انقلاب زیان‌بار اسلامی ولی اجتناب‌ناپذیر، جلال ایجادی

Jalal_Eijadi.jpg

چهلمین سالگرد انقلاب زیانبار اسلامی است. معنای این انقلاب چیست و نتایج آن چه بود؟ جامعه روشنفکری و سیاسی ایران در جستجوی توضیح این چرخش تاریخی است و چه بسا ما نیازمند گذر تاریخ هستیم تا تاریکی‌ها بیشتر روشن شود ولی بنظر می‌رسد این انقلاب یک بازگشت ارتجاعی و انفجار گندابهای دینی و عقب ماندگی اجتماعی بود. انقلاب اسلامی ریشه در تاریخ تهاجم اسلام عرب داشت زیرا در این لحظه است که ایدئولوژی دینی وارد جغرافیا و ذهنیت ایرانی می‌گردد. این ریشه با شیعه گری ساخته دوران صفوی استحکام یافت، در سایه استبدادهای گوناگونان سیاسی و آدمکشان متدین مختلف فربه شد، با شکست‌های حقارت بار کشور و نکبت و خرافات دینی و سقوط جامعه دوران قاجار بازهم فربه تر گشت، در بستری از نادانی عمومی جامعه با تبلیغات اسلامی آخوند و ایدئولوگ دینی در سالهای چهل به غول پنهان در جامعه تبدیل شد و در آستانه ۱۳۵۷ به سیلاب چرکین و انفجارحقارتها مبدل گشته و خمینیسم را بقدرت رساند.

معنای انقلاب چه بود؟ انقلاب مشروطه قانونگرایی را اعلام کرد و در عصر پهلوی علیرغم استبداد، جامعه پلهای ارتباطی با نوعی مدرنیته مادی و اجتماعی را برقرار کرد ولی امیال نیرومند جامعه به سوی ارتجاع دینی پیامبر کشش داشت. دانشگاه و مدرسه در برابر حوزه و مکتب برافراشته شد ولی دین تمام ساختار ذهنی و عمومی جامعه را شکل داد. ناخودآگاه آلوده به شریعت قصد همزیستی با مدرنیته نداشت و اندیشه خردگرا در ناتوانی خود به شکست کشیده شد. کودتای علیه دکتر مصدق روحیه مایوس ناشی از آن، کار را دشوارتر ساخت. خیزش فرومایگان و طاعون آخوندیسم در خرداد ۱۳۴۲ و دشمنی آن با آزادی زن و مدرنیته، بطور قطعی حساب جامعه را روشن کرد. پس از تروریسم فدائیان اسلام، خمینیسم برای کسب قدرت خود را آماده میساخت. شیعه گری با الهام از خلافت پیامبر و علی خلیفه چهارم، در پی تصرف قدرت دینی بود. فدائیان اسلام و خمینی و آل احمد و شریعتی و مطهری باشکال مختلف این میل به قدرت سیاسی دینی را نشان میدهند.

افکار ملهم از فلسفه و ادبیات مدرن و تمدن غربی زیر فشار انبوه شعار و سیاست دینی و لایه‌های سنگین دین خوئی و تقدسگرایی مهلک به حاشیه کشیده شد. نیروهای چپ و رادیکال در دوگانگی فکری بودند از یکسو خود را مارکسیست اعلام میکردند و از مارکس و لنین و کاسترو و چه گورا حمایت میکردند و از سوی دیگر احترام به دین توده داشتند و تلاش فکری و فلسفی را در نقد اسلام فراموش کرده بودند و آگاهانه و ناخودآگاهانه خود را برای تائید امام خمینی آماده میکردند. روشن است که گرایش‌های سیاسی به مبارزه علیه شاه ادامه میدادند ولی در همان زمان آخوندها را «مترقی» و «ضدامپریالیست» معرفی می‌کردند و در عرصه مبارزه علیه خرافه و شیعه گری و اسلام و قرآن و آیت الله‌های قم، آنها دستخوش سکوت بودند. بینش یکجانبه دین خو و جهان سومی بر تفکر چپ غلبه داشت.

