معرفی کتاب:«‌من آبی سرا و                                     سراب؟!»

 

معرفی کتاب:«‌من آبی سرا و

                                    سراب؟!»

 

 

 

 

 

 

گرچه شعرها حرفهای عشق بود اما زنان ومردانی ازاین دست …جانهای شیفته ایی که تجلّی عشق اند چاپ کتاب را محقق ساختند، رنجهای والای شکوه عشق ازانتقال دستنوشته ها گرفته تا مراحل تایپ، ویراستاری، طراحی روی جلد وچاپ آن، اگرچه پیدا نیست اماهمگان میدانند:عشق را ، هماره خامُش دیدیم ؛ اما فدیه به سر!، وچاپ کتاب نیزچنین…

 

تقدیم به خواهربزرگوارم سوسن

براستی خواهری بزرگ

گاه در می مانی از مهرانه هاش

گاه از فروتنی و صمیم مادرانه هاش

گاه از…

ودرگاه حادثه ها

شیردژم

 

شعرهای سال۱۳۹۱- ، شامل ۱۱۴شعر، در۱۹۵صفحه          سیامک نادری –  لیبرتی

طرح روی جلد از «آوای جانان»

چاپ نخست: ۱۳۹۴ ISBN:

همه حقوق وچاپ ونشراین کتاب برای نویسنده محفوظ است

 

سخن آغازین  

آنگاه که پلیدیهای روزگار، با هفت پرده برداری ازرذائل وپرده دریهای حُرمت انسان ، باخون وخوی بهیمی وهار، درمقابلم صف آرائی میکرد. هرگز باورم نبودونگشت داستان”نسل یالهای ارغوانی وبالها آبی سرا” پذیرای چنین فرجامی را. گاه میمُردم ، میمُردم ، میمُردم. وآنگاه عشق فرمان میراند به پیش ! و من پاهای عشقهایم را می بوسیدم تا بالهایم را بیابم ؛ اینسان ازخاکسترم گُرگرفته وهربارایستادم، با شعله هایی بالا بلند، زان آتشِ ققنوسیِ قلبِ عاشق واری، که خاکسترش را پذیرا نبودونگشت. گرمائی ازتن خورشیدی عشق، شهد سبزینۀ انسان، برای تجلّی نجابت انسان ورؤیای انسانیّت. وه که عشق چه ریشه های ژرف و، رویش های شگرفی دارد. آنک بالهایم ، فرمان برافراشته عشقهایم، با قلب ققنوس وار وهفت پردۀ برداری ازشکوه اوج ها…، ودرگل آلود واقعیت نحس روزگار، چٌنین محفوظ عشق بودن و گشتن.

داستان نسلی با یالهای ارغوانی وبالها آبی سراچنین بود.اینک… من آبی سراو سراب؟!، نه هرگز!. من هستم و بوسه از لبانت ای عشق. آنک  رؤیای آبی سراها و ارغوانی ها، بی هیچ تن سائیدنی به مرداب پیشین ارتجاع وبه سردی وسراب پسین، پاشنه آشیل را، با رازهای آواز گشوده ازچتر سیاه “قدرت” ، “سایبان فساد”! برکشید. همپای ارغوانی ها، دست دردست نسل اینک و امروز، آبی سرا …

چند شعرازکتاب:‌» من آبی سرا و

                                                                                           سراب؟! »

……………………………………………………………………………………………

دو تکه پاره یک عشق ”              ۱۰/۱/۱۳۹۱              ”

 

هنوزنمی دانم

چرا خدا !

نام مبارک تورا

“سرمشق” سطراول قلبم نوشت

 

هنوزنمی دانم ! چرا خدا !

