بنا به نام برده شدن از محسن سازگارا در «شورای مدیریت گذار » جهت آگاهی، اشراف و اطلاع عموم ، مبادرت به انتشار آن میشود. این گزارش ۱۲ سال پیش نوشته شده است.
ماه گذشته نون چی رهبر ارشد شورشیان خمرهای سرخ كه به “برادر شماره دو” معروف است در روستایی نزدیک تایلند دستگیر شد. او که متهم به مشارکت در کشتار دو میلیون کامبوجی است در دفاع از خود گفت: «من در كشتار مردم دست نداشتم، من نمیدانم چه كسی مسوول این اقدامات بود. میدانم من نیز در دولت بودم، من آمادهام دربارهی خودم به دادگاه توضیح دهم.»
جنایتکاران در هر رده و مقامی که باشند به هیچ وجه مسئولیت جنایات خود را به عهده نمیگیرند و یا برای ارتکاب جنایات خود توجیهاتی دارند.
پل پت، پینوشه، محمدرضا شاه و دیگر دیکتاتورهای تاریخ نیز مسئولیت جنایاتی را که در دوره زمامداری آنها صورت گرفته بود به عهده نگرفتند. هیچ یک از ژنرالهای شاهنشاهی نیز مسئولیت اعمال خود را نپذیرفتند. حتا ارتشبد نصیری رئیس ساواک نیز مدعی شد که خبری از اعمال سازمانی که تحت نظر او فعالیت میکرد نداشته است. ارتشبد فردوست چنانکه در خاطراتش مینویسد، در هیچ یک از جنایات رژیم شاه مشارکت نداشته بلکه برعکس در تمام عمرش تلاش داشته تا رژیم را به مسیر حکومت قانون بکشاند.
در جمهوری اسلامی نیز کسی مسئولیت جنایاتی را که مرتکب شده به عهده نمیگیرد. حتا در میانآنهایی که مدعی هستند از رژیم گسستهاند هیچ یک ، به خاطر همراهی و همکاری با رژیم حاضر نیستند یک عذرخواهی کوچک از مردم بکنند. همه بیگناهند و همه بی خبر از آنچه در رژیم اتفاق افتاده است !
گاه دایرهی بیخبری آنها از جنایات رژیم، از ساده ترین اقشار اجتماع در نقاط دورافتاده کشور هم کمتر است. بعضیها ظاهراً مخالف کارهای انجام گرفته از سوی رژیم هم بودهاند! معلوم نیست چه کسی کشتارهای متعدد – بویژه در دهه شصت – را انجام داده و چه کسی از آنها حمایت به عمل آورده است؟
اما ای کاش داستان در همین حد بود. آنچه مختصات رژیم جمهوری اسلامی را از دیگر نظامهای دیکتاتوری متمایز میکند ، قابلیت استحاله مزورانه و برخورد کنونی برخی از عناصر حاکمیت در توجیه جنایاتی است که درطول سالها در کشور صورت گرفته و میگیرد؛ عناصری که خود در جرگه ناقضین حقوق بشر ، دست در خون بسیاری شهروندان ایرانی داشته اند و هم اکنون، با پوشیدن ردای دفاع از همان قربانیان ، «جبههی دمکراسی و حقوق بشر» تشکیل میدهند!
این دسته از افراد که خود و همکارانشان بیشترین مسئولیت را در کشت و کشتار و شکنجه دهه اول انقلاب داشتهاند، امروز از در«اصلاحات و اصلاح طلبی» و “دمکراسی خواهی ” در آمده و بعضاً برای کشته شدگان و شکنجه دیدگان اشک تمساح نیز میریزند. تعدادی که به خارج از کشور رسیده اند تلاش میکنند بدون پرداخت اندک بها ، خود را صاحب حق و خون نیز جا زده، علم صیانت از حقوق بشر و دفاع از قربانیان رژیم را نیز به دوش کشیده و درس دموکراسی و عدم خشونت به دیگران دهند! آنها از طریق تریبونهایی که متأسفانه بیدریغ در اختیار آنها قرار داده میشود نه تنها فرصت می یابند به توجیه جنایاتشان بپردازند، بلکه با پاشیدن خاک در چشمان نیروهای آزادیخواه، پوستین وارونه پوشیده و ترقیخواهان راستین را همسنگ و همتراز بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت قرار میدهند. در طول تاریخ ، وابستگان و همکاران هیچ نظام ضدبشری از این شانس بزرگ برخوردار نبوده اند که با بهره گیری از تریبون همانانی که روزی به مصاف هم رفته بودند و درشمایل مبارزان جبهه اپوزیسیون، بر علیه کسانی که جان خود را در راه آزادی و دمکراسی داده اند، لجن پراکنی کرده ، جنایات خود را توجیه و جای جلاد و قربانی را عوض کنند.
فقط در رژیم جمهوری اسلامی این امکان وجود دارد که آمران ، عاملان و مباشران جنایت، بیگناهان را دستگیر کرده، شکنجه شان داده و اعدامشان کنند و سپس در مورد تمام این فجایع ، به شکل دلخواه فریاد افشاگری سر داده ، آن رسوایی ها را محکوم کرده و در رثای قربانیان سوگواری هم نمایند !
این دیگر از عجایب روزگار است که شمر و یزید خودشان روضه امام حسین هم میخوانند! قوه قضاییه این سیستم در مقام عالی ترین نهاد دادخواهی مردم، در جایگاه بزرگترین ناقض حقوق بشر می نشیند، «ستاد حقوق بشر» تشکیل داده و «کمیسیون حقوق بشر اسلامی» راه اندازی میکند و به این ترتیب بودجهی عظیمی صرف می کند تا این معجون دست ساز فرمایشی را تحت عنوان «نهادی ملی» به جهانیان و ارگانهای بینالمللی قالب کند.
عوامفریبی و انحطاط ذاتی جمهوری اسلامی منحصر به نهادهای جمعی و دولتی آن نیست . تک تک بر آمدگان و رشد یافتگان این سیستم آغشته به نیرنگ و تزویر نیز در هر مقام و هر مکان ، هرگز قادر نبوده اند بر خلاف آمیختگی های دیرین خود در فساد رژیمی که خود از حامیان و مروجان ارزشهای آن بوده اند ، گامی بردارند؛ هر چند بسیار تلاش کرده اند تا با فرو رفتن در لباسی نو ، کهنگی و پوسیدگی قبای پیشین خود را از چشمها بپوشانند .
بررسی کارنامه یکی از مدعیان این نوگرایی و مدافعان تازه از راه رسیده حقوق بشر مؤید این ادعاست.
” محسن سازگارا” یکی از کسانی است که بدون هیچ شرم و احساس گناهی نسبت به گذشتهی ننگین خویش در همکاری با رژیم جمهوری اسلامی و نفی پذیرش هر نوع مسئولیت در قبال فجایع رخداده، در کسوت یک مدعی تراز اول دفاع از حقوق بشر ، هر گونه سابقهی خود در سلب آزادیهای اولیه و سرکوب مطالبات ملت را تکذیب کرده و می کوشد آنها را در لایه ایی از سطحی نگری بپوشاند.
او در پاسخ به سؤال شکوفه منتظری مصاحبه گر رادیو ” دویچه وله ” که پرسیده بود:
شما به عنوان فردی که دورهای را در بخشهای متفاوت حاکمیت گذراندهاید، از اعدامهای سال ۱۳۶۷ چه شنیدید؟ به عبارتی خبر اعدامها را کی شنیدید؟ روایت آن چگونه بود و در مجموع بازتاب آن در دستگاه چه بود؟
میگوید:
«من در سال ۶۷، رییس هیئت عامل سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران و در بخش صنعت کشور بودم. متأسفانه اطلاعات بیشتری از مردم عادی نداشتم. وقتی فهمیدم که در اطراف من، برادر یکی از دوستانم جزو اعدامشدگان بود. با جمعی از دوستان به منزل او رفتیم، اما به آنها ابلاغ کردهبودند که حق برگزاری مراسم ختم هم ندارند. پسر یکی از بستگان نزدیک ما هم جزو کشتهشدگان بود. به منزل آنها هم که رفتیم همین طور بود و آنها هم حق برگزاری مراسم ختم نداشتند. تازه وقتی ما متوجه شدیم، چند ماهی از ماجرا گذشته بود. زیرا آنها به تدریج به خانوادهها خبر اعدام را میدادند. بنابراین من هم خبر بیشتری از بقیه نداشتم.»
ظاهراً محسن سازگارا مشکل درک زبان فارسی دارد(!) چرا که گزارشگر میپرسد روایت قتلعام ۶۷ و بازتاب آن در درون حاکمیت چه بود؟ اما او به جای پاسخ دادن به این سؤال مشخص میگوید که دو سه ماه بعد از قتل عام متوجه این ماجرا شده است. بسیار خوب ، آیا این خبر دو سه ماه بعد انعکاسی در رژیم داشته یا نه؟ آیا وی و دوستانش راجع به آن حرف می زده اند یا نه؟ موسوی اردبیلی، رفسنجانی، خامنهای، محتشمی، لاریجانی، ولایتی، مجید انصاری و… همگی مصاحبههای مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی کرده و به دفاع از کشتار در زندانها پرداختند، آیا این موضعگیریها واکنشی در وی بر میانگیخته یا نه؟ من افرادی را میشناسم که همین امروز در رژیم فعال هستند، به جناح راست رژیم هم وابسته هستند و بعضاً برای عرض تسلیت (!) به خانهی قتلعام شدگان ۶۷ که جزو دوستان و بستگانشان بودند هم رفته بودند. این که نشد سابقهی مبارزاتی !
سازگارا حتا تمایلی ندارد بگوید به منزل کدام «کشتهشده» رفته بود. او مثل ترس «جن از بسمالله» حتا تمایلی به نام بردن از «کشته شدگان» ۶۷ ندارد.
محسن سازگارا تخصص ویژهای در زدن راهنمای چپ و پیچیدن به راست دارد. او نه فقط در ارتباط با کشتار ۶۷ بلکه در ارتباط با کشتارهای خیابانی و علنی رژیم در سالهای ۶۰-۶۱ که در روزنامهها نیز انعکاس مییافت خود را به تجاهل میزند. او خود را بیخبر از وجود شکنجه و تجاوز به زنان در زندانها معرفی میکند در حالی که در نامهی آیتالله منتظری به خمینی در سال ۶۵ به صراحت روی این دو مقوله تأکید شده است. سازگارا سال گذشته در نامه سرگشاده به احمدی نژاد با تردستی تلاش کرده بود با یک تیر دو نشان بزند، هم ژست یک مدافع سرسخت حقوق بشر را بگیرد و هم دامان خود را از جنایات دهه ۶۰ پاک کند:
«من هم زمانی که در دهه اول انقلاب سرگرم کارهای مملکت بودم گاهی که چیزهائی میشنیدم میگفتم صحت ندارد و شایعه ضد انقلاب است . اصلا در تصورم نمی گنجید که در زندانهای جمهوری اسلامی عدهای حتی به زنان شوهر دار هم رحم نمی کنند. خدا را شکر که به زندان افتادم و در اثر اعتصاب غذا مریض شدم و توانستم برای معالجه به عنوان یک مخالف به خارج از کشور بیایم و در نتیجه، در این سفر مخالفان حکومت به من اعتماد کردند، به سراغم آمدند، و داستانهای خودشان را برایم تعریف کردند. جنایاتی که در حق شان شده است ،و تجاوزهائی که در زندان به آنها شده را بازگو نمودند».
