، اطلاعیه داده وپایان عضویت و استعفا رااعلام کند. استفاده ازشیوه های قرون وسطایی تفتیش عقاید، واخذ برگه های اعتراف، چیزجدیدی نیست.

گالیه زیراین رفتاروحشیانه اعتراف کرد:«‌زمین گرد نیست!». امّا حقیقت آنستکه زمین گرد بود.

برشت گالیله را اینگونه توصیف می کند:« گالیله:‌«‌توبه کردم، چون ازدردجسمی می ترسیدم». وخود(برشت) ادامه میدهد:«هیچ چیز بیش ازاین صداقت مهرآورنیست».

مونتین: شکنجه های « تفتیش عقاید» را، تنفرانگیزترازآدمخواری می دانست.

هرنوع رهبری فقاهتی و رهبری عقیدتی یک « هیولای همه چیزخوار» است

روزی همه آنهایی که برعلیه من نوشتند، خود حقایق را فاش خواهند ساخت. کمااینکه درآلبانی بلااستثنا، یک نفرراپیدا نمی کنیم که، فساد وجنایتی را ازدرون تشکیلات، مطرح نکنند. من همه آنها را شنیده ام. مشکل من اینست که حجم مطالب واسناد وحقایق آنقدرزیاد است که نمی دانم ازکجا بگویم.

اینکه ازجدا شدن یک عضوازسازمان وچاپ عکس او، درآلبانی تاخت وتازراه می اندازید که برعلیه من بنویسند… اینهمه به وحشت وهراسی که ازشما می بارد نشانگرچیست؟. ولایت عقیدتی، فقیه (دانای) هراس! بگوازچه می ترسی؟. این مسائل را نه درآلبانی، نه درآلمان، بلکه درلیبرتی وتشکیلات شما نوشته ام دوماه ۱۱ روزقبل ازآنکه بخواهید مرا بکشید. شما به شعرهای من هم دسترسی داشتید!.

 

“فقیه هراس ”               ۹/ ۵/۱۳۹۲

 

اندیشه بُخل

فکر پینه بستۀ قدرت

بسته بندی جهل

کادو پیچ هراس

بید بُن لرزان

از مهابت ” آزادی ” !

و انگشت تماس

بر صفحه وب

چون بید بُنی می لرزی !

از یک ایمیل

از یک ” همراه “

از صدا ، با صدا

یک پچ پچ

از نسیم هوای آزاد

از یک نجوا

از دل گویه های نهان

ترسان و پاورچین !

از یک ” خبر ” وستاره داربودنش

وستاره های دنباله دارش

و نقطه چین در پس خبر

یعنی ” تداعی ” سانسور

از هر چیز گفته

نا گفته ایی…

از ” زمان ” می ترسی !

از گام عقربۀ ثانیه ها

چه بوالعجب ” مترسکِ ” !

خود ترسی ؟!.

ازکتاب:«‌قرارمان عشق بود – نه کین!» سیامک نادری

 یک نمونه همراه با اطلاعات تکمیلی درمورد اعتراف گیری درسازمان مجاهدین درسال ۸۵ 

رجوی خود را درپشت اسب کهر، پنهان می سازد

درنشریه مجاهد نامه های ۶تن ازمجاهدان ورزم آوران ارتش آزادی در۱۰مرداد۱۳۸۱ بچاپ رسیده است. درحالیکه هرشش تن زیرضرب تشکیلات بودند ودرنشست ها طعمه درسال۸۰ درسالن میله ایی با حضوربالاترین مسئولین سازمان غیر ازمسعود رجوی ومریم، محاکمه شده (همراه با رکیک ترین فحاشی ها وکتک زدنها وتف به صورت انداختن وصندلی وکفش پرتاب کردن بطرف آنها و…) وهمزمان درنشست چهارمانه طعمه با حضوررجوی ومریم، همین محاکمات وتهمت وفحاشی ولجن مال کردن… درحضور ۴۰۰۰ نفرصورت گرفت.

۴تن ازاین افراد( جمال امیری- مسعود ضرغامی . حمید فلاحتی- خلیل محمدی نسب) پس ازسرنگونی صدام درسال۸۲ ازسازمان خارج وبه تیف ( مکان جدا شدگان ازسازمان نزد امریکایی ها درضلع شرقی اشرف ) رفتند؟. جمال امیری ازتیف به ایران تحت حاکمیّت رژیم آخوندی وسه تن دیگربه اروپا رفتند؟. مهدی افتخاری، پنجمین فرد، تاروزی که زنده بود منفوروجذامی ترین فرد تشکیلات نزد رجوی ومریم بوده وهمین را هم درتشکیلات اشاعه می دادند ودر۲۵مرداد ۸۹ رجوی ازدست اوهم خلاص شد.( شرح چنین جنایتی که بصورت مزوّرانه انجام شد درکتاب حقیقت مان آورده شده است.

