موجودی در تمامت آوار « بهمن» یخین مجازین خویش ظاهر گشت و تعفن اثری از خود به «یادگار» گذاشت، تا احساس، انسان و رؤیای انسانیّت را به سخره گرفته، و نیش کین و، نوش خون و پلشت درونش را به نمایش بگذارد. هیچکس و هیچ چیز از دست و دهان و شاخ و دندان چشم گراز این زالوی مجازین درامان نبوده و نیست، حتّی نزدیک ترین و دیرآشناترین همسایه صمیمی فیسبوکی همگان و دوست عزیزمان آقای « محمود معمارنژاد». مردی، یکه و تنها، و در تنها ترین تنهائی هاش، درسوگ جگر سوز دخترش «آناهیتا»، چنان که خود با او نجوا می کند و چه نجیبانه با تمام حس و عطر مانای خاکسار وجودش، از دخترش « دختربابا»، همچنان بر قلم می چکد… و هنوز و هنوز… تا به امروز، دریک تنهایی مدید، خونین جگر زخمهای التیام ناپذیرش را… لیس می کشد.
من حس کرده ام تنها ترین تنهایی ها را…، کوه تنها باشد، حتی کوه، دل سنگش، می ترکد از تنهایی ها…، کوه باشد حتی…
موجودی درعرصه فیسبوک با مصادره نام مجازین« حسین اخوت» آقای محمود معمار نژاد را تواب زندان، بازجو، شکنجه گر و تیر خلاص زن در زندان اصفهان معرفی کرده است.
محمود معمار نژاد پیش از اینکه خود بگوید، از لحجه اش می توان فهمید گیلک است و هرگز در اصفهان زندانی نبود. در زمان شاه نیز در زیر سن قانونی، صرفاً بدلیل دوست و هم محلی بودن با چریکهای فدایی دستگیر و پس از مدتی کوتاه از زندان آزاد میشود.
پس از حمایت و پشتیبانی دوستان فیسبوکی ازمحمود معمار نژاد نسبت به این اتهامات مجرمانه و قابل پیگرد، این موجود که بناگزیر آن پست و عکسهای اقای محمود معمار نژاد و اتهامات شرم آور نسبت به او را حذف کرده است، اما نیش حقد و کین و دندان گِردی نهفته در وجود این لاشهٔ مجازی، همچنان بر روح و روان و زخمهای محمود می تازد و چنگ می کشد، اینبار او را متهم میکند:« حالا که بچّه هاش مُردند ، من مقصرم و…»
محمود اینک و امروز در یک غم و تنهایی مدید در کومه قلبش، در خانه « دختربابا»ش، زندگی می کند، سکونت درخانه ایی که مالامال از خاطرات و یادگارهای دختر باباست. اما خانه ایی بی حضور«دختر بابا». کوه باشد حتی، دل سنگش می ترکد ازتنهایی، کوه باشد حتی.
محمود معمارنژاد زندانی شناخته شده ایی است و تاکنون نیزهیچ یک از زندانیان «اصفهان» از وی نام نبرده است، کما اینکه بهترین شاهد خود محمود است که می گوید:« هرگز درزندان اصفهان نبوده است!.» که چنین اتهامات بی اساسی نثار او شود؟.
اما درحمایت های دوستان فیسبوکی از آقای محمود معمار نژاد، این موجود حقیر که درخفا و ترسان از معرفی خود روزگار می گذارند، و چون سگان بیشتر وقت را با بو کشیدن سپری می کنند. گشت و گشت و گشت و بو کشید…تا یک موجود مشابه خود را بازیافت، و سم سایی و مغزسابی عفن اش را تحت عنوان «نوشته ها»، سند دُم روباه را با نام « محمد اقبال» رونمایی کرد. از آوردن سخنان او در این مقاله بدلیل بی شرمی های او معذورم، فقط لینک آنرا ذیلاً می آورم.
لینک حسین اخوت و شاهد آوردن « محمد اقبال» ضمیمه است:
https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=2261213253988222&id=100002987075644
با پوزش از خوانندگان، اگر مشابه تکنیک فیسبوکی می توانستم عکس را پنهان می کردم تا هرکسی خواست پوشش عکس را بردارد و به چهره او نگاه کند، تا برهیچ کسی چیزی را تحمیل و با جفایی کاری و بی توجهی او را نیازُرده باشم.
این دو مُردار در همه خصوصیات، یگانه، شبیه و مشترک اند، جز یک مورد، یکی پنهان و یکی آشکار.
ازقضا براساس همین توصیف و نوشته های فوق، خود این فرد ( محمد اقبال ) با نام« حیوان لیبرتی» شناخته میشود. دو مُردار دریک بستر عفن، « مرداب» اینچنین هم دیگر را می یابند. این موجودات عناصری دو زیست ، ذوحیات ، دوگانه زی با خصلت ونمایی یگانه و یکتا در انتشار بد بویی و بدگویی در افسارگسیختگی نوع ایدئولوژیک اند، یعنی «بد افسار».
« چگونه انسان، حیوان شد».
در پروسه و عملکرد اسلام سیاسی سازمان مجاهدین خلق، متکی و متصف به رهبری عقیدتی، بمثابه خلیفه اسلامی، دریک واگشت بخوبی می توان درونمایه محمد اقبال را دید و فهمید که « چگونه انسان، حیوان شد».
۱) درهمان بدو انقلاب ایدئولوژیک پس از سال۱۳۶۸ محمد اقبال درنشست عمومی رجوی و مریم، بنای گریه و زاری برای رهبران عقیدتی گذاشته و به مدح و ثنا و مرثیه خوانی و مجلس گرم کن رجوی تبدیل شد.
۲) بنا به نوشته خودش در پست فیسبوک« داشت بر چشمش یکی شیشه کبود » هنگامی که نفرهمراه ماشین شهرداری( بایک کارگر عراقی که درواقع همه کار را او انجام میداد!) چنین آمده است:
« من یاد گرفته بودم که پا به پای کارگر و رختشوی و آب حوضی و مقنی و جان بکنم و کار کنم این را هم پدر و هم مادر مرحومم یادم داده بودند…
اما خدا را شاهد میگیرم مطلقا قصد این که داستان اشرف را جایی بازگو کنم نداشتم… تا کامنت تو آمد:
من از سال ۷۱ به مدت یک سال و نیم افتخار این را داشتم که با یک خودروی سپتیک، فاضلابهای قسمتهای مختلف قرارگاه اشرف را هر روز صبح یک به یک بکشم توی منبع خودرو و سپس خودرو را به بیرون قرارگاه برده در محل مشخص تخلیه کنم. نفر کمکی من یک کارگر عرب بود و هر روز بین دو تا سه ساعت برای این کار وقت میگذاشتم… این مسئولیت را با التماس گرفته بودم. چند ماه بعد به صورت فردی به عضویت شورا درآمدم در حالی که از سال ۶۰ به صفت نماینده جمعیت اقامه و سپس به شکلهای دیگر عضو شورا بودم (آن زمان با توجه به قوانین وقت شورا، کسی که به شکل فردی عضو شورا می شد از عضویت سازمانش باید استعفا می داد و دادم و شدم رزمنده ارتش آزادیبخش فلان بن فلان که در نشریات همان زمان موجود است) یادم هست آن زمان برای برخی خیلی تعجب داشت که چطور یک عضو شورا از این کارها می کند؟!.
