ساختار سیاسی کشورها به‌ویژه در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم دستخوش چنان تحولاتی شده است که لزوما با نظریه‌های سیاسی عرضه شده همخوانی نداشته و عموما ترکیب و آمیزه‌ای هستند از گونه‌های متفاوت. به این ترتیب نمونه‌های“خالص” حکومت‌های توتالیتر و سلطانی عمدتا در “جهان نظریه‌ها” وجود دارند و نه درجهان واقعی. و از این حیث دولت پهلوی و دولت اسلامی برآمده از انقلاب نیز از همین قاعده پیروی می‌کنند.

با آن که تحلیل‌گران از منظرهای متفاوتی به ساختار سیاسی دولت پهلوی نگریسته‌اند، اما به هر روی می‌توان بر سر این موضوع که دولت پهلوی یکی از گونه‌های مدرن حکومت‌های اتوکراتیک است، به توافق رسید. آمیزش خصلت‌های مدرن واتوکراتیک در ساختار سیاسی حکومت پهلوی، پرتوافکنی به مفهوم مدرنیزاسیون اتوکراتیک را الزامی می‌سازد و از این رو در این گفتار به این موضوع خواهم پرداخت.

به سخن دیگر، فقدان اتفاق نظر بین تحلیل‌گران و مورخان پیرامون ساختار سیاسی دولت پهلوی اما به گونه‌ای نیست که آنان در این نکته که ایران در عصر پهلوی نوعی از مدرنیزاسیون را تجربه کرده است، تردید ورزند. و ازآنجا که این مدرنیزاسیون پایه‌های یک حکومت دموکراتیک و متکی بر مشروعیتی مدرن وعقلایی را فراهم نساخت، می‌توان گفت که این مدرنیزاسیون نتوانست از مرزهای حکومتی اتوکراتیک فراتر رفته و ناگزیر به پیوند با خصلت‌های اتوکراتیکی شد که از عصرقاجار به ارث برده بود.

در ادبیات سیاسی ایران مفهوم مدرن از ارزشی مثبت برخوردار است و پژوهشگران‌، یک حکومت مدرن را در تحلیل‌های خود الزاما یک حکومت دموکراتیک می‌دانند. حال آن‌که عزیمت از تجربه تاریخی نشان می‌دهد که یک حکومت مدرن لزوما حکومتی دموکراتیک نیست. حکومت ناسیونال‌سوسیالیست‌ها در آلمان و حکومت‌های کشورهای زیرمجموعه بلوک شرق همه نمونه‌هایی ممکن همزیستی ویژگی‌های مدرن و توتالیتاریستی و اتوکراتیک به شمار می‌آیند. از این رو قائل شدن ویژگی‌های مدرن برای دولت پهلوی و دولت برآمده از انقلاب در ایران و پذیرش وجود خصلت‌های غیردموکراتیک این دولت‌هابیان‌گر تناقضی نظری نیست.

به این پرسش که مدرنیزاسیون اتوکراتیک چیست و در بافت تاریخی ایران چه معنایی دارد، می‌توان از زوایای مختلفی پاسخ داد. نگاهی به ادبیات سیاسی و پژوهش‌های صورت گرفته پیرامون پدیده مدرنیزاسیون اتوکراتیک در ایران به وضوح نشان می‌دهد که پژوهشگران تعریف واحدی از مدرنیزاسیون اتوکراتیک ندارند.

بسیاری از پژوهشگران و مورخان پدیده مدرنیزاسیون اتوکراتیک در ایران را این گونه توضیح داده‌اند: مدرنیزاسیون اتوکراتیک یعنی مدرنیزاسیون در امر اقتصاد و اتوکراسی در امر سیاست. هرگاه بر آن باشیم که این تعریف ساده را از منظری جامعه‌شناسانه بنگریم به این مفهوم کلیدی خواهیم رسید: رشدناموزون.

