ويکتور هوگو، نويسنده نامدار فرانسوی که اعدام را نماد بربريت میداند، در سخنانش پيرامون ضرورت لغو اين مجازات میگويد که در قرن نوزدهم نمیتوان نام جمهوری بر رژيمی نهاد که شماری اعدامی داشته باشد. دريغا که امروز، در قرن بيست و یکم، هنوز مجازات اعدام از جهان رخت بر نبسته است؛ گرچه کشورهایی که اين مجازات وحشيانه را لغو نکردهاند در اقليتاند (۵۵ کشور از ۱۹۵ کشور عضو سازمان ملل متحد) و تعداد قابل اعتنایی از اينان نيز عملا به اجرای اعدام دست نمیزنند.
در اين ميان اما ربط و رابطه جمهوری اسلامی با اعدام در هيچ يک از تعاريف رايج در حوزههای حقوق بشری نمیگنجد و براستی میبايست برای توضيح آن مفهوم جدیدی بر فرهنگ واژگان سياسی افزود؛ چرا که قانون اين نظام نه تنها بر اعدام صحه میگذارد، بلکه آن را به امری مقدس بدل میکند.
حاکمان با کدسازی از مذهب، نوعی فرهنگ لغت سياسی اختراع کردهاند که قتل شهروندان را واجب میشمارد و تطهير میکند. هر گونه اعتراض و مبارزه عليه خود را “محاربه با خدا” نام گذاردهاند و سرپيچی از الگوی تحميلی حاکمان را فساد فیالارض خواندهاند. به اين ترتيب، سانسور و کنترل سيستماتيک شهروندان، اعدام و تعزير (بخوان شکنجه) را با عناوینی چون امر به معروف و نهی از منکر، پاکسازی جامعه و عدالت الهی توجيه کرده و مشروعيت بخشيدهاند؛ و حتی راه حل قطعی برای مقابله با فحشا و اعتياد را هم در نابودی متهمان میجويند.
اهل قلم و روشنفکران نیز همواره هدف فتواهای مرگبار همایناناند. نخستین فتوا، حکم قتل سلمان رشدی در سالهای پايانی دهه شصت بود، که با قتلهای سياسی مشهور به زنجيرهای ادامه یافت و بسیاری چون علی اکبر سعیدی سيرجانی، داريوش و پروانه فروهر، محمد مختاری، محمدجعفر پوينده، احمد ميرعلایی، غفار حسينی، حميد و کارون حاجیزاده، مجيد شريف و… را به کام مرگ کشید.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
در خارج از کشور نيز جمهوری اسلامی تاکنون صدها مخالف را به قتل رسانده است: شهریار شفیق، فريدون فرخزاد، شاپور بختيار، عبدالرحمن برومند، عبدالرحمان قاسملو، کاظم رجوی، غلام کشاورز و حمید چیتگر از جمله شناختهترین قربانیان این تروریسم دولتی بودهاند.
پس بیهيچ شک و بدون ذرهای مبالغه میتوان نظام حاکم بر ايران را “جمهوری جلادان” نام داد. و حقا که کارنامه ابراهيم رئيسی گواه شايستگی او برای تکيه زدن بر مسند رياست چنين نظامی است. او که اکنون در راس دولت بر قتل معترضان در خيابانها و زندانها مهر تائيد میزند، در گذشته از جمله اعضای اصلی هيأتی بود که در تابستان ۶۷ فتوای مرگبار خمينی را برای کشتار زندانيان سياسی به اجرا گذاشت؛ مجمع شوم موسوم به “هيأت مرگ” که پرونده جناياتش، بعد از دههها تحميل سکوت، در محاکمه حميد نوری در استکهلم گشوده شد (تابستان ۱۴۰۰).
بر دار کردن هزاران زندانی سياسی در آن تابستان “راه حل نهایی” صاحبان قدرت بود برای مقابله با مخالفان سياسی بالفعل و بالقوه که از همان فردای انقلاب به سرکوب آنان کمر بسته بودند. در همان حال، اين “راه حل نهایی”، نشانگر بنبست استراتژی نظام اسلامی در توابسازی زندانيان هم بود.
چنانچه در جستار “انسان نوين اسلامی، زندان سياسی در ايران” به تفصیل آوردهام، این سیاست که در زندانهای سياسی دهه شصت به اجرا گذاشته شد، بیانگر اراده حاکمان برای بازسازی “امت” (که جايگزين ملت میخواستندش) و نيز قالبريزی عقيدتی نهاد خانواده و تکتک زنان و مردان بود.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
خمينيستها با شعار “نه شرقی و نه غربی” به دنبال بديلسازی ايدئولوژيک در مقابله با الگوهای موجود در کشورهای دمکراتيک و کمونيستی بودند و انسانسازی اسلاميستی را مد نظر داشتند.
خوانش تحليلی خاطرات زندانيان سياسی اين دهه، از يکسو نشاندهنده ذات فاشيستی دستگاه عقيدتی و موتور محرکه سياست توابسازی است، و از سوی ديگر ويژگی آن را که همانا ابزارسازی از مذهب است نمايان میکند. به روشنی میبينيم که در نظام برساخته جمهوری اسلامی، چگونه سودای سرکوب “محاربان و منافقان” و هدايت و ارشاد آنان به راه راست، دست خلخالیها و لاجوردیها و صلواتیها را برای تحقق اميال و گرايشهای ساديستیشان باز میگذارد.
