شعر غیاب، نبود انسان و زندان-ستار روشنا بخش ( شعرشناس ومنتقد ازداخل کشور)-  ۱۳۹۴    

نقدی بر کتابهای شعرسیامک نادری- ستار روشنا بخش شعرشناس ومنتقد ازداخل کشور

آنچنان که از نوشته آقای ستار روشنا بخش مشخص است.  اطلاعات وگمان ایشان براین بود که شعرها را پس ازخارج شدن ازسازمان مجاهدین ودسترسی به اینترنت نوشته ام. توضیح اینکه تمامی شعرهای درسال  ۹۱ و۹۲ درلیبرتی ودرتشکیلات مجاهدین وبدون دسترسی به اینترنت و… سروده شده است وکمترازنیمی ازشعرها… درچهارجلد بچاپ رسید. متن این نقد دو سه ماه پیش بدست من رسید.

شعر غیاب، نبود انسان و زندان

شاعر در ۲۰ سالگی به زندان می رود. تا ۲۷ سالگی در زندان و در زیر شکنجه بر سر موضعش می ایستد. سال ۱۳۶۷ رها می شود، پیش دوستان و بر سر موضعش باز می رود. بیش از حد مجاز ایستاده است. دوباره به زندان می رود. باید بشکند. چه اینجا چه آنجا. چه پیش دشمن و چه پیش دوست که دشمنتر شده است. و بعد سالیانِ دوباره در زندان. نبود انسان. غیاب. و باز رها می شود. این بار اما به جایی که تا دوردست خیالش هم نمی توانست تصور کند، در روزگاری که نوجوان بود و سرمست از دانشی که سکه ی  روز بود.

اینک در تبعید، شاعر جسمش رها شده است. تنها. اما پس از سالها غیاب، اینترنت آمده است و جهان کوچک شده است و لمس دوردست خانواده میسر. جوانها پیر شده اند. کوچک ها بزرگ شده اند. چه چیزها که ندیده است و چه چیزها که نشنیده است و چه     چیزها که لمس نکرده است.

شعر شاعر، خودِ غیاب است، نه بیان غیاب. برای درک زندان و نبود انسان، “خود شعر” ایستاده است و نه “بیانِ شعر”. تاریخ شعرها به سالهای اخیرمربوطند و خود شعرها به سی سال پیش. شاعر مانند تمام نوشاعرهای روزگار خودش تحت تاثیر رمانتیسم سالهای ۴۰ و ۵۰ شعر ایران است. همه چیز در دوگانه های سنتی خوبی و زشتی، عشق و کین، آزادی و اسارت قابل تقسیم است.    سیاست همچنان با پیکره ای نامعین و غول پیکر دروغ و فریب و اسارت را دیکته می کند و عشق یگانه نجاتبخش انسانهاست.

از نظر شکلی شاعر تحت تاثیر شعر به اصلاح متعهد سالهای دهه ۵۰ است: تکیه بر تشبیه، استعاره و نمادسازی صریح از طبیعت برای مفاهیم انتزاعی با این تفاوت که شاعر نوجوان فرصت تسلط به ظاهرِ شعر شاعران زمانش را پیدا نکرده است. اغلب شعرها حالت طرحگونه دارد و گاه فرصت تعمق در شعر و توصیف، با تعجیل شاعر در ارائه ی پیام صریح از بین میرود. نیما و وسواس نیمایی در کاربرد مصرع، پایانبندی و ترکیب بندی شعر کمرنگ میشود. واقعیت آن است که شاعر غایب فرصت کافی برای درک شعر زمان خود و هیچ فرصتی برای دیدن شعر و زندگی سی سال پس از خود را نداشته است. از این رو، جسمِ رها شده که ناگاه با جهان چندین برابر شده ی امروزین مواجه می شود همه چیزی را به سرعت می بیند اما تجربه نمی کند. شعر طفلی می شود که انگار از دهانه ی توپ، سی سال به جلو پرتاب می شود. با این همه ندیدن و نشناختن، اما، چیزی درون شاعر هست که زبانه می     کشد و لحظه را لمس می کند و محسوساتی را که بی زمان اند انگار به عرصه ی زبان میکشد:

چون ستاره ی داوود

درکنج آسمان

تنهای تنها

چون گلهای داوودی

همیشه در سوز در سرما

چنگ میزدم دل زمین را

تا بگیرم گرما

زخم ها از راه می رسند ..