مهرخندِ ملیح لبانت را

چون طراوت چشمه

بر قلب من نشاند

 

اما هرگز

از خدا نپرسیدم : چرا ؟

چرا دوپاره تبعیدی

درقلب من می تپند ؟

 

وهنوز نمی دانم

رمز چشمهایش

چگونه

بی چون و چرا

اینچنین  شیدایم کرد …

………………………………………………………………………………………………………………

“جهان از آغاز بی پنجره بود”        ۴/۷/۱۳۹۱

 

جهان ازآغازبی پنجره بود

“در” معنا نداشت

وحصار

درگسترۀ جهان

محوبود وناپیدا

وانسان

روزن میگشود

به زیبائی قاب پنجره آسمان

 

ورنه جهان

ازآغاز

بی پنجره بود

بی حصار و دیوار و دیو و دّد

با مُشک عطر هستی بخش

آزادی !

…………………………………………………………………………………

”                   ۱۷/۷/۱۳۹۱  من آبی سرا و

سراب؟!                 

 

اسب چوبین

ای تجاهل مطلق

ای پس و پیش مکرّر

در گِل و لای ذهن

نشخوارِ بلا انقطاع

و چریدن افعال

 

من کجا و

جهان پویی وا حۀ تهی

کجا !

 

اسب عصاری جهلی بودیم

یک دُور کُور و

توبره ای از تابوها

بر گردن

آنک

منِ آبی سرا و سراب؟!

نه هرگز!

 

اینسان

اسب عصاری جهل

بودن وگشتن

نه هرگز

 

اینگونه گشت اسب عصاری جهل

که من اش گفتم:  نه!

یک دور کٌور و

چشمبندی

بر قامت جهان

 

عشق

حقیقت اش را می خواست

باورم بود که

چشمه و رودش را می یابد

 

باورم بود

ناب ترین چشمه

سریان می یابد

در قلب ات

 

آنک

تو فقط باورکن

وببین

تپش قلبت را

……………………………………………………………………………………………

نوبرانه خیال ”          ۱۹/۱/۱۳۹۱

درواژه سارها

اُمید

بی هیچ میوۀ کال

شکرانه ایست صبور

و شعر

نوبرانۀ خیال

 

آرزو

در جدول ضرب عالم امکان

تکثیرمی شوند

درآهنگ پیاپی موج های اندیشه و …

وسعت دریا

 

پارو زنانند

موج واژگان مطهر

 

تردیدها

ازآبی دریای شعر

پا پس کشید و

رفت…

موجها

درتلاطمند …

………..……………………………………………………………………………………………………

تقدیم به یارانی که سه سال را درسلولهای انفرادی گذراندیم         ۱۹/۱/۱۳۹۱               “یادش بخیر سلام

 

چه تشنه ام

چوشباهت آینه ها

به دیدن رؤیا

 

دوستی

ونرمۀ دستی

– از قفایم  –

مرحمی برشانه ام

آهای …!   “سلام”…

 

در آینه گوهردشت ها

با چشمبند

چه سلامی می دادیم

سلام ” نیاز ”

بی آنکه بپرسیم

تو کیستی !

یادش بخیر!

………..……………………………………………………………………………………………………

۶/۲/۱۳۹۱              ” فرهنگ ارتجاع

 

همپای فرهنگ ارتجاع

سایه می تراشیدیم

– کرم وار-

در پیله ذهن

 

تافتیم ابریشم سپید نقره فام – بدورخود

پروانه ها وصد گُلواژه های نوشکفته و رویان را

نمد مال گامهامان

و اندیشه وفکررا

مزبله مان !

پرازخاطرات پروانه های له شده

لای کتابهای تکراری تک”جلد”

ورق می زدیم رؤیا را – خیال را – ازذهن

نیشخندها از زیرسایۀ فخرومباهات

“خود” را فروختیم به ارزانی چاپلوسی تمام

 

سایه می تراشیدیم

کرم وار- –

در پیلۀ ذهن

ترس از

آزادی ؟

ترس ازلولوخُرخُره های حرفهای دگر

ترس ازواژه ای – به غیر”من”

انبان سر به افلاکِ ، خودخواهی مان

ومن

خود دژخیم شدم

ما – واژه می کشتیم

هر”واو” را

به غیر”خود”

ودشمنیم، هر” واوِ” پست دیگری !

