پیشگامان مبارزات چپ ایران را چه شده است؟ منیژه حبشی

بخشی از مردم چشم به روی وقایعی که به مذاقشان خوش نمی آید میبندند. بخشی دیگر به رد و تکذیب آنها میرسند و جماعتی هم  کارشان به تحریف واقعیت ها میکشد. بسیاری از ما این واکنشها را در زندگیمان دیده ایم. اما وقتی آنرا درمیان کسانی می بینیم که در دورانی تمام احترام و باور ما را داشته اند، بسان آواری بر سر باورهای گذشته مان خراب می شود و ساده لوحی خود را چون آئینه ای در برابر خود می بینیم.

من هرگز در زندگی ام بدنبال هیچ “ایدئولوژی” نبوده ام و حتی زمانی که بعنوان هوادار همراه مجاهدین بودم هم هرگز عنصر ایدئولوژیک آنها نبودم. اما همیشه به مارکسیسم به مثابه پایه ای برای عدالت خواهی احساسی بسیار مثبت داشتم. زیرا عدالت خواهی برایم پایه بسیاری از افکار و اعمالم بود.

اما در سالهای غربت و تبعید، طعم تلخ غریبی بر باورم نسبت به کسانی که خود را چپ مارکسیست خوانده و در سالهایی دور در راه اهداف آن مبارزه می کردند نشسته است. اکثر بسیار زیادی از آنها تبعید را در کشورهائی که خدایگونه آنها را قبول داشتند نگذراندند، برخی هم رفتند و دیدند چه فضاحتی در آن کشورها برقرار است و سرانجام اقامت در کشورهای غربی را بر آنها ترجیح دادند. اما در دامن همان “امپریالیست” ها به آسودگی  به زندگی ادامه دادند و از گذشته جز مشتی شعار در چنته اکثرشان نمانده است.  در این 38-40 سال چه کارنامه ای از آنها دیده ایم؟ من به شخصه جز کلی ادعا و “من آنم که رستم بود پهلوان”  کارنامه درخشانی از اکثر آنها ندیدم.

حال آنچه مرا از سر درد به نوشتن این چند خط کشاند، همانا اتفاق تاریخی بسیار پر ارزشیست که با تلاش 31 ساله زندانی جان بدر برده از کشتار 67، نویسنده و پژوهشگر خستگی ناپذیرِ مبارزاتِ مردم ایران، آقای ایرج مصداقی  با همراهی آقای کاوه موسوی حقوقدان گرانقدر رخ داده است.

این اتفاق که همانا دستگیری حمید نوری(عباسی) دادیار جنایتکار کشتار 67 و تسلیم آن به دادگاه سوئد برای دادخواهی  است، در خود من چنان غوغائی برپا کرد که خود برآن متحیر بودم. اشک شادی با بغض فروخورده 40 ساله مرا درهم پیچیده بود. اما در این غوغای درون، احساس قدرشناسی  نسبت به کسانی که این قدمِ ارزشمند تاریخی را ممکن ساختند، بسیار عمیق بود.

اما از همان نخستین اعلان خبر، عکس العمل ها شگفت انگیز بود.

از کسانی که ارزش آنرا درک کرده و شادمان و آماده هرنوع همکاری بودند میگذرم. اما نسبت به کسانی که حتی اگر اعلام خوشحالی می کردند همزمان با “اما” و ” ولی” سعی در به زیر سوال بردن آقایان مصداقی و موسوی می کردند و یا اصلا از بردن نام آنها ابا داشتند، چنانکه گوئی به قوه قضائیه سوئد الهام آسمانی شده بوده که به دستگیری آن جانی رفته اند، مبهوت و خشمگین می شدم.