… بگذریم بعد از مدتی به علت تغییر محل کارم در حالی که می گریستم این مسئولیت از من گرفته شد و صد و هزار حیف... لحظات و خاطرات آن دوران را که از پر افتخارترین دوران زندگی من است هرگز فراموش نخواهم کرد… بماند…
سخن را کوتاه میکنم و کامنت جمشید پیمان نازنین را اینجا می آورم با لینک همان مطلب اصلی مربوط به پلیدکچه…»
درحالیکه تمامی اعضای ارتش آزایبخش و مجاهدین درحمله امریکا به عراق در سال ۱۳۶۹ و درعملیات موسوم به مروارید درسال ۱۳۷۰، درخارج از اشرف و زندگی سنگری در کوه و دشت بسر می بردند، و حتی مهدی افتخاری ( فرمانده فتح الله) در منطقه کردی برای حمل و جابجایی جعبه های سنگین مهمات بکار گرفته شده بود، محمد اقبال همراه با کودکان و مادران شهدا و سالخوردگان در اشرف باقی مانده بود و راحت ترین کار ممکن در آنزمان مسئولیت ماشین شهرداری ( فاضلاب) مقر خودشان را بعهده داشت. این درحالی بود بسیاری از اعضا در آن زمان کشته، مجروح، اسیر و معلول شدند.
این تنزه طلبی نوع آخوندی در هنگامی که مسئولیت ماشین فاضلاب را از او گرفته اند از فرط خاکساری و فروتنی تمایل و خواسته اش این بود که بدون جاه و منسب و مقام کار کند؟ …. نشسته و گریه کرده است… صد و هزار حیف؟. محمد اقبال در سال ۹۸ و در خارج از تشکیلات و در فرانسه سخنانی می گوید که گویا فراموش کرده است چهار هزار نفر در عراق و اشرف سخنان او را شنیده بودند. این موجود اسکیزو فرنی ندارد، اما کاش اسکیزو فرنی داشت، و همگان چه در خارج و چه در تشکیلات از دست و زبان او آسوده بودند، و دیگر نیازی نبود پرده از دروغهای او برداریم:
آنچه درسالهای ۵- ۱۳۹۴ در آلبانی در کتاب «حقیقت مانا» برشته تحریر در می آوردم، در باره محمد اقبال چنین مواردی آمده است:
۳) پس از سال۱۳۷۴ هنگامی که کمیسیون های شورای ملی مقاومت و مسئولین هر کمیسیون معرفی شدند، محمد اقبال درنشست عمومی رجوی در اشرف پشت میکرفون رفت و با چاپلوسی، خواهش و تضرع، درحضیض جاه و مقام خطاب به رجوی گفت:« برادر حالا که با ایجاد کمیسیون ها در شورا به هر فردی مسئولیت و پستی می دهید( مسئول کمیسیون )، به من هم یک پست و مقامی در شورا بدهید!.» او طبعآً پیشاپیش چنین درخواستی را نوشته و رد شده بود، اما می خواست درحضور همه اعضا رجوی را وادار با پاسخ کند، اما حتی برغم این نوع درخواست عجیب و بی سابقه درحضور جمع، رجوی هیچ وقعی به سخنان او نگذاشت.
لازم به توضیح است که من ( نگارنده ) با آن قسمت از نوشته خانم عفت اقبال و گذاشتن چند خاطره از چاه و چاله و چاه کن، و این تشابه صوری و لغوی خاطره «چاه» کن و متصل کردن آن به علاقه محمد اقبال به افتادن در چاه و چاله و…موافق نبودم، و نه تنها بی ارتباط با موضوع است، بلکه به عبارتی اگر محمد اقبال با چاه کن منزلشان نشسته و باهمدیگر چای خورده اند، این نه تنها باعث سرزنش وملامت او نیست، بلکه یک مناسبات انسانی و امر و اقدامی بسیار مثبت، پسندیده و قابل احترامی است، و محمد اقبال ّ نیز از کلّ آن نوشته همین را بُل گرفت و روی هوا قاپید تا رندانه تنزه طلبی کند.
مبلغ زندان برای اعضا و تحویل اعضا به زندان ابوغریب
و معاوضه با اسیران ایرانی
۴) محمد اقبال حدود سالهای ۱۳۷۴ به بعد نیز در نشست عمومی ارتش آزادیبخش به رجوی می گفت:« ما چرا باید افراد بریده رانگه داریم یا به اروپا بفرستیم، ما طبق قانون بعد از دوسال زندان دراشرف، آنها را تحویل دولت عراق بدهیم. آنها هم بعنوان ورود غیر قانونی به عراق ۸سال زندانی وسپس با اسیران عراقی با ایران معاوضه می کنند.»
توضیح اینکه منظور وی از «نگه داشتن افراد»، نگه داشتن در«زندان» است!، ومنظور از فرستادن به اروپا نیز، دراساس دروغ بوده و تنها برای تهییج و برانگیختن جمع حاضر درنشست و توجیه زندانی کردن و فرستادن به زندان ابوغریب عراق است. همچنین ترم بکار رفته « ورد غیرقانونی به عراق» نیز، شیوه مافیایی و تبهکاری رجوی در باره اعضا بود.
درحالیکه هیچ کس درسازمان نیست که کیس معمولی برای ورود به عراق داشته باشد؟. همه افراد، حتّی کسانیکه پاسپورت اروپایی داشته و از اروپا ،امریکا وآسیا به عراق وسازمان آمده اند. بصورت غیر قانونی وارد عراق شده اند و ورودشان درفرودگاه عراق مُهر نخورده است!. این شیوه رجوی بود تا هرکسی بخواهد جدا شود؛ باید طبق قانون، بدلیل ورود غیرقانونی به عراق، ۸ سال را در زندان سپری کند!. هیچ یک افراد، بدلیل اعتماد به سازمان مجاهدین و رجوی و بی اطلاعی ازقوانین عراق، درجریان چنین مسائل و توطئه ای نبود و اساساً سرچنین مسائل و موضوعاتی درزمان صدام، باز نمی شد. همچنین در قرارگاه اشرف از سال ۷۵ به بعد همه پاسپورت ها و یا مدارک قانونی پناهندگی افراد را گرفتند. چنین تله ایی که سازمان سر راه هرکسی کارگذاشته بود، چیزی جز اعمال نابکارانه مافیایی نیست. به همین خاطر درعراق کسی را به هویّت فردی نمی شناختند وبه اسم «جماعت رجوی» نا م می بردند. ما درعراق هیچگونه استاتوی قانونی نداشتیم. زیرا رجوی چنین قراردادی را با صدام بسته بود. او ازهمان آغاز فکر همه جای آنرا، حتی در باره مسائل حقوقی کرده بود. چنین روحی ازتنظیم رابطه با عاشقان و مردم و خلق قهرمان و اصول و ارزشها ی اولیّه سازمان مجاهدین و حقوق و قوانین بین المللی، هیچگونه مشروعیّت و حقانیّتی برای رجوی وعملکردش باقی نمی گذاشت!. بنا براین رجوی پیش ازاینکه به عراق بیاید!، به این ورطه سقوط کرده بود.