 

ما دنیای “واو”ها رادشمنیم

هرواژه – حروف-  سایه نگیرد به دلخواه نعره ها

هرجنبشی

هرآوا

اثری – نشانه ای- صدائی

بگیرد به “خود”

برچسب می زنیم

نمدمال می کنیم

پیشانی سیاه می کنیم.

 

ما

دستهامان بخون نیالوده !

خود

دژخیم شدیم .

………..……………………………………………………………………………………………

چتر وقار ”               ۱۰/۱/۱۳۹۱

 

جشنواره کاغذی

طبل های میان تهی

ازعاطفه خالی

 

دست های تُهی شده ، پوچ

رنگ و لعاب به شادی کاغذین و ابتذال .

بی معنایی

یعنی : ازگرسنگی –  کاغذ بلعیدن

 

هرگز نبوده

اندوهی چنین مرا

درمراسم خاکسپاری انسانِ تهی

ودلقکی .

 

پا  بود

راه نبود

رفتم نشستم درکومۀ خالی دل

روحم را لیسیدم

تا زمان – از پای دربیاید

و ایستادم

پای بوسه گاهِ وفا

و چتری برسرش گرفتم

وقاررا

………..……………………………………………………………………………………………………

کاکتوس* ”           ۱۹/۲/۱۳۹۱

 

گل تنهائیهایم

– کاکتوس –

می روید

روزبروز

بیشتر …

 

بیا – مرا بجوی

بیا  – مرا ببوی

بیا  – مرا ببوس

و تنهائیهایم را

با تنهائی ات

بیامیز

 

اینک

جای بوسه ها

خاربُن هاست

 

گُل صحرایی !

گل من !

سخت می رویی و

طولانی

السوو یترا  !

گل من !

گل تنهائیها !

 

اینک

جای بوسه ها

خاربُن هاست…

 

کاکتوس *: نامش”السو ویترا “ست.هرگل اش یک روزعمرمیکند ، هرگل هزارتخم ( بذر ).در هفته 200گل میدهد ،بذر کاکتوس تا 100متر پرواز میکند اما تخمها حسّاسند و باید درچنان صحرایی زیرسایه باشند تا رشدکنند. یک بذرگل 10سال زمان میخواهد تا به ارتفاع30  تا 50 سانتیمتر برسد. برای رسیدن به اندازه والدین وقد آنها 100 سال زمان نیاز دارد.درحالیکه قُمریان بال سفید بذرهای گل کاکتوس رامیخورند.

………..……………………………………………………………………………………………………

۱۹/۲/۱۳۹۱            ” آن ستاره آنجا …”

 

نگاه کن !

درانزوای پرسه های شبانۀ من

آن ستاره

کنج آسمان

آنجا

بالای سرم

چه میکند !؟

 

درخلوتی چنین سترگ وتیره

آن چشمک های پیاپی و – خندان کوچک اش

از فاصله ای دورادور

وسعت زخمهای مرا

چه میکند !؟

 

شاید

آن ستاره دور

آسمانی چومن دارد !

شاید

گمان برده

یک لنگه کفش

درصحاری کبود آسمان بخت من

“نعمت” ایست

ارزانی من

نگاه کن

چقدرتنهاست …

………………………………………………………………………………………

۳ /۶/۱۳۹۱          “باغبان احساس

 

امروز

درصبحِ گشودنِ صفحۀ نخستِ کتاب

پروانه خشکیده

پروازکرد ورفت …

سطرسطرصفحه

عطرنوشته اکسیرحیات …

 

توهم

– دیگر –

اینجا

لای صفحه نمان!

پروازکن …!

………………………………………………………………………………………………………………

شطرنج سیاه ”              ۱۰/۳/۱۳۹۱

 

بیا با کلمات بازی کنیم !

درشطرنج خودخواهی ها

همه را مات کنیم !