پیش از انقلاب در زمان شاه، اسلامگرایان ریشه دواندند. شاه به زیارت کعبه و امام رضا میرفت، در مدارس درس تعلیمات دینی را اجباری نمود، چاپ زرنگار قرآن سفارش داد، در سال ۱۳۴۵ مسجد دانشگاه تهران را افتتاح نمود و به فعالان دینی اجازه داد تا در دانشگاه انجمن خود را برپا کنند. در این دوران کسی حق نداشت به اسلام انتقاد کند و همه دعوت شده بودند تا در حزب رستاخیز عضو بشوند. ولی در همین دوران ایدئولوگهای شیعه در حسینه ارشاد و مدارس دینی و روزنامه‌ها تبلیغ اسلام و شیعه میکردند، در روزنامه‌ها مارکسیسم را نقد میکردند و علیه غرب تبلیغ می‌نمودند.

در دو دهه پیش از انقلاب در لایه روشنفکری هنر و ادبیات مدرن زنده بود ولی جوانان بطور گسترده به فرهنگ دینی و ایدئولوژی شیعه گری روی میاوردند. آثار شریعتی و گفتار خمینی هرگونه میل به آزادی را نابود ساخت و اعضای جامعه را شیفته و پریشان ایدئولوژی شیعه نمود. ساواک با شکنجه و کشتار به عصبانیت جامعه افزود و میل به دیدار امام زمان را افزایش داد. اکثریت روشنفکران و سیاسیون غیر دینی در باره خرافه و دین سکوت کرده، بخشی به چریکیسم روی آوردند و سپس گام به گام پشت امام جای گرفتند. چریکیسم فاقد اندیشه فلسفی بود و به اسطوره اسلحه معجزه آمیز و تمایل به مدل شوروی خلاصه میشد. آنهایی که با خمینی هم خط نشدند در فضای دینی محدود باقی ماندند و عناصر فکر لائیک و آدکادمیک در حاشیه و ابهام باقی ماند. ایران این زمان، جامعه‌ای متضاد ولی زیر سیطره دین است.

دیپلوماسی غرب با مشغله شوروی و نفت و بیماری شاه، از یک سال پیش از انقلاب با آخوندها وارد مذاکره شد و در نشست گوادلوپ ۱۴ تا ۱۷ دیماه ۱۳۵۷ برنامه انقلاب خمینیستی مورد تائید قرار گرفت. در طی یک سال پیش از انقلاب همه چیز جور شد و ساماندهی گردید. اعماق ذهن و جامعه، دستهای آشکار و پنهان، عوامل بومی و جهانی، حیله آخوند و دیپلومات غربی مسیر انقلاب اسلامی را هموار ساختند. تظاهرات گسترده همه جا را گرفت و قربانیان خیابانی با اسطوره سازی دینی، انگیزه و وسیله برای بازتولید تظاهرات بعدی شدند. دین در تکرار مراسم دینی تحکیم میشود و این تکرار به استراتژی کسب قدرت تبدیل شد. مراسم سوگواری چهلم به سلسله بی پایان اعتراض‌های خیابانی تبدیل شد. درجامعه درد و رنج بود و زشتکاری ناشی از فساد و شکنجه ساواک منجر به خشم جامعه شده بود ولی این خشم با الگوی اثباتی دمکراتیک همراه نبود. تظاهرات دینی عقلانیت را منکوب نمود و همه در هیجان فراگیر عمومی غرق شده بودند.

آیت الله‌ها استراتژی کسب قدرت را هدایت کرده و با تبهکاری و نیرنگ کشتار تظاهرکنندگان توسط نظامیان را نردبان قدرت کردند. آیت الله‌ها آتش سوزی سینما رکس آبادان را در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ ساماندهی کردند و ۴۰۰ نفر را زنده زنده کشتند و بدروغ رژیم را متهم ساختند. آخوندها کشته‌های جمعه سیاه ۱۷ شهریور را ۴۰۰۰ نفر اعلام کردند حال آنکه تعداد ۸۸ نفر بود. شیوه‌های گوبلزی و جنایتکارانه به شیوه آخوندها تبدیل شد. آخوند همیشه دغلکار بود و هرگز نمی‌توانست دارای اخلاق و اتیک اجتماعی باشد. اخلاق قرآن در تبعیض و خشونت و غنیمتگری و یغما و سلطه گری تعریف میشود و آخوند حامل این «اخلاق» است.