سخنان محمد اقبال مروج زندان سازی در اشرف در نشست های رجوی، تبعات بسا سنگینی برای اعضای سازمان در زندان، شکنجه و قتل و سربه نیست کردن و خود کشی ها… داشت، همچنین بسیاری در زندانهای صدام و ابوغریب شکنجه، کشته و یا از سرنوشت آنها تاکنون هیچ اطلاعی در درست نیست.
یک نمونه حقایق تکان دهندای است که کوروش شریف زاده بر زبان می آورد:
حقایق زندان، شکنجه و قتل توسط دستگاه رجوی از زبان کوروش شریف زاده و سیامک نادری
دستور رجوی برای کشتن مخالفین و منتقدین سازمان
۵) رجوی بارها در نشست های عمومی گفته بود:
«این دستور از من به شما!، اگر شکست خوردیم، تمامی خائنین و بُریدگان را در هرکجای اروپا امریکا که بودند با چاقو و یا دست خالی هم که شده آنها را بکشید، زندان های آنها ( اروپایی ها) هتل ۵ ستاره است، بعد هم بروید خودتان را تسلیم کنید و بگویید: بله ما کشتیم! در دادگاه هم ازخودتان دفاع کنید، تا ما به اروپایی ها وآمریکایی ها نشان دهیم که چقدر جنتلمن هستیم.» و در جای دیگری گفته بود:«درصورتی که شکست بخوریم، پول و سلاح و پاسپورت ازمن، و چكاندن ماشه و كشتن از شما.» ویا عنوان می کرد:« پس ازکشتن همانجا بأیستید تا بیایند و دستگیرتان کنند و…»
هدف رجوی از این سخنان و حکم قتل دادن، نه جدا شده ها و…، بلکه درگام اوّل افراد حاضر درنشست هستند تا مرعوب شوند! و سپس با چنین حربه ایی برای هواداران خارج از کشور مرز می کشد و می ترساند. این شیوه مبنای دوام و قوام سیستم و حاکمیّت توتالیتاریستی رجوی در حفظ تشکیلات بود.
همچنانکه درنشریه مجاهد شماره۵۹۹ به قلم محمد علی جابرزاده نوشته شده است:
محمد اقبال طبق معمول بعنوان بازار گرم کن رجوی و آتش بیار معرکه ، یکی از کسانی بود که پشت میکرفون رفت و از انتقام و کشتن بریدگان سخن گفت( غافل ازاینکه بُریده واقعی از تشکیلات توتالیتاریسم ایدئولوژیک مجاهدین خلق ، خود محمد اقبال است، و حتی برخلاف سی سال تعهدی که به مسعود و مریم رجوی داده بود، هنگامی که پایش به آلبانی رسید همه چیز را زیر پاگذاشت.
مروج اردوگاه اجباری
۶) محمد اقبال درنشست طعمه، یکی از دهشتناک ترین نشست های سرکوب و محاکمه بمدّت چهار ماه، درسال ۱۳۸۰ هیزم به آتش سرکوب رجوی می ریخت و می گفت:« کسانی که به زندان می روند، باید آنجا کار کنند!. نمی شود که بروند زندان ومفت بخورند وبخوابند. در زندان باید خرج خودشان را دربیاورند.»
رجوی نیزسکوت می کرد و هرگز به اقبال نمی گفت که، چنین کاری نقض حقوق بشراست؟. این دیگر زندان هم نیست!، بلکه یک مرحله پست تر یعنی ارودگاه کار اجباریست!.
کما اینکه مهوش سپهری(نسرین) نیز درسال ۱۳۷۶درنشست اعضای لایه قدیمی سازمان می گفت:« بله زندان داریم، می اندازیم تو هلفدونی…»
حتّی درنشست «ام جدید» ها نیز، یکی ازجدا شدگان درآلبانی می گفت:«مهوش سپهری درنشست لایه ما هم می گفت:»بله زندان داریم، این حق ما است که زندان داشته باشیم.»
چاپلو منشی مشمئزکننده این موجود و خوردن شیرینی با پوز
۷) او برای نشان دادن خوشرقصی، چاکرمنشی و س … درگاه رجوی بودن، لازم می بیند سینی شیرینی وشکلاتی که رجوی بدست گرفته است را برخلاف دیگر مریدان رجوی که با دست شیرینی برمی دارند، این موجود باید پوز و دهان خود را به سینی شیرینی و شکلات ها ببرد و بخورد. تا نسبت به دیگران، هرچه بیشتر خود را سگ درگاه رجوی بنماید. او حتی نمی تواند بفهمد که چنین کاری بی ادبی و بی احترامی نسبت به دیگران و پرنسیب های اجتماعی است و مسائل بهداشتی نیز در پی دارد.
۸) محمد اقبال بهمراه حمید اسدیان( که او نیز از فحاشان رجوی است و بسادگی آب خوردن می تواند یک کتاب فحش بیرون بدهد، تا جایی که دو کتاب فحش نسبت به آقای اسماعیل وفا یغمایی تولید کرده است!» در نشست طعمه و محاکمات سال ۸۰ در باقرزاده حضور داشتند و از قضا چند روزی از طرف مسئولین تشکیلات در قرار گاه باقرزاده برای کنترل و چک و بررسی وضعیت من گمارده شده بودند!، و در همه امور هرسه نفر درکنار هم بودیم، کار آنها زیرنظر داشتن من و جاسوسی و شناخت وضعیت درونی من بود تا بتوانند به تشکیلات گزارش کنند. در این چند روز کار اینها بو کشیدن بود، تا بتوانند هر عنصر ضد رجوی را درمن بیابند.
