آیا سازمان مجاهدین خلق «فرقه» است؟ فرح شیلاندری

فرح شیلاندری
مترجم و پژوهشگر
مهر ماه ١۴٠١ 
مقدمه
درین مقالۀ پژوهشی تلاش می کنم با حفظ بی طرفی به بررسی معنا و مفهوم فرقه، ریشه ها و چگونگی پیدایش فرقه ها، ویژگی های مشترک آنها (گرچه در نقاط مختلف گیتی سربرآورده باشند) و سپس به بررسی مطابقتی ِ سازمان مجاهدین با فرقه های شناخته شدۀ جهان بپردازم و به این پرسش پاسخ دهم که “آیا سازمان مجاهدین خلق فرقه است؟” درین پژوهش از دهها منبع معتبر فارسی و انگلیسی، مقالات، مصاحبه ها، پرسشنامه های تخصصی و فیلم های مستند و ویدئوهای قابل دسترس در کانال یوتیوب که درین زمینه ساخته شده اند، استفاده می کنم. رویکرد این پژوهش میدانی جامعه شناختی-روانشناختی، با نگاهی به ویژگی های روانی رهبران فرقه ها و اعضاء و نیز تکنیک های مورد استفادۀ فرقه ها در عضوگیری و چگونگی کنترل کامل بر فضای ذهنی ِ اعضاء ست.
منابع مورد استفاده در این پژوهش به دو بخش انگلیسی و فارسی تقسیم می شود. در منابع انگلیسی زبان، پژوهشگران غربی به مصاحبه ها و گفتگوهای اعضای جداشدۀ فرقه ها و نیز مقالاتی که دیگر متخصصان حوزۀ فرقه شناسی تحریر کرده اند، استناد می کنند. نگارنده از مقالات آکادمیک انگلیسی زبان که حاصل پژوهش های متخصصان این حوزه است، بهره جُسته، و نقل قول های فراوانی در بخش های گوناگون با ذکر منبع و ماخذ، ارائه می کند.
اعضاء جداشده از فرقه های شناخته شدۀ جهان، منابع معتبر و دست اول استناد و تحقیق ِ پژوهشگران غربی هستند. به همین نحو، نگارندۀ این پژوهش نیز تلاش دارد از منابع و مستندات دست اول (اعضاء جدا شده از سازمان مجاهدین خلق) استفاده کند. این منابع شامل مقالات، خاطره نویسی ها، روایت های مکتوب، گفتگوهای ویدئویی، و نیز مصاحبه های نگارنده با برخی از اعضاء جدا شده است. با این مقدمۀ کوتاه، نخست به تعریف فرقه و سپس ویژگی های برجسته و مشترک فرقه ها، و پس از آن به مقایسۀ مطابقتی با سازمان مجاهدین خلق پرداخته می شود.
فرقه
اصطلاح ِ “فرقه” گرچه تاریخ دیرینه ای دارد اما از رواج کاربرد سیاسی آن حداکثر بیش از سه دهه در ایران نمی گذرد. این واژه نیز در ابتدا کاربرد ویژه ای در زبان و فرهنگ مذهبی داشت اما به تدریج وارد عرصه های سیاسی و اجتماعی شد تا آنجا که درست و نادرست، طیف وسیعی از گروه ها و سیستم های سیاسی-اجتماعی را نیز دربر گرفت. فرقه ابتدا معادل کلمۀ انگلیسی Sect گرفته شد که از ریشۀ لاتین secta به معنی “راه یا مسیر” می آید و به صورت استعاری به یک راه، حالت یا شیوۀ (تجویز شده) اشاره دارد. فرقه یا سکت در ابتدای ظهور به گروه های مذهبی منشعب از دل ِ یک مذهب یا دین دیگر اطلاق می شد، مانند مسیحیت که از درون یهودیت بیرون آمد و در ابتدا یک فرقۀ مذهبی بود که ادعا می شد در دین یهود بدعت گذاشته اما پس از آنکه پیروان بسیاری به خود جلب کرد، خود به یک دین ِ مستقل از یهودیت بدل شد و کتاب و قوانین خاص خود را پایه گذاشت.
واژۀ فرقه اما در سپهر سیاسی ِ امروز ِ ایران کاربردهای دیگری یافته که کاملا از معنای اولیۀ خود متمایز است. به همین دلیل، نمی توان “سکت” را معادل آن (یا آنچه از نظر سیاسی مورد نظر کاربران این واژه است) دانست، بلکه ترجیح می دهم از واژۀ انگلیسی ِ کالت (cult) که در ادبیات اجتماعی و سیاسی ِ غرب به درستی برای اشاره به فرقه های برخاسته از ایدئولوژهای سیاسی-اجتماعی به کار می رود، استفاده کنم.
گرچه کالت ها می توانند مذهبی هم باشند اما مذهب تنها یک بخش از جنبه های گوناگون ِ کالت است. اصطلاح “کالت” برای اولین بار در سال ۱۶۱۷ در  ادبیات انگلیسی ظاهر شد که از واژۀ فرانسوی culte  به معنای “پرستش” گرفته شده بود که به نوبۀ خود از واژۀ لاتین cultus به معنای “مراقبت، پرورش، پرستش” سرچشمه گرفته است. اما در سال ۱۸۲۹ بود که معنای ِ مشخص ِ«وابستگی به شخص یا شئ» بخود گرفت. جالب اینجاست که در زبان فارسی هم سکت و هم کالت به فرقه ترجمه شده و معادل یکسانی برای این دو واژۀ انگلیسی در نظر گرفته شده است. بنابراین، درین پژوهش، همچنان از واژۀ فرقه استفاده می کنم اما اشاره و تاکید من نه بر سکت که بر کالت به معنای پرستش و پیروی ِ بی قید و شرط از رهبر است. بن بارکر در “روانشناسی ِ فرقه گرایی” توضیح می دهد که “اطاعت و وابستگی” عناصر اصلی و مرکزی ِ فرقه را تشکیل می دهند، و تاکید می کند “هستۀ اصلی ِ فرقه گرایی١، در پیروی و وابستگی به شخص یا چیزی خارج از خود برای محافظت فرد در برابر محیط خارجی تهدیدآمیز است٢.