زبان و واژگان شاعر عموما ریشه در شعرهای رایج زمان جوانی شاعر دارند. با این حال به سبک شاعران بزرگ روزگار ما، شاعر تلاش مستمری در ساخت واژگان جدید همچون سُمسایی، عادتکده، مرگواره، اندیشش، زخمنوش و ده ها واژهی دیگر دارد. برخی از این واژگان اگر در یک ترکیب بندی هنری به کار گرفته میشدند، شاید امکان ادامه ی حیات در زبان فارسی را مییافتند. اما شعرها اغلب به حالت ناپیراسته و با عجله سروده شده اند. تعداد شعرهای یک سال شاعر زیاد است؛ شاعر مدام میاندیشد و اندیشه هایش را شعر میکند و یا حتی بالعکس با شعر میاندیشد. انگار شعر راهی و واکنشی از شاعر برای عبور از تمام روزهای غیاب      است که اینگونه به سرعت ایجاد میشوند.

علیرغم این احساس که زندانِ دشمن و دوست، میبایست شکل دید شاعر را به قطعیتهای پذیرفته شده ی ذهنش و جهان اطرافش بدبین کند، اما محتوای شعرها هنوز همانطور که اشاره گردید در دوگانه های کلاسیک تعریف میشود و اصول اخلاقی قطعی ازلی ابدی هنوز در درون شاعر نهادینه است. شاعر برای بیان پنهان این مفاهیم، چنانچه در شعر مدرن ایران پذیرفته شده است، تلاشی نمیکند، از این رو در میان توصیف هایی که برای بیان نمادین به کار میگیرد جا به جا پیام صریح را نیز با واژگان صریح میگنجاند.

در این میان دوگانه ی جدید و غریبی نیز در شعر شاعر چندین بار رخ نمودهاست: دوگانه ی زنانگی و زن بودن در برابر مردانگی و مرد بودن. شاعر به شدت به مرد بدبین بوده و آن را نماد تسلط و دیکتاتوری و اغلب صفات ناپسند میداند و زن را یکسره نماد عشق و زیبایی و رهایی. مفاهیم جدیدتر نیز حتی با قطعیت اخلاقی و احساسی مورد نظر شاعر قرار میگیرند. به طور خاص مفهومی که بازتاب روان غایب شاعر و تصادم ناگهانی آن با جهان امروز است، ستایش مقدسگونه ی اینترنت و “وب” است. اینترنت یگانه راه   ارتباطی شاعر در تبعید و سرک کشیدن در جهان زیباتر شده است:

من به ” وب ”

به آحاد سرانگشتان جهان

من به هر چک چک این شوق تماس

بر این صخره شکن

و جهانی پراز پنجره ها

می اندیشم

شاعر غایب به عشق جسمیت نمیدهد و معشوق اثیری او همچون شعر کلاسیک فارسی روح هستی است. شاعر تمام عمر شکنجه شده است. با این همه، عینیتی از آنچه بر او به درد و زخم گذشته است به دست نمی دهد. او در تمام شعرها نه شخص خود که راوی دوباره ی پیغامهای پیامبرانه ی شاعرهای پیش از خود است.

انسان در می ماند که شاعر چگونه ۲۰ سال اول عمر خود را تجربه کرده است که شکنجه ی ۳۰ سال پس از آن، هنوز رمق از       عشق و از طبیعت و از امید گفتن را در او نکشته است.

در میان شعرها میشود تکه های زیبایی از دریافت روحی حساس، از آنِ انسانی غایب را یافت.

دست کم اینکه شاعر برخلاف مد شعرسازان امروزی، راه دشوارتر دوران طلایی شعر مدرن ایران را در پیش گرفته است:

دانه نماندم

در ریشه دویدم …

باغچه

سبزِ وجود من بود

و با ساقه ها دویدم

از ریشه تا برگ

تا آبی …

اینک

” باغبانم ”

و حسّ آدمی را

گل…

 

ستار روشنا بخش ( شعرشناس ومنتقد ازداخل کشور)-  ۱۳۹۴

سایت حقیقت مانا – ۱۶ مهر ۱۳۹۷