۹) در نشست طعمه در قرارگاه باقرزاده درسال ۸۰، نشست های جانبی هر مقر نیز جداگانه برگزار می شد، من و محمد اقبال نیز چون اعضای قدیمی بودیم دریک نشست حضور داشتیم، در یکی از نشست ها که در سالن غذا خوری مقر برگزار میشد از زنان ارشد شورای رهبری برای « رمضان پایکار» که فرد بسیار محترمی است نشست دیگ گذاشت، و طبق معمول به هرکسی درهمان گام اول تهمت میزدند که مسائل «جیم» ات را بگو( مسائل جنسی و آنچه در ذهن و عین و عملکرد روزانه می گذرد )، دراین لحظه محمد اقبال که سرپا ایستاده بود رو به مسئول نشست گفت:« خواهر حمیرا !، من وقتی اسم وکلمه « زن» را می شنوم، واقعاً حالم بهم می خورده!، چندشم میشه! وبرام مشمئز کننده است که اسمش رو بیارن، مثل اینه که یک تشت کثافت جلوم بذارن ( اقبال با حالتی که بیان می کند که تمام چندش از شنیدن کلمه «زن» را در لحن و چهره اش نشان میدهد).» حمیرا حجتی هم امان نداد و با حالت تهاجم و توهین و تحقیر خُرد کننده رو به محمد اقبال گفت:« تو یکی دیگه نمی خواد حرف بزنی! خفه شو، بتمرگ سرجات!!» محمد اقبال با ترس و لرز درحال عقب رفتن و نشستن روی صندلی خودش بود گفت:« بله خواهر چشم.» و دیگر تاپایان نشست ازسرجایش بلند نشد و همانجا تمرگید.
باور کنید من حتی اگر محمد اقبال را درهمان نشست سوژه می کردند اصلاً استقبال نمی کردم، حتی همین اکنون نیز حاضر نیستم محمد اقبال را سوژه نشست های تشکیلاتی کنند، چون چیزی جز خرد کردن و درهم شکستن انسان نیست. نتیجه چنین خُرد شدگی و درهم شکستن انسان، تبدیل شدن محمد اقبال به چنین موجودی است، نه اینکه بخواهم مسئولیت انسانی فرد و او را نادیده بگیرم اما آنچه در این توتالیتاریسم فرقه ایی می گذرد، وجود چنین محصولاتی غیرطبیعی نیست.
همین خانم(حمیرا حجتی) درلیبرتی درنشست به محمود حجازی – ام قدیم – با ۵۵ سال سن در حالیکه سکته قلبی هم کرده بود، می گوید:«دیوث تن لش!». همین خانم به هنگام ورود به اتاق نشست عملیات جاری که تمام اعضای قدیمی سازمان(ام او) و بلحاظ سنی نیز از او بزرگتر هستند با پرخاش وحسابرسی می گوید:« چرا من وارد (اتاق) شدم ازجایتان بلند نشدید؟! و… » باور کنید فرصت نیست بنویسم….
دیوث – از ویکی پدیا، دانشنامه آزاد:
«دَیّوث به مردی گفته میشود که همسرش زنای محصنه میکند واودراینباره غیرت وحسادتی ندارد. دیوث همچنین بهمعنیِ کسی است که زنِ خود را برای رابطهٔ جنسی به دیگران میدهد، در فقهِ اسلامی به این کردار، دیاثت گفته میشود.»
هنگامیکه آیت الله جوادی آملی دراردیبهشت سال ۹۵ واژه دیوث را بکار برد، درروزنامه های ارتجاع وولایت وفقیه قرون وسطایی! سرو صدا بپا شد. آنها خبر ندارند که نقل ونبات نشست های ما همین کلمات است. البته بیشتر ازجانب «خواهران»! اعضای سازمان تنها کسانی هستند که معنی «خواهر؟» و «رهایی زن؟» در تشکیلات مجاهدین خلق را فهمیده اند. چنین شد که ما فهیم معنای «رهایی زن» شدیم. فهیم «رهبری عقیدتی!».
۱۰) رجوی نه تنها از خمینی الگو برداری میکرد، بلکه اين دوخط موازی و همسوئی های (ولایت فقاهتی و رهبری عقدیتی)، درپروسه خودش، تنها به کپی برداری از خمینی محدود نگشت. حتّی کار به استفاده از شیوه های مزدوران برون مرزی رژیم آخوندی نیز کشید. رجوی اینبارالگوی خط سرکوب را ازنخست وزیرعراق نوری مالکی (حزب الدعوه) بر علیه سُنّی ها اقتباس کرد. کلمه «اجتثاث» را ازروی نام «کمیته ریشه کنی حزب بعث عراق »برداشت( و در واقع سرکوب سنی ها).
رجوی درنشست اسفند ۱۳۸۸ موسوم به «نشست اجتثاث» می گفت: «اجتثاث را ازکمیته ریشه کنی حزب بعث ودولت قبلی عراق(صدام) گرفته ام.» یک نشست گذاشت که ازابتدا معلوم بود که نشست خاص و با هدف زهر چشم گرفتن ازسوژه های مشخصی را دنبال می کند. زیرا برای اوّلین بار، برخلاف سالهای پیشین، اینبار لایه «ام قدیم» حضورنداشت وتنها لایه «ام – او» بالاترین لایه وسطح تشکیلاتی حضور داشتند. در بدو ورود به سالن اشرف ونشستن برروی صندلی، یکباره متوجه شدم فرمانده ستاد اطلاعات ارتش ( مهری حاجی نژاد ) از صندلیهای ردیف اوّل فرماندهان درجلوسن، برگشته وبا نگاه حاکی ازکین وغضب… چشمش را به من دوخته است. فهمیدم بحث در این نشست روی سوژه ای مثل من است و احتمالاً فتح الله(مهدی افتخاری). در شروع نشست رجوی با قا طعیّت گفت:« ما هم می خواهیم اجتثاث کنیم درسطح ارتش! و تعارفی هم نداریم!…( تصفیه و اخراج از مجاهدین)»
بلافاصله محمد اقبال پشت میکرفون آمد و گفت:« برادر( رجوی)! ازهمین جنس افراد که شما می گویید درهمین نشست و درهمین لایه خودمان«ام – او» که اینجا حضور داریم، «یکی دو نفر»هم حضور دارند که باید تعیین تکلیف شوند و… (من و ناصر- اسم دیگرمهدی افتخاری بود) ، سن و سال و سابقه ما (لایه اعضای قدیمی ام او) ملاک نیست چون ما هم همان دستگاه جنسیّت را داریم که نفرات پایین تردارند. پدربنده ۱۰۰ سالش بود، امّا تا قبل از مرگ توانایی جنسی داشت وفعال هم بود… ( با حالت تمسخر و کنایه) .» می بخشید ما بدلیل احترام به آن مرحوم و دیگران از گفتن سخنان او می گذرم. بدین شکل محمد اقبال بر بحث اجتثاث( ریشه کنی) رجوی مُهرتأیید زده و کارد او را تیزمی کرد. چون رجوی با چهره و لحن پرخشم وکینه و به شکل توهین آمیزی همه را اینطور مورد خطاب قرارداد:« دنبال زن هستید و ازدواج …هان؟! هنوز شما زن را در ذهنتان نگه داشته اید؟!…». ( این درحالی بود که بیش از ۲۰ سال بود از انقلاب ایدئولوژیک گذشته بود و هیچ کس زن نداشت و ۹ سال بود نشست های غسل برگزار میشد و…و چنین تهدیدی بسیار عجیب بود، درحالیکه در درگیری ۷-۶ مرداد ۸۸ همه اعضا جلو هجوم وحشیانه دولت عراق ایستاده بودند و…)