چنانکه اريش فروم فيلسوف و روانــکاو آلمانــی تاکيد میکند، هسته مرکزی ساديسم که در همه اشکال آن مشترک است، میـل کنتـرل مطلـق و نامحـدود بـر موجـود زنـده اسـت؛ خـواه جانـور باشـد، و خـواه بچـه، مـرد و یـا زن. شـخصی کـه کنتـرل کامـل بـر موجـود زنـده دیگـری دارد، ایـن موجـود را بـه شـیء خـود، بـه مایملک خـود، تبدیـل میکنـد، تـا خداونـد او شـود. به قول فروم، فـرد سـادیک از ایـن طریـق ناتوانـی خـود را بـه صـورت توانایـی مطلـق تجربـه میکند.
از همين روست که فروم سادیسـم را “دیـن ناتوانـان روانپریـش” میخواند و بر پيوند ميان فاشيسم و ساديسم تاکيد میکند. با چنين اوصافی، گزافه نيست بگوييم که نظام سرکوب جمهوری اسلامی که دين را دستمايه ايدئولوژی ساخته، پرورشیافته نوعی “سادو-فاشيسم مقدس” است. به واقع، ادعای حکومت الهی، حاکمان را به مرتبه نمايندگان خدا در زمين میرساند، شهروندگان را به بندگان تحت امر اينان بدل میکند و نظام قدرتی را پی میريزد که دست سرکوبگران را برای اعمال وحشيانهترين جنایات باز میگذارد.
با اين اوصاف وقتی خامنهای در تيرماه گذشته در روز “قوه قضائيه” بانگ برآورد که “خدای سال شصت همين خدای امسال است”، هم راست گفت و هم دروغ؛ چرا که خدای جمهوری اسلامی همان خدایی است که حاکمان در مقام نمايندگیاش، پايههای حکومت خويش را بر “جهاد”های خونبار دهه شصت در دو جبهه خارجی و داخلی استوار کردند: ادامه بیدليل جنگ با عراق و سرکوب فراگير غيرخودیها، حاصلی جز کشته شدن دهها هزار جوان در جبههها و هدر دادن ثروتهای ملی نبود.
اما دروغ ولی فقيه که میکوشد هم به ماموران سرکوب دلگرمی بدهد و هم مخالفان را بترساند در کجاست؟ در اين واقعيت که جامعه “ايران” که نمايندگان “خدای دهه شصت” بر آن سلطه يافتند ديگر همان جامعه آن زمان نيست و جهان موجود نيز ديگر همان جهان نيست.
براستی آيا بندگان سر به فرمان “خدای دهه شصت”، همان امت “حزبالله”اند، با همان عزم و ايمان و اطاعت کورکورانه؟ پاسخ اين است که پديدار شدن ذات سرکوبگر و فسادپرور جمهوری اسلامی پرده اوهام را از برابر چشمان بسیاری از اينان کنار زده و اين لشکر ديگر سربازان با ايمان ندارد. آنها که امروز در رکاب حاکمان شمشير میزنند، يا ناگزيرانند و يا مزدوران. لومپنيسم آشکار در رفتار اينان با معترضان نشانگر اين واقعيت است که در روند به مافيای پول و زور، شيرازههای عقيدتی کردار صاحبان قدرت از هم گسيخته است.
فضای اجتماعی ايران امروز نيز ديگر همان فضای دهه شصت نيست. فراز و فرود پندارهای اصلاحطلبی، سرانجام به گسترش اين آگاهی انجاميده که چفت و بست ايدئولوژيک و ساختار قدرت در اين نظام، راه هر گونه امکان تحول را مسدود کرده است. نمونه درخشان اين واقعيت، نامه شيوا و گويای بهاره هدايت است که از درون زندان اوين با ما سخن میگويد.
در همان حال، تکتک کلمات اين نوشته شجاعانه که سرشار از فکر انتقادی است، نشاندهنده انباشت تجربه مقاومت نسلهای پیشین است، که با هر افت و خيز در ميدان مبارزه سهمگين بر ضد حکومتی چنين خونريز، ديوارهای ارعاب و دروغ را به لرزه درآوردهاند. امروز، جنبش انقلابی در مسير فروریختن اين حصارها مصممانه به پيش میرود.
از سوی ديگر، با گسترش شبکههای اجتماعی در دنيای امروز، برخلاف دهه شصت، حقايق آنچه در ايران میگذرد در سراسر جهان دیده و شنیده میشود و ایرانیان پراکنده در جهان که در پی سياستهای فاجعهبار جمهوری اسلامی، ابعاد ميليونی يافتهاند، چند و چون مبارزه شجاعانه زنان و مردان و سرکوب خونبار حاکمان را بازتاب میدهند.
امروز، روايات سرکوب و شکنجه و قتل، چهره هولناک سادو-فاشيسم مقدس را برابر چشمان جهانيان قرار داده و میدهد. با تداوم جنبش انقلابی هر روز تعداد قربانيان و خانوادههای آنان، پزشکان و معلمان، اهل فرهنگ و هنر و ديگر شهروندانی که دیگر ساکت نمینشيند فزونی میگيرد. به واقع، تنها و تنها گسترش مقاومتها و بالا گرفتن اين صداهاست که حکومتگران را در تحقق کامل اراده خونريز “خدای دهه شصت” با شکست مواجه میکند.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.
دیدگاهها بسته شدهاند.