رباعیات جاکش کوب قرمساق روب ممد جان. اسماعیل وفا یغمائی

seyamaknaderi January 28, 2018 Comments Off on رباعیات جاکش کوب قرمساق روب ممد جان. اسماعیل وفا یغمائی
رباعیات جاکش کوب قرمساق روب ممد جان. اسماعیل وفا یغمائی

رباعیات جاکش کوب قرمساق روب ممد جان. اسماعیل وفا یغمائی

ای سرور و سالار فضولات جهان
  بی تالی و بی نظیر ممد سلطان
اعجاز تو اینست که مردم رینند
از منفذ مقعد و تو از راه دهان
با مدد از روح پر فتوح جد اعلا ابوالحسن یغما جندقی که در خواب بر من ظاهر شد مرا فرمود: ای فرزند در برابر دریدگان و جاکشان و قرمساقان علی الخصوص جاکشان عقیدتی وقوادان سیاسی خموشی  نه فرهنگ بل ننگ است و بر گردن و پشت آزادگان پالان و پالهنگ  پس قلم برکش وتنبان ازپای این   جاکش و یاران پفیوزش در کش و روان مرا در جنت الماوا در کنار عبید و ایرچ میرزا  و پدرت یعنی فرزندم همایون مغرورو شاد دار که سکوت تر ای فرزندم بیش از این نپسندم که این قرمساق اگر در حلقه اینان در سودای سود نبود  و از گه گه خواران ارتزاق نمی نمودپیشانی بر دروازه جاکشخانه جهان میسود و به دلالی بر سر چهار راهها مشغول می بود پس برخاستم ویا جدا و یا یغمائئ   گفتم به نیمه شب این چند رباعی را انشا نمودم ومژده بر علاقمندان به جاکش کوبی و قرمساق روبی که این رباعیات تا روح یغما در من به نوسان است ادامه خواهد یافت و تمامی این رباعیات هم در سینه

تاریخ ثبت شده و هم به ممدوح جاکش آن محمد مودب الادبای توحیدی و انقلابی، و مولای اعظم او تقدیم میشود.
۱۱
ای کرکس و کفتار و کلاغ از تو بجان
از نای کشیده نعره کای: «ممد جان»
از بسکه تو خورده ای فضولات رفیق
یک ذره ،نه گه بجاست،  بهر ایشان 

 ۱۰
تو لعبتکی و «سروران» لعبت باز
«از روی حقیقتی نه از روی مجاز»
بانگ تو برآید چه زمان؟آن هنگام
کز معده «سرورت» جهد بیرون گاز

۹
معمار جهان چو ذات «ممد» بسرشت
از چاه خلای دوزخ و چاه بهشت
آمیخت به هم هر آنچه گه بود و سپس
اندر دهن و زبان «ممد جان»هشت

۸
زاغی دیدم نشسته بر باره توس
میگفت به «ممدا» بده شش تا بوس
تا من بخورم ترا که چونان تو گهی
مرغوب ندیده ام به دهر ای دیوس!

۷
مولای تو میخورد گه شیخ عرب
تو نیز گه سرور خود را ز عقب
گر تو بخوری گه پلو خواره بخور
نه از گه گهخواره به شادی و طرب

۶
ای سرور و سالار فضولات جهان
بی تالی و بی نظیر «ممد سلطان»
اعجاز تو اینست که مردم رینند
از منفذ مقعد و تو از راه دهان
۵
انکس که به خواهرش بگوید جنده

باید که گذاشت روی فرقش سنده
آن به که «تو» خود به فرق خود بنشینی
زیرا که چو «تو» گهی ندیدم بنده
۴
گفتند که نیست چون تو در روی زمین
گفتند ولی گمان من نیست چنین
یک تن چو تو در طریقت دیوثی
بی شک باشد،:خویش در آئینه ببین

۳
«پیریست قرمساق» که در آخر عمر
لنگان لنگان، هی بنماید خر عمر
گوید باخود که بهر مال دنیا
باید که برینیم براین گوهر عمر
۲
گفتند: به شهر گه شده سخت گران
باری نگرانند همه گه خواران
ناگاه گذشت لاشخواری بگفت
ای وای که خورد جمله را «ممد جان»
۱
این شعر که بود و هست روشن چون آب
مداح رخ نگار وجام می ناب
اینک زبرای پیش و پشت «ممد»
چندی شودا شاخ برآهخته ی گاب

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.