فرقه چیست؟ چگونه شکل می گیرد؟ ویژگی های مشترک و مشخص فرقه ها کدام است؟
فرقه ها معمولا بر اساس یک نیاز خاص (اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و یا فرهنگی) گرد یک فرد به عنوان رهبر کاریزماتیک یا یک ایده یا حتی یک شی شکل می گیرند. دسته بندی فرقه ها براساس اعمال، عقاید، ایدئولوژی و طرز تفکر اعضای گروه، به ویژه رهبر و نیز اعضای اولیۀ گروه صورت می گیرد. هستۀ اولیۀ فرقه ها می تواند بر محور مذهب، سیاست، یا حتی مبارزه ای با آرمان های آزادیخواهی پایه ریزی شود، اما به مرور زمان و با تحولات اجتماعی و سیاسی آتی، شکل و دکترین فرقه متحول شده و از هدف اولیۀ خود کاملا دور شود.
فرقه ها معمولا کمپ ها یا اقامتگاه هایی دور از جامعه و مردم عادی، بنا می کنند و براساس موقعیت و توان مالی خود و رابطه های مبتنی بر فساد مالی، این اقامتگاه ها را (که می توانند به بزرگی ِ یک شهرک یا حتی شهر باشند) با تمام تسهیلات لازم تهیه می کنند و در برخی موارد حتی پلیس و نگهبانان مخصوص خود را (در لباس حافظان قانون) دارند. ورود به این کمپ های بسته و ایزوله یا خروج از آنها ساده نیست و نیاز به تماس، پذیرش و تدارکات خاص دارد. از آنجاکه این کمپ ها دور از دسترس ِ مسئولان کشوری و مجریان قانون در جامعه ساخته می شوند، معمولا آگاهی از نقض حقوق بنیادین بشر و جنایاتی که در این فرقه ها صورت می گیرد، آسان نیست، مگر اینکه اعضای جدا شده با رسانه ها گفتگو کنند یا برای درخواست کمک و حمایت، با مقامات قضایی و پلیس تماس بگیرند.
یکی از این کمپ ها متعلق به “کلیسای بنیادگرای عیسی مسیح قدیسان آخرالزمان”٣ معروف به FLDS است که در سال ١٩٣٥در ایالت آریزونای امریکا بنا گذاشته شد. جان بارلو رهبر بنیادگرایان عقیده داشت این محل دور افتاده می تواند پناهگاه مناسبی باشد برای اعضای این فرقه، که به صورت پنهانی چند همسری و کودک همسری را (که در قانون جرم انگاری شده بود) هم انجام می دادند و هم تبلیغ می کردند.  دربارۀ این فرقه بعدتر توضیحات بیشتری داده خواهد شد.
رهبر کاریزماتیک
واژۀ کاریزما در ادبیات مسیحی به معنای “عطیه یا هدیۀ الهی” به کار می رفت، در ادبیات عرب به “موهبت” و “کرامت” و در فارسی به  “فره” و “فرهمندی” نیز تعبیر شده است. اما ماکس وبر۴، جامعه شناس، تاریخدان و نظریه پرداز آلمانی که به معمار علوم اجتماعی مدرن نیز معروف است، به مفهوم کاریزما در قالب جامعه شناسی سیاسی پرداخته است.
وبر برای اجرای هر فرمانی سه مشروعیت قائل است: مشروعیت سنتی، مشروعیت قانونی-عقلانی، و مشروعیت کاریزماتیک. اقتدار مشروعیت سنتی با عرف و عادت، مشروعیت قانونی-عقلانی براساس قوانین کشورها، و اقتدار مشروعیت کاریزماتیک با ویژگی های رهبر تعیین می شود. وبر در چگونگی اقتدار کاریزماتیک می گوید در واقع این پیروان و فرمانبران هستند که با انجام و اجرای ِ فرامین، به دستورات ِ رهبر کاریزماتیک مشروعیت می بخشند. به بیانی دیگر، وبر “مشروعیت کاریزماتیک” را نه تنها ویژگی های رهبر (یا فرمان دهنده) که فرمانبری ِ پیروان ِ رهبر را نیز در این مشروعیت سهیم می کند. به زبان ساده، فرمانی که توسط پیروان اجرا نشود (عدم باور به اعتبار فرمان) فاقد مشروعیت دانسته می شود. بنابراین، مشروعیت کاریزماتیک رهبر تا زمانی پایدار است که پیروان، آن را تایید کنند و به آن باور داشته باشند. به بیانی دیگر، نوعی سیستم ارزشی بر آن حاکم است تا یک نظام قانونمند و عقلانی. به این ترتیب، به عقیدۀ وبر این پیروان یا اجرا کنندگان ِ فرمان هستند که بنابر باور و اعتماد به رهبر، فرمان را اجرا می کنند و به گونه ای، به مسئولیت فردی برابر فرمانده و فرمانبر قائل است.