غلامرضا شکری پس ازمنتقل شدن به آلبانی بلافاصله درشهریورماه ۹۵ ازسازمان جداشد. ویکسال بعد سازمان چنین اطلاعیه ایی  درایران افشاگر درباره اوداد:

«ابلاغیه قطع رابطه و کمک مالی به غلامرضا شکری- ۱۲ آوریل ۲۰۱۷»

  پشت پرده نامه جواد زائریان وچند پرده از جنایت رجوی ؟ تحت عنوان بنگال اختصاصی؟…

کاش همگان پشت صحنه این افراد واین نامه ها که توسط ستاد جنگ سیاسی وضداطلاعات سازمان ( ارتش آزادیبخش) نوشته می شود را می دیدند. همه چیز دورغ وساختگی واین دستپخت رجوی برای ارائه آنروی سکّه سرکوب وتوتالیتاریسم است.

« اسب کهررابنگر»

این عبارت « اسب کهررابنگر» حسن ختام نامه ۶تن ازمجاهدان ورزم آوران ارتش آزادی بود. امّا درجای جای کتاب حقیقت مانا، مجموعه اطلاعات وشواهد… اسب کهری را بنمایش می گذارد که درجایکاه رهبری عقیدتی، مسئولیت همه امور بطور مطلق العنان دردستان اوبود. اگرچه رجوی درهربزنگاهی، برای ایجاد فضای رعب درتشکیلات توتالیتاریستی، فیلم سینمایی« اسب کهر»، وبازیگری آنتونی کوئین را درمقرها ومراکزپخش می کرد. این دیگرفیلم سینمایی نبود، هیچ کس نگاه نمی کرد. زیرا رجوی ازصحنه آخر فیلم بعنوان آخر وعاقبت کسی که ازسازما ن جدا شود(خیانت) استفاده می کرد.

زوج رهبری عقیدتی

نامه زندانیان ازبندرسته پس ازقتل عام سال ۶۷و عدم وجود نام سیامک نادری ؟

درهمین ربطه وقتی ازچند تن(احتمالاً ۱۳یا ۱۴تن) اززندانیان ازبند رسته پس ازقتل عام ۶۷ نامه ایی درسایت مجاهدین وبرعلیه سازمان دیدبان حقوق بشردرنشریه مجاهد بچاپ رسید. نام من وجود نداشت؟.  برغم آنکه اوّلین کسی بودم که پس ازقتل عام ۶۷ به سازمان پیوستم. زیرا اگرنام من هم بچاپ می رسید!. همه کسانی که ازسازمان خارج شده بودند می دانستند که درنشست طعمه، درسال ۸۰ مسئله خودکشی من درحضورشما ومریم رجوی مطرح شد. ونام من هم بعنوان سوژه های نشست طعمه علنی ومسئله بیرونی می شود. وخانواده ام نیزدرجریان قرارمی گیرند وبه اشرف می آیند.

آقا خانم رجوی

چرا اسم من را دراین اطلاعیه به سازمان دیدبان حقوق بشرندادید؟. چون خودم یک صورت مسئله این چنینی بودم، شکنجه وخودکشی درسازمان!.

شما خیلی هنرمند تشریف داشتید که درطی این سالیان، می توانستید دریک توتالیتاریسم غیرقابل توصیف، همه چیزراپرده پوشی کنید. من صدها مورد ازچنین نمونه ازطرح ، برنام ریزی وسناریو سازی شما  درطی این ۱۷ سال دارم.

اگرنزدیک به  ۸۰ میلیون ایرانی ، ازچنین حقایقی درباره سازمان آگاه شوند، بازهم حقایق راخواهم نوشت، تا هیچ هیولای همه چیزخواری چون شما نتواند، نه درایران، بلکه درجهان، چنین توتالیتاریسم را تحت هرعنوانی( ولایت فقیه یا رهبری عقیدتی یا جوچه مارکسیستی آسمانی درکره شمالی) را برقرارسازد.

