سه شکنجه گر در مقابل مریم رجوی، و مرگ صمد ساجدیان

ازچپ به راست محمد سادات در بندی،‌ جواد برائی( جواد آقا) ، مهدی فیروزیان و صمد ساجدیان

کسانی که در حضور مریم رجوی ایستاده و هدیه و مدال می گیرند جنایتکاران تشکیلات  و شکنجه کنندگان اعضای مجاهدین خلق هستند.

خبر درگذشت صمد ساجدیان از اعضای قدیمی امروز در سایت مجاهدین خلق انتشار یافت. صمد ساجدیان در سال۱۳۵۳ توسط ساواک دستگیر و تا سال ۱۳۵۶در شمار زندانیان سیاسی مجاهدین خلق بود.

من نمی توانم درگذشت او را تسلیت بگویم، زیرا برخلاف دوستانی که پیش از این درگذشته بودند و من به خانواده و دوستان تسلیت می گفتم. در این مورد سکوت می کنم، چون اطلاعاتی در باره وی ندارم حزآنچه بطور عمومی دیده ام. بنا بر این حقایق را به آینده موکول میکنم،‌  و میدانم هرگاه مقاله و یا پستی در فیسبوک می گذارم ، به همان میزان اطلاعات جدیدی بدست من میرسد.

در ۲۷ آبان ۱۳۹۳ بهنگام خروج از لیبرتی،  صمد ساجدیان  نیز در گروه ما به آلبانی آمد. در طی این ۲۶سال که در تشکیلات بودم هیچ گاه یک کلمه هم با هم صحبت نکرده بودیم، حتی در کمپ کوچک  آلبانی بمدت سه ماه در یک مکان کوچک  قرار داشتیم اما هرگز حتی یک سلام و علیک هم بین ما رد و بدل نشد. از آنجا که میدانستم همان کینه رجوی  و فضای ایجاد شده را نسبت به من دارد، من نیز هیچگونه رابطه  و حتی سلامی و یا اشاره سر و …بین او  و خود برقرار نکردم، و بی آنکه به چهره همدیگر نگاه کنیم…پس از سه ماه به پایگاه سازمان مجاهدین بنام «گیتی» رفتیم و من پس از ده روز از تشکیلات مجاهدین جدا شدم.

سید محمد سادات در بندی در کنار منوچهر هزار خانی در سال ۱۳۶۵

محمد سادات در بندی سمت راست درکنار حسن محصل از ضد اطلاعات مجاهدین و از کثیف ترین شکنجه گران مجاهدین خلق درنشست مریم رجوی در بهمن ۱۳۹۷ در آلبانی.

سید محمد سادات دربند بیش از سه یکربع قرن مسئول زندان،‌ شکنجه گر ، بازجو ، کشتن زیر شکنجه ، قتل و سربه نیست کردن اعضا. من در دو نوبت در سال ۱۳۷۳ و ۱۳۸۵ در تشکیلات مجاهدین خلق زندانی و بازجویی شدم، و عجیب آنکه زندانی شدن دور دوم پس ازسرنگونی صدام بود؟. که البته توانسته بودند حمایت امریکایی ها را از خودشان بگیرند.

برای شناخت این شکنجه گر و قاتل سخنان کوروش شریف زاده بسیار گویاست:

حقایق زندان، شکنجه و قتل توسط دستگاه رجوی از زبان کوروش شریف زاده و سیامک نادری

مهدی فیروزیان سمت راست با کت سفید، هم دادگاهی مسعود رجوی در سال ۱۳۵۱

مهدی فیروزیان در نقش های گوناگون اعم از: زندانبان،‌دادستان، دکترزندانیان، قاضی و بازجو در پرونده زندانیان دستگیر شده در زندان های  سال ۱۳۷۶ و افراد جدید الورود به تشکیلات نقش ایفا می کرد.

