“مرد قیچی بدست “( شبحی در سایه می چرخد )

“مرد قیچی بدست “( شبحی در سایه می چرخد )             ۱۳۹۲/۳/۲۸

 

مرد قیچی بدست

خورشید را

تکه تکه می برید

تا قواره بدیع تن اش سازد

 

تک تکه ها

تمام خودش شدند

{خورشید ” کاغذین ” }

 

روزگار خورشیدی مان – اینچنین گذشت

و ما

گلهای ” بی چاره ”

شکر گذار وعدۀ کاغذ !

در گور – اما – بی ” گور”

گور بگور شدگانی بودیم ، در ناممکن ها

ممکن !

ما

گلهای کاغذیم !

در دستان مرد قیچی بدست

لای تیغۀ مرد قیچی بدست ، ریش ریش

عکسبرگردان خنده بر آفتاب !

نیش – خندمان

در گوشۀ کاغذ پاره های جِر خورده

عریانترین حضیض ابتذال حقیقت ایست

و مضحک ترین واقعیت تلخوار

آنک

مرد قیچی بدست

واژه پُرُو میکند

در جامه حقیقت ” خودش ”

در دهلیز نظم پادگانی گورها

 

مرد قیچی بدست

در سیاهی شبستانش

ماه را قیچی می کند

تا چارقدی سرش کند .

نازکترین هلال ماه

لا ی تیغه های بی بردبار

ریز ریزان

محو شد در بوم شب اش

تا چشم نامحرمی

به عبث !

احساسی نیافریند

بر الهۀ ممنوعۀ ناز شبان بشر

 

مرد قیچی بدست

تمامت باغچه را هرس میکرد

گلها – برگها – ساقه ها

تنها

ریشۀ مدفون در گور

از سلاخی مُمیز قیچی رهاست

تا معنای باغ

نشان بی بری باشد !

تا هر گلی ، برنگ ” دیگری ” است

نروید

پردازه ای

به غیر  او

حرمت همه گلها

در مدار گریز ناپذیر قیچی اند !

 

مرد قیچی بدست

در آ سانسورِ ” بی الف و آی باکلاه ” !

از ارتفاع هوا بالا می رفت

تا در خلاء – نفس بکشد

مست از ” خود ” و اختناق

و بر کُره ماه

عکس سیاهی چسباند

تسخیر ماه با  پاره عکس خودش

 

مرد قیچی بدست

خزیده زیر پوست هوا

در پشت هر جنبش قطره

در پشت هر تلالؤ نور

در پشت هر نفس

در پشت هر دیوار

در لابلای آدمیان

می چرخد

پوزار میکشد

زاغ میزند

لب می بندد

چاک میدرد

شام می گسترد

در تنورۀ نام و بام خود .

 

در هیاهوی قیچی

نفس ها

سوزن می زنند

بر چاک چاک سینه ها

مرد قیچی گر

اندام اجتماعی مردم را

انسان را

قواره می کند

به ” حیوان ”

به ” خودش ”

به سندان و مرگ

به دار و به زندان .

 

روزان بی خورشید مان

اینسان گذشت

و ما

گلهای بی چاره

در این زندان تو در توی

چون زندگانی در گوریم

ازکتاب:« قرارمان عشق بود – نه کین!» سیامک نادری

سایت حقیقت مانا-  ۲۴ اسفند ۱۳۹۶ سیامک نادری