من به روان پریشی دچارگشته ام یا زوج رهبری عقیدتی؟

این روان پریشی شما بسیارغیر عادی است؟. اگرستوان کلمبو( شما هم بسیار ازاین سریال تلویزیونی زمان شاه یادمی کردید) وداستایوفسکی نویسنده شهیرروس، که درروانکاوی شخصیتهای رمانش بسیارتبحرداشت، درچنین صحنه ایی بودند. تنها وتنها!، بدلیل همین« روان پریشی» که من را بدان متهم کرده اید،‌ دستتان را می خواند!. این یک سرنخی بود وهست که می توان،‌ پس ازپایان مسئله و روشده حقایق!، تازه فهمید که چرا زوج رهبری عقیدتی، ناگزیربه چنین رطب ویابسی چنگ انداخته اند!. زیرا هرکسی که هرچند خالی ازذهن باشد، ونوشته های من را بخواند،‌ می فهمدکه هراتهامی به من بخورد، روان پریشی جایی ندارد. بکارگیری این عبارت تنها وتنها، برای پوشاندن وفرارازدست حقایقی است که بیش وپیش ازهمه، خودشان می دانند که چه چیزهایی…دراشرف رخ داده است. اگراین احساس خطرازجانب رهبری وجود نداشت، این تاخت وتازدرآلبانی برعلیه جدا شدگان،‌ واخذ نامه برعلیه من، هیچ معنا ومفهومی دیگری ندارد.

آقای وخانم رجوی!

‌  شما اطلاعیه داده اید عضویت بازگشت نا پذیر!

ردیف کسانی که پس ازسه دهه، همچون علی تولمی وتاج گردون…گردنشان را، گرداندند  بسمت خروج ازسازمان و ازتشکیلات سازمان ورهبری عقیدتی جدا شدند. ، درحالیکه پیش ازاین، همه آنها نه یکبار، بلکه هرساله سه یا چهار بارنوشته اند:«‌مجاهدهستم! مجاهد می مانم !مجاهد میمیرم!» واینک درحالیکه زنده هستند درعمل گفته اند:« مجاهد نیستم! مجاهد نمی مانم! مجاهد نمی میمیرم!»، و ازسازمان خارج شدند؟.

خانم اسلام دمکراتیک وبردبار!

ازاین پس تکلیف افراد دیگردراشرف ۳ ، که خدایی نکرده…!،خواهان جدایی هستند، چیست؟.

حق انتخاب براین هرفرد، درهرزمان ومکان، ازاعلامیه جهانی حقوق بشراست.

شما بگویید:‌ پس ازاین کسانی که دراشرف ۳ بگویند: :« مجاهد نیستم! مجاهد نمی مانم! مجاهد نمی میمیرم!» با این ابلاغیه عضویت بازگشت ناپذیرواسلام دمکراتیک وبربارچه سنخیّتی دارد؟

آقا وخانم رجوی!

شما که درپایگاه مفید واقع درمنطقه کاشارتیرانا برای کسانی که خواهان خروج ازسازمان بودند، زندان وقرنطینه (انفرادی) بمدّت یک ماه حبس می کردید ودفترکمیساریا نیز با این اذعان دارند. درحصاراشرف بازگشت ناپذیر۳، معلوم نیست چه خواهید کرد؟

آقای وخانم رجوی!

شما دریک نشست چند روزه وبرنامه تلویزیونی تحت عنوان «بازگشت فاتحان» یعنی همان۳۶ گروگانهایی که دولت مزدورمالکی به اسارت برده بود، ازآنان بعنوان شاخص های تشکیلات مجاهدین وانقلاب ایدئولوژيک مریم نام می بردید.

اینک بازگشت فاتحان دردو پرده به دو پرده تبدیل شده است. پرده تراژدیکی  «بازگشت فاتحان» راکه شما درعراق  به نمایش گذاشتید!.

ومنهم  پرده نمایش کمدی درام «بازگشت فاتحان» درآلبانی را انگشت نشان کردم!. کجای این جرم است؟.

من هم مثل صمد( می بخشد: صمدآقا!) گفتم:‌

« اینو که می بینی بروس علی یه!  این رئیس کاراته کارته کارای انقلاب ایدئولوژیک مریمیه !».

این خودش به تنهایی وا ، یک سازمان مجادهدینه وا، تک وتنها به اون وردنیا هم بره !؟ مجاهد کاراته کاری مریمی  می مونه وا !»