دو سه ماه بعد هنگامی که نوار ویدئویی نشست جداگانه دیگر رجوی بنام اجتثاث با یک لایه پایین تر تشکیلات یعنی «ام قدیم »ها درسالن بهارستان اشرف برگزار شده بود را پخش کردند، آنجا بود که فهمیدم محتوای بحث اجتثاث که درسطح لایه ما «ام – او» انجام شد، تفاوت کیفی دارد با نشست لایه ایی که «ام قدیم »بود، و نوار ویدئویی این نشست برای همه اعضا ی در اشرف پایین پخش شد. برای آنها اجتثاث نه به معنی «ریشه کنی افراد مخالف درارتش و اخراج از سازمان…» ، بلکه بحث اجتثاث دستگاه ایدئولوژیک جنسیّت، عطف به زدودن ذهن و تفکرات بود!. معلوم بود که این تفکیک نشست دولایه که همواره پیش از این نشست با هم صورت می گرفت، برای اوّلین بار و بمنظور مشخص دو سوژه اصلی رجوی در این نشست «مهدی افتخاری و من» بودیم. بدلیل توطئه ایی که از سال ۸۶ روی من پیاده کردند ومن آگاه بودم مسئله چیست( یاد آوری کنم که دراشرف ازسال ۱۳۸۶برای من تلهٔ جنسی گذاشته بودند تا بتوانند برعلیه من پرونده سازی کنند) ، سرانجام کار به این تهدید و ارعاب توسط رجوی کشید که مرا مرعوب کرده و تو دل مرا خالی کنند. تا مجبور به گزارش نویسی بشوم. چون بعد از نشست رجوی نیز، یک روز کار من درتبلیغات تعطیل شد، تا بروم گزارش بنویسیم. و روزبعد نشست با فرمانده مقر (فرزانه میدانشاهی )بود که درمجموع۱۴نفر «ام – او» در«مقرّ یکم» بودیم. ودر نشست قاطعانه گفته شد:« بحث اخراج جدی است! و ما در این دوره اخراج می کنیم! » می دانستیم که رجوی شرم را وانهاده ، وبرای رسیدن به هدفش ازهر وسیله ایی استفاده خواهد کرد. چون دوسال برای چنین کاری زمینه چینی کرده بودند (که ازبیان آن شرم دارم – بعدالتحریردرسال ۹۴.)
۱۱) پس از سال ۱۳۸۰ محمد اقبال در هر مکانی که با هم روبرو می شدیم زهرش را به من می ریخت و اگر مسافت بین ما زیاد بود، می ایستاد و از دور با کین ونفرت به من چشم می دوخت!، از سال۸۸ به بعد مدّت ۳سال دریگان تبلیغات بودم وهنگامی که محمد اقبال برای بخش ترجمه عربی به یگان ما می آمد، دستش برای زهر ریختن مستقیم بسته بود، چون اینک مانیتورینگ روزنامه های رژیم برای رساندن اخبار و … بعهده من بود. اما او نمی توانست زهر و کین اش را پنهان سازد.
حتی سال ۹۰ هنگامی که دراتاقی نشسته بودیم محمد اقبال وارد شد و کنار صندلی نفر ترجمه عربی یگان نشست و صورتش را بطرف عقب برگرداند و به من گفت:« ما هر دو تُرک هستیم( ترک زبان) وهمدیگر را می شناسیم، ماها همون افراد هستیم فقط پالانمون عوض شده». این موجود حتی در توهین کردن به خود نیزهیچ مشکلی نداشته و نمی بیند.
محمد اقبال، پیش از سه بانگ خروس در آلبانی
۱۲) محمد اقبال همینکه پایش از لیبرتی به آلبانی رسید، بنای ناسازگاری با مسئولین و تشکیلات سازمان مجاهدین را گذاشت، برخلاف تمام اعضای سازمان که حق نداشتند بدون ویزا و اوکی مسئولین سازمان بصورت تک نفره از پایگاه سازمان خارج شوند، او به این چهارچوب و ضوابط تشکیلاتی و ایدئولوژیک تن نداد و همیشه بصورت تک نفره به شهر می رفت. و در اولین فرصت هم یک کامپیوتر برای خود خریداری کرد و ازاینترنت همان ساختمان استفاده میکرد درحالیکه استفاده از اینترنت بدلیل وجود تصاویر زن و مسائل جنسی در سازمان ممنوع بود.
در حالیکه ارتباط و صحبت کردن اعضا با مردم آلبانی و بطور اخص با زنان ممنوع بود و هیچ کسی هم جرأت چنین کاری نداشت، او بصورت مرتب با دخترجوان خانمی که در آنجا فروشگاه مواد غذایی داشت صحبت و بگو و بخند می کرد( از بردن نام آنها معذورم) و چندین بار هم سازمان بدلیل این نوع ارتباط به محمد اقبال تذکر داده بود.
در حالیکه تمام اعضای سازمان در نشست غسل در شرکت می کردند ( بیان در حضورجمع از آنچه درباره مسائل جنسی در ذهن و عین می گذرد ) و حتی برای اینکه چشم اعضای سازمان به زنان آلبانی درخیابان نیفتد برتمام پنجره های اتاق کاغذ سفید چسبانده بودند و هیچ کس اجازه نداشت حتی پنجره ها را باز کند و به بیرون نگاه کند. محمد اقبال هرگز به تعهداتی که دراین سی سال به رهبری عقیدتی و خالق انقلاب ایدئولوژیک ( مریم رجوی) داده بود، در آلبانی وفادار نبود و همه را زیر پا می گذاشت.
۱۳) یک روز جدا شدگان از سازمان در آلبانی، می بینند که محمد اقبال در داخل استخر شنا حضور دارد؟، چون او در آلبانی عضو تشکیلات مجاهدین و در اشرف ولیبرتی نیز سینه چاک انقلاب مریم رجوی بود!، با تعجّب و خنده از او پرسیدند:« برادر اقبال؟!، شما هم به استخر می آیید؟» محمد اقبال که قافیه را باخته بود، و دور و بر او زنان بودند، حالت جدی و حق بجانب بخود می گیرد ومی گوید:« من آمدم استخر شنا کنم، اینجا( آلبانی) خیلی عجیبه ؟!، نمی دانستم استخر مختلط است و زن و مرد با هم هستند؟!.»
به خوانندگانی که این موجود را نمی شناسند باید توضیح بدهم که محمد اقبال کور نیست. این موجود دارای بینایی( چشم) است، وحتی اگر کور هم باشد می توانست با گوش هایش صدای زنان را در استخر بشنود.