 

با مهره های سیاه

سرخ

زرد و

با جهان سوم خارج از صفحۀ سیاه و سفیدمان

گردبادی بسازیم

ازبادهای هوس

وبا خرسنگ عاطفه و خرمهره هایی چُنین

بازی دهیم

 

هرحُرمتی غیر “خود”

چوب حراج زنیم

همه را

دود کنیم

باد هوا

وبدمیم

برخودخواهی بی نهایت مان – “پات”

 

درعصر هزاره ها

مرگ واژه ها را رقم زدن

اعلان بی سیرتی

درصفحه شطرنج جهان …

وچنگ زنیم

رایت پستی را

بردُم افراشتۀ سگ .

 

اعلان بی سیرتی

درصفحه شطرنج جهان

بیا مات کنیم همه را

بیا بازی کنیم با کلمات

–  حتی  –

با آزادی

………………………………………………………………………………………………………………

تُهی ”         ۱۴/۲/۱۳۹۱”

 

چه حسی دارد این بی حسّی مغبون

دمادم

مُرده ای رامی کشد با خود به اینسو هاوآنسوها

چه مرگی !

عارضِ این تن – این سیّال وسرگردان

وبالاتر

دریغی گشت از او- مرگ یکباره

که بختِ جُغد را

بر جان خود دارد

 

چه حسی دارد این بی حسُی مغبون

ازاین جان کندنِ هرلحظه لحظه

رهایش نیست …

………………………………………………………………………………………

 

                                                       منظومه :پیامبر پرواز          ۱۳۹۱    «تقدیم به فروغ فرخزاد»

“میوه ها – رسیده می افتند” (۱۱)

 

آی “آه ِ” پرندۀ پَرکش افسوس

ازرنگ آسمانت

واز ستاره ومرگش – به “دیده ها” بگو:

فروغ “انفجار زنی” بود و

شکست ثقل تازیانه

بر اندام اجتماع مسکوت زن

والهه ای – خواهر مردانی شد

ازآن دست که عشق راعیّار بود

میوۀ مست روح رسیدۀ باغچه ها

کاشف سیب های ممنوعه

حماسۀ حرفهای تازه .

میوه ها – “فروغ واره ای”

رسیده می افتند

درباغچۀ دختران و دلبرکان

گلهای پنجره را ، کاشت و …رفت !

………………………………………………………………………………………………………………

شعر پشت جلد کتاب:

“کار عشق ”              ۲۲/۲/۱۳۹۱

 

هرگزدلم با من نگفت :

کاری به کارعشق ندارم و

کاری به کارمردمان

بی کارگی

کارعشق نبود !

 

هرگززبان

بهانۀ “وقت” و”بی وقت” نگرفت

و دلم – دربند “زمان” نبود

“زمان” همیشه “طلا” ست

مگر

بوقت خوشه چینی عشق

دلم همیشه عاشق طلایه دگر است

 

چه سان

بی کاره باشم

که عشق میسازم

با ترانه وشعر

وانسانی دگر

از “خود”

عاشق تر !

 

دوستان وآشنایان

ازآنجا که بلحاظ مالی محدود به حقوق پناهندگی هستم. نیازاست تا با فروش کتابهای شعرکه درسال۹۴بچاپ رسیده، امّا بدلایل مشخص تاکنون معرفی نشده بود، بتوانم کتاب « حقیقت مانا، گزارشی به سه نسل، خطاب به رجوی» حاصل ۳۶سال حضوردرسازمان وسه سال کارتحقیقی وجمع آوری اخبار واطلاعات وگفتگو با دوستان جدا شده ازسازمان… و بیش از۱۰۰۰صفحه  ومی باشد، و درنوع خود(بدلیل حجم اطلاعاتی که وجود دارد» بقول دوستان «ویکی لیکسی ازمجاهدین ورجوی»  است را، بچاپ برسانم. هرگونه بیان حقیقت، مبارزه برای کسب آزادیست. لذا ازدوستان وآشنایان درخواست دارم آدرس وایمیل کتابفروشی «سرای بامداد» درجهت یاری به این امر، درسایت ها ووبلاگ هاو… به اشتراک بگذارید، پیشاپیش ازتوجّه وکمک وهمکاری شما دراین زمینه ، سپاسگذارم.

آدرس کتابفروشی:

https://www.facebook.com/saraye.bamdad