نه ازروی کین، بل ازروی عشق فریاد میزنم…سیامک نادری

هم میهنان عزیز

دوستان وآشنایان

آزادیخواهان، شخصیت های سیاسی وفرهنگی، حقوق بشری  ومیهن دوست…

فریاد می زنم:« هنوزنوک کوه یخی فساد وجنایتی که سرتا پای جان خود شیفتگی رجوی ورهبری و ولایت عقیدتی را درربوده است آشکار نگشته است.

سخن من درباره رجوی ومجاهدین نیست، سخن من برای مردم بپاخاسته سرتاسرمیهنم و آزادگانی است که دلشان برای  میهن وازادی می تپد. روشنگری نه ازروی کین،‌ بل ازروی عشق به مردم وآزادی ونسل غرق بخون دهه ۶۰ است  که درقتل عام ۶۷ سمبلیزه میشود.

 

شعری که دربهارسال ۹۲ درعراق ولیبرتی نوشته بودم، بیان تمامی حقایق درون سازمان بود. این شعرها بعنوان حق السکوت درباره اقدام به قتل من توسط رجوی وسازمان صورت گرفت. بدلیل  تلاشهای شبانه  روزی وجانکاه  خواهرم سعیده نادری درکانادا، برغم همه ممانعت های سازمان  توانستیم این شعرها را ازهمان لیبری به کانادا ارسال ودرسال ۹۴ بچاپ برسانیم.

اینک عطف به :‌«گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی (۳) پای قدرت که برسد هیچ کس معصومانه رفتار نمی‌کند»

این شعر دربرگیرنده همان فضایی است که خانم فرشته هدایتی ازسانسور وتار وپود اختناق بافته بردرون تشکیلات مخوف سازمان می گوید که برای هیچ کسی قابل فهم نیست.

“مرد قیچی بدست “( شبحی در سایه می چرخد )             ۱۳۹۲/۳/۲۸

مرد قیچی بدست

خورشید را

تکه تکه می برید

تا قواره بدیع تن اش سازد

 

تک تکه ها

تمام خودش شدند

{خورشید ” کاغذین ” }

 

روزگار خورشیدی مان – اینچنین گذشت

و ما

گلهای ” بی چاره ”

شکر گذار وعدۀ کاغذ !

در گور – اما – بی ” گور”

گور بگور شدگانی بودیم ، در ناممکن ها

ممکن !

ما

گلهای کاغذیم !

در دستان مرد قیچی بدست

لای تیغۀ مرد قیچی بدست ، ریش ریش

عکسبرگردان خنده بر آفتاب !

نیش – خندمان

در گوشۀ کاغذ پاره های جِر خورده

عریانترین حضیض ابتذال حقیقت ایست

و مضحک ترین واقعیت تلخوار

آنک

مرد قیچی بدست

واژه پُرُو میکند

در جامه حقیقت ” خودش ”

در دهلیز نظم پادگانی گورها

 

مرد قیچی بدست

در سیاهی شبستانش

ماه را قیچی می کند

تا چارقدی سرش کند .

نازکترین هلال ماه

لا ی تیغه های بی بردبار

ریز ریزان

محو شد در بوم شب اش

تا چشم نامحرمی

به عبث !

احساسی نیافریند

بر الهۀ ممنوعۀ ناز شبان بشر

 

مرد قیچی بدست

تمامت باغچه را هرس میکرد

گلها – برگها – ساقه ها

تنها

ریشۀ مدفون در گور

از سلاخی مُمیز قیچی رهاست

تا معنای باغ

نشان بی بری باشد !

تا هر گلی ، برنگ ” دیگری ” است

نروید

پردازه ای

به غیر  او

حرمت همه گلها

در مدار گریز ناپذیر قیچی اند !

 

مرد قیچی بدست

در آ سانسورِ ” بی الف و آی باکلاه ” !

از ارتفاع هوا بالا می رفت

تا در خلاء – نفس بکشد

مست از ” خود ” و اختناق

و بر کُره ماه

عکس سیاهی چسباند

تسخیر ماه با  پاره عکس خودش

 

مرد قیچی بدست

خزیده زیر پوست هوا

در پشت هر جنبش قطره

در پشت هر تلالؤ نور

در پشت هر نفس

در پشت هر دیوار

در لابلای آدمیان

می چرخد

پوزار میکشد

زاغ میزند

لب می بندد

چاک میدرد

شام می گسترد

در تنورۀ نام و بام خود .

 

در هیاهوی قیچی

نفس ها

سوزن می زنند

بر چاک چاک سینه ها

مرد قیچی گر

اندام اجتماعی مردم را

انسان را

قواره می کند

به ” حیوان ”

به ” خودش ”

به سندان و مرگ

به دار و به زندان .

 

روزان بی خورشید مان

اینسان گذشت

و ما

گلهای بی چاره

در این زندان تو در توی

چون زندگانی در گوریم

ازکتاب:« قرارمان عشق بود، نه کین!» سیامک نادری

سایت حقیقت مانا – ۲۱ مرداد ۹۷ – سیامک نادری