یاد داستانی افتادم یک نفری در حال دزدی از باغ بود، پاسبان می رسد و میگوید: «اینجا چکار می کنی»، او می گوید:« سرکار استوار داشتم همین جوری می رفتم یهو باد اومد و منو از اون ور دیوار انداخت اینور دیوار، ویهو دیدم افتادم توی باغ؟. پاسبان گفت:« خب این کیسه چیه که دست است؟» او پاسخ داد:« همینجوری که باد منو از اون ور دیوار برداشت انداخت اینور دیوار!، باز هم باد داشت منو می برد، من چسبیدم به هندوانه که بگیرم و باد منو نبره، هنداونه کنده شد، هندوانه را انداختم توی کیسه، تا کیسه سنگین بشه، باد منو با خودش نبره!.»( این داستان را همان هم سلولی که در فوق اشاره کرده درسال ۱۳۶۱ نقل کرده بود.)
محمد اقبال روز به شهر و استخر و تفریح می رفت و شب هم بهنگام نشست های عملیات جاری و غسل در باب مسائل جنسی و زن و زندگی طلبی و…به اعضای در حصار پایگاه و پنجره های مسدود شده اندرز و تذکر میداد تا به انقلاب مریم رجوی درنبرد با تضاد دوران( جنیسیّت و مسائل جنسی) پاینبد باشند. این موجود در دروغ و دوگانگی و رفتن بالای منبر و نهی کردن به دیگران از آنچه خود می کند هیچ مشکلی نداشته و نمی بیند.
۱۴) سازمان مجاهدین و رجوی ناگزیر شدند محمد اقبال را بدلیل همین مسائلی که فوقاً اشارت رفت… وضد تشکیلات و انقلاب مریم رجوی و… بعنوان بُز گر از آلبانی خارج و به فرانسه بفرستند.
زیرا محمد اقبال همین که به آلبانی رسید، چون یهودا پیش از سه بانگ خروس، رهبری عقیدتی و انقلاب ایدئولوژیک را فروخت. او فردی است که اساساً گله گوسفند هیچ پیامبری را فی سبیل الله برا ی چرا نمی برد، چه رسد به اینکه رجوی درشأن و مقام «پیامبر» نیست و فروتنی پیشه کرده و گفته اند« امام زمان» و «حجّت روی زمین» است.
در فرا بردگی فلسفه ها، در جهانی که، چراگاه انسان نبود، چنین موجوداتی بنا به طینت خود، تنها «گلهٔ امیال و عقده های فرو خوردهٔ درون» خویش را به چراگاه می برند. خواه این چراگاه در بیت رهبری عقیدتی باشد یا جای دیگر، اما چیزی که اصالت دارد، همین موجود و «گلهٔ درون » ش است، و نه رهبر و مرشد و پیامبر.
محمد اقبال در فرانسه
۱۵) محمد اقبال در فرانسه ازدواج کرد و به همه تعهداتی که به مریم رجوی مبنی برطلاق زن در ذهن و عین بصورت مادام العمر! پشت و پا زد، و بالاترین خیانت در سازمان، چیزی جز خیانت به انقلاب مریم رجوی و زن و ازدواج نیست، و این به معنی قطع از رهبری عقیدتی است و بقول رجوی خود و خنزیر شدن. و محمد اقبال سعی در پنهان نگاه داشتن این ازدواج داشت.
یکروز محمد اقبال با همسرش بر سر مزار پدرش می رود، یکباره متوجه می شود یکی ازآشنایانش…، او و همسرش را باهم دیده است، محمد اقبال بهمراه همسرش بسرعت سوار ماشین می شوند و آنقدر هول شده بوند که همانجا با ماشین تصادف کرده و ماشین را به در و دیوار زده بود؟. البته همین ماشین را هم سازمان مجاهدین به او واگذار کرده است. رجوی همیشه می گفت:« صنفی میدهیم، سیاسی میگیریم» به محمد اقبال صنفی میدهد و از دهان او « فحش» میگیرد و در سایت هایش انعکاس میدهد و بسته به شرایط یا « آتش بفرمان» است و یا « آتش به اختیار» اما درنهایت فرقی نمی کند و افسار دست ولایت فقاهتی و عقیدتی است و آنکه دهنه او را در دست دارد، همان خانم رئیس جمهور برگزیده رجوی است. زیرا فرهنگی که این موجود بکار می گیرد همان فرهنگی است که در نشستهای تشکیلاتی تحت هدایت رجوی و مریم بکار می رود.
۱۶) محمد اقبال پسران ۱۶ و ۱۸ ساله اش احسان و طاهر را درسال ۱۳۷۶ به عراق و اشرف آمده بودند، نصیحت می کرد که به انقلاب مریم رجوی و طلاق مادام العمر زن پایبند باشید و خود در سن ۷۰ سالگی ازدواج می کند. من خیلی دوست دارم خبر ازدواج محمد اقبال را درتشکیلات مجاهدین در اشرف ۳ در آلبانی را اعلام کنند و سپس ویدئو واکنش اعضا مجاهدین خلق را در سیمای آزادی بنمایش بگذارند( با اعلام این خبر مهیج، در لحظه اول و در حضور جمع و مسئولین همه اعضا با نفرت و کین و غیض برعلیه محمد اقبال و خیانتش بظاهر واکنش خشم آلودی نشان میدهند، اما وقتی از سالن خارج میشوند، باید یک دوربین مخفی هم باشد تا هنگامی که: اعضا خنده شان می ترکد و با اشارت و چشم به همدیگر نیشخند نشان می دهند. از صحنه ها و واکنش طبیعی و اصلی درونشان را به نمایش بگذارد.
۱۷) باور کنید من و ما بدخواه سازمان نیستیم، از سردلسوزی می گوییم وقتی سازمان اینهمه هزینه های مالی سرسام آور برای جذب سیاسی و…می پردازد، بجای آن وقتی هر هفته برنامه « پیک شادی» را در روزهای پنج شنبه پخش می کند، بهترین برنامه خنده دار که می تواند همه را از خنده بترکاند، خبر ازدواج محمد اقبال است. سازمان مجاهدین و مریم رجوی چنین هنرمندان و آرتیست هایی دارد که می توانند هر نقشی را بازی کنند، و اینهمه محتوای بازی کردن و اایفای نقش دارند چرا برای جذب مردم، از خنداندن مردم دریغ می کنید؟.