اعضاء فرقه عموما قدرت خاصی برای رهبر قائلند و براین باورند که رهبر قدرت اندیشه یا توانایی های خاصی دارد و می تواند در برابر مشکلات، معضلات و ناهنجاری های اجتماعی، سیاسی و قوای قهری از آنان محافظت کند و درصورتیکه اعضا تمام و کمال از دستورات و راهکارهای رهبر فرقه پیروی یا اطاعت بی چون و چرا کنند، رهبر آنان را به هدف یا سرمنزل مقصود خواهد رساند. به بیان دیگر، هستۀ اصلی و مرکزی ِ فرقه بر “اطاعت محض” یا “سرسپردگی” به رهبر گذاشته می شود (بن بارکر، ١٩٨٠). قدرت مطلق و نامحدود در دستان رهبر دانا (دارای جذابیتی قانع کننده که الهام بخش حس ِ فداکاری و ایثار در دیگران) است،  کسی که خیر و سعادت اعضاء را بهتر از آنان می داند، راه را نشان می دهد و انتظار دارد اعضاء چشم و گوش و عقل خود را به او بسپارند و هیچ نپرسند. در واقع، روانشناسی فرقه بر مبنای رابطۀ والد-کودک (یعنی وابستگی ِ عضو به رهبر) پایه ریزی می شود. اگر یکی از اعضاء، دستورات رهبر را زیر سئوال ببرد، پاسخی منطقی دریافت نمی کند، بلکه پرسشی ازین دست می شنود “تو بهتر از رهبر می دانی؟ به رهبری شک داری؟”
معمولا رهبر فرقه نقاط “ضعف و درماندگی” را به خوبی در هر یک از اعضاء تشخیص می دهد و می داند چگونه از این درماندگی به نفع خود استفاده کند و هر چه بیشتر، اعضاء را به خود وابسته و مطیع نگاه دارد. از آنجا که انسان ها همواره به دنبال پاسخ های صریح و مطلق برای پرسش های (اجتماعی، مذهبی، سیاسی) خود هستند، رهبر کاریزماتیک به این پرسش ها، پاسخ های مطلقی می دهد که فرد در کمتر آموزه ای (به غیر از آموزه های مذهبی) می تواند پیدا کند، و این صراحت سبب احساس آرامش فرد می شود، که به نوبۀ خود باعث می گردد اعضاء هرچه بیشتر به رهبر و توانایی های او اعتماد کنند. جانجا لالیچ در مقاله ای پژوهشی تحت عنوان “کادر آرمانی: مبداء و سیر تحولات یک فرقۀ سیاسی٥” می گوید در فرقۀ اتحادیۀ کارگران دموکراتیک٦ همیشه برای همه چیز یک پاسخ درست وجود داشت. دنیا سیاه و سفید بود، اگرچه گاهی اوقات سیاه سفید بود. با این وجود، اتحادیه همۀ پاسخ ها را داشت و اتحادیه همیشه حق داشت.
رهبر فرقه، معمولا قول هایی می دهد و افق های روشنی را ترسیم می کند که برآوردن یا رسیدن به آنها یا غیر ممکن یا بسیار نامحتمل است، اما به دلیل حضور عنصر “اطاعت و سرسپردگی” و “اعتماد”، اعضاء آن را باور می کنند و یا دستکم جرات زیر سئوال بردن آن را ندارند. درصورتی که قول ها و وعده های رهبر فرقه برآورده نشود، رهبر و اعضاء قدیمی تر فرقه (نه رهبر را که) اعضاء را مقصر می دانند و چنین استدلال می کنند که “شما به اندازۀ کافی برای رسیدن به هدف تلاش نکرده اید، در رهبری ذوب نشده اید و طرح ها و برنامه های رهبر را به شکست کشانده اید”.
سلطه و تسلیم
همانگونه که پیش از این گفته شد، بقای فرقه بر مرکزیت قدرت و اقتدار رهبر (یا رهبری) فرقه و عدم توازن قدرت نهاده شده است. رهبر فرقه برای حفظ قدرت دست به شگردها و شیوه های گوناگون روانی می زند. جانجا لالیچ در مقالۀ مفصل خود با عنوان ” سلطه و تسلیم: بهره کشی روانی-جنسی از زنان در فرقه ها٧ می نویسد: “من فرقه را نوع خاصی از رابطه تعریف می کنم که نه تنها بر اساس نابرابری قدرت شگرف بین رهبر و پیروان استوار است، بلکه شامل یک دستور کار پنهان نیز می شود. فرقه چه در موقعیت های گروهی و چه فردی، متکی به فریب، شستشوی ذهنی و بهره کشی است و تقریباً به طور قطع همیشه منجر به سوء استفاده می شود. در رأس این فرقه یک رهبر خودخوانده (یا گاهی بیش از یک نفر) قرار دارد که تمام احترام را می طلبد، همه تصمیمات را می گیرد و در نهایت اکثر جنبه های زندگی شخصی کسانی را که هوشمندانه متقاعد شده اند که باید از رهبر  پیروی کنند، کنترل می کند. اطاعت کنید تا در سایۀ  لطف و رحمت (یعنی چنگال) رهبر بمانید” (لالیچ ١٩٩٧).
فرقه ها بنا به ماهیت خود نمی توانند فردیت یا انسان هایی با عملکرد مستقل را بپذیرند. به همین دلیل، مرزهای فردی و روابط خانوادگی را در نتیجۀ عوامل و تصمیمات متعددی از بین می برند. این عوامل عبارتند از تغییر افراطی در باورها و رفتارهای جدید، اهریمن سازی از زندگی پیش از فرقه، مجازات شدید و جلسات شرمسار سازی، محدودیت اعضاء در برقرار کردن تماس های اجتماعی در درون و بیرون از فرقه، تعهدات مالی و زمانی سنگین، و مطالبۀ مداوم برای ارزش دادن به تعهدات گروهی. مطمئناً عوامل مختلفی مانند سن، جنسیت، سابقۀ اجتماعی (مانند طبقه، خانواده، تحصیلات)، نزدیکی به کانون مرکزی قدرت و غیره بر میزان تأثیرگذاری بر زندگی اعضاء تأثیر دارند. رویدادهای اخیر مانند خودکشی اعضاء فرقۀ دروازه بهشت (Heaven’s Gate) در سال ١٩٩٧ نشان می‌دهد که مردم تا چه حد می‌توانند در حصار تفکرات خطرناک فرقه گرایانه محبوس شوند. لالیچ این پدیده را “اخلاق اطاعت افراطی” می نامد.
