چرا استفاده از مفهوم “ملت-دولت” در ایران خطاست؟ انقلاب و سیاست‌زدگی (بخش دهم)، جمشید فاروقی

Jamshid_Faroughi.jpg

آیا کارگرفت مفهوم “ملت−دولت” در ارتباط با فهم و توضیح تحولات اجتماعی و سیاسی ایران صحیح است؟ پاسخ من به این پرسش، پاسخی منفی است. باید فاش بگویم که ما تاریخ ایران را درک نکرده‌ایم، درج کرده‌ایم. با اتکا بر درک غرب از تاریخ ایران کوشیده‌ایم تاریخ ایران را بفهمیم. از دستگاه‌های نظری غرب بهره‌ گرفته‌ایم، تاریخ این یا آن کشور اروپایی را مطالعه کرده‌ایم و آنگاه کوشیده‌ایم با عزیمت از فراگرفته‌های خود، تاریخ ایران‌ را بفهمیم. “ایران‌شناسی” ما پیش از آنکه تلاشی برای شناخت ایران باشد، متاثر از دانش برآمده از “دیگرشناسی غرب” است. برخی از پژوهشگران ایرانی حتی از این نیز فراتر رفته و کوشید‌ه‌اند با مطالعه و تحقیق در تاریخ اروپا، الگوهایی برای فهم و توضیح تاریخ ایران بیابند. این تلاش‌های نظری ره به کژفهمی تاریخ ایران برده‌اند و به بیگانگی بیشتر ما با تاریخ ایران‌شهر دامن زده‌اند.

این الگوبرداری‌ها در دو سطح جریان دارند. سطح نخست، الگوبرداری از سیستم‌ها و ابزارهای فهم است و سطح دوم، الگوبرداری از مفهوم‌ها. در این گفتار تنها به یکی از مهمترین کژفهمی‌های تاریخ ایران خواهم پرداخت که ریشه در الگوبرداری‌ نظری نوع دوم دارد. و آن همان کارگرفت مفهوم “ملت−دولت” است.

نمی‌دانم مفهوم “ملت−دولت” را چه کسی و چه زمانی وارد ادبیات سیاسی ایران کرد. تصمیم هم ندارم که همه گناهان را به گردن او بیافکنم. اما می‌دانم که پس از ترخیص مفهوم “ملت−دولت” از گمرک بی در و پیکر واردات کالاهای نظری، استفاده از آن، چنان گسترشی یافت که گویا این ایده را اصلا برای فهم و توضیح تحولات اجتماعی و سیاسی ایران در قرن بیستم تراش داده‌اند.

کم نیستند پژوهشگران غربی‌ای که اکنون در مورد کارگرفت مفهوم ملت−دولت در ارتباط با فهم و توضیح تجربه تاسیس دولت در بسیاری از کشورهای غربی دچار تردید شده‌اند. اما ما پژوهشگران ثابت قدم ایرانی هم‌چنان از مفهوم ملت−دولت در توضیح تحولات سیاسی و اجتماعی ایران بهره می‌گیریم و کار را به آنجا کشانده‌ایم که گویا این مفهوم، جامه‌ای است که درست متناسب با قد و قواره جامعه ایران دوخته باشند. خود من نیز بارها از این مفهوم برای توضیح تحولات اجتماعی و سیاسی ایران استفاده کرده‌ام. جالب اینجاست که هیچ یک از ما پژوهشگران در کارگرفت و استفاده از این مفهوم به خرد خود رجوع نکرده‌ایم و از خود نپرسیده‌ایم که به‌راستی از کدام ملت−دولت در ایران سخن می‌گوییم؟

در گفتار پیشین به این نکته اشاره کردیم که روند شکل‌گیری ملت−دولت، روندی است پیچیده که دو روند شکل‌گیری ملت و تاسیس دولت مدرن را شامل می‌شود. باید صریح و روشن گفت که مفهوم ملت−دولت عمدتا از طریق تدوین تجربه تاریخی فرانسه پدید آمده است. در فرانسه قرن نوزدهم پدیدار شدن حس ناسیونالیستی در مردم و احساس شریک بودن همه در سرنوشت سرزمینی به نام فرانسه زمینه‌های شکل گیری ملت را فراهم آورد. زبان و فرهنگ کمابیش مشترک نیز موجب تقویت ناسیونالیسم و حس ناسیونالیستی مردم فرانسه شد. شکل‌گیری تدریجی ملت عملا نیاز و زمینه‌های تاسیس دولت مدرن در آن کشور را ایجاد کرد.