۱۸) برخلاف مریم رجوی که «زن» و « ازدواج» را خیانت به رهبری عقیدتی ( کانال وصل به خدا) میداند، من به شخصه از ازدواج محمد اقبال بسیار خوشحال هستم و تبریک می گویم. من حتی ازدواج محمد اقبال را به آقای رجوی( و آنطور که خودش می گوید« فرماندهی کل» و بهنگام ادای این کلمات و مقام، تمام تنش را می لرزاند)، همچنین به خالق انقلاب ایدئولوژیک «مریم رجوی» و ازدواج این «گوهر بی بدیلش» تبریک می گویم. کاش خبر ازدواج او را به پسرانش میدادند، تا بدانند بغیر از یک مادری که در اشرف ۳ دارند ، پدرشان یک همسر(می بخشید!، یک مادر ) دیگرنیز اختیار کرده است، تا بی مادر نباشند.
آخرین نمایش از تعفن مرداب مریم رجوی
۱۹) پیش ازاین گفته و نوشته بودم که هر چقدر که ما حقایق را روشنگری می کنیم، به این معنی نیست که رجوی و مجاهدین خلق عقب بنشینند و از فحاشی و لجن پراکنی بکاهند!، بلکه بعکس، هرچه بیشتر جوهره و ماهیّت فساد، جنایت و خیانت آنها را روشنگری کنیم ، بیش از پیش درونمایه و محتوای واقعی پست خویش را به منصهٔ ظهور خواهند گذاشت. به آخرین شاهکار این موجود دست آموز مریم و مسعود رجوی نگاه کنید:
عکس پست هرزه درائ جدید محمد اقبال در فیسبوک – ۱۷ ژوئیه ۲۰۱۹
این موجود دو جمله نوشته است، درجمله اول هزار پلیدی وجود دارد به نسبت جمله دوم. زیرا جمله اول نان دانی رجوی است. مشابه نوشته های وزارت بدنام اطلاعات و همان بازجویان و بازجویی ها در قتل های زنجیره ای و بازجویی های همسر سعید امامی و…، پیش از این گفته بودم که همان شیوه بازجویی هایی که در قتل های زنجیره ای و زن سعید امامی و…انجام می شد سازمان مجاهدین حتی پس ازسکته مغزی درسال ۹۲ در بنگال درحالی که درازکش بستری بودم ازمن بعمل می آورد.
محمد اقبال محصول اندیشه و فرهنگی است که رئیس جمهور برگزیده مقاومت« مریم رجوی» و رهبری عقیدتی بنا گذاشته است. این سخنان همان آموزه هایی رهبر عقیدتی است، و ازهمان نوع « گعده های» آخوندی در حوزه ها علمیه قم، و مجالس خصوصی عشرت مداحان نظام است، و حتی در نوحه خوانی و مراسم سینه زنی که اینروزها در فضای مجازی انتشار یافته است، عایشه را « جن… » خطاب می کنند.
لینک ضمیمه است:
https://www.facebook.com/iraj.mesdaghi/videos/10157088813000272/?fref=pb&hc_location=friends_tab
https://www.facebook.com/iraj.mesdaghi/videos/vb.660810271/10157088813000272/?type=2&theater
۲۰) محمد اقبال همچون رهبر عقیدتی و فرهنگ خانم رئیس جمهور برگزیده رجوی، برای بدنام کردن منتقدین و بطور خاص، از صفت «روسپی» برای زنانی وام می گیرد. غافل ازاینکه این زنان محرومترین و سیه بخت ترین زنان هستند و بجای پرهیز از اطلاق چنین صفتی به آنان، اینچنین برای لجن مال کردن از سرنوشت سیاه آنها استفاده میکنند. اینان برای ما روضه می خواندند که:« مسیح به خانه مریم مجدلیه رفت و…آن زن با اشک چشم و…پاهایش را شست…!»، مسیح هرگز مریم مجدلیه را با با فریسیان قیاس نمی کرد. این موجود حتی در اینکه معنای حرفهای دهانش را نفهمد وبه چاپ برساند نیز نیزهیچ مشکلی نداشته و نمی بیند. روسپی کسی است که به رهبری عقیدتی اش خیانت می کند و می رود در فرانسه …، و بجای پاینبدی به تعهدات ایدئولوژیک و تشکیلاتی، خود فروشی می کند، او به رجوی مقاله هایی سرتا پا فحش و دروغ و دغل به رهبری اش می فروشد و رهبری اش به او صنفی مید هد. راستی روسپی حقیقی کیست؟
۲۱) محمد اقبال اگر سرسوزنی به آنچه می گوید باور دارد!، راه فلاح و رستگاری بسته نیست، می تواند به آنچه و برای آنکس که نه تبلیغ بلکه دهان دریدگی می کند، می تواند از فرانسه هجرت کرده و به رزمندگان ارتش آزادیبخش و به تشکیلات مجاهدین خلق و انقلاب ایدئولوژیک و طاق مادام العمر در اشرف ۳ بپیوند.
در این مورد بهانه و علم کردن سن و سال و یا هرچیز دیگر…بقول رجوی چیزی نیست بغیر از ترشحات و بخارات جیم( مسائل جنسی). رجوی بارها و بارها گفته بود:« عمار یاسر در جنگ صفین در سن بیش از۹۰ سالگی در حالیکه موهای ابروانش مانع دیدن او میشد پارچه ای بر روی پیشانی می بست تا ابروانش مانع او نشوند، و در این وضعیت درمیدان جنگ حاضر می شد، خوب است که عکس و تصویر محمد اقبال و ابروی او در فیسبوک قابل رویت است و چنین مشکلی هم برای نبرد ندارد که دستمالی بر پیشانی ببندد.
محمد اقبال می تواند به اشرف ۳ درآلبانی برگردد و در یک نشست جمعی« دیگ» که خاص او برگزار میشود شرکت کرده و از بُریدگی خود و پروسه این مدت… هزاران فاکت بگوید… و اعضای مجاهدین با تُف و توهین و سیلی و مشت و لگد و شکستن صندلی ها و… برسر او بریزند و همین اتهاماتی که از وزارت اطلاعات و فاحشه و…نوشته است را برسر و روی و ریش، و هویّت ناداشته و بی ریشه اش نثار کنند. از محمد اقبال می خواهم در جمع تشکیلات مجاهدین در اشرف ۳ حاضر شود و درحضور جمع و پسرانش و همسرش و در حضور رهبری عقیدتی و مریم رجوی و خواهران شورای رهبری حاضر شود و فقط سه کلمه بگوید!:« من ازدواج کرده ام» طبعاً من می دانم که مسئول این نشست خانم « حمیرا حجتی» و بقول محمد اقبال « خواهر حمیرا حجتی » خواهد بود.