در این شرایط ِ به شدت آسیب زای روانی، اعضا چاره را در پیروی از رهبر کاریزماتیک و “مأموریت بزرگ و رهایی بخش” فرقه می بینند. درواقع، اعضاء، حاضر به پرداخت آنچه رهبر با شیوه های گوناگون (تشویق و تنبیه) از آنان مطالبه می کند و هماهنگی با هنجارها و دستور کار فرقه می شوند. آنچه رهبر لاینقطع از اعضاء مطالبه می کند، اطاعت و پیروی بی چون و چرا، و رهروانی باورمند است که برای برآورده کردن خواست های رهبری حاضر به ایثار و انجام هر کاری (مطلقا هر کاری) که رهبر یا شورای رهبری امر کند (از شرکت در جلسات تحقیر و توهین به اعضاء گرفته تا شکنجه، تهدید و آزار همرزمان خود، گزارش نویسی علیه خود، شرکت در عملیات های خطرناک و مطلقا هر وظیفه ای که بر عهدۀ آنان گذاشته شود) هستند.
همۀ تکنیک ها و شیوه های روانی مورد استفادۀ فرقه ها در عمل، ابزار رهبر فرقه برای کنترل و سرکوب (سلطه و تسلیم) اعضایی است که تن به نظام باورهای تبلیغی ِ فرقه نمی دهند. یکی دیگر از شیوه های کنترل در فرقه ها، ایجاد سوءظن عمیق و بی اعتمادی میان اعضاء فرقه حتی نسبت به اعضاء خانواده، دوستان و همرزمان خود است. بی اعتمادی باعث می شود که روابط مبتنی بر صمیمیت و اعتماد شکل نگیرند و افراد نتوانند هسته های مخالفت درون فرقه و علیه نظام سرکوب ایجاد کنند. همچنین، سیستم تبلیغات و پروپاگاندای فرقه، بدگمانی، شیطان سازی و سوءظن را به ویژه نسبت به اعضایی تبلیغ می کند که زمانی به آرمان های فرقه باور داشتند اما بعدا گروه را ترک کردند. از نظر فرقه، جداشدگان (که گاهی مرتد یا به نام های تحقیرآمیز دیگری خوانده می شوند) بدترین افراد خارجی هستند زیرا زمانی “حقیقت” را داشتند اما اکنون به آن پشت کرده اند.
شیوۀ دیگری که فرقه ها برای به سلطه کشیدن اعضای خود استفاده می کنند، آزمون وفاداری است، به این ترتیب که از فرد خواسته می شود برای اثبات وفاداری به فرقه وظایفی را انجام دهد یا از حقوق اولیۀ خود به نفع فرقه صرف نظر کند. اما با هر ایثار یا پیروی، دامنۀ تسلط فرقه بر فرد افزایش یافته و این سلطه به حوزه های شخصی و خصوصی ِ فرد کشیده می شود. در واقع مطالبات و خواسته های رهبر نه تنها پایانی ندارد بلکه روز به روز به عمق و گوناگونی آن افزوده می شود تا جایی که باعث سردرگمی، خستگی، تردید به خود و از بین رفتن کنترل، عزت نفس و اعتماد به نفس فرد و متعاقب آن تسلیم می شود (لالیچ ١٩٩٧).
یکی دیگر از ابزارهای مورد استفادۀ فرقه ها برای تسلیم افراد به پیروی از دستورات، اصطلاحا “برنامۀ اصلاح فکری” نامیده می شود. در این نوع برنامه ها تحت عنوان جلسات توجیهی، فرد مورد بمباران اطلاعاتی در زمینۀ ایدئولوژی و آرمان های فرقه قرار می گیرد. در این جلسات تلاش می شود هدف ها و آرمان های فرقه، برتر و مافوق زندگی عادی تصویر و تفسیر شود و از زندگی پیش از فرقه به عنوان “تاریکی و جهل” نام برده و در مقابل، از زندگی فرقه به “روشنی و بیداری” تعبیر می شود. به بیان دیگر، از فرقه با عنوان “ما” در برابر “دیگران”، “بیداری” در برابر “خواب غفلت”، “پاکی” در برابر “پلیدی یا کثافت” نام برده می شود. “پذیرفته شدن” در فرقه، هدفی ست والا که فرد برای رسیدن به آن باید سخت تلاش کند و بارها و بارها وفاداری و سرسپردگی ِ خود را طی آزمون های سخت، به اثبات برساند. در واقع، پس از همۀ تلاش هایی که فرد برای “پذیرفته” شدن انجام میدهد، فرقه با “پذیرفتن” فرد، بر او منت می گذارد و فرد باید سپاسگزار و قدردان بوده و خود را زیر منت رهبر بداند.
زنان
مسئلۀ زنان و موقعیت آنان در فرقه ها یکی از ویژگی های بسیار مهمی است که به دلیل حساسیت موضوع، کمتر به آن پرداخته شده است. حوا دایان در مقالۀ  “سوء استفاده جنسی و فرقه های کاریزماتیک”٨می گوید “استثمار جنسی از زنان در فرقه‌های مختلف، گسترده است، و تا به امروز، احتمالاً کمترین میزان بحث و گفتگو و قطعاً کمترین تحقیق در این جنبه از زندگی فرقه‌ای انجام شده است”. یکی از دلایل سکوت جامعه در برابر آزار، تجاوز و سوءاستفاده های جنسی علیه زنان در فرقه ها احتمالا “ننگ و شرم” عمیقی ست که جامعه نسبت به این موضوعات احساس می کند. دلیل دیگر، هجمه و حملۀ همه جانبۀ پیروان فرقه به زنانی ست که از فرقه جدا شده و دست به روشنگری می زنند. در صورتی که این زنان از شبکۀ حمایتی ِ مناسبی برخوردار نباشند، این حمله های بی امان و بی رحم، معمولا اثر خود را گذاشته و زنان را وادار به سکوت و در بیشتر مواقع، خزیدن در لاک خود یا پنهان شدن برای در امان ماندن از آسیب های مضاعف می کند.
