توضیحی برکتابها وشعرهای سروده شده وانتقال آنها ازلیبرتی بعنوان حق السکوت ازجانب رجوی

توضیحی برکتابها وشعرهای سروده شده وانتقال آنها ازلیبرتی بعنوان حق السکوت ازجانب رجوی

این چهارکتاب شعر، درسال ۹۱و۹۲ درلیبرتی سروده شده است. بدلیل اینکه اقدام سازمان دربه قتل رساندن من، ناموفق بود؛ وسکته مغزی کردم. سازمان برای ساکت کردن من حاضر شد تا شعرها را اسکن کرده وبه خواهرم درکانادا ارسال کند. (دراین مورد بااسناد ومدرک همه چیزرا افشا خواهم کرد.) علاوه برآن هنگامی که در۲۷آبان ۹۳کمیساریا من را بعنوان بیمار اورژانس( سکته مغزی وخُردشدن مهره کمر واحتمال قطع نخاع) جزء اوّلین نفرات لیست اعزام بودم، دفترشعر ودست نوشته ها راهم با خودم به آلبانی آوردم؛ اگرچه سازمان مخالف بود. این درحالی است که سازمان به هیچ کس اجازه نمی داد یک تکه کاغذ بهمراه ببرد وحتی اجناسی مثل شامپوو… راهم دربازرسی هایی که بین ۴۵تا یک ساعت طول می کشیدحذف کرده؛ تا مبادا داخل شامپو نوشته ویا … جاسازی کرده باشند. جلد فابریک قاب عینک را پاره می کردند! و…(درحالیکه بازرسی عراقی ها ۲درلیبرتی تا۳ثانیه طول می کشید!).

سازمان شعرهای محمد مسعودی (ابوذر) را تحویل گرفته و وبا فریب قول داده بود توسط دیسک به آلبانی منتقل ، وبه اوتحویل دهد!. امّا وقتی درآلبانی محمد مسعودی با پیگیریهای بسیاردیسکی را تحویل می گیرد، متوجّه خالی بودن دیسک می شود!. سپس این دیسک را به سوئد می فرستد، تا چک شود. درسوئد پس ازچک دیسک، گفته بودند:« این دیسک کاملاً سوخته است! وهیچ چیزی درآن نیست».

هنگامی که درمصاحبه با هیأت امریکایی درآلبانی شرکت داشتم، مصاحبه کننده باتعجّب وابهام پرسید:« چطور به تواجازه داده اند که اینهمه شعرهای خود را ازسازمان ولیبرتی خارج کنی؟. آیا این «حق السکوت» برای توبوده است؟.(هیأت امریکایی اطلاعات وشناخت بسیارزیادی ازسازمان دارند).

کتابها درسال۹۴بچاپ رسیده، امّا بدلایل مشخص که نمی خواستم سازمان مجاهدین پیشاپیش متوجّه اهداف من شود، تاکنون معرفی نشده بود.

این شعرها داستان نبردعشق وآزادی دربرابراختناق وسرکوب وسانسوروتوتالیتاریسم ایدئولوژیک ارتجاع غالب ومغلوب است.

شعرازکتاب: من آبی سرا و

                                 سراب؟ 

    

                                    سیامک نادری        ۳۱/۶/۱۳۹۱         “در حضیض و هراس “

 

آنکه کتاب را دشمن است

“اندیشه”

نفی اوست …

هراس می باردش

 

طبل توخالی

با سنگ واره های کوه – طنین

مغزرا می کوبد

 

همه چیز

انکاراوست

نور

کتاب

اندیشه

فکر

حرفِ  حروف

یک “عدد”

حتی “صفر”

و یک کاغذ سفید !

 

در سطر سطر کتاب

پروانه ها

بال به شمع ”  متن ” می سپرند .

او درحضیض

خود رادرآینه شکسته می بیند

با هزار تکه تکۀ لاشۀ خود

روی دست حیات …

سایت حقیقت مانا – سیامک نادری ۱۷/آذر/۱۳۹۶