وی در کمپ بابرو در آلبانی پس از گذشت دو ماه من را به اتاقش دعوت کرد تا باهم گفتگو کنیم و سپس به من گفت:« تو هم بیا در اتاق من و همین جا بمان ( تغییر اتاق )  چون همه از صبح میروند و من اینجا تنها هستم. این در حالی بود که بوضوح دروغ می گفت زیرا هیچ کس در آلبانی مسئولیت و کاری نداشت و هیچ تردّدی هم به خارج کمپ نداشتیم، حتی افراد حق نداشتند به تلویزیون آلبانی نگاه کنند و  پس از چند روز هم تلویزیون آلبانی قطع و فقط بهنگام شام تلویزیون مجاهدین خلق برنامه پخش می کرد؟. بدلیل اینکه این خط سازمان بود که مرا به اتاق وی بکشاند و اهداف خاصی داشتند و حتی من احتمال میدادم در غذای من دارو بریزند موافقت نکردم . سعی کرد با خواندن یک آیه قرآن و یک فراز از خطبه های نهج البلاغه من را از مخالفت با رهبری باز دارد و هشدار دهد…، من نیز متقابلا یک جمله از نهج البلاغه که بدان مسلط بودم مغایر با نظر او پاسخش را دادم. اما هرگز نمی خواستم کوچکتری حسی داشته باشد که من از تشکیلات جدا خواهم شد و می بایست همان برنامه ای که داشتم را حساب شده ودقیق پیش می بردم. بله برنام نیز حساب شده پیش رفت و همین نقطه هستم که امشب برغم سرماخوردگی و تب، بر اساس خبر دریافتی ناگریرم همین حقایق را بازگو کنم. حقیقت این است که رجوی ۹۹درصد زندانیان سیاسی زمان شاه را به بازجو و شکنجه گر و جنایتکار…تبدیل کرده است. این آماری است که اگر بگویم ۹۸ درصد احساس می کنم تمایل دارم حقیقت را کمرنگ کنم.

جواد برائی  ( جواد آقا)

مسئول ساختن زندانهای مجاهدین در اشرف

تبدیل آسایشگاه های اعضا(قلعه محمود قائمشهر و لشکر ۶۰ و…)  درسال ۱۳۷۳ به زندان برای زندانی ساختن اعضای تشکیلات مجاهدین.  که من خود بطور  اتفاقی شاهد آن بوده و کمتر از ۲ماه دیگر خود نیز در سلول همان  قلعه زندانی بودم. تمام زندانهای اشرف که در ۸نقطه قرار داشت و سلولهای انفرادی محصول جواد آقا بود. وی پروژه های ساختمانی زندان را پیش می برد و درجریان تمامی وقایع دستگیری زندان و شکنجه و دادگاه های رجوی قرار داشت. نگاه کینه توزانه او به من تا پایان روزی که در لیبرتی بودم رابطه من و او را تعریف می کرد، این رابطه ای بود که  ۹۹ درصد اعضای قدیمی سازمان بامن داشتند.

این شعر در لیبرتی سروده شده است:

فرهنگ ارتجاع 

 

همپای فرهنگ ارتجاع

سایه می تراشیدیم

– کرم وار –

در پیله ذهن

 

تافتیم ابریشم سپید نقره فام – بدورخود

پروانه ها و صد گُلواژه های نو شکفته و رویان را

نمد مال گامهامان

و اندیشه و فکر را

مزبله مان !

پر از خاطرات پروانه های له شده

لای کتابهای تکراری تک”جلد”

ورق می زدیم رؤیا را – خیال را – ازذهن

نیشخندها از زیرسایۀ فخر و مباهات

“خود” را فروختیم به ارزانی چاپلوسی تمام

 

سایه می تراشیدیم

– کرم وار –

در پیلۀ ذهن

ترس از

آزادی ؟

ترس از لولو خُرخُره های حرفهای دگر

ترس از واژه ای – به غیر “من”

انبان سر به افلاکِ ، خودخواهی مان

و من

خود دژخیم شدم

ما – واژه می کشتیم

هر “واو”  را

به غیر”خود”

و دشمنیم، هر” واوِ” پست دیگری !

 

ما دنیای “واو”ها را دشمنیم

هرواژه – حروف-  سایه نگیرد به دلخواه نعره ها

هرجنبشی

هر آوا

اثری – نشانه ای – صدائی

بگیرد به “خود”

برچسب می زنیم

نمدمال می کنیم

پیشانی سیاه می کنیم.

 

ما

دستهامان بخون نیالوده !

خود

دژخیم شدیم .

ازکتاب :«‌من آبی سرا و ،‌سراب؟!» سیامک نادری

حقیقت مانا