یکی از پدیده های رایج در فرقه ها، بهره برداری های جنسی به منزلۀ ابزار قدرت و زیر لوای ِ یکی شدن با رهبر ِ فرقه به صورت چندهمسری یا آئین های ساختگی ِ معنوی با توجیه هایی مانند اتحاد و زیر چتر مقدس رهبر قرار گرفتن است. دو مکانیسم یا سازوکار معمول کنترل عبارتند از: دستور به پرهیز از برقراری روابط جنسی یا تجرد، و اجرای برخی ممنوعیت‌ها (مثلاً علیه همجنس‌گرایی). با توجه به ماهیت خودمحور و نامتعادل رهبران فرقه ها و استدلال های آنان، قوانین ممکن است اغلب و به طور غیرمنتظره تغییر کنند. مهم نیست فرقه ها چه چیدمان یا ساختاری داشته باشد، رفتارها و نگرش ها از بالا هدایت می شود و قابل بحث نیست. رهبری فرقه با این توجیه که این سبک زندگی برای رسیدن به هدف (بیداری معنوی، انقلاب سیاسی یا اجتماعی، اعتلای شخصی یا حتی رفاه مالی) ضروری است، این قوانین را به اعضاء تحمیل می کند. در نگاه اول، چنین قوانینی ممکن است اعضاء را از سردرگمی و تلاش برای تسلط بر پیچیدگی های جنسی خود (به ویژه بزرگسالان جوانی که ممکن است با این مسائل دست و پنجه نرم کنند) نجات دهد. با این حال، در واقعیت، این قوانین صرفاً به عنوان ابزار اعمال قدرت و کنترل عمل می کنند.
لالیچ در مقاله ای دیگر با نام “زنان در فرقه ها”٩ می گوید “در بسیاری از فرقه ها، رهبری تصمیم می گیرد که چه کسی چه تعداد فرزند داشته باشد. در برخی فرقه ها، زنان از بچه دار شدن منع می شوند و از عقیم سازی یا سقط جنین به عنوان وسیله ای برای جلوگیری از بارداری استفاده می شود.” پیامد این قوانین چیزی نیست جز کنترل دائمی زندگی جنسی زنان یا سوء استفاده های آشکارتر مانند ازدواج های دستوری، رفتارهای جنسی اجباری با رهبر، استفاده از زنان به عنوان ماشین فرزندآوری، عقیم سازی و حتی تجاوز جنسی.
کنترل جنسی معمولا به دستور یا توسط رهبر مستبدی انجام می شود که قادر است نیازهای خود را از طریق اعمال نفوذ (manipulation) و تاثیر روانی که منجر به بهره کشی جنسی می شود برآورده کند. تقریباً در همۀ موارد، این بهره کشی های جنسی بر اساس ترفندهایی هستند که از وفاداری، اعتماد و اعتقاد زن به رهبر، گروه و فلسفه کلی فرقه سوءاستفاده می کنند. اغلب اعضا صرفا از روی ترس تن به تسلیم می دهند. با توجه به عدم تعادل قدرت، نه گفتن دشوار است.
به زنان گفته می شود که رابطۀ جنسی با رهبر “افتخار”، “هدیۀ ویژه” و راهی برای دستیابی به رشد بیشتر است. این تکنیک، ترکیبی نرم از اجبار جنسی و بهره بردن از اعتماد زنان در فرقه هاست. ممکن است از آنان خواسته شود، مثلا به رهبر کمک کنند تا آرام شود یا احساس بهتری داشته باشد. ممکن است به او این باور خورانده شود که صمیمیت فزایندۀ او با رهبر برای رشد معنوی مداوم او بسیار مهم است و مطمئناً برای مسیر خود او به سوی روشنی یا رستگاری ضرورت دارد. به این ترتیب، فعالیت جنسی با رهبر به منفعت معنوی زن تفسیر می شود. برای نمونه، بنجامین رودن، رهبر “شاخۀ داویدیان”١٠ ادعا می کرد که مسیح است و همۀ زنان فرقه «همسران معنوی» او هستند.
زندگی جنسی اعضاء فرقه ها
در بسیاری از فرقه ها، جنسیت و زندگی جنسی اعضاء (مانند سایر جنبه های زندگی شان) مورد کنترل، نفوذ (manipulation) و بهره برداری قرار می گیرد. “رهبران فرقه به سرعت متوجه می شوند که منبع بزرگی از قدرت را می توان در کنترل جنسی پیروان خود یافت” (لالیچ، 1997). تحمیل و اجبار به “تسلیم جنسی” (sexual submission) ممکن است آخرین گام در “شیء سازی” (objectification) از انسان به عنوان عضو فرقه مورد استفاده قرار گیرد. اگرچه سوءاستفاده و بهره کشی ِ جنسی از اعضای مرد در فرقه ها غیر معمول نیست، اما در اینجا تمرکز  بر بهره کشی ِ روانی-جنسی از زنان در فرقه ها گذاشته می شود.
وقتی از بهره کشی ِ روانی-جنسی صحبت می کنیم، دقیقا چه نوع رابطه ای را در نظر داریم؟ لالیچ (متخصص و مدرس فرقه شناسی) توضیح کاملی در این زمینه ارائه می کند. وی می گوید: “استثمار جنسی به عنوان اعمال قدرت به منظور کنترل، استفاده یا سوء استفادۀ جنسی از شخصی دیگر برای ارضای نیازهای آگاهانه یا ناآگاهانه فرد صاحب قدرت است، خواه این نیازها روانی، مالی یا جنسی باشد. آزار جنسی می تواند از زندگی در یک محیط اجباری جنسی (خواه شخص مورد آزار قرار گرفته باشد یا نباشد) و لمس ناخواسته تا تجاوز را شامل شود. این ممکن است به عنوان “ازدواج” با رهبر یا نوعی عمل “معنوی” جلوه داده شود، یا ممکن است به عنوان فریب آشکار زنان (یا مردان) آسیب‌پذیر توسط صاحبان قدرت رخ دهد. در بسیاری از گروه‌ها، اگر نه به رهبر، به شوهران امتیاز ِ کنترل مطلق بر همسران (و فرزندانشان) داده می‌شود، از جمله مجوز فعالیت‌های جنسی بدون رضایت متقابل. همچنین، تجاوز در زناشویی نیز معیاری پذیرفته شده در برخی فرقه ها است” (لالیچ، 1997).
