توسط یکی از دوستان از نوشتاری توسط فردی به نام حسین نعمت اللهی در یکی از سایتهای مجاهدین مطلع شدم.
البته نگارندگان متن بعد از سالیان اپورتونیسم و بعد از استحالهی تمام و کمال ارزشهای اولیهی سازمان و تبدیل آن به یک سکت تمام عیار، با فرهنگ مرید و مرادی و یا نوچه و نوچه پروری، نمیتوانند تصور کنند که در دنیای خارج از تشکیلات، افراد آزاد هستند و میتوانند به شکل فردی و مستقل از فشار جمع و یا سایرین تصمیم بگیرند. آنها از فهم این موضوع عاجزند که اگر کسی از تشکیلات رجوی خارج میشود و با نظام حاکم از یکسو و با تشکیلات مجاهدین از سوی دیگر مرزبندی میکند، مقدمتاً با این فرهنگ نوچه پروری و نوچه بازی خداحافظی کرده است، فرهنگی که نقطه اشتراکِ این هر دو جریان ارتجاعی است. فرهنگ نوچه و نوچه پروری در دستگاه سنتی تشیع است که با اعتقاد به رهبریِ مطلقِ یک فقیه یا یک رهبرعقیدتی، توجیه تئوریک پیدا میکند.
آنها از درک این موضوع ناتوانند که چنین فردی اولا به دنبال آزادی خود است و برای ارتباط با دیگران منتظر اجازه ی هیچ کس نمی ماند، ثانیا چنین فرهنگی را از اساس فاقد محتوای انقلابی و رهاییبخش میداند والا به طریق اولی دلیلی بر خروجش ازتشکیلات باقی نمی ماند، در همان تشکیلات حاضر و آماده مجاهدین باقی میماند.
من احترام بسیار زیادی برای شخص ایرج مصداقی به دلیل تلاشهای بی وقفه و شبانه روزی اش در جهت آگاهی رسانی و مبارزه با رژیم آخوندی قائلم و هتک حرمت او را انحراف از مسیر مبارزه و اصلی کردن تضادهای فرعی و به نفع رژیم جنایتکار حاکم بر میهن میدانم، هرچند که در نوشتن این مقاله و یا اساسا هیچکدام از نوشته های من او در جریان نبوده و هم اینکه اگر ارتباط با فردی جرم است، بدون مدرک و سند و صرفا بر اساس منافع گروهی سخن گفتن ، آیا با ادعای مریم رجوی در فرمان ده ماده ای مبنی بر اینکه اصل بر بیگناهی افراد است همخوان است؟
آیا سایر ادعاهای سازمان رجوی هم از همین دست است؟
از این که بگذریم شاید گمان شود که منظورم این است که این دو جریان شیعیِ ولایت مدار از همه لحاظ فرهنگ مشترک دارند. نعوذا بالله که چنین قصدی داشته باشم. مواردی هم هست که نقیض این گزاره را نشان میدهد.
برای مثال بعد از اینکه چشمم به مقالهی مزبور افتاد از شما چه پنهان از لطف ادیت کنندگان و پرورندگان نامهی حسین نسبت به خودم بسیار متعجب شدم، که لطف کرده تصویر نه چندان زیبای این جانب را با تصویری لااقل قابل تحمل جایگزین کرده بودند. بر خلاف رژیم که عکس مریم رجوی و مسعود رجوی را به شکل هیولا ادیت میکند، اینها هر چند هم که با کسی دشمنی داشته باشند هرگز نیازی به این بازیهای حقیر و فلاکت بار آخوندی ندارند. نه هرگز! مجاهدین از جنس و جنم دیگرند و اصلا برای اشاعه و ترویج همین اخلاقیات است که اینهمه جلوی خامنه ای ایستاده اند. این ایستادگی پرشکوه و پرافتخار، گاه به صورت سیاسی و در قالب نامه ای است حاوی پند و اندرز، و گاه هم مثل مورد اخیر به شکل فرهنگی است. از این بابت یک تشکر به آمرانِ نگارش نامه بدهکارم. انشاالله در آینده از خجالت به در آمده وتلاش میکنم که جبران نمایم. کم کاری مرا می بخشید.
بنا به تجربهی شخصی و پاره ای شواهد و قرائن در متن نامه، روشن است که حسین نعمت اللهی شخصاً تمایلی به نوشتن این مطلب نداشته، و یا لااقل پیشقدم آن نبوده است.