سازگارا به دروغ عنوان میکند که در سالهای اولیه دهه ۶۰ هم چیزی در رابطه با کشتارها و شکنجهها نمیدانسته. من همان موقع در نوشتهی «مسئولیت شما چه میشود» به او پاسخ دادم اما وی باز به سراغ همان آدرس معروف کوچه علی چپ رفت. نوشتهام در آدرس زیر موجود است:
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=12565
مصاحبه گر دوباره از او میپرسد:
یعنی خبر به ارگانهای دیگر نظام نرسیده بود؟
سازگارا پاسخ میدهد:
«نه، به گواهی آقای منتظری، آقای خامنه ای رئیس جمهوری وقت هم سراسیمه به دیدن ایشان میرود و میگوید، دارند در زندان چپیها را میکشند. آقای منتظری هم میگوید، چهطور تا قبل که مسلمانها (منظور مجاهدین خلق ) را میکشتند، شما چیزی نگفتید. من باور میکنم، حتی رئیس جمهوری هم خبر نداشتهاست. اما این از بار مسئولیت آقای خامنهای کم نمیکند. چرا که وقتی مطلع شده، باید اعتراض میکرده و حتی تا حد استعفا جدی میبوده. »
اولاً سازگارا ارزیابی آیتالله منتظری از گفتهی خامنهای را آگاهانه حذف کرده و نمیآورد ؛ چرا که میخواهد نتیجه بگیرد از آنجایی که خامنهای هم خبر نداشته احتمالاً یک تصمیم خودسرانه و با رضایت خمینی و پسرش بوده است. به این ترتیب آیتالله منتظری هم مشمول سانسور سازگارا میشود.
آیتالله منتظری بعد از شنیدن اظهارات خامنهای در کتاب خاطراتش به صراحت مینویسد: نمیدانم خامنهای خبر نداشت یا جلوی من اینگونه وانمود میکرد.
البته به نظر من دومی درست است، خامنهای با توجه به حساسیت آیتالله منتظری از آنجایی که نمیخواست پلهای خود را با او خراب کند خود را بی خبر از وقوع فاجعه نشان داده بود.
از همه مضحکتر این که سازگارا مدعی میشود چرا خامنهای پس از آگاهی از موضوع استعفا نداد و سپس نتیجه میگیرد خامنهای هم به دلیل عدم استعفا در این جنایات سهیم است. اما سازگارا توضیحی نمیدهد که چرا خود وی پس از آگاهی یافتن از این جنایت استعفا نداد؟ چرا همچنان به خدمت در رژیم ادامه داد؟ آیا طبق استدلال و تعریف سازگارا از مسئولیت، خود او در قتلعام ۶۷ مسئول نیست؟ آیا فقط خامنهای شامل این قاعده میشود؟ خوب است سازگارا جواب دهد هنگام مرگ خمینی او کجا بود و چه میکرد؟ در مراسم خاکسپاری و بزرگداشت او شرکت کرد یا نه؟ به عنوان یکی از مسئولان وزارت صنایع چه مقدار از امکانات کشور را در اختیار ارگانهای درگیر برای ساخت مقبرهی خمینی گذاشت؟ آیا او نمیدانست خمینی حکم قتلعام زندانیان سیاسی را داده است؟ این موضوع در روزنامهی اطلاعات اردیبهشت ۶۸ یک ماه قبل از مرگ خمینی به صراحت از سوی احمد خمینی مطرح شده بود. موضوع فوق در رنجنامهی احمد خمینی به وضوح آمده و در تیراژ میلیونی در سطح کشور پخش شده بود. آیا سازگارا آن را ندیده بود؟ همه میدانستند یکی از دلایل مهم و اصلی برکناری آیتالله منتظری مخالفت با قتلعام ۶۷ بوده است. احمد خمینی هم آن را علناً اعلام کرد. آیا احکام خمینی برای بگیر و ببند و کشتار علنی نبود؟ گوشهای از آن را که تنها منحصر به پاییز و زمستان سال ۶۷ است من در مقالهی اخیرم که در نشریه اینترنتی بیداران درج شده آورده ام. آیا سازگارا از این احکام خبر نداشت؟ یعنی اگر کسی رئیس سازمان گسترش صنایع بود، به معنای آن است که گوشهایش کر و چشمهایش نابینا است. نه چیزی را میبیند ، نه چیزی را میخواند و نه چیزی را میشنود؟
خبرنگار سؤال میکند:
شما به عنوان عضو هیئت مؤسس سپاه در سالهای آغازین انقلاب، آیا از اعدامهای اوایل دههی ۶۰ اطلاع پیدا کردید؟ چه واکنشی در قبال آن داشتید؟
سؤال مشخص است اما سازگارا در پاسخ با رندی میگوید:
«من در اردیبهشت سال ۵۸ از شورای فرماندهی موقت سپاه بیرون آمدم و به رادیو رفتم.»
ظاهراً سازگارا چون از شورای فرماندهی موقت سپاه بیرون آمده بود دیگر از موارد انتشار یافته در روزنامهها هم بیاطلاع بوده و نیازی به واکنش در قبال آنها نداشته است ! تازه نمیگوید به نخستوزیری رفتم، در کانون بحرانها و توطثهها قرار گرفتم و روزانه به آخرین بولتنهای محرمانه دسترسی داشتم.
در همین جا بایستی بگویم یکی از دستهگلهایی که سازگارا بعد از انتقال از سپاه در رادیو به آب داد مصاحبهی یک جانبه او و غفاری (یا بهتر است بگویم بازجویی) با ابوالحسن بنیصدر کاندیدای دور اول ریاست جمهوری بود که اعتراض بسیاری از شخصیتهای سیاسی از جمله دکتر شکوهی، شیخعلی تهرانی و… را برانگیخت و با مخالفتهای جدی در سطح جامعه روبرو شد. (رجوع کنید به روزنامه انقلاب اسلامی ۴ بهمن ۱۳۵۸)
او در این مصاحبه تلاش میکرد از موضع یک حزب اللهی دو آتشه و به سبک حسین شریعتمداری ثابت کند که بنیصدر ضد ولایت فقیه است و صلاحیت ریاست جمهوری اسلامی را ندارد و به این ترتیب راه را برای حسن حبیبی کاندیدای حزبجمهوری اسلامی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و بخشهای عقبمانده رژیم باز کند. این سینه چاک ولایت فقیه، امروز طوری وانمود میکند که گویا از روز اول مدافع دمکراسی و حاکمیت مردم و … بوده است. خوب است سازگارا توضیح دهد آیا در دولت «مکتبی» و «خط امامی» رجایی با همین قیافه و فکل و کراواتی که امروزه میبندد در نخست وزیری حاضر میشد؟
سازگارا سپس در توجیه جنایتهای انجام گرفته در دورانی که وی مسئولیت مستقیم در تصمیمگیریهای حاکمیت داشت میگوید:
«در مقطع آغاز درگیریها، من معاون سیاسی نخستوزیر بودم. زد و خوردها از بالای سر ما بین رهبران مجاهدین خلق و آقای لاجوردی و دادستانی انقلاب شروع شد. این دوجناح دست بهدست هم دادند و طرح ما را عقیم گذاشتند. در این طرح که به نام “اعلامیهی ده مادهای دادستانی” معروف است، ما میخواستیم گروه های مسلح اسلحهی خود را تحویل دهند و فعالیت سیاسی غیر خشونتآمیز و غیرمسلح آنها به رسمیت شناخته شود. مجاهدین خلق با جعل کردن صورت جلسات و دادن آنها به فداییان خلق و انتشار آن و جوسازیهای دیگر، از زیر بار آن اعلامیه شانه خالی کردند. آقای لاجوردی نیز با متهم کردن ما به سازشکاری و همکاری با عوامل ضد انقلاب و اینکه ما میخواهیم کشور را دست ضد انقلاب بدهیم، از همکاری با این طرح خودداری کرد و بالاخره هم زهرش را به ما ریخت و ما را زندان کرد.»
در اینجا لازم است تأکید کنم در این نوشته من قصد ندارم از فرد، جریان و یا گروه خاصی دفاع کنم بلکه هدفم دفاع از حقیقت و بیان واقعیتهای جامعه ایران برای کسانی است که آن دوران را به خاطر ندارند.
سازگارا برای در بردن خود آگاهانه دروغ میگوید. بسیاری از نیروهای سیاسی اعلامیه ۱۰ مادهای دادستانی و مفاد آن و بویژه افشاگری سازمان چریکهای فدایی خلق (اقلیت) در مورد پشت پرده آن را فراموش کرده بودند؛ عوامل رژیم هم کمتر در مورد آن حرف میزدند. من بعد از گذشت دو دهه برای اولین بار متن صورتجلسهی آن را که عیناً در نشریه کار اقلیت در خرداد ماه ۶۰ آمده بود در جلد اول کتاب «نه زیستن نه مرگ» آوردم و دست سازگارا و همکارانش در برنامهریزی جنایت را رو کردم. سپس سال گذشته در مقالهای خطاب به سازگارا تحت عنوان «مسئولیت شما چه میشود» دوباره روی موضوع فوق دست گذاشتم. سازگارا به نفع خود ندید که در این مورد پاسخی دهد و امسال تلاش میکند موضوع را دور زده و با به هم بافتن چند دروغ ، مشارکت خود در برنامهریزی جنایت را انکار کرده و با متهم کردن قربانیان، خود را عنصری موجه جلوه دهد که از ابتدا در مخالفت با خشونت و دفاع از حقوق بشر قدم بر میداشته است.