این مورخان و پژوهشگران بر این باورند که روند نوگردانی و مدرن سازی کشور در دوران حکومت خاندان پهلوی، عمدتا روندی اقتصادی بوده است.بسیاری از محققان و ایرانشناسان صاحب نام[۱] با اتکا بر نظریه رشدناموزون مدعی شده‌اند که در دوران حکومت پهلوی، اقتصاد کشور مدرن شده، حال آنکه ساخت و بافت سیاسی کشور دستخوش دگرگونی بنیادین و پایه‌ای نشده است. بدین ترتیب،این دسته از پژوهشگران معتقدند که در ایرانِ دوران پهلوی، رشد سیاسی از رشداقتصادی عقب مانده است و همین امر را نمودی بارز از رشد ناموزن اجتماعی ایران درعصر پهلوی تلقی کرده‌اند.

شماری از تحلیلگران حتی مدعی شده‌اند که عقب ماندن رشدسیاسی کشور از رشد اقتصادی یکی از علت‌های اصلی سقوط خاندان پهلوی و وقوع انقلاب اسلامی در ایران بوده است. در این رابطه، از استبداد شرقی و شکل سنتی قدرت سخن رانده‌اند و مدعی شده‌اند که عقب ماندگی دستگاه دولتی و مناسبات قدرت در ایران،مانع از رشد بیشتر اقتصاد و مدرنیزاسیون کلیه شئون اقتصادی در کشور شده است. بدین ترتیب، به اعتقاد این دسته از پژوهشگران، نه تنها تحولات سیاسی در ایران از تحولات اقتصادی در کشور عقب مانده است، بلکه حتی مانع از رشد بیشتر اقتصادی کشور در دوران پهلوی شده است.

چنان‌که شرحش رفت برخی از پژوهشگران حتی رشد و توسعه ناموزون را در شمار علت‌های اصلی بی‌ثباتی حکومت پهلوی دانسته‌اند. یرواندآبراهامیان در کتاب “ایران بین دو انقلاب” از این باور جانبداری می‌کند که نه رشدو توسعه کنترل نشده و لگام گسیخته و نه پدیده “کم‌توسعه‌ یافتگی”، هیچ یک علت بروزانقلاب در ایران نبوده، بلکه علت انقلاب در رشد ناموزون بوده‌اند.[۲]

حال آن‌که بهره گرفتن از تئوری رشد ناموزون و به عاریت گرفتن آن از تجربه آمریکای لاتین عملا باعث ساده کردن علت‌ها و ریشه‌های وقوعانقلاب اسلامی در ایران می‌شود. نگاه دقیق‌تر به جامعه ایران در عصر پهلوی نشان می‌دهدکه پدیده مدرنیزاسیون اتوکراتیک در ایران نمی‌تواند محدود به تصور وجودمدرنیزاسیون در امر اقتصاد و اتوکراسی در امر سیاست باشد.

برخلاف نظر این دسته از پژوهشگران، تحلیل ساختار سیاسی ایران در عصر پهلوی، حکایت از رشد سیاسی عمیقی دارد که منجر به تغییر بنیادین حیات سیاسی کشور شده است. نتیجه اصلی مدرنیزاسیون کشور، تاسیس دولت مدرن در ایران بوده است. دولت پهلوی، نخستین دولت مدرن کل تاریخ ایران به حساب می‌آید.

از منظر تئوریک می‌توان گفت که تاسیس دولت مدرن در دوران حکومت پهلوی، گسستی تاریخی در کل تاریخ سیاسی کشور است و تاریخ ایران را به دو بخش پیش و پس از تاسیس دولت مدرن تقسیم می‌کند.

می‌توان گامی مهم در ساختارشناسی سیاست در ایران برداشت و این تز جسورانه را مطرح کرد که تاریخ مدرن ایران در واقعیت امر با تاسیس دولتمدرن در عصر پهلوی شروع می‌شود. به این ترتیب، تاسیس دولت مدرن در ایران رویدادی دوران‌ساز و آغاز عصر نو در تاریخ ایران است.
با توجه به اهمیت سیاسی تاسیس دولت مدرن در عصر پهلوی،می‌توان فراتر از آن مدعی شد که روند مدرنیزاسیون به موازات تحولات اقتصادی، عرصه نوسازی ساختار سیاسی کشور را نیز در بر گرفته و رشد سیاسی ایران در این دوره ازرشد اقتصادی آن نازل‌تر نبوده و تشکیل دولت مدرن در ایران مهمترین بخش کارنامه خاندان پهلوی به حساب می‌آید.[۳]

به این ترتیب، بسیاری از اقدامات رضاشاه و پسرش در عرصه‌های اقتصادی و اجتماعی، از جمله ایجاد خط راه‌آهن سراسری یا ایجاد سیستم آموزشی همگانی، ایجاد ارتش و… عملا در خدمت تقویت و تحکیم موقعیت دولت مدرن در ایران بودهاست.