وقتی مسوولین در سازمان رجوی نسبت به یکی از نفرات شک دارند که آیا با تشکیلات همخوان است یا نه، و یا ترس از خروج وی از مناسبات دارند، به بهانه ای او را در چنین کنش و واکنشی وارد میکنند و میگویند این جنگِ تو است، تو الان در این جنگ سیاسی خودت فرمانده صحنه هستی. اینطوری هم شرایط روحی فرد را مهندسی میکنند و او را د رکنش واکنشی درگیر میکنند که احساس کند به بازی گرفته میشود و نقشی به عهده اش گذاشته شده، وهم براساس واکنش او به تحلیل دقیقتری از وضعیت اومیرسند، و یا به قول فرهنگ تشکیلاتی نقطه مختصات او را به دست می آورند. جدای از این تجربه، تاخیر حدودا سه ماهه در پاسخگویی خود دلیل دیگری است که بیش از اینکه مقاله هدف باشد شخص حسین نعمت اللهی هدف است، دقت درنوشتار او نشان می دهد که او اصلا امکان خواندن نوشته مرا نداشته . در یک جلسه توجیهی به او گفته شده که چنین مقاله ای نوشته شده که حاوی این مطالب است تو الان باید موضع بگیری و این مطالب را هم در نوشته ات قید کن.
مستقل از مسوولیت فردیِ حسین نعمت اللهی، تا آنجا که به فرد خودم برمیگردد، قضاوت تک تک افراد تا جایی که حاوی انتقاد جدی و سازنده نباشد برایم فاقد کمترین ارزش است و از آنجا که شرایط حسین نعمت اللهی را کاملا درک میکنم، نه تنها از او هیچ کدورتی ندارم بلکه برعکس، بیشتر از گذشته با او احساس همدردی میکنم. اساسا پاسخگویی را باید از کسی انتظار داشت که مینیمم حقوق و آزادیهای فردی و منجمله حق دسترسی به اطلاعات آزاد را داشته باشد
قبل از پرداختن به محتوای بحثِ آقای نعمت اللهی این نکته را خاطر نشان کنم که وقتی این نوشته را خواندم قبل از هر چیز آن را یک کمدی تراژدی دیدم
در اشرف من بارها از کاظم سوال کرده بودم که این حسین که نام خانوادگیش با تو یکی است آیا نسبتی هم با هم دارید؟
هر بار یا از پاسخگویی طفره می رفت و یا اخم میکرد و زیر لب چیزی می گفت . از آن قبیل آدمهای سر سختی بود که اگر نمی خواست مطلبی را بیان کند ، بیان نمیکرد و تو خود خوب میفهمیدی که اصرارت بیهوده است و در این بارو نفوذ نمیتوانی کرد. میدانستم نسبتی دارند و این را از بچه ها شنیده بودم، ولی هیچ چیزی از این رابطه ما ندیده بودیم. هرگز نشد که حتی یک بار حسین که خود را یار غار کاظم مینماید به محل استقرار ما که کاظم هم آنجا بود بیاید و هرگز نشد یک بار که به ملاقات کاظم می رفتم، حسین را آنجا ببینم.
دم خروس این یار غار بودن حسین آقای ما آنجا بیرون می زند که میگوید از دکتر عمر پرسیدم که آیا دیالیزهایش مستمر انجام میشود؟ خب اگر تو مستمر همراهش بودی چطور نمی دانستی که انجام نمیشود؟ ما که پسر عمویش نبودیم، یار غارش هم نبودیم که مثل او همیشه همراهش!! باشیم، برایمان روشن بود که رژیم در کار دیالیز او اخلال می کند، چطور حسین آقای ما از این موضوع اطلاع نداشته ؟
در اینجا حسین که مقاله را نخوانده،به فرموده و برای مصرف داخلی و برای دیگرانی که آنهاهم مقاله را نخوانده اند چنین القا میکند که گویا دیو صفتی چنین نوشته که مشکلی در دیالیز کاظم نبوده است
توصیه ام به ادیت کنندگان متن حسین و در آینده حسینهای بعدی این است که تلاش نکنند تا تمام تبلیغات جنگ سیاسی و حماسه اشرف را در یک نامه بچپانند چون نتیجهاش این میشود که دم خروس بیرون میزند، و حسین آقای داستان ما چون میخواسته به صحرای کربلای دیالیز بزند یادش رفته که همیشه همراه کاظم بوده و نیازی نبوده که از دکتر عمر سوال کند.
ادامه دارد
سایت حقیقت مانا- ۴مهر۹۷
دیدگاهها بسته شدهاند.