در این میدان تنها سازگارا نیست که تلاش میکند حقایق را وارونه کند. سیدحسین موسوی تبریزی یکی از بدنامترین و جنایتکارترین عناصر رژیم که در سیاهترین روزهای تاریخ کشور، دادستان کل انقلاب بود نیز برای تحریف حقایق به همین اطلاعیه اشاره می کند. او حتا تاریخ اطلاعیه را که مربوط به زمستان ۵۹ است به اول تیرماه ۶۰ تغییر میدهد. موسوی تبریزی در مصاحبه با نشریه چشمانداز ایران شمارهی ۲۲ میگوید:
«شما حتماً آن اعلامیة دهمادهای دادستانی را به یاد دارید. در نظر بیاورید كه آنموقع دیگر خیلی مسائل پیش آمده بود, ولی در عین حال مرحوم آقای قدوسی در آن بیانیه میگوید كه شما بیایید اسلحهها و ساختمانهای دولتی را تحویل دولت بدهید, بعد خودتان آزادید كه دفتر داشته باشید, از وزارت كشور مجوز راهپیمایی بگیرید, روزنامه داشته باشید و…
مصاحبه کننده می پرسد : این بیانیه در چه تاریخی صادر شد؟
“ فكر میكنم هفت ـ هشت روز بعد از سقوط و مخفیشدن بنیصدر, حدود هفت ـ هشت روز قبل از هفتتیر سال 1360, در فاصلة زمانی عدمكفایت بنیصدر و حادثة هفتتیر, بیانیة معروف دهمادهای صادر شد.»
در اینجا بخشی از «صورتجلسهی کلی، جلسهی هماهنگی مقابله با احزاب و گروههای ضد انقلاب» را که منجر به صدور اطلاعیه ده مادهای دادستانی شد میآورم تا خوانندگان با اهداف اصلی اطلاعیه ده مادهای دادستانی و برنامهریزان سرکوب آشنا شوند. این بخشی از سندی است که سازگارا بعد از گذشت ۲۶ سال به دروغ مدعی است توسط مجاهدین دستکاری شده و به فداییان اقلیت داده شده تا در نشریهشان انتشار دهند!
.«..سپس جلسه در مورد چگونگی برخورد با این گروهها وارد بحث شد. پس از دو جلسه بحث مواد زیر به تصویب رسید:
۱- «طی اطلاعیهای که از سوی دادستان انقلاب صادر میگردد[اطلاعیه ده مادهای دادستانی] به کلیه گروههای مسلح که علیه نظام جمهوری اسلامی اسلحه کشیدهاند مهلت داده میشود که اسلحههای خود را به مراکز سپاه و کمیته تحویل دهند و متعهد گردند تا پس از این در چهارچوب قانون اساسی و قوانین جاری مملکت به فعالیت خود ادامه دهند.»
گردن نهادن به این بند به این معنی است که گروههای سیاسی بایستی با دست خودشان امضاء دهند که علیه نظام اسلحه کشیدهاند، یعنی خودشان مدرک جرم به دست رژیم دهند و تعهد دهند که دیگر چنین کاری نخواهند کرد. یعنی با پای خود به گور روند !
” 2- در صورت عدم تحویل سلاح، گروههای مسلح غیرقانونی اعلام و با آنان به شدت مقابله خواهد شد.
۳- قبل از اعلام پانزده روزه سپاه و کمیته تحت سرپرستی برادر تهرانی معاون اطلاعاتی نخستوزیر کلیه سران گروههای متخاصم مسلح بالفعل شناسایی و دستگیر شوند و مهلت در زندان خواهند داشت تا رسماً اعلام نمایند که دیگر دست به اسلحه نخواهند برد.
۴- قبل و بعد از اعلام دادستانی فعالیت تبلیغاتی وسیع تحت مسئولیت برادر زنگنه- معاون وزیر ارشاد جهت سه منظور به شرح ذیل انجام خواهد شد:
الف- فراهم شدن زمینه اجتماعی جهت برخورد با این سازمانها و گروهها
ب- مشخص کردن گروههای متخاصم بالفعل
ج- ممانعت از هرگونه برخورد گروههای مردمی با این سازمانها و گروهها در مدت ۱۵ روزه مهلت (جلوگیری از برخورد حزبالله با گروههای مسلح و واگذاری آن به مسئولین)»
از این بندها و تبصرهها نتیجه گرفته میشود که رژیم به دنبال فراهم کردن «زمینه اجتماعی» برای سرکوب بوده است. از سوی دیگر مشخص است که گروههای چماقدار و حزباللهی که تحت عنوام “مردم ” قالب میشوند کنترلشان در دست دولت و جمع حاضر در جلسه میباشد برای همین خواسته میشود که ۱۵ روز جلو آنها گرفته شود.
” 5 – بلافاصله پس از اعلام دادستانی موج وسیع حمایت دولت و کلیه نهادها و گروههای خط امامی از این حرکت( طی مصاحبه و اعلامیه و نماز جمعه و…) تحت مسئولیت آقای زنگنه معاون وزیر ارشاد.
۶- پس از سرآمدن مدت مهلت، با شدت تمام کلیه سران و کادرهای سازمان دستگیر و محاکمه و به اشد مجازات برسند و حتی کلیه سمپاتها که در حین فروش روزنامه، پخش اعلامیه و پلاکارت و یا هرگونه فعالیت به نفع این گروهها دستگیر و در جهت ارشاد مجازات شوند.»
چنانچه ملاحظه میشود طبق برنامهریزی آقای سازگارا و شرکا ، قرار بوده به روزنامه فروش هم رحم نشود. کاری که رژیم درماههای بعد در ابعادی وسیع به اجرا گذاشت. من نمیدانم منظور آقای سازگارا از اشد مجازات چیست؟ بهتر است خودشان توضیح دهند. در زمینهی ارشاد لازم است توضیح دهم که من ده سال در دانشگاه های اوین، قزلحصار و گوهردشت مورد «ارشاد» قرار گرفتم. بسیاری از دوستان در دوران «ارشاد» جان خود را از دست دادند. از نظر نبایستی دور داشت که علی الاصول طرح «ارشاد» آقای سازگارا فرقی با «مهرورزی» احمدینژاد نداشته است.
” 7 -محاکمات اینها باید علنی باشد.
۸- طی اطلاعیه وزارت کشور اعلام نماید به علت شرایط فعلی جامعه (مساله جنگ) هیچ حزب و گروهی اجازه تظاهرات و میتینگ ندارند “.
چنانچه ملاحظه میشود بر خلاف دروغگوییهای موسوی تبریزی اساساُ قرار بوده به گروههای سیاسی اجازهی تظاهرات ندهند و …
…” 15 – کلیه مطالب مطروحه در جلسه محرمانه تلقی میگردد و کلیه شرکتکنندگان موظف به رعایت آن میباشند. »
نشریه کار شمارهی ۱۱۲ چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۶۰ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اقلیت)
چنانچه در کتاب ” نه زیستن نه مرگ” نیز اشاره کردهام، پس از دستگیری در شعبه بازجویی اوین و قبل از شروع شکنجه، من مدعی شدم که مدتهاست به خاطر مخالفت با خط مشی مجاهدین فعالیت سیاسی نداشتهام. حربهی بازجویان برای شکنجهی من این بود که چرا پس از صدور اعلامیه ۱۰ مادهای دادستانی خودت را به ما معرفی نکردی و اطلاعاتت را برای سرکوب مجاهدین به ما ندادی؟
به ادعای سازگارا توجه کنید: کدام آدم عاقلی میپذیرد که مجاهدین سندی را دستکاری کنند، سپس آن را به گروه رقیب یعنی فداییان خلق بدهند تا آنها چاپ کنند! مگر خود مجاهدین نشریه و ارگان نداشتند؟ مگر خودشان دستشان بسته بود؟ چرا خودشان این کار را نکردند؟ آن روزها که دور ، دور افشاگری مجاهدین راجع به توطئههای رژیم بود. آیا سازگارا از روابط مخفی سازمانهای سیاسی هم خبر دارد؟ از کجا به این اخبار دست یافته؟ سازگارا توضیحی نمیدهد متن اصلی صورتجلسات حاوی چه نکاتی بوده و مجاهدین چه نکاتی را دستکاری کرده و به فداییان دادهاند؟! چنان که میبینید وقتی میخواهند اتهامی به اپوزیسیون بزنند هیچ منطقی را در نظر نمیگیرند اما اگر کلمهای راجع به سوابق خودشان بگویی و یا در بارهی آنچه که از نزدیک شاهد بودی شهادت دهی با توجه به تنگناهایی که برای دستیابی به مستندات وجود دارد بلافاصله میگویند مدرکتان کو؟ و…
سؤال من در این باره از محسن سازگارا این است : چرا در ۲۶ سال گذشته کسی حرفی از این جعل به میان نیاورد و آقای سازگارا وقتی در مخمصه قرار میگیرد یاد آن میافتد؟ چرا وقتی میخواهد گذشته خود و مشارکتش در برنامه ریزی برای سرکوب را انکار کند یاد آن میافتد؟
سازگارا در ادامه میگوید:
«دو بار در سال ۶۳ و ۶۵، به اتهام کشتن رجایی و باهنر، رئیسجمهور و نخستوزیر، و به جرم همدستی با مجاهدین خلق. در بازجوییها علناً به ما میگفتند، شما با مجاهدین خلق همدستی کردید و میخواستید تعلل کنید. بعد از شکست پروژهی ۱۰مادهای دادستانی انقلاب وکشته شدن رجایی و باهنر در انفجار بمب در نخست وزیری، من دیگر از معاونت سیاسی استعفا کردم و به بخش صنعت کشور رفتم.»
در این رابطه نیز سازگارا با زرنگی تلاش میکند دم لای تله ندهد. انفجار بمب در نخست وزیری در ۸ شهریور ۱۳۶۰ به وقوع پیوست. اما سازگارا نمیگوید که دقیقاً کی از نخست وزیری استعفا داد و به بخش صنعت کشور رفت. او فقط قید میکند که بعد از انفجار بمب در نخست وزیری و شکست پروژهی ۱۰ ماده دادستانی، اما نمیگوید که در سال ۶۰- ۶۲ که سیاهترین روزهای رژیم بود در نخست وزیری مشغول توطئه چینی و برنامهریزی برای سرکوب بود. اتفاقاً عمدهی جنایات نیز در همین دو سال صورت گرفته است. زمینه چینی همهی جنایاتی که بعدها اتفاق افتاد نیز از شهریور ۵۹ تا خرداد ۶۰ توسط امثال سازگارا و بویژه در نخست وزیری و حزب جمهوری اسلامی صورت گرفت.
سازگارا نمیگوید که چه شد که به بخش صنعت کشور رفت. طوری قضیه را وانمود میکند که گویا به عنوان اعتراض به شرایط استعفا داده و به بخش صنعت رفته است. اما حقیقت چیز دیگری است. در سال ۶۲ سرکوب خونین به نتیجه رسیده بود، در این هنگام وزارت صنایع سنگین تشکیل شد و بهزاد نبوی، ولینعمت و رئیس محسن سازگارا به سمت وزیر صنایع سنگین انتخاب شد، سازگارا همراه با بهزاد نبوی به این وزارتخانه منتقل شد. نبوی یکی از مسئولان اصلی جنایات سالهای اولیه دهه ۶۰ معتمدتر از سازگارا سراغ نداشت.