شاه شتابان و دیرهنگام عقب نشینی کرده و امتیاز میداد، دولت‌ها تغییر می‌یافت، در آخرین مهلت دکتر بختیار بمقابله با موج سنگین خمینیستی اقدام نمود ولی کار از کار گذشته بود و جامعه فقط صدای یک نفر را می‌شنید. در ۱۶ شهریور ۱۳۵۷ بود که شعارهای تظاهرات چنین بودند: «حسین سرور ماست، خمینی رهبر ماست» و «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی». این شعارها معنای انقلاب را روشن ساخته بودند. در ۲۳ دیماه خمینی شورای انقلاب اسلامی را اعلام کرد و روز بعد شاه ایران را ترک کرد و آیت الله خمینی در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ در نقش امام نجات دهنده وارد تهران شد. دولت موقت به نخست وزیری مهدی بازرگان در ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ اعلام شد و در ۲۲ بهمن با اعلام بیطرفی ارتش انقلاب خمینیستی پیروز شد.

خدعه و نیرنگ آخوندها در بطن دین بود، تاریخی بود، ولی در پاریس هم خود را دوباره در کلام خمینی نشان داد و در گورستان بهشت زهرا نیز خود را بنمایش گذاشت و چهل سال نیز ادامه دارد. معنای انقلاب جز بازگشت قطعی به اسارت شیعه و سروری حسین چیز دیگری نبود. «سروری حسین» همان تائید ازخودبیگانگی و تسلیم تاریخی ما بود. مردم فریاد زدند ما خواهان تسلیم هستیم و این تسلیم جز استقرار قدرت اسلام برای طبقه غارتگر و رانت خوار آخوندها، چیز دیگری نمی‌توانست باشد. حکومت اللهی اسلام و آخوند، مرداب خونین ملت ایران بود. آنچه انقلاب اسلامی میخواست رجوع به گندآب‌های رساله‌ها و روایات برای حکومت الله و سقوط به پست ترین الگوی اجتماعی بود. آنچه انقلاب اسلامی میخواست ضدیت با خردگرایی فلسفی، ضدیت با مدرنیته سیاسی و ضدیت با انسان آزاد بود.

آیا میشد جلوی انقلاب را گرفت؟ این پرسش از نظر جامعه شناسی و علم تاریخ غیر منطقی است. انقلاب اسلامی اتفاق افتاد زیرا همه عوامل برشمرده آن را ناگزیر ساختند. جامعه شناسی انقلاب را خلق نمی‌کند بلکه آنرا توضیح میدهد و امروز این پدیده چهل ساله در برابر ماست. هدف انقلاب مصلوب نمودن جامعه در ایدئولوژی شیعه گری و تسلیم قطعی آن بود ولی جامعه ایران دارای دینامیک خود است و واکنش‌های متضاد تولید نموده است. تاثیر پذیری از جامعه جهانی و مقاومت روانی و خواستهای پیاپی جامعه شکستهای فراوانی به قدرت دینی وارد ساخته است. بر ما نیز آسیب‌های فراوانی وارد شده است و جامعه ازخودبیگانگی خود را تکرار میکند. روند کسب وجدان و آگاهی شهروندی و انسان آزاد، تاریخی است. ولی آنچه مسلم است تقویت این روند با تحلیل از تاریخ، نقد هستی اسلامی، گرایش به دمکراسی، آزاد ذهنی فراگیر و همه جانبه و انتقاد از اوهام ایدئولوژیک و دینی، میسر خواهد بود.

منبع:‌گویا نیوز

جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه پاریس

سایت حقیقت مانا