بر پایه آنچه گفته شد می‌بایست تعریف دیگری از پدیده مدرنیزاسیون اتوکراتیک عرضه کرد. ساده‌ترین و در عین حال منطقی‌ترین تعریف ازپدیده “مدرنیزاسیون اتوکراتیک” جمع‌بست نظری کارنامه یک حکومت مدرن و اتوکراتیک نظیر حکومت پهلوی است. به سخن دیگر، پدیده مدرنیزاسیون اتوکراتیک همه آن چیزی استکه یک دولت مدرن اتوکراتیک انجام داده است. از این منظر باید گفت که مفهوم مدرنیزاسیون اتوکراتیک پیش از آنکه دلیلی بر رشد ناموزون باشد، عملا خصلتی سیاسی دارد. شاه بیت مدرنیزاسیون اتوکراتیک عصر پهلوی نوسازی ماشین دولتی بوده و خصلت اتوکراتیک آن مانع از گسترش نوسازی به الگوی قدرت در جامعه شده است. این موضوع رابیش‌تر باز کنیم:

فرایند مدرنیزاسیون سیاسی ایران از آنجا که فراگیر وپیگیر نبوده، نتوانسته از مرز نوسازی قدرت عبور کرده و به نوسازی اقتدار منجر شود. درک مفهوم مدرنیزاسیون اتوکراتیک در گروی درک دقیق مفهوم “سیستم سیاسی” یک حکومت است. یکی پنداشتن سیستم و ساختار سیاسی با قدرت سیاسی یا برآمد آن یعنی دولت عملاره به ساده‌انگاری در تحلیل سیاسی می‌برد. یک نظم سیاسی سه عرصه مختلف و در عین حال مرتبط را شامل می‌شود:

۱. ماشین دولتی به‌مثابه ابزار اعمال قدرت
۲. اتوریته سیاسی صاحبان قدرت
۳. الگوی قدرت

اتوریته و اقتدار سیاسی صاحبان قدرت لزوما محدود به کارآمدی ماشین دولتی نیست بلکه بحث مشروعیت را نیز در بر می‌گیرد. از این رو اتوریته و اقتدار سیاسی صاحبان قدرت هم ریشه در توان و کارآمدی نهادهای دولتی داردو هم ریشه در باور جامعه نسبت به حقانیت و مشروعیت آن دولت.

الگوی قدرت بر بستر قدرت سیاسی و اتوریته سیاسی دولت شکل می‌گیرد و مناسبات دولت و جامعه را تنظیم می‌کند. الگوی واقعی قدرت لزوما با الگوی مدون قدرت که در قانون اساسی یک کشور تعریف شده است، یکی نیست. در کشورهای دموکراتیک، از آنجا که قدرت سیاسی کرانمند است و تعریف شده است، الگوی واقعی قدرت کمابیش با الگوی مدون در قانون اساسی همخوانی دارد. حال آنکه در کشورهای اتوکراتیک، یا قانونی برای تعریف گستره قدرت دولت و صاحب اصلی آن، حاکم اتوکرات وجود ندارد، یا در صورت وجود داشتن قانونی اساسی، این قانون تزئین شبه حقوقی آن قدرتی است که هر لحظه اراده کند، قانون را نقض می‌کند و خود را ملزم به پاسخ گفتن به هیچ نهادی نمی‌بیند.

بر مبنای تمایز قائل شدن بین سه عنصر “قدرت سیاسی”،“اتوریته” و “الگوی مناسبات دولت و جامعه” می‌توان زمینه‌های فهم مدرنیزاسیون اتوکراتیک را فراهم آورد.