سازگارا در رابطه با کشتارهای وسیع سال ۶۰ میگوید:
«اما دربارهی آن زد و خوردها ، هنوز زود است که قضاوت کنیم و مقصر اصلی را پیدا کنیم. چرا که هنوز به تاریخ نپیوسته است. به قول عباس اقبال آشتیانی، “مورخ ۵۰ سال بعد از هر حادثه میتواند به سراغ آن برود.” کل اسناد از دو طرف، بلکه از چندین طرف باید منتشر شود، تا بتوان در بارهی آن قضاوت کرد. اما تا اینجای کار باید آن را فاجعهای دانست که بیش از همه، معلول تفکر انقلابیگری و خشونتگراییِ زاییده از انقلاب است. دو طرف دعوا را میتوان سرزنش کرد. هم آقای لاجوردی و دارو دستهاش در دادستانی انقلاب و هم سازمانهایی که دست به اسلحه بردند.»
چنانچه ملاحظه میکنید قربانیان به اندازهی جنایتکاران محکوم هستند و بایستی تاوان پس دهند. شکنجه شده و شکنجهگر در کنار یکدیگر محکوم میشوند. این همکار و همراه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که فلسفهی وجودیاش بر پایه مبارزه مسلحانه و تار و مار کردن گروههای مترقی و انقلابی شکل گرفته بود با چه حرارتی از نفی خشونت و انقلابی گری صحبت میکند!
چه کسی هست که نداند وابستگان این سازمان از فردای انقلاب از خشونت برای اعمال سلیقه خود استفاده کرده و از فردای انقلاب دست به سلاح بر علیه نیروهای دیگر بردند و دستگاههای امنیتی و نظامی را راهاندازی کردند، در بازجویی و شکنجه دستگیر شدگان شرکت کردند و … سازگارا اساساً صحبتی در بارهی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و مسلح بودن و همکاری خود با آن نمیکند. سازگارا نه تنها خود را گناهکار نمی داند بلکه طلبکار دیگران هم شده است. خوب است وی جزو بنیانگذاران یک سازمان نظامی سرکوبگر یعنی «سپاه پاسداران» بوده و جزو اولین شورای فرماندهی آن نیز بوده است.
البته درازکردن لاجوردی و انداختن تقصیرات به گردن او چیز جدیدی نیست، سید حسین موسوی تبریزی جنایتکار که امروز «اصلاح طلب» شده و «خانه احزاب» رژیم را اداره میکند و مسئول هماهنگی بین گروههای «اصلاحطلب» رژیم است هم همین سیاست سازاگارا را در پیش گرفته و در همان مصاحبه یاد شده میگوید:
«در زمان دادستانی كل خود من به حضرت امام(ره) گزارش داده بودند كه مرحوم آقای لاجوردی در زندان اعمال خشونت میكند و رفتار درستی ندارد… برخوردهای خارج از قانون داشت كه قابل توجیه نبود. در رابطه با برخوردهای خشن باید خیلی مواظبش میشدیم. ازطریق نمایندگان مجلس هم این مسئله به گوش حضرت امام رسیده بود. من آقای فهیم كرمانی را آوردم در اوین معاون ایشان كردم كه مواظب همین مسائل باشد[[1]]»
فراموش نکنید موسوی تبریزی کسی است که پیش از لاجوردی دستش به خون مبارزین آغشته شد و بر اساس دستور او در کوچه و خیابان زخمیها را تمام کش کردند. او جزو حکام شرعی بود که خود در قتل و شکنجه متهمانش شخصاً شرکت میکرد. بیرحمی او زبانزد عام و خاص بود. برای همین خمینی پس از کشته شدن قدوسی او را انتخاب کرد. او با خونسردی میگفت:
«یکی از احکام جمهوری اسلامی این است که هر کس در برابر این نظام امام عادل بایستد کشتن او واجب است. و زخمیاش را باید زخمیتر کرد که کشته شود… این حکم اسلام است. چیزی نیست که تازه آورده باشیم.»[2]
گزارشگر از سازگارا میپرسد:
گروههای غیر مسلح چهطور؟ بسیاری از سازمانهای سیاسی هم در آن زمان که به مبارزهی مسلحانه معتقد نبودند، سرکوب شدند.
توپخانه دروغگویی سازگارا به کار افتاده و میگوید:
«بله، آقای لاجوردی و دار و دستهاش، در یک شب ۶۰ روزنامه ونشریه را توقیف کردند. من بلافاصله صبح روز بعد به دفتر آقای بهشتی، رئیس شورای عالی قضایی وقت رفتم و گفتم ما ۶ماه حرف زدیم و جلسه گذاشتیم، شما بودید، آقای قدوسی، دادستان انقلاب، اردبیلی، دادستان کلکشور، رجایی نخستوزیر، مهدوی کنی وزیر کشور، بهزاد نبوی وزیرمشاور، محسن رضایی، فرمانده اطلاعات سپاه، و خسرو تهرانی ، معاون امنیتی نخست وزیر هم بودند. همه زیر سند را امضاء کردند. سندی مبنی بر اینکه حق قانونی همه برای فعالیت سیاسی غیرخشونت آمیز را به رسمیت میشناختهاست. به آقای بهشتی گفتم، این خلاف آن توافقات است. آقای بهشتی گفت: «من هم با شما موافقم اما آقای لاجوردی است دیگر، زورمان به آقای لاجوردی نمیرسد و ایشان سرخود عمل کردهاست. ما سعی میکنیم برخورد کنیم.». البته یک هفته، ده روز بعد آقای بهشتی در انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی کشته شد. در نتیجه اعلامیه بینتیجه ماند. فضای جنگی بوجود آمد و آنچه آقای لاجوردی دنبالش بود، بهدست آورد. دستگیری و اعدام و سرکوب آغاز شد، که دیگر تنها به سازمانهای مسلح ختم نمیشد و تمام نیروهای چپ و شاید کلیتر، تمام دگر اندیشان را در بر گرفت. چرا که حتی نیروهایی چون جبهه ی ملی نیز سرکوب شدند.»
چنانچه ملاحظه میشود بستن روزنامهها را کار لاجوردی معرفی میکند و از بهشتی فاکت میآورد که گفته لاجوردی سرخود عمل کرده و زورشان به لاجوردی نمیرسد. تاریخها را نیز عامدانه جا به جا میکند تا دستش رو نشود. روزنامهها در ۱۷ خرداد ۶۰ با هدف برکناری بنیصدر از ریاست جمهوری و اعمال سرکوب خونین بسته شدند. بنیصدر روز ۲۰ خرداد به حکم خمینی از فرماندهی کل قوا برکنار شد و درست از همان روز پروژه عدم کفایت سیاسی او در مجلس به جریان افتاد و طرح آن در روز ۲۵ خرداد در مجلس مطرح شد. تمامی بخشهای حاکمیت و بویژه بهشتی، حزب جمهوری اسلامی، دفتر نخستوزیری و شخص سازگارا از پیگیران طرح برکناری بنیصدر بودند. اما سازگارا با زرنگی موضوع کشته شدن بهشتی را به شکلی مطرح میکند که گویا اگر او زنده بود با تلاشهایش روزنامهها را باز کرده، لاجوردی را سرجایش مینشاند و اوضاع را به روندی معقول میکشاند.
حال ببنیم رفسنجانی – یکی از کسانی که از نزدیک درگیر ماجرا ها بوده – در این مورد در کتاب «عبور از بحران – کارنامه و خاطرات ۱۳۶۰» چه میگوید. امیدوارم محسن سازگارا مدعی نشود این خاطرات را مجاهدین دستکاری کرده و به رفسنجانی دادهاند تا به نام خودش چاپ کند!
سه شنبهاول اردیبهشت ۶۰
… آقای بهشتی از حیلهی حقوقدانان و یک قاضی برای آزاد کردن روزنامه میزان [ارگان نهضت آزادی] از توقیف و شکست توطئه و تعقیب قاضی، صحبت کردند. ( عبور از بحران،صفحهی ۸۰)
این سند به خوبی نشانگر آن است که بهشتی برای قاضی و حقوقدانی که تلاش کردهاند با توسل به مواد قانونی از روزنامه میزان ارگان نهضت آزادی رفع توقیف کنند پاپوش درست کرده و آنها را تحت تعقیب قرار داده و تلاش حقوقی آنها را «توطئه» مینامد. وقتی تلاش حقوقی، توطئه خوانده میشود معلوم است فعالیت سیاسی گروههای رقیب به چه تعبیر خواهد شد. سبک و سیاق بهشتی آن روز فرقی با سعید مرتضوی و محسنی اژهای و حسین شریعتمداری و … امروزی نداشت. آنها راست میگویند که رهروان راه بهشتی و امام «راحل» شان هستند.
چهارشنبه ۶ خرداد ۱۳۶۰
… قبل از شروع ملاقات ما، اعضای شورای عالی قضایی، خدمت امام بودند به جز آقای ربانی شیرازی، احمد آقا هم بود. من هم در قسمتی از جلسهیشان رسیدم، بحث بر سر موضع ما با مخالفان و لیبرالها بود، مطالب خوبی گفته شد و تصمیمات خوبی گرفته شد. قرار شد هیأت سه نفری، صریحاً تخلفاتشان را بگویند. دادگاهها هم قویاً عمل کنند و حتی در مورد تعطیل روزنامههای ضد انقلاب. (عبور از بحران، صفحهی ۱۳۰)
چنانچه ملاحظه میشود بحث شورای عالی قضایی در حضور خمینی بر سر برخورد دادگاهها با روزنامههای ضد انقلاب است و خواهان برخورد قوی هم میشوند. چنانچه ملاحظه میشود تصمیم در جای دیگری گرفته شده بود.
یک شنبه ۱۷ خرداد ۶۰
…. ظهر، خبر تعطیل موقت روزنامههای انقلاب اسلامی، میزان، آرمان ملت، مردم و جبهه ملی از طرف دادستان انقلاب اسلامی تهران، پخش شد. اقدام جسورانهای است. قرار نبود تعطیل شوند، مخصوصاً در آستانهی انتخابات. تحقیق کردم معلوم شد شورای عالی قضایی هم تصویب کرده است.
عصر در جلسهی شورای مرکزی حزب شرکت کردم. بحث در مورد تعطیل روزنامهها بود. اکثریت موافق بودند و چند نفری مخالف؛ منجمله من.