بهره کشی ِ جنسی تنها شامل تجاوز جنسی و لمس بدون رضایت نیست بلکه می تواند کنترل های باروری و جنسی عمومی از طریق سیاست هایی مانند تجرد اجباری، ازدواج اجباری، طلاق اجباری، روابط اجباری، و فرزندآوری اجباری را نیز در برگیرد. فرقۀ “کلیسای بنیادگرای عیسی مسیح قدیسان آخرالزمان” معروف به FLDS، نمونۀ بسیار برجسته ای در زمینۀ ازدواج اجباری و فرزندآوری ِ اجباری است. در فرهنگ این فرقه برای توضیح و توجیه ِ این نوع تجاوزها و کنترل های جنسی، به زنان گفته می شد ” این صلیبی ست که باید به دوش بکشی تا از گناهانت تطهیر و پاک شوی” (لالیچ، ١٩٩٧).
در چرایی ِ بهره کشی ِ جنسی و جنسیتی، به ویژه از زنان (علیرغم اینکه در برخی فرقه ها، زنان رهبری را به دست دارند) ممکن است دلایل متفاوتی وجود داشته باشد اما شاید بتوان آنها را در دو دستۀ زیر خلاصه کرد: الف) حفظ کنترل حداکثری، ب) رهبر روان-پریش.
الف) کنترل حداکثری: کسانی که قصد کنترل و تسلط همه جانبه بر دیگران دارند، متوجه می شوند که با نزدیک تر شدن و شخصی شدن حوزه های نفوذشان بر دیگران، قدرتشان افزایش پیدا می کند. بنابراین، کنترل تمایلات جنسی یا زندگی جنسی فرد، روشی کاملا موثر برای نفوذ(manipulation) ، چیرگی و کنترل همه جانبۀ زندگی ِ اعضاء فرقه است. با برقراری ِ کنترل جنسی بر افراد، دیگر هیچ بخشی از زندگی ِ اعضاء دست نخورده باقی نمی ماند. ارضای خواسته های رهبر (خواه واقعی باشد یا صرفا با هدف نمایش قدرت ساخته شده باشد) به نمود و بیانی از ایمان ِ اعضای فرقه تبدیل می شود. به بیان دیگر، این رهبران با به اسارت گرفتن ِ عواطف و احساسات ِ اعضاء، ذهن های آنان را نیز به اسارت و کنترل (manipulation) خود درمی آورند. در واقع، رابطۀ جنسی برای رهبر فرقه، نه صرفا لذت جویی، بلکه ابزار کنترل و نمایش قدرت است.
لالیچ در “زنان در فرقه ها” می گوید اغلب سیاست های فرقه به وضوح رفتارهای شخصی و جنسی را تعریف می کند. ممکن است از اعضای زن خواسته شود به شکل خاصی لباس بپوشند، مثلاً دامن های بلند بپوشند و زنانه به نظر برسند؛ رفتار خاصی داشته باشند، مثلاً هرگز به چشمان مردها نگاه نکنند، در حضور دیگران به پایین نگاه کنند، و همواره منفعل و شاد باشند، یا به روشی خاص صحبت کنند، مثلاً به رهبر با عنوان “مرشد”، “استاد” یا “پدر” اشاره کنند.
ب) ویژگی های شخصیتی ِ بسیاری از رهبران فرقه با مشخصات روان‌پریشان مطابقت دارد.  دکتر هیر١١ در این باره می گوید: “روان-پریش ها شکارچیان اجتماعی هستند که افراد را شیفتۀ خود می کنند، روی افکار اعضاء تاثیر بسزایی دارند و بیرحمانه راه خود را با شخم زدن زندگی دیگران باز می کنند و در دنبالۀ مسیر خود حجم بزرگی از قلب های شکسته، امیدهای برباد رفته و جیب های خالی بر جای می گذارند. آنها کاملاً فاقد وجدان و احساس یکدلی صادقانه نسبت به دیگران هستند. این رهبران آنچه را که می خواهند با خودخواهی از دیگران می گیرند و هر طور که می خواهند عمل می کنند و هنجارها و انتظارات اجتماعی را بدون کوچکترین احساس گناه یا پشیمانی زیر پا می گذارند” (هیر، ١٩٩٣).
البته همۀ رهبران فرقه ها روان پریش نیستند اما برخی از ویژگی های خاص ِ روان پریشان را دارند که به بهره کشی جنسی و سوء استفاده از دیگران ختم می شوند. این ویژگی ها عبارتند از: (١) نیاز به برانگیختگی (انگیزه، ذهن، ایده) (٢) فقدان احساس همدلی صادقانه، (٣) کنترل ضعیف بر رفتارهای خود ، (۴) رفتار جنسی بی بند و بار و خیانت، (٥)زرنگی، مهارت در تاثیر روانی بر اعضاء (manipulation) و جذابیت ظاهری، (٦) خود بزرگ بینی، (٧) دروغگویی ِ بیمارگونه، (٨) عدم پشیمانی، شرم یا احساس گناه، (٩) فریبکاری، و (١٠) ناتوانی در احساس عشق به خود و دیگران. در اینجا باید توجه داشت که اصل و بنیان ِ رابطۀ رهبر و پیروان فرقه ها بر تسلیم کامل گذاشته می شود و تمام راهکارها، برنامه ها، تکنیک ها و استراتژی های دیگر (از جمله بهره کشی ِ جنسی)، راه ها و ابزارهای ِ رسیدن ِ به چیرگی و تسلط کامل بر اعضاء است.