بخل و حسد تا بن استخوان! خود بزرگ بینی تا حدی باورنکردنی! واقعا چرا؟

به این ویدئو با عنوان “دستگیری حمید نوری در سوئد و اهمیت آن برای جنبش دادخواهی، گفتگو با سه زندانی سابق” نگاه کنید:https://www.youtube.com/watch?v=wNfjf8J-chI&feature=share&fbclid=IwAR2l_eogPs5BzeETPHjkjHnoDYTOfrkpQilnGmBcAACL_lwGcXLC32uExG8

 

جز خانم مینا زرین که مواضع اصولی داشتند، مجری و دو خانم دیگر و بویژه خانم مرجان افتخاری، نمونه های بارز همان سقوط عظیم نیروهای چپی هستند که روزی با گذشتن از جان، قدم در راه آرمان عدالت خواهانه گذاشته بودند و حال با معجونی  از دگم ها و حسادت ها و بخل ها، انحطاط خود را در چشم همگان نمایش می دادند. دریغ!

 

هنوز از شگفتی دیدن این گفتگوی کذائی در نیامده بودم که در سایت خاوران ناباورانه دیدم که حضرات بدنبال جمع آوری شاهد از میان چپ ها و گرفتن وکیل و شکایت جداگانه از حمید نوری شده اند!!!

https://www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=1418469731650466&id=100004623577100

 

فکر نمیکنم برای بیان احساسم، توان انتخاب کلمات مناسب را داشته باشم ولی دیدم که خانم مینا اسدی نازنین دقیقا سخن از زبان من و ما گفته اند. با  توجه به چاپ نوشته کوتاه ایشان در فضای مجازی و با تاکید بر تعلق این بخش از نوشته به ایشان، مطلبم را با گفتن افسوس و صد افسوس به حال مبارزان قدیم و “منجمد فکران” فعلی خاتمه میدهم.

*آی

مینا اسدی

* آی شرکت کنندگان در مسابقه ی بیهوده ی متوقف کردن دوندگان و جویندگان راه، به بیراهه می روید. همه ی زندگی و روزگارتان به جلوگیری از کار مثبت دیگران گذشت. شاعر نیستید و تا شاعری را از پا نیفکنید برجای نمی نشینید. نویسنده نیستید اما نمی گذارید آنها که قلم می زنند به کارشان ادامه دهند… کتاب نمی خوانید و به جای نقد نوشته، نویسنده را می زنید . کسی کشفی می کند که من و شما از آن سر در نمی آوریم اما بدون اجازه ی ما ، کاشف حق ندارد دست آوردش را رو کند . همه ی بزرگان کشورهای دیگر او را عزیز می دارند و شما سر حرف را می بندید که مبادا نامش بر زبانها جاری شود. در قلعه ای که در آن اسیرتان کرده اند ، بسته است . گرد هم می چرخید و در جا می زنید. انگار نه انگارکه در این قرن زندگی می کنید . برای دیدن کسانی که از ما بیشتر و پیشتر دویده اند به چشم نیازی نیست. کمی انصاف می خواهد و ذره ای جهان بینی و یک قاشق چای خوری فهم و چند قطره درک و یک بیت از سعدی و دو پیاله از خیام !

حسد ..کینه .. انتقام.. قصاص…توهم …بد بینی …فشار، از ما اجساد زنده ساخته است . ولشان کنید . ولمان کنید . بگذارید باشند … بگذارید باشیم. هیچکدام از ما از آسیب این جنایتکاران در امان نمانده ایم. همه را نابود کرده اند. همه رو به مرگ هستیم. همه جان گذاشته ایم . اگر قلعه ی تبعید روزنه ای داشت می دیدید که دور و برمان پر از جانیانی ست درنده ، و پاسدارانی که به قصد نابودی ما ایستاده اند . حوصله ام را سر برده اید. راه باز ست و جاده دراز. زندگی مسابقه نیست. خط خودتان را بگیرید و بدوید. چوب لای چرخ دیگران نباشید، خودتان له می شوید.

مینا اسدی- پنج شنبه چهاردهم نوامبر دو هزار و نوزده- استکهلم

 

منیژه حبشی – 19 نوامبر 2019

حقیقت مانا