… شب، در جلسه مشترک نمایندگان و مجریان هوادار حزب، شرکت کردم. مقداری درباره علل گرانی بحث شد. سپس دربارهی تعطیل روزنامهها؛ آقای بهشتی عمل را توجیه کردند و سه نفر آقایان الویری، انصاری، زرندی و دکتر روحانی مخالفت کردند. آقای لاجوردی دادستان انقلاب، دفاع کرد و اکثریت حضار، ایشان را تأیید کردند و قرار شد عقب نشینی نشود. (عبور از بحران، صفحههای ۱۴۰ و ۱۴۴)
طبق گفته رفسنجانی، اقدام لاجوردی نه تنها خودسرانه نبوده بلکه شورای عالی قضایی به ریاست بهشتی آن را تصویب کرده بود و رفسنجانی از آن به عنوان «اقدام جسورانه» نام میبرد. رفسنجانی تأکید میکند که در جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی اکثریت به جز چند نفری موافق بستن روزنامه ها و نشریات بودند. او سپس تأکید میکند در مقابل مخالفان، این بهشتی بود که عمل دادستانی را مورد تأیید قرار داده و آن را توجیه کرد و …
…شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۶۰
… ظهر به خواست آقای قدوسی [دادستان کل انقلاب]، با ایشان و آقای خامنهای در اتاق من جلسهای داشتیم. آقای قدوسی میگفتند: دوستان اجرایی در سپاه و در جاهای دیگر از این که تصمیمات توسط حزب یا شخص آقای بهشتی، گرفته میشود و آنها در جریان نیستند، گله دارند؛ ولی واقعاً این نیست. اشتباه کردهاند.
اصل مسأله، همین توقیف روزنامههاست که شورای عالی قضایی، بدون مشورت و بلکه بر خلاف نظران دیگران، [اقدام] کرده است. (عبور از بحران، صفحهی ۱۵۲)
چنانچه ملاحظه میشود حتا قدوسی دادستان کل انقلاب نیز از تصمیمگیری و توطئهچینی بهشتی در همه شئونات کشور مینالد. سپاه پاسداران و «دوستان اجرایی» هم گله دارند.
تا اینجای مطلب چنانچه ملاحظه میکنید آنچه سازگارا میگوید دروغی بیش نیست. او مذبوحانه تلاش میکند یکی از خونین ترین سرکوبهای تاریخ را به دعوای بین مجاهدین و لاجوردی تقلیل دهد و از خود و دیگر گردانندگان نظام سلب مسئولیت کند.
سازگارا همچنین از قول بهشتی عنوان میکند که زورش به لاجوردی نمیرسد! اما در همین باره نگاه کنید به شهادت کسانی که امروز در حاکمیت هستند و مانند سازگارا تلاش نمیکنند مشارکت خود در جنایت را انکار کنند.
حاج احمد قدیریان ، معاون اجرایی دادستانی کل انقلاب و دادستانی انقلاب اسلامی مرکز که با درجه سرتیپی سپاه مشغول خدمت در دفتر خامنهای است در رابطه با چگونگی انتخاب لاجوردی به سمت دادستانی انقلاب اسلامی مرکز میگوید:
«آقای بهشتی با آقای قدوسی صحبت کرده بودند که چنانچه بخواهید ریشهی منافقین و گروههای معاند را خشک کنید باید از کسانی استفاده کنید که با آنها درگیر بودهاند. از این لحاظ آقای لاجوردی در رأس همه قرار داشتند.»
(خاطرات حاج احمد قدیریان، صفحهی ۱۴۹-۱۵۰، تدوین: سید حسین نبوی، محمدرضا سرابندی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول )
«عزت شاهی سربازجو و یکی از گردانندگان کمیته در بارهی مجریان سرکوب پس از ۳۰ خرداد میگوید:
از این زمان به بعد دیگر من به تنهایی نبودم، من به عنوان كمیته و انتظامات شهر و لاجوردی و بهشتی و قدوسی به عنوان دادستان هم بودند.»
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=850421040
هماهنگی افراد فوق را ملاحظه کنید.
گزارشگر با توجه به دستگیری وابستگان جبهه ملی و … از سازگارا میپرسد : پس نمیشود همسان سازی کرد و به قول شما دو طرف دعوا را مقصر دانست.
سازگارا از رو نرفته و میگوید:
«برای قضاوت هنوز زود است. اما شاید بتوان در ایجاد آن فضای جنگ، سازمانهای مسلحی چون مجاهدین خلق و فدائیان اقلیت و گروههای مسلح کرد را همان قدر مقصر دانست که امثال آقای لاجوردی را. چرا که اینگونه به نظر میرسید که آنها هم برای دست به اسلحه بردن عجله داشتند. از اعلامیهها و بیانیههایشان اینگونه برمیآمد و هیچگونه حاضر نبودند به مسیر صلحآمیز اعلامیهی ۱۰ مادهای دادستانی گردن بگذارند.»
آیا فضای جنگ را گروههای سیاسی به وجود آورده بودند؟ چه کسی از فضای باز سیاسی سود میبرد و چه کسی زیان میکرد؟ در آن شرایط مجاهدین با سیل نیروهایی که به آنها میپیوستند مواجه بودند، من یادم هست مجاهدین با تمام توان تشکیلاتی که داشتند رسماً درون تشکیلات عنوان میکردند که امکان سازماندهی اینهمه نیرو را ندارند. شواهد تاریخی و اسناد بجا مانده از آن دوران نشان میدهد که مجاهدین نه تنها از حقوق قانونی خود استفاده نمیکردند، نه تنها از مقابله پرهیز میکردند حتا در جاهای بسیاری تا آن جا که من شاهد بودم از حق دفاع هم استفاده نمیکردند و به نیروهای خود دستور میدادند که در مقابل یورش نیروهای حزباللهی و پاسدار تنها دست به افشاگری سیاسی بزنند. تا پیش از ۳۰ خرداد خون از دماغ یک پاسدار یا حزباللهی نیامده بود در حالی که ۵۰ هوادار مجاهدین توسط نیروهای حزباللهی و فالانژ رژیم که سازماندهیشان به دست امثال آقای سازگارا و همراهانشان بود و شلیک مستقیم گلولهی پاسداران کشته شده بودند. هزاران هوادار آنها طی یورشهای وحشیانه حزب اللهی ها و پاسداران زخمی شده بودند.
وقتی رژیمی اولین ریاست جمهوری منتخب خود را تحمل نمیکند ، آیا گروههای سیاسی مخالف، رقیب و دشمن خود را تحمل میکند؟ آیا سرکوب نیروهای مترقی یک توطئه برنامه ریزی شده از سوی رژیم نبود؟ آیا بنی صدر دارای سازمان و نیروی نظامی بود؟ آیا او به خشونت متوسل شده بود؟ آیا خمینی و رژیم به کمتر از تسلیم مطلق و زندگی بر روی زانوان راضی بودند؟ نحوهی برخورد رژیم با «نهضت آزادی» و آیتالله منتظری و وابستگان نزدیک خودش به خوبی نشانگر این موضوع است.
در آن شرایط بنیصدر به درستی اعلام کرد که جامعه به لحاظ سیاسی به بنبست رسیده و خواهان برگزاری رفراندم و مراجعه به آرای عمومی مردم شد. مجاهدین نیز از این ایده حمایت کردند. اما حزب جمهوری اسلامی، باندهای سیاه رژیم، رجایی و دار و دستهی او در نخستوزیری که هدایت آنها را امثال سازگارا به عهده داشتند با اطمینان از نتیجهی رفراندوم و آرای مردم که به ضررشان بود دست به توطئهچینی برای برکناری رئیس جمهوری و سرکوب گروههای سیاسی و برقراری اختناق مطلق زدند. حسن حبیبی کاندیدای آنها برای اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری تنها ۴ درصد آرا را آورده بود. خمینی ، «امام» آقای سازگارا در روز ششم خرداد ۶۰ گفت: «تمام ملت موافقت کند من مخالفت میکنم» او همچنین در ۲۵ خرداد گفت:«اگر ۳۵ میلیون بگویند بله من میگویم نه».
سازگارا امروز که نتیجهی اعمالش را به چشم میبیند به جای این که از گذشتهی خود اظهار پشیمانی و شرمساری کند مزورانه خواهان برگزاری رفراندم شده و کسانی را که ۲۶ سال پیش خواهان رفراندوم و مراجعه به آرای عمومی مردم بودند، مدافعان خشونت معرفی میکند.
سؤال اساسی که سازگارا بایستی به آن جواب دهد این است : آیا همان دفتر نخستوزیری که او معاونت سیاسی آن را به عهده داشت کانون توطئه چینی علیه بنی صدر نبود؟ آیا طرح توطئهی کودتا علیه رئیس جمهوری از مدتها قبل جریان نداشت؟ کدام کودتا همراه با سرکوب گروههای سیاسی و کشت و کشتار نبوده است؟
برای آنکه ادعاهایم بی سند نباشد به دو مورد زیر توجه کنید که سازگارا به خوبی در جریان آن است. سازگارا در برنامه ریزی و توطئهچینی برای حذف بنیصدر مستقیماً شرکت داشت. آشی که سازگارا و همراهانش پختهاند آنقدر شور است که خمینی هم به صدا در میآید:
سه شنبه ۲۹ اردیبهشت ۶۰
«جلسه علنی داشتیم. دستور جلسه لایحهی حذف عنوان فرمان همایونی بود.[فرمان همایونی بخشی از اختیارات شاه مانند تعیین رئیس بانک مرکزی و … بود که شورای انقلاب آن را به رئیس جمهور منتقل کرده بود] پیش از شروع کار، آقای محمد جواد حجتی کرمانی به من اطلاع داد که امام در ملاقاتی با سه نفر از نمایندگان سمپات لیبرالها از لایحه اظهار نارضایتی کردهاند و آن را تشنج زا خواندهاند. (البته دو سه روز پیش آقای صانعی هم به من گفته بودند که امام مایلند از این طریق، تشنجی ایجاد نشود).
…هنگام تنفس، مطلب را با آقای رجایی در میان گذاشتم. ایشان با آقایان خزعلی، جنتی و نبوی برای کسب تکلیف خدمت امام رفتند.» (عبور از بحران، صفحهی ۱۱۷)
چنان که ملاحظه میکنید مبنای توطئه را در نخست وزیری چیدهاند؛ برای همین نبوی، رئیس سازگارا برای توجیه خمینی به جماران میرود و حمایت او را کسب میکند. عنوان لایحه هم تحریک کننده است و تلاش میشود اختیارات ریاست جمهوری را محدود کنند و او را به مقابله فرا بخوانند.
پنج شنبه ۳۱ اردیبهشت ۶۰
«در جلسه علنی، ادامه بحث لایحه فرمان همایونی را داشتیم. قسمت اساسی پیشنهادهای مورد نظر دولت تصویب شد. بعضیها [طیف نهضت آزادی و لیبرالها] با بیرون رفتن از جلسه، مخالفت جدی خودشان را آشکار کردند.