هویت
همه فرقه ها، صرف نظر از خط مشی و دکترین خود، طیف های گوناگونی از یک موضوع هستند. وجه مشترک آنها، استفادۀ رهبری از یک برنامۀ به اصطلاح اصلاح فکری (یعنی کنترل رفتار) بدون اطلاع یا رضایت عاعضاء است. رهبران فرقه با حمله به درونی ترین “خود” فرد، موفق می شوند نظام فکری-عاطفی-احساسی ِ فرد را قطعه قطعه از هم جدا کرده و مطابق با تصویر مورد نظر فرقه دوباره قالب بندی کنند. به عبارت دیگر، از طریق انواع تکنیک‌های تأثیر (manipulation) اجتماعی و روان‌شناختی، شما را از خودتان می‌گیرند و یک شخصیت فرقه‌ای، یک شبه‌شخصیت را به شما باز می‌گردانند. زمانی که سر و کلۀ خود ِ قدیمی شما ظاهر می شود، شما را تنبیه می کنند، درحالی که به شخصیت جدید شما پاداش می دهند. گاه پس از گذشت سالیان، ناگهان متوجه می شوید که دیگر نمی دانید که هستید یا چگونه به این نقطه رسیده اید. شما فقط می دانید (یا برای باور کردن آموزش دیده اید) که باید در آنجا بمانید. در فرقه ها تنها یک راه برای بقا وجود دارد و آن تلاش و خدمت در جهت ِ برآوردن ِ هوس ها و خواسته های رهبر (قدرت، تمایلات جنسی، یا پول) است (لالیچ، ١٩٩٧).
یکی از ابزارهای از بین بردن هویت عضو جدید، استفاده از “نام مستعار” است. برای نمونه، در فرقۀ “اتحادیۀ کارگران دموکراتیک” (WDU) پس از پذیرش، به عضو جدید دستور داده می شد که یک “نام مستعار” انتخاب کند. از این نقطه به بعد، شناسایی فرد تنها با این نام بود. بلافاصله همۀ اعضا نام مستعار دیگران را یاد می گرفتند. به اعضاء گفته می شد هرگز نام واقعی خود را برای سایر اعضا، حتی برای هم اتاقی ها، فاش نکنند. در همۀ جلسات یا گردهمایی های این فرقه، در تمام دفاتر و در تمام خانه هایی که اعضای فرقه در آن زندگی می کردند، از این نام های مستعار استفاده می شد. برای عضو جدید، نام مستعار اولین مرحلۀ از دست دادن هویت و زندگی شخصی قبل از فرقه بود.
واحد خانواده
واحد خانواده نیز در فرقه ها سرنوشتی بهتر از اعضای فرقه ندارد. از آنجا که فرقه ها در ماهیت خود اصولا ارزشی برای فردیت و عملکرد مستقل افراد قائل نیستند، اختیارات والدین نیز از پدر و مادرها غصب می شود چراکه فرزندان متعلق به رهبر فرقه هستند، و این رهبر است که برای سرنوشت، بود یا نبود، ماندن یا جدایی و انتقال فرزندان تصمیم گیری می کند؛ تا جایی که مرزها و اختیارات والدین و به سبب آن خانواده از هم پاشیده می شود. این رهبران موقعیت هایی را بوجود می آورند که سبب می شود هم والدین و هم فرزندان برای گرفتن ِ تایید فرقه و یا رهبر، با هم به شدت رقابت کنند. رهبر فرقه معمولا درجۀ “بصیرت” و “معنویت” پدر و مادرها را با میزان برآورده کردن یا اجابت ِ دستورات و اوامر خود می سنجد. برای موفقیت در این امر معمولا رهبر فرقه خود را در جایگاه “نگاهبان” و حائل میان اعضاء و خدا قرار می دهد. شرط هرگونه مقبولیت نزد خدا، گذشتن از آزمون های سختی ست که رهبر فرقه برای اثبات “پاکی” و “شایستگی” آنان قرار می دهد.
برای دستیابی به این اهداف، فرقه ها معمولا زمینه چینی ها و برنامه های متعددی اعم از دوره های ایدئولوژیک، تمرینات سخت، آموزش های روزانه، و سخنرانی های پی در پی در برنامۀ روزانۀ اعضاء می گنجانند که محتوای آنها کمابیش بدین شرح است: تمرکز بر زدودن هنجارهای اجتماعی پیشین از ذهن افراد و برنامه ریزی مجدد برای عادت دادن اعضاء به جامعۀ جدید، ترویج باورها و رفتارهای ناسالم، شیطان سازی از زندگی ِ پیش از ورود به فرقه، جلسات تنبیهی و ایجاد شرمساری، محدودیت شدید برای تماس های اجتماعی بیرون از فرقه، تعهدات مالی و زمانی (اختصاص زمان های طولانی برای برنامه و ماموریت های فرقه) و مطالبه و درخواست مداوم برای ارزشیابی اعضاء در تعهد به فرقه به جای تعهد به خانواده.
دونی ویتست و استفن آ. کنت١٢در پژوهشی تحت عنوان “فرقه و خانواده” توضیح می دهند چگونه فرقه جای واحد خانواده را می گیرد و رهبر فرقه، نقش والد ِ خانواده (فرقه) را هم برای کودکان و هم والدین (بزرگسالان) بعهده می گیرد و خود را بالاتر و برتر از والدین می نشاند. بدین معنا که فرزندان از رهبر اطاعت می کنند نه از والدین خود. زبانی که رهبر معمولا برای تشریح فرقه به کار می برد مملو از ایجازها، تمثیل ها و تصاویر خانواده است، برای نمونه، اعضای “کلیسای یگانگی” از بنیانگذار این فرقه (کشیش سان میونگ مون) و همسرش با عنوان “پدر حقیقی” و “مادر حقیقی” یاد می کنند. در واقع، رایج‌ترین الگو این است که فرقه‌ها به «خانواده‌های ساختگی» تبدیل می‌شوند و همان تعهداتی را از اعضای خود طلب می کنند که خانواده‌های ناکارآمد و اغلب از هم گسسته و والدین متجاوز در بیرون از فرقه از اعضای خانوادۀ خود توقع دارند. رهبر فرقه با مطرح کردن مداوم درخواست های کنترل کننده، ارتباطات عاطفی بین اعضای خانواده را به حداقل رسانده و گاه آنها را کاملا از میان می برد.