اگر نمایش کمدی درام وتلطیف فضا وشاد کردن وخنداندن مردم، وآزادی بیان جرم است؟؛ اوّل یقه صمدآقا رابگیرید. میبخشید!. البته صمد آقا یقه ندارد. پاچه اش رابگیرید.

آقا وخانم رجوی، ممکن است پاچه گیری به اقتضای طبیعت شما، جرم نبوده وامری عادی ومعمول میان شمایان باشد!. امّا درعصردیجیتال واینترنیت،‌ درمقابل چشمان مردم،‌ چه خواهید کرد؟.

هم اکنون نیز۲۶ تن ازسازمان جدا شده اند، آماراصلی ۵۰ تن جدا شده است. سازمان برای پنهان کردن این جدا شده ها،‌ مستقل ازکمیساریا، وبدون اینک جدا شدن اعضا را به کمیساریا اطلاع دهد، برای آنها خانه گرفته است و قراراست آنها به اروپا بفرستد…، بعضی ازآنها بدلیل اطلاعاتی که دارند، برای سازمان مهم است.

علی تولمی یکی از۳۶ گروگان اشرفی ازسازمان جدا شده است. این سوّمین گروگان اشرفی است که ازسازمان جدا شده است.

آقای رجوی!

شما فروتنی پیشه کرده، وخود را با اما م حسین مقایسه می کردید، فروتنی وشکسته نفسی شما بقول مریم، غیرقابل توصیف است!. وبقول خودتان :«‌برای قدرت نمایی درمقابل کمیساریا ویونامی ومجامع بین المللی و اضداد…نه یکبارمثل اما م حسین! بلکه چند بارچراغ خاموش دادید!.

سوال این است پس چرااینک درآلبانی، چراغ قرمز« عضویت بازگشت ناپذیر» راروشن می کنید؟. یعنی تا پایان عمر، کسی حق جداشدن ازسازمان رهبری عقیدتی را ندارد؟. امام حسین درمواضع اش، وچراغ خاموشش، دنده عقب نمی گرفت. ریپ نمی زد، پس گشت، واگشت ، چپ گشت، ذلیل گشت، نداشت!. این چه مدلی ازانقلاب ایدئولو ژیک، وتعویض موتورهرساله واینبار ازنوع و مدل ۹۶ است، که درپایه ها، سیستم اش اینچنین ریپ می زدند، سرسیلند می سوزاند، به روغن سوزی می افتد… تاجاییکه حتّی قالپاق هایش درخیابانهای آلبانی ولو می شود.

لطف بفرمایید همچنانکه نشست های چهارماهه ویکماهه برای ما و نشست ۲۰ روزه رمضان سال۹۲برای آقای محمد رضا روحانی وآقای کریم قصیم گذاشتید… درحدّ یک خط بفرمایید،‌ این دنده عقب مدل ۹۶!، چه صیغه ای نوینی است؟ که شما تنها سازمانی درجهان هستید که چنین عضوگیرهای بدون بازگشت دارید؟. این من وما را یاد عملیات های بدون بازگشت، که پول وامکاناتش را ازصدام گرفته بودید می اندازد.

رجوی خودواقف است که چنین ابلاغیه ایی آثارسوء بسیاری دارد!. امّا یک چیزوفقط یک چیزباعث می شود که ننگ این ابلاغیه را به دامن بخرد!، امّا جلو درزاطلاعات را بگیرد. اطلاعات درسازمان مجاهدین هیچ چیزیی نیست، الّا فساد  وجنایت رهبری!. وباند تبهکاری که حلقه نزدیکان او هستند. اگراین را بفهید، همه چیزروشن می شود.

می گویند:«‌حقیقت همان اندازه رایج خواهد شد که ما، رواجش بدهیم. اینکه آفتاب حقیقت پس ابرها نخواهدماند، حرف مفتی است. فقط دستهای ما می تواند، ازپرده بیرون بکشد. حقیقت بارانی نیست که ازابرها ببارد. بذری است که، کشتزارش زمین است، وکشتکارانش آدمها».

سایت حقیقت مانا  – سیامک نادری ۷/۱۰/۱۳۹۶

ضمیمه :

نامه دریافتی از جواد زائریان

 

برایم عجیب بود که روان‌پریشی بنام سیامک نادری که سالیان او را می‌شناختم، چرا زودتر از این‌ها این دروغ‌ها و لاطائلات را که خودش هم باورش شده را بیرون نریخته، وقتی شنیدم گفتم ببینم چه گفته و ویدئویی که پرکرده را دیدم. تعجب نکردم چون این حرفهای چرند و سراپا دروغش را کم‌وبیش همان موقع هم بیرون می‌داد و جز آزار دوستان سابقش کاری نداشت.