پس از تدوین تجربه تاریخی فرانسه، که عمدتا در قرن بیستم صورت گرفت، پژوهشگران از مفهوم ملت−دولت یا همان Nation-State برای فهم و توضیح تجربه تاسیس دولت مدرن در سایر کشورها استفاده کردند. اما با گذشت زمان، درگیری‌های قومی، مذهبی و درک پیچیدگی‌های این یا آن کشور نشان دادند که با مفهوم ملت−دولت نمی‌توان تحولات سیاسی و اجتماعی بسیاری از کشورها را توضیح داد. این امر منجر به تجدید نظر در کارگرفت عام و جهان‌شمول این مفهوم شد.

به باور من، استفاده از مفهوم ملت−دولت در ارتباط با فهم و توضیح تاریخ ایران‌شهر اساسا خطاست. دولت مدرن ایران در عصر پهلوی در شرایطی تاسیس شد که اثری از ملت واحد در ایران نبود. جامعه ایران در آن هنگام، جامعه‌ای به‌شدت ناهمگن و نامتحد بود. دولت مدرن در ایران در جامعه موزائیکی ایران متولد شد. و این ملت ایران نبود که در آن هنگام دولت مدرن خود را ایجاد کرد. که این دولت مدرن بود که بقای خود را در ایجاد ملتی واحد و یکپارچه ‌دید.

هرگاه برای درک و فهم تاریخ ایران، از خود تاریخ ایران و شرایط اجتماعی حاکم بر آن حرکت کنیم و نه از الگوی نظری وارداتی، آن‌گاه درخواهیم یافت که کارگرفت مفهوم ملت−دولت از اساس با تجربه ایران ناهمساز است. از این رو، ما باید از مفهوم ملت−دولت در ایران فاصله بگیریم و از مفهوم “دولت−ملت” در فهم و توضیح تحولات اجتماعی و سیاسی ایران استفاده کنیم. مفهوم “دولت−ملت” ساخته و پرداخته ذهن نگارنده این سطور نیست و بسیاری از پژوهشگران غربی پیش از این برای فهم و توضیح تجربه کشورهایی هم‌چون بریتانیا، آلمان، سوئیس، هند، بلژیک، اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی سابق و… از این مفهوم بهره گرفته‌اند.

نگاهی به تجربه کشورهای یاد شده و همچنین بافت اجتماعی و مردم‌شناسانه آن‌ها نشان می‌دهد که در همه این کشورها ما با تنوع قومی، فرهنگی، زبانی و دینی‌-مذهبی روبه‌رو هستیم. کشورهایی که تجربه “دولت−ملت” در موردشان صدق می‌کند، دو گروه را تشکیل می‌دهند. گروه نخست دولت‌هایی را شامل می‌شوند که موفق شدند با حفظ و پذیرش تنوع و با روی آوردن به مشروعیت عقلایی و مدرن دوام و بقای خود را تضمین کنند. گروه دوم، دولت‌هایی هستند با بهره گرفتن از قهر دولتی کوشیدند اراده‌گرایانه ملت مناسب و دلخواه خود را بیافرینند. دولت پهلوی متعلق به گروه دوم است.
در ایران پیش از خاندان پهلوی، سه منبع اتوریته و اقتدار وجود داشت. اقتدار ایل‌بیگ‌ها و ایل‌خانان در بافت ایلاتی-عشیرتی کشور، اقتدار روحانیان در بافت مذهبی حاکم بر ایران و اقتدار دولت مرکزی. دولت پهلوی برای تمرکز اتوریته سیاسی در کشور باید دو منبع دیگر اتوریته و اقتدار را نابود یا تضعیف می‌کرد. چنین امری برای تبدیل شدن امت به ملت الزامی بود.

به سخن دیگر، شکل گیری ملت در ملت−دولت، روندی طبیعی دارد. حال آنکه شکل گیری ملت در دولت−ملت، نتیجه یک پروژه سیاسی است. پروژه‌ای که در دوران رضاشاه شروع شد اما با پیروزی انقلاب اسلامی و تلاش برآیند نامتعارف آن انقلاب برای تبدیل مجدد ملت به امت ناتمام ماند.

منبع:‌گویا نیوز

http://faroughi.net/453/

سایت حقیقت مانا