مک‌دانیل، بر این باور است که “مدرنیزاسیون اتوکراتیک”هم از حیث شاخص‌ها و شناسه‌های خود و هم از حیث بحران‌ها و پی‌آمدهای سیاسی خود ازچنان خودویژگی برخوردار است که بتوان آن را نوع و گونه‌ای مستقل به حساب آورد.[۴]

مک‌دانیل نیز به گستردگی و تنوع موجود در مفهوم اتوکراسی و حکومت‌های اتوکراتیک وقوف دارد و از این رو معتقد است که نمونه‌های تاریخی بس متنوعی از حکومت‌های اتوکراتیک وجود دارند و از این رو نمی‌توان از چنین حکومت‌هایی به‌مثابه یک پدیده اجتماعی واحد و جهان‌شمول سخن گفت. به باور وی اتوکراسی ایوان مخوف با اتوکراسی نیکولای دوم و اتوکراسی شاه اسماعیل صفوی با اتوکراسی محمدرضاشاه تفاوت می‌کند. گرچه همه این حکومت‌ها مدعی تقدس الهی بودند اما برای اثبات این تقدس از اسطوره‌ها، ایدئولوژی‌ها، پیکربندی متفاوت نهادی و مناسبات خاص و خودویژه با جامعه بهره‌ گرفته‌اند.

به سخن دیگر، تاکید بر جنبه‌های مدرن دولت پهلوی برای بازشناخت این دولت از دولت‌های اتوکراتیک پیش از آن از منظر تحلیل نظری، امری الزامی است. مدرنیزاسیون اتوکراتیک برآیند عملی اتوکراسی مدرن است. خصلت اتوکراتیک این مدرنیزاسیون در دوران حکومت پهلوی مانع از آن شد که امر نوسازی ماشین دولتی منجر به نوسازی مناسبات دولت و جامعه گردد و این یکی از اصلی‌ترین علت‌های بحران وبی‌ثباتی سیاسی آن حکومت بود که سرانجام با پیروزی انقلاب اسلامی به فروپاشی‌اش انجامید.

این موضوع که مدرنیزاسیون اتوکراتیک پدیده‌ای بحران‌زاست،برای همه تحلیل‌گران روشن است. اما بحران سیاسی حکومت پهلوی و بی‌ثباتی رژیم که منجر به انقلاب سال ۵۷ شد، محصول عقب ماندگی رشد سیاسی از رشد و توسعه اقتصادی نبود بلکه ناشی از محدودیت مدرنیزاسیون سیاسی حکومت پهلوی بود، حکومتی که پایه‌های سنتی باور به مشروعیت یک حکومت سلطنتی را نابود ساخت، اما قادر به جایگزین کردنپایه‌های مدرن کسب مشروعیت نگشت.


۱ از آن جمله می‌توان به مقاله‌ای از فرد هالیدی اشاره کرد:
Halliday, F.: The Iranian Revolution: Uneven Development and ReligiousPopulism, In: State and Ideology in the Middle East and Pakistan, edited byFred Halliday and Hamza Alavi (Hong Kong 1988)

این موضوع تنها به هالیدی محدود نمی‌شود. ایرانشناس برجسته‌ای همچون یرواند آبراهامیان در کتاب “ایران بین دو انقلاب” و میلانی درکتاب:

”The Making of Iran’s Islamic Revolution: From Monarchy to Islamic Republic”

نیز از نظر مشابهی بهره گرفته‌اند.

۲ E. Abrahamian, Iran between Two Revolutions, p. 426

۳ همه آنچه در کتاب‌های تاریخی پیرامون شروع عصر جدیدنوشته شده است، هم‌چون فلسفه دکارت، کشف ماشین بخار، حسابداری دوبل، رفرماسیون و…ناظر بر تاریخ اروپا بوده و گزارش آن‌ها تنها در واپسین ده‌های سده نوزدهم به ایران رسیده است. این چنین است که نمی‌توان مدعی شد که مثلا کشف آمریکا سرآغاز عصرجدید در ایران بوده است. تاریخ جدید در ایران با تاخیری چند صد ساله و در پی تاسیس دولت مدرن توسط حکومت پهلوی شروع شده است.

۴Tim McDaniel, Autocracy, Modernization, and Revolution, p. 5.