دقیقاً هرکس که این مزدور را بشناسد جز یک روانی چیز دیگری در ذهن آدم نمی‌آید، چون واقعاً با حرفهای دروغ، کم‌آوردن خودش را در مبارزه توجیه می‌کرد.

من جواد زائریان خودم مدت حدود یک سال است که با هواداری از سازمان و مقاومت به دنبال زندگی فردی خودم رفته‌ام ولی راستش نتوانستم نسبت به این دروغها ساکت بنشینم چون با او تقریباً همه این مهروموم‌ها در یک قسمت بوده‌ام. دروغ‌هایش یکی دوتا نیست، همیشه هم او را تحمل می‌کردیم، وجودش جز مزاحمت برای ما چیز دیگری نبود. همیشه باید رعایت حال او را که واقعاً عصبی و روان‌پریش بود را می‌کردیم. حرف‌هایش واقعاً درست عکس واقعیت است مثلاً در رابطه با تماس با خانواده:

به دلیل محدودیت‌های دولت عراق و زمانی که همچنان تلفن به این وسعت نداشتیم، همیشه تماس تلفنی او با خواهرش برقرار بود و من چندین بار خودم با او برای تماس رفته بودم و هر بارهم یک ساعت و یا دو ساعت تماس طول می‌کشید.

در رابطه با کتک زدن و این قبیل دروغ‌ها من اتفاقاً در همان نشست که می‌گوید بوده‌ام، روزی در آلبانی به من گفت مگر ندیدی که مرا می‌زدند با پوتین و … گفتم آخر این چه حرفی است و واقعاً گویا خودش به دروغ‌هایش باور کرده بود. تازه این همان کسی بود که در نشست‌های سال ۸۰ آنقدر شور و فتور می‌کرد که نمی‌دانم با ادعاهایش چطور جور درمی‌آید.

از رسیدگی پزشکی که چون همیشه به‌اصطلاح مریض بود و بیشترین رسیدگی به او می‌شد و یا رسیدگی‌های خاص مثلاً بنگال جدا چون باکسی نمی‌توانست زندگی کند، من هم مسئول برق و ژنراتور بودم و با توجه به محدودیت جدی سوخت که دولت عراق تحمیل کرده بود ما بایستی صرفه‌جویی‌هایی می‌کردیم ولی در رابطه با گرمایش و سرمایش محل سکونت سیامک من حتی مواقعی که به ژنراتور فشار می‌آمد حق قطع کردن آن را نداشتم و همه‌چیز برایش ویژه بود، مسئولین می‌گفتند مریض است و حق ندارم محدودیتی ایجاد کنم. البته این نمونه کوچکی بود، در طول این سالیان او که کار جدی و مشخصی نمی‌کرد و واقعاً جز اذیت کردن ما کار دیگری نداشت.

دروغ‌بافی‌های دیگر ازجمله خودکشی و قتل‌ها و … که دیگر کهنه‌ شده و چون سوژه‌ای نداشت، خودش شده بازیگر فیلم خودش، که واقعاً آدم از طرفی خنده‌اش می‌گیرد و از طرفی هم مظلومیت این سازمان که تنها گناهش مبارزه با رژیم است را بیشتر می‌فهمد.

در آلبانی بعدازاینکه او را دیدم و او رابطه برقرار کرد متوجه شدم که مجدداً حرف‌های پوچ و دروغش را تکرار می‌کند و البته وقیحانه‌تر، با او قطع رابطه کردم چون دیدم که رابطه عاطفی هم دیگر نمی‌توان با او داشت ولی واقعاً دوست داشتم که وجدانش که دم از آن می‌زند او را به مسیر درستی هدایت کند ولی دیدم که این بی‌وجدان روی همان خون‌هایی که خودش دیده که چقدر پاک بودند پا نهاده و البته که بایستی به صاحب آن خون‌ها یعنی کسانی که مبارزه را ادامه می‌دهند یعنی مسعود و مریم بزند و لجن پراکنی کند تا مزدوری خودش را نشان بدهد. البته این رژیم ماندنی نیست و این سیاهی‌ها در پیشگاه مردم ایران رسوا خواهد شد.

مرگ بر رژیم ضد بشری خمینی

درود بر رجوی

جواد زائریان ۱۴/۱۲/۲۰۱۷

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.