…عصر طبق قرار قبلی، جلسه هیأت رئیسه در دماوند در منزل آقای الویری بود. بعد از تنظیم برنامهی هفته، درباره مسائل روز بحث کردیم. توطئهی ایجاد تشنج توسط لیبرالها و ضد انقلاب با استفاده از جو مربوط به لایحه حذف فرمان همایونی که آن را لایحهی حذف بنیصدر نامیدهاند. برای مواجه شدن با این توطئه بحثهایی شد و تصمیمهایی اتخاذ گردید. »(عبور از بحران، صفحهی ۱۱۹)
لابد سازگارا، مشاور سیاسی نخست وزیر، مانند بسیاری دیگر از امور اطلاعی از این دست اقدامات نداشته است!
در اینجا لازم است به چند نمونه دیگر از «کتاب عبور از بجران» رجوع کنیم. این گزارشها از سوی گروههای مخالف انتشار نیافته ، بلکه گزارشهای هدایت شده، رفسنجانی یکی از استوانههای رژیم است:
جمعه اولخرداد ۱۳۶۰
«در راه برگشت به تهران، زندان بزرگ گوهردشت را همراه با عفت و بچهها که همراهم بودند بازدید کردم. این زندان را رژیم شاه ساخته و هنوز نا تمام است. اخیراً دادستانی انقلاب دستاندرکار اتمام آن است. خیلی بزرگ و مدرن است. همه چیز در خودش دارد؛ شبیه به شهری است.» (عبور از بحران، صفحهی ۱۲۳)
در ابتدای انقلاب تابلو زندان گوهردشت را تغییر داده و قصد داشتند آن را به مرکز فنی و حرفهای تغییر دهند. اما بعد از تصمیم رژیم برای سرکوب نیروهای مترقی و انقلابی، دوباره طرح را به زندان تبدیل کرده و تصمیم به اتمام سریع آن گرفتند. لابد قرار بوده در این زندان برای وابستگان گروههای سیاسی مهمانی و شب نشینی ترتیب دهند و یا …!
سه شنبه ۸ اردیبهشت ۶۰
«…سپس آقای محمد منتظری[ سخنرانی در مجلس] از فتنهی مجاهدین خلق یاد کرد و آیات محارب را بر آنها تطبیق کرد و تقاضای شدت عمل نمود و در مورد محاکمهی امیرانتظام بحث و اخطار کرد که مبادا مسامحه شود.» (عبور از بحران، صفحهی ۸۷)
۵۰ نفر از هواداران مجاهدین در خیابان و محله با ضربه چاقو، دشنه، چماق، گلوله و… کشته شدهاند، صدها نفر از هواداران آنها به جرم فروش نشریه و پخش اعلامیه دستگیر شده و در زندانها به سر میبرند، مجاهدین مقابله به مثل که هیچ ، دفاع مشروع و حتا مقاومت هم نکردهاند. در این اوضاع و احوال به همت مادران مجاهدین تظاهرات آرامی در تهران برگزار میشود. این تظاهرات مورد هجوم چماقداران رژیم قرار گرفته و یکی از هواداران مجاهدین به نام ” ودود پیراهنی “ به ضرب گلوله پاسداران به قتل میرسد. آن وقت حضرات در مجلس دو قورت و نیمشان هم باقی است و «آیات محارب را بر آنها تطبیق» کرده و «تقاضای شدت عمل» هم میکنند.
یک شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۰
«شب، آقایان رضایی و محمد زاده آمدند و در باره تصمیمات اخیر دولت و شورای عالی قضایی در خصوص برخورد با گروههای ضد انقلاب بحثی داشتند. سپاه معتقد است که نباید به آنها مشروعیت سیاسی بدهیم و با توجه به وجود جنگ و کارشکنیها، با آنها برخورد قاطع بشود و سرکوب شوند. » (عبور از بحران، صفحهی ۱۰۵)
سه شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۶۰
«… شب در نخست وزیری با آقایان رجایی، بهشتی، باهنر، خامنهای و نبوی جلسه داشتیم. از سپاه آمدند و راجع به برخورد با گروههای محارب مذاکراتی شد». (عبور از بحران، صفحهی ۱۰۷)
توجه شود بهزاد نبوی یکی از کسانی است که در جلسهی سران رژیم در نخست وزیری شرکت داشته و در مورد نحوه برخورد با گروههای محارب مذاکره میکند. محسن سازگارا یارغار و رفیق گرمابه و گلستان بهزاد نبوی بود و در همه حال چه در نخست وزیری و چه در وزارت صنایع سنگین وی را همراهی میکرد. اگر ایشان اطلاعی از نحوه برخورد با گروههای محارب ندارند ، میتوانند به قرآن، احادیث و گفتههای سران رژیم مراجعه کنند و حکم محارب را دریابند. این توطئهچینیها درحالی است که هنوز مجاهدین یک تیر هم شلیک نکردهاند و بیش از ۵۰ نفر از هواداران آنها در شهرهای مختلف به خاک و خون کشیده شدهاند. اجتماعات سیاسی آنها هم مورد حمله و هجوم چماقداران رژیم قرار گرفته است و سازگارا و اطرافیانش چماقداران مزبور را ” مردم ” و ” امت حزبالله ” معرفی میکنند.
دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
«جلسهی هیأت رئیسه داشیتم؛ در مورد کیفیت طرح سلب کفایت سیاسی بنیصدر. شب، در دادگستری، جلسه مشورتی قوای سهگانه با سپاه و … بود که در کیفیت حرکت سیاسی و تبلیغات و دستگیری سران مخالفان محارب و مسائل روز تصمیمگیریهایی شد. » (عبور از بحران، صفحهی ۱۵۷)
چنانچه ملاحظه میشود صحبت بر سر دستگیری سران گروههای محارب است.
درخصوص تدابیر اندیشیده شده توسط مسئولان بلند پایه رژیم برای قلع و قمع مجاهدین ، سند فراوان است . از جمله در زندگینامه علی قدوسی و در تشریح چنین تدابیری آمده است:
«آیتالله قدوسی با توجه به شناختی که از مردم و رهبران سازمان منافقین داشت و شناساییهایی که در بارهی فعالیتهای سازمان انجام شده بود، همواره به مقامات عالیرتبه پیشنهاد میکرد که در یک اقدام قاطع و همهجانبه رهبران و اعضای سازمان را دستگیر کنند و سازمان را متلاشی کنند.»
( زندگینامهی شهید آیتالله علی قدوسی ، مرکز نشر اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۴، صفحهی ۱۲۲.)
برای آن که بدانیم سازگارا تا کجا حقایق را کتمان میکند خوب است به داوری محمدرضا مهدوی کنی، دبیرکل جامعه روحانیت مبارز، نخستوزیر و وزیرکشور اسبق … توجه کنیم. عزتالله شاهی یکی از مقامات و بازجویان کمیته مرکز از قول او میگوید:
« آقای مهدوی کنی با دستگیری اعضای سازمان [مجاهدین ] مخالف بود. ایشان معتقد بود که شما باعث شدید که اعضای سازمان کارشان به اینجا کشیده شود، آنقدر به اینها فشار آوردید اینها در نهایت مجبور شدند دست به اسلحه ببرند.» (خاطرات عزت شاهی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحهی ۲۰۰.)
مصاحبهگر از سازگارا میپرسد:
آیا اعلامیه ده مادهای دادستانی پخش عمومی شده بود؟
سازگارا در پاسخ میگوید:
«بله، این اعلامیه بارها از طریق رادیو و تلوبزیون و مطبوعات پخش گسترده شد. حتی بر اساس آن ما، همه را به مناظره و بحث تئوریک و سیاسی دعوت کردیم. سعی ما بر این بود که پس از گذشت دو سه سال از جو انقلابی، فضای کشور را به سوی آرامشی ببریم که در آن حق فعالیت سیاسی به رسمیت شناختهشود. شاید ماهم خوشخیالی میکردیم. آن خشونتگرایی که در ایدئولوژیهای انقلابی نهفته بود، ظاهراً تا خون نمیریخت، سیراب نمیشد.»
سازگارا به سادگی دروغ میگوید و پشت هم اندازی میکند. او از اطلاعیه ده مادهای دادستانی صحبت میکند که صورت بیرونی آن بود و سازمان چریکهای فدایی خلق(اقلیت) صورتجلسات نشست معروف به «جلسهی هماهنگی مقابله با احزاب و گروههای ضد انقلاب» را که محرمانه بود انتشار داد. سازگارا آگاهانه حرفی از آن به میان نمیآورد. مصاحبه گر هم فرق بین این دو را نمیداند. سازگارا تلاش میکند اطلاعیه ده مادهای دادستانی را همهی داستان معرفی کند. حال آن که این اطلاعیه دامی برای دستگیری سران گروههای سیاسی و توجیهی برای سرکوب آنهاست. این اطلاعیه یکی از ترفندهای تبلیغاتی رژیم برای مشروع جلوه دادن سرکوبی است که در نظر داشتند اعمال کنند. رهبران حزب توده فریب امثال سازگارا را خوردند و جانشان را نیز بر سر آن گذاشتند. علی خاوری و بخش خارج از کشور حزب توده در تاریخ ۲۷ بهمن ۶۱ با صدور اطلاعیهای روی این نکته تکیه کردند:
«بنا به اصرار و تأکید مقامات رسمی وزارت کشور، فهرست کامل اعضای رهبری، مشخصات و آدرس کامل آنان را به وزارتخانه دادیم و بسیار متأسفیم که این مشخصات در بازداشت رهبران ما مورد استفاده قرار گرفته است.»
خبرنگار دوباره از سازگارا میپرسد:
شما اشاره کردید به صحبت آقای بهشتی مبنی بر اینکه نمیتواند آقای لاجوردی را کنترل کنند و او سرخود عمل میکند. با توجه به این شرایط، دادن طرح اعلامیه ده مادهای دادستانی چگونه میتوانست تضمین امنیت نیروهای سیاسی باشد؟
سازگارا میگوید:
«ما آنچه در توانمان بود، کردیم. تشکیل جلساتی که در آن نخست وزیر، وزیر کشور، دادستان انقلاب کشور و رئیس شورای عالی قضایی و همه و همه باشند، برای ما تضمین بود. اتفاقاً از آقای لاجوردی هم ما بارها به عنوان دادستان انقلاب مرکز دعوت کردیم. اما او ما را همدست ضد انقلاب میخواند و میگفت ما داریم تعلل میکنیم. بعدها هم که به بهانهی انفجار نخستوزیری تمام ما را دستگیر کرد و اگر زورش میرسید، اعدام میکرد. در آن زمان هم در تمام بازجوییها یکی از اتهامات ما این بود که عالماً عامداً آقای کشمیری (عامل انفجار) را به نخستوزیری آوردیم، با مجاهدین خلق همکاری داشتیم و در انفجار نخست وزیری دست داشتهایم. متأسفانه آقای لاجوردی به عنوان سند این ماجراها مرده است. اما او روند شکلگیری و اجرای آن اعلامیه ده مادهای را به رسمیت نشناخت و خودسری کرد.»