وقتی تا بدین حد وقیح و بی شرم برضد خواهران خودت دهان کف کرده و هار هستی، بفرما پیش دهان کف کرده و هارتر از خودت!، برو و نزد خواهران عقیدتی ات، تا آموزش های جدید تری از زبان و دهان کفچه مار کاکتوس نشان برایت بگذارند( کفچه مار از واژه ها ی محمد اقبال در مقالات است) . تا بفهمی که آن کاکتوس هایی که در پس زمینه نوشته فیسبوکی تحت عنوان « تکذیب» انتشار داده ای، یک از هزار، گویای این زبان کفچه مار کاکتوس نشان رهبری عقیدتی و صف فحاشان شورای رهبری را نیاموخته ایی. اگر تشکیلات مجاهدین خوب است؟ بفرما برو آلبانی!، پس در فرانسه و بقول رجوی درکنار رود سن چکار میکنی؟. اگرانقلاب ایدئولوژیک وطلاق مادام العمر خوب است!، چرا زن گرفتی؟. حیف نیست خود را از « گوهر بی بدیل » بودن و شدن، دریغ کنی؟. بنظر من جایگاه و شأن سخنان « گُهر بار» تو، در نوشته های فوق، بیشتر به قبای رهبری عقیدتی برازنده است ( گهر بار سه بخش است، با صدای بلند بخوان « گُهر بار»!). می گویند « اسب را پیش اسب ببندند، همرنگ نشه، هم خوی میشه»
۲۲) محمد اقبال در۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ در انتشار مقاله « حرام لقمگی پسا مدرن» در سایت همبستگی ملی، بدلیل اینکه بیش ارسی سال حضور در غاراشرف، نه معنی مدرن را میداند و نه پست مدرن. زیرا دستگاه و اندیشه و فعل حرام لقمگی، متعلق به کپی برداری رهبری عقیدتی از ولایت فقیه خمینی بود، نه او و نه رهبرش در مباحث مدرن و پسا مدرن محلی از اعراب ندارند. کما اینک رجوی گفته بود:
« مانباید در بکارگیری الگو و دستگاه حوزه و آنچه که خمینی از آن برخوردار است هراس داشته باشیم. مکانیزمی که یک مرجع تقلید بدون بکار گیری هیچ اهرم فشاری می تواند پیروانش رامکلف نماید تا بدون هیچ چون وچرایی خودجوش اوامرش را درجزئی ترین مسائل زندگی روزمره شان را تنها با مراجعه به یک «رساله» به اجرا بگذارند. بدلیل اسلام ارتجاعی و جنایت های خمینی، ما واهمه داریم که به آن نزدیک شده وچنین الگویی را بکاربگیریم بدلیل تبعات منفی که درجامعه و مردم دارد. ما نباید خمینی گزیده بشویم. این بهترین دستگاهی است که همه را به تبعیت ازآن وامی دارد.»
مقاله سراسر دروغ و تحریف محمد اقبال نیازی به کالبد شکافی ندارد، فقط شیوه آخوندی روضه خوانی برای ارضای خود و صنفی گرفتن و گریاندن هواداران است. در قسمتی ا زاین مقاله آمده است:
« در مهر ۱۳۹۶ مجاهدینى که فقط با ۲۰ کیلو بار از لیبرتى به آلبانى آمده بودند و هیچ جا و مکانى متعلق به خودشان نداشتند با ابلاغیه هاى کمیساریا که به در و دیوار مى چسباند مجبور شدند حدود ۵۰۰ آپارتمان محل استقرار موقتشان را تخلیه کنند و آپارتمان ها را به کمیساریا برگردانند. این استقرار موقت بخشى از توافق آمریکا با مجاهدین در لیبرتى بود تا زمانى که بتوانند محلى از آن خودشان داشته باشند یا بتوانند جایى را مانند دانشگاه «ویترینا» اجاره کنند. طبق توافق انجام شده در لیبرتى آمریکا اجاره آپارتمانها را از حساب اموال مجاهدین در اشرف و لیبرتى به سازمان ملل مى داد و کمیساریا فقط دریافت کننده بود. اما مجاهدین به ناگاه در آغاز فصل سرما مجبور به تخلیه آپارتمانها شدند، با اینحال، حتى در این شرایط هم، در منتهاى فشار مالى، کمک هایشان را به سایرین قطع نکردند بلکه با قرض کردن و کم کردن از هزینه هاى روزانه، سختى ها را تحمل کردند.»
محمد اقبال نه کر است و نه کور، او و همه ۳۳۰۰تن در لیبرتی از رجوی شنید که برای یک شب آمدن سناتور توریسلی به لیبرتی مبلغ ۲۵۰ هزار دلار به او پرداخت کرداند. و همچنین در یک فقره که تا کنون مشخص شده است سازمان مجاهدین درسال۲۰۱۴ مبلغ یک میلیون یورو به حزب دست راستی اسپانیا و آقای آلخو ویدال کوادراس که هیچ نماینده ای هم درمجلس نداشت کمک مالی داده است.
آقای محمد اقبال نمی تواند خود را به کوچه علی چپ بزند و بر روی اینترنت روضه تحمل بی پولی و سختی و کم کردن هزینه روزانه( غذا و درمان مجاهدین) وقرض کردن ؟ و…را سر دهد؟. آقای بی هویت وبی ریشه ای که مثل علف هرز دروغ میگویی!، بجای قرض گرفتن؟، می توانید اهداء کمک مالی یک میلیون یورویی به آلخو ویدال و حزب دستی راستی اسپانیا و این شیوه بند و بست و مافیایی را کنار بگذارید.
محمد اقبال در کنار آلخو ویدال کوادراس
اما حقیقت چیست؟
محمد اقبال از آغاز چنین انسانی نبود اما در این سیاهچالهٔ انسانی و اجتماعی تبدیل به چنین موجودی می شود. بزبان ساده او در این چراگاه می تواند زیست داشته باشد وتنها با این شیوه و مکانیزم میتواند در مرداب ارتزاق کند و نان بخورد.
می گویند قدرت فساد می آورد. نه قدرت، بلکه حتّی دربرابرمسیر وزش باد قدرت هم که بأیستی ، بصورت آنی فاسد کننده است. این مسئله شامل همه ما حتّی پایین ترین نفرسازمان هم می شود. زیرا که یک قانونمندیست. چه رسد به کسی که درمسند رهبری مطلق العنان عقیدتی تکیه زده باشد. وخود، ازهمه بخواهد که بنا به وظیفه ایدئولوژیک وتاریخی شان…، همین منویّات رهبری را هم باد بزنند. ما با همان تصویری که درسالهای ۵۸ تا۶۰ از رجوی داشتیم…، دستما ن رابه رهبری سپردیم، و وارد تونل شدیم. تونلی که هرچه دراین سالها می رفتیم، ازحالت افقی به حالت عمودی تبدیل می شد، سقوط به ورطه هولناک. دیگر تونلی درکار نبود، سیاهچاله ایی بایک خلاء عظیم، ما آنجا تمامت تاریکا را دیدیم، ومردی خود را برهنه کرد … اینبار همه شب با تمام تاریکایش، مثل خمینی در مقابلمان ایستاده بی هیچ شرم وآزرم.
محمد اقبال در کنار مریم رجوی (رهبر و مادر عقیدتی و فرهنگی)
حقیقت مانا
دیدگاهها بسته شدهاند.