چنانچه در بالا نشان داده شد، تمامی مقامات کشور در صدد سرکوب گروههای سیاسی و دستگیری رهبران آنها تحت عنوان محارب بودند که حکم آن هم از پیش معلوم است. منتهی در صدد برنامهریزی و ایجاد جنبههای تبلیغی و روانی آن بودند. در ماههای بعد هزاران نفر را به این اتهام به جوخهی اعدام سپردند. لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی تهران بود، در رشت، تبریز، مشهد، شیراز، اصفهان، شهرهای کردستان و خوزستان و … چه کسی مسئول سرکوب بود؟ آنجا دعوای بین مجاهدین و فداییان اقلیت با چه کسانی بود؟ طبق ادعای سازگارا گویا تنها چند درگیری در تهران اتفاق افتاده و لاجوردی پشت آن بوده است.
سازگارا در سالهای اخیر پشت سر هم روضه چهار بار دستگیری و اوین رفتن را خوانده است. از این روضهها سعید امامی هم اگر زنده بود ، میتوانست بخواند چرا که دوبار دستگیر شده بود و یک بار هم تنزل مقام پیدا کرده بود. جنایتکاران قتلهای زنجیرهای هم میتوانند از این روضهها بخوانند. همراه سازگارا، بهزاد نبوی یکی از عوامل اصلی سرکوب دهه ۶۰، خسرو قنبری تهرانی، رئیس دفتر اطلاعات و امنیت نخستوزیری و یکی از عوامل اصلی سرکوب و جنایت در سه دهه گذشته و همچنین تقی محمدی یکی از عوامل اطلاعاتی رژیم که به اشتباه در تبلیغات گروههای سیاسی به عنوان احمدی نژاد در کنار گروگان آمریکایی مطرح شده بود هم دستگیر شدند. لابد این دستگیریها جزو سوابق درخشان این حضرات هم هست. چنان از اوین رفتن خود میگویند که بایستی یک چیز هم به آنها بدهکار شویم. سازگارا برای انکار حقیقت تاریخها را جا به جا میکند و آگاهانه دروغ میگوید. در سال ۵۹-۶۰ از آنجایی که گروههای سیاسی در جامعه فعال بودند تمامی جناحهای رژیم حول محور سرکوب این گروهها به وحدت رسیده بودند و طرحی مشترک را پیش میبردند. آن موقع تضاد و مشکلی بین آنها نبود. پس از سرکوب سال ۶۰ و یک دست شدن حاکمیت، درگیریها به درون خود نظام منتقل شد. این بار دعوا بین بخشهای مختلف حاکمیت در گرفت. حتا حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم دچار شقه درونی و انحلال شدند. تضاد لاجوردی و امثال سازگارا، نبوی، حجاریان و … بعد از کشتار سال ۶۰ نمایان شد. او به دروغ موضوع را به قبل از سال ۶۰ میکشاند. در پاییز و زمستان سال ۶۰ اتفاقاً بعد از انفجار نخست وزیری یکی از سخنرانان حسینیه اوین و بازدیدکنندگان این زندان مخوف و کشتارگاه انسانی، بهزاد نبوی رئیس سازگارا بود. کلاسهای درس بهزاد نبوی از تلویزیون آموزشی اوین در سالهای ۶۰- ۶۱ پخش میشد. اگر چنین دشمنیای از سوی لاجوردی با آنها وجود داشت چرا اجازه میداد نبوی از اوین که در تیول او بود دیدن کند، در حسینیه آن به سخنرانی بپردازد و کلاسهای درسش را از تلویزیون آموزشی اوین برای زندانیان پخش کنند؟
دعوای بین لاجوردی و مجاهدین انقلاب اسلامی و اطلاعات سپاه که بخش ۲۰۹ اوین را اداره میکردند بر میگشت به نحوهی ادارهی خط سرکوب و کشتار. هنوز هم این رقابت ادامه دارد. اتفاقاً بیشترین موفقیت را در زمینه کشتار و سرکوب ۲۰۹ کسب کرده بود. لاجوردی بیخود به آقای سازگارا و همراهانشان تهمت «تعلل» در برخورد با گروههای سیاسی و به ویژه مجاهدین را میزد چرا که افتخار ضربه به خانهی موسی خیابانی و همراهانش، دستگیری رهبران سازمان پیکار، اقلیت و حزب توده و … به پای همکاران ایشان در ۲۰۹ و کمیته مشترک نوشته شده است. از این بابت دست محسن سازگارا و همراهانش پر است. حتماً در بازجوییهای مربوطه در اوین روی آن به قدر کافی مانور دادهاند. لاجوردی برای بیرون راندن آنها از اوین و یکه تازی در امر سرکوب از زدن هیچ تهمتی ابا نداشت. هرکس که اوین بوده میداند بزرگترین جنایات در ۲۰۹ و کمیته مشترک اتفاق می افتاد که ادارهاش به دست کسانی بود که لاجوردی در سالهای بعد آنها را «منافقین جدید» میخواند. اما سازگارا با سوار شدن روی این ضدیت تلاش میکند وجهه خود و باندش را ترمیم کند.
یکی از تلاشهایی که تیم بازجویی عاملان قتلهای زنجیرهای به خرج میداد بر این پایه قرار گرفته بود که ترور صیاد شیرازی را هم به آنها نسبت دهند. پس در این زمینه عاملان قتلهای زنجیرهای نیز میتوانند ادعای حیثیت کنند. این رژیم و گردانندگان آن هیچ پرنسیبی ندارند. به هیچ قاعدهای هم پایبند نیستند. قبلاُ توجیهات شرعی آنرا پیدا کردهاند.
سازگارا چنان که در نامه به احمدینژاد هم آورده بود خود را بیاطلاع از جریانات کشور معرفی میکند و هنوز هم بر این مسأله پافشاری میکند. در اسناد زیر مشاهده خواهید کرد که بهزاد نبوی ولینعمت او و کسی که در همه حال سازگارا در خدمت او بوده چه نقش مهمی در سرکوب و اداره جامعه در سال ۶۰ داشته است. این اسناد همگی از خاطرات رفسنجانی برداشته شده است:
سه شنبه ۱۸ فروردین ۶۰
«شب در نخست وزیری با حضور آقایان بهشتی، باهنر، رجایی و بهزاد نبوی در بارهی مسائل مهم کشور، جنگ و صلح، وزارت خارجه، بسیج اقتصادی و آموزش و پرورش جلسهی مشورتی داشتیم. »
(عبور از بحران، صفحهی ۶۱)
سه شنبه ۸ اردیبهشت ۶۰
«عصر در جلسهی دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی شرکت کردم و دربارهی فتنهی مجاهدین خلق و کیفیت مقابله با آنها مذاکره شد و تصمیم گرفتیم، مخصوصاً در تقویت تبلیغات که نقطه ضعف ما است.
شب در نخست وزیری با آقایان بهشتی، رجایی، بهزاد نبوی و اخوی محمد، جلسه مشورتی داشتیم و تصمیماتی در همین زمینه گرفتیم.»
(عبور از بحران، صفحهی ۸۹)
سه شنبه ۵ خرداد ۶۰
«شب در نخست وزیری، با آقایان رجایی، خامنهای، باهنر، بهزاد نبوی و اخوی محمد جلسه مشاوره داشتیم. دربارهی خیلی مسائل تصمیم گرفتیم.»
(عبور از بحران، صفحهی ۱۲۹ )
سه شنبه ۲ تیر ۱۳۶۰
«آخر شب، در جلسهی مشورتی هفتگی با آقایان خامنهای، بهشتی، باهنر، رجایی و بهزاد نبوی شرکت کردیم و تصمیماتی گرفتیم و جلسه شورای ریاست جمهوری را هم تشکیل دادیم. درباره کار آینده، انتخابات ریاست جمهوری و… تصمیماتی اتخاذ شد.»
(عبور از بحران، صفحهی ۱۷۲)
یک شنبه ۷ تیر ۱۳۶۰
«برای تصمیم گیری در بارهی بحران موجود به نخست وزیری رفتم. آقایان رجایی، مهدوی، باهنر، موسوی اردبیلی و بهزاد نبوی هم بودند. »
(عبور از بحران، صفحهی ۱۷۹)
سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۶۰
«افطار آقایان رجایی، موسوی اردبیلی و بهزاد نبوی در مجلس میهمان من بودند. شورای موقت ریاست جمهوری در دفتر من تشکیل جلسه داد. در بارهی اوضاع جاری، مبارزه با گروهکهای محارب، اصلاح تبلیغات دربارهی آنها، مدیران صدا و سیما بعد از استعفای آقای علی لاریجانی و رفقایش و همچنین نخست وزیر آینده مذاکره کردیم. »
(عبور از بحران، صفحهی ۲۰۱)
سه شنبه ۳۰ تیر۱۳۶۰
«شورای ریاست جمهوری با حضور احمد آقا خمینی و بهزاد نبوی، بعد از افطار در دفتر من تشکیل شد و تا ساعت ۱۱ شب ادامه یافت.»
(عبور از بحران، صفحهی ۲۰۹)
سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۶۰
«شب در دفتر من، جلسهی مشورتی داشتیم. آقایان رجایی، موسوی اردبیلی، باهنر، نبوی و احمدآقا برای افطار آمدند و در بارهی روز و مراسم تنفیذ ریاست جمهوری آقای رجایی، از طرف امام و تعیین فرمانده کل قوا از طرف امام، بحث کردیم. قرار شد آقای رجایی باشد. دربارهی اعضای کابینه بحث شد.»
(عبور از بحران، صفحهی ۲۱۸)
چهارشنبه ۱۴ مرداد
«شب جلسه مشاورهای با شرکت آقایان رجایی، باهنر، موسوی اردبیلی، احمدآقا خمینی و بهزاد نبوی در دفتر من داشتیم. در باره ارتش، سپاه، کابینه و دادگاههای انقلاب بحث کردیم.»
(عبور از بحران، صفحه ۲۳۰)
سه شنبه ۲۷ مرداد ۶۰
«این روزها از منابع مختلف، گزارشهایی میرسد که دشمنان، بنا دارند حرکت توطئه آمیزی در سطح کودتا یا آشوب در بخشی از کشور بکنند. سلطنت طلبان، محور توطئهاند و حوادثی مثل ربودن ناوچه و هواپیما، مربوط به همین توطئه است.
با حضور آقایان رجایی، باهنر، موسوی اردبیلی، بهزاد نبوی، خسرو تهرانی و محسن رضایی جوانب موضوع را بررسی نمودیم. احتمال موفقیت برای دشمن ضعیف است و احتیاطاً تصمیماتی اتخاذ شد؛ منجمله آماده باش ارتش و سپاه، بازداشت جمعی از متهمان بزرگ سلطنت طلب، حفاظت بیشتر از امام، خودمان، مجلس، صدا و سیما و …»
(عبور از بحران، صفحهی ۲۴۵)
پنج شنبه ۲۹ مرداد ۶۰
«شب، جلسهای مشورتی در دفتر من با حضور آقایان رجایی، باهنر، موسوی اردبیلی و بهزاد نبوی تشکیل شد و تا ساعت یازده و نیم شب ادامه داشت. »
(عبور از بحران۷ صفحهی ۲۴۷)
شنبه ۷ شهریور 60
«عصر در دفتر آقای رجایی جلسهای داشتیم. گزارش پیشرفت کار مبارزه با گروههای خرابکار را دادند. خیلی خوب بود و مشورتهایی در کیفیت برخورد شد . آقایان رجایی، باهنر، علی قدوسی، محسن رضایی، مهدوی کنی، خامنه ای، مرتضی رضایی، رضا سیفاللهی، یوسف کلاهدوز، خسرو تهرانی، فخرالدین حجازی و بهزاد نبوی بودند. »
(عبور از بحران، صفحهی ۲۵۷)
یک شنبه ۱۵ شهریور 60
«بعد از نماز مغرب و عشا در جلسهی مشورتی با حضور آقایان خامنهای، مهدوی کنی، موسوی اردبیلی، احمد آقا و بهزاد نبوی شرکت کردم. دربارهی رئیس جمهور آینده و انتخابات بحث کردیم. …»
(عبور از بحران، صفحهی ۲۷۴)
دوشنبه ۱۶ شهریور 60
«… با تلفن با آقایان مهدوی کنی، بهزاد نبوی، موسوی اردبیلی و نظامیان کارهایی انجام شد.»
(عبور از بحران، صفحهی ۲۷۵)
شکوفه منتظری مصاحبه گر دویچه وله میپرسد:
آقای سازگارا، سالهای سکوت پس از ۶۷ را چگونه تعبیر میکنید؟ چرا اصلاحطلبان حکومتی و روشنفکران دینی در این رابطه سکوت کردند، در حالی که در عرصههای دیگری چون قتلهای زنجیرهای افشاگریهای زیادی صورت گرفت؟
سازگارا در پاسخ میگوید:
«به نظر من دردوره آقای خاتمی نقد درست جمهوری اول صورت نگرفت. جمهوری اول با انقلاب ۵۷ آغاز شد و با مرگ آقای خمینی در سال ۱۳۶۸ پایان یافت. بهخصوص نقد جمهوری اول نقد درستیاست که ما را با سر منشاء های تفکر انقلابی که یک نوع ایدئولوژی چپ زدهی چپگرای استالینی است، آشنا میکند و به ما کمک میکند که اشتباهات تئوریک را تکرار نکنیم. در هر صورت خشونتگرایی انقلابی جمهوری اول غیراز تفکرات بنیادگرا یانه اسلامی قسمتی هم از دل ایدئولوژیهای چپ استالینی درآمده بود. ولی نکتهی من در نقد جمهوری اول ایناست که سیاستهای اقتصادی دولت آقای موسوی نیز باید مورد نقد قرار گیرد. چرا که کاملاً یک اقتصاد سوسیالیستی و دولتگرا بوده است. باید دولت سالاری و صد البته سنتگرایی و اسلام فقاهتیِ امثال آقای لاجوردی و خمینی در جمهوری اول نیز مورد نقد قرار گیرد. اما باز کردن این مبحث در ایران کار سادهای نبوده و نیست.»
سازگارا چنان حق به جانب صحبت میکند که گویا هیچ نقشی در حاکمیت نداشته و از ابتدا در اپوزیسیون بوده است! تازه وقتی هم که میخواهد نقد کند هنگامی که یک رژیم قرون وسطایی مذهبی در رأس کار است یقهی استالینیست ها و ایدئولوژی چپ زده چپگرای استالینی را میگیرد. البته این همه ولخرجی را هم از دو جهت میکند. یک صورت مسئله را تغییر دهد و اذهان را از روی عامل اصلی به جانب دیگر متوجه کند و دوم آنکه در دل مخاطبان آمریکایی جایی برای خود دست و پا کند و اگر دری به تخته خورد و فرجی حاصل شد نقش کرزای و یا چلبی را بازی کند. آیا خمینی و لاجوردی و احمد خمینی و دیگرانی که سازگارا نام برده، دیدگاههایشان از «دل ایدئولوژیهای چپ استالینی» در آمده بود؟! اقتصاد سوسیالیستی و دولتگرا را هم برای خوشآمد مخاطبان آمریکایی میگوید. گویا در ایران دولت سوسیالیستی سرکار بوده است !
سازگارا در ادامه در رابطه با فعالیتهایش در خارج از کشور میگوید:
«اما در خارج از کشور با” مرکز اسناد نقض حقوق بشر در ایران” در دانشگاه ییل همکاری کردم. بهخصوص در رابطه با همین پروژهی کشتار ۶۷ و سعی کردم در جمعآوری اسناد آن کمک کنم. خوشبختانه این مرکز تا کنون جزوهی نسبتاً کامل و جامعی به زبان انگلیسی در این باره منتشر کردهاست، که فکر کنم به فارسی نیز یا منتشر شده و یا قریباً منتشر میشود. به نظر من این واقعه، بیش از اینها نیاز به جمعآوری اسناد و مدارک دارد، به خصوص بازماندگانی که هنوز زنده هستند، بزرگترین شاهد هایی هستند که خاطرات آنها باید اخذ و در سینهی تاریخ ثبت شود.»
آقای سازگارا گیرم که خلق را به طریقی فریفتی ؛ با دست توانای طبیعت چه میکنی؟
ظاهراً من و امثال من بایستی شکر گزار آقای سازگارا باشیم که در جمعآوری اسناد کشتار ۶۷ با دانشگاه ییل همکاری کرده است.
همین گفتگو نشان میدهد که سازگارا چه نوع همکاری ممکن است کرده باشد ! او که بیرون از پرده در مقابل انظار عمومی اینگونه حقایق را وارونه نشان میدهد خدا میداند درون پرده چهها میکند.
در همین گفتگو تمام تلاش او در این خلاصه شده که قاتلین و مقتولین را در کنار هم قرار داده و به یک اندازه محکوم کند. این جناب حتا حاضر نیست بازتاب این قتلعام در درون رژیم را توضیح دهد. او در طول این سالها حتا تلاش نکرد نام صحیح نیری را بگوید، یا عکسی از او و اشراقی را که از اعضای هیئت قتلعام بودند تهیه کند، آن وقت دم از جمعآوری اسناد میزند. او و امثال او که به ناحق دم از حمایت از قتلعام شدگان ۶۷ میزنند تا کنون یک کلمه به اطلاعات ما از آنچه که در رابطه با قتلعام ۶۷ میدانستیم نیفزودهاند.
لابد اگر تلاشهای دانشگاه ییل و آقای سازگارا نبود ما امروز چیزی از قتلعام ۶۷ نمیدانستیم ! این کدام اسناد و مدارک است که ایشان و همکارانشان در دانشگاه ییل جمعآوری کردهاند و پیش از این مدون نگردیده بود؟ هزاران تن از بهترین جوانان میهن را پرپر کردند و امروز یاد و خاطرهشان هم شده ناندانی برای عدهای.
آقای سازگارا، ما کار خودمان را بلدیم چگونه انجام دهیم ؛ نیازی به کمک و همیاری شما نداریم. بروید این دام بر مرغ دگر نهید. چه بداقبال بوده عزیز فرزانه، دکتر محمد ملکی دردآشنای گرامی که آخر عمری در دام فریبکاری شما افتاد و با سادگی و بدون توجه به سابقهی ننگین شما اقدامی مشترک با شما را سازمان داد.
آقای سازگارا اگر راست میگویید و معتقدید «بازماندگانی که هنوز زنده هستند، بزرگترین شاهدهایی هستند که خاطرات آنها باید اخذ و در سینه تاریخ ثبت شود» پس به آنچه که در بالا گفتم و در کتاب ۴ جلدی خاطرات زندانم «نه زیستن نه مرگ» آوردهام، توجه کنید. شما خودتان نیز از نظر من «بازمانده» و یکی از «بزرگترین شاهدها» که خاطراتش اخذ شده و در «سینهی تاریخ ثبت شده» به خاطر شرکت فعال در طراحی کودتا علیه رئیس جمهور، به خاطر مشارکت در پایه ریزی سرکوب و توطئهچینی علیه نیروهای سیاسی که منجر به کشتارهای وسیع دسته جمعی و دستگیریهای گسترده فعالان سیاسی و مردم عادی شد، به خاطر مشارکت در نقض حقوقبشر و حقوق ابتدایی احاد مردم ایران و حمایت از خونریزترین و فاشیستیترین رژیم دوران معاصر و شرکت در بالاترین سطوح تصمیمگیری در سیاهترین روزهای حاکمیت ضدبشری جمهوری اسلامی، در مظان اتهام هستید. آقای سازگارا من تنها نیستم. اکثریت قریب به اتفاق زندانیان سیاسی مقاوم آن دوره چنین نظری در مورد شما دارند. شهدا و جانباختگان به جای خود. من، ما، آنها، گذشته را فراموش نخواهیم کرد.
آقای سازگارا به جای پرداختن به اخذ آنچه که در سینه من و امثال من است که ربطی به شما و امثال شما ندارد، آنچه که در سینهی خودتان نهفته را بازگو کنید. رازهای جنایتی را که خود از آن مطلع هستید بیان کنید. پشتپردهای را که خود در آن شرکت داشتهاید روشن کنید! در پیشگاه مردم ایران، قربانیان این رژیم و خانوادهها و بستگان آنها، از همکاری با یک رژیم جنایت پیشه و ضدبشری عذر تقصیر خواسته طلب عفو و بخشایش کنید. در این صورت امیدوارم که زخمخوردگان این رژیم قرون وسطایی گناهان شما را ببخشند.
ایرج مصداقی – ۱۲مهر ۱۳۸۶- ۴ اکتبر ۲۰۰۷
[1] فهیم کرمانی به هنگام تصدی ریاست دادگاه انقلاب اسلامی کرمان اولین حاکم شرعی بود که در جمهوری اسلامی حکم سنگسار را صادر کرد. او خود به صدور احکام وحشیانه معروف بود. بعدها به دلایلی که بر من پوشیده ماند به دستور خمینی دستگیر و بعد از مدتی آزاد شد ولی از دخالت در امور سیاسی و قضایی منع شد.
[2] سیدحسین موسویتبریزی کیهان ۲۹ شهریور ۱۳۶۰
منبع:پژواک ایران
حقیقت مانا
دیدگاهها بسته شدهاند.