فرقه‌ها بنا به ماهیت خود، اساسا نمی توانند فردیت یا خانواده هایی با عملکرد مستقل بسازند یا بپذیرند. بنابراین، مرزهای خانواده که بر استقلال و اختیارات والدین نهاده شده، در فرقه از هم می گسلد، و والدین و کودکان در اختیار رهبر و در خدمت به اهداف فرقه قرار می گیرند. رابرت کارترایت و همکارش استفن کنت در پژوهشی با عنوان “کنترل اجتماعی در مذاهب جایگزین، تحلیل جامعه شناختی با تمرکز بر خانواده١٣” (١٩٩٢) باور دارند که این وابستگی عاطفی ِ یگانه به رهبر فرقه، به تنهایی مانع از ایجاد ارتباطات محکم اجتماعی و شبکه سازی در بین اعضاء فرقه (که می توانست مبنایی برای به چالش کشیدن مرکزیت رهبر توسط اعضا باشد) می شود.
بنابراین جای تعجب نیست که در فرقه های دارای کنترل فوق العاده با رهبر تمامیت خواه، اقتدار والدین بر فرزندانشان تضعیف می‌شود و رهبر حقوق و تعهداتی را که معمولاً به عهدۀ والدین است، غصب می کند. همانطور که پیش از این گفته شد، مطمئناً عوامل مختلفی مانند سن، جنسیت، دسترسی به ثروت، نزدیکی به هستۀ مرکزی فرقه و غیره بر میزان تأثیرگذاری بر زندگی خانوادگی تأثیر می‌گذارند. با این وجود، رویدادهایی مانند خودکشی جمعی اعضای مومن فرقه ها نشان می‌دهد که مردم تا چه حد می‌توانند درگیر تفکر خطرناک و فرقه گرایانه با عنصر “اطاعت محض” باشند و خود و خانوادۀ خود را فدای آرمان ها و خیالبافی های رهبر فرقه کنند. دونی ویتست و استفن آ. کنت در مقالۀ خود از چند فرقه با مشخصات فوق نام می برند، از جمله “کلیسای یگانگی” و “فرزندان خدا” که بعدا به “خانواده” تغییر نام داد.
کودکان
یکی از مسائل معمول در فرقه ها این است که رهبر تمام تلاش خود را به خرج می دهد تا به هر وسیله ای شده از ایجاد و شکل گیری ِ دوستی ها و روابط دو نفره جلوگیری کند. این امر دلایل گوناگونی دارد که یکی از آنها به خودشیفتگی ِ رهبر فرقه و نیاز سیری ناپذیر وی به توجه و تحسین مربوط می شود. درصورتی که والدین توجه خود را معطوف فرزندان خود کنند، از میزان توجه به رهبر یا از “سهم رهبر” کم می شود که به جریحه دار شدن احساسات رهبر و در پی ِ آن خشم لگام گسیختۀ وی می انجامد که در جلسات تنبیهی و خفت دهی و سرزنش ِ جمعی بروز پیدا می کند. تحت این شرایط، والدین به سرعت می فهمند که نباید مهر به فرزند را برتر و بالاتر از مهر به رهبر قرار دهند. این امر بتدریج به تخریب انسجام خانواده و ازبین رفتن پیوندهای عاطفی عمیق میان اعضاء خانواده منجر می شود.
به نظر می رسد حتی از هم پاشیدن پیوندها و ارتباطات عاطفی میان اعضای خانواده کافی نبوده و بسیاری از فرقه ها با جداسازی جغرافیایی کودکان از والدینشان به شکل گیری پیوندهای والد-کودک حمله می کنند. در بسیاری از فرقه ها به بهانۀ اینکه تمرکز و مراقبت از کودکان باعث می شود والدین از وظایف خود بازبمانند و ذهن و قلب شان به جای توجه به رهبر و دستوراتش، متوجه کودکان گردد، سرپرستی و نگهداری از کودکان را در محل اردوگاه یا خارج از آن (حتی در کشوری دیگر) به عهدۀ افراد دیگری می سپارند.
از سوی دیگر، گاه غریبه هایی که وظیفۀ تربیت و پرورش کودکان بدانان سپرده شده، دست به آزار جسمی، عاطفی، روانی و جنسی کودکان می زنند. در این مواقع کودکان به حمایت والدین خود نیاز دارند اما خود را در دستان متجاوزین، تنها و بی پناه می یابند. کودکان در این فرقه ها دچار احساس تنهایی و رهاشدگی عاطفی ِ عمیقی می شوند به ویژه اگر کودکان در همان زمان، موارد سوء استفاده‌ و آزار را به والدین یا مراقبان بزرگسال گزارش کرده اما این افراد، گزارش کودک را یا باور نکرده و یا از رفتار مسئولانه در ارتباط با گزارش دریافتی، خودداری کرده باشند. به تبع ِ آن، کودکان اعتماد خود را نسبت به والدین از دست می دهند و در مواقع ضروری نمی توانند به پدر و مادر خود تکیه کنند.
بسیاری از شرایطی که کودک آزاری را در فرقه ها تسهیل می کنند، ماهیت ساختاری (مانند پدرسالاری یا اقتدارگرایی) دارند و به نحوۀ عملکرد این گروه ها در ارتباط با جامعه و در چارچوب سیاست ها و عملکردهای خود مربوط می شوند. دونی ویتست و استفن آ. کنت (٢٠٠٣) با تکیه بر شواهد بسیاری که از فرقه های مختلف به دست آورده اند (مانند فرقۀ کریشنا در هند که رسانه ای شد١۴) باور دارند که بی ثباتی های روانی بسیاری از رهبران فرقه ها، حملات آنان به پیوندهای عاطفی خانوادگی، انزوای جغرافیایی کودکان به دور از والدینشان تحت سرپرستی غریبه ها، و انزوای اجتماعی عمومی که بسیاری از کودکان تجربه می کنند، امنیت کودکان را در فرقه ها به شدت کاهش می دهد. وارن جفس ، رهبر فرقۀ بنیادگرایان کلیسای عیسی مسیح مقدسین آخرالزمان (FLDS) صدها پسر نوجوان را به دلیل نقض قوانین خانه اش، گاهی اوقات به خاطر مشکلات جزئی مانند تماشای تلویزیون، صحبت با یک دختر یا فوتبال بازی کردن اخراج کرد. این “پسران گمشده” دور از پدر و مادر و خانواده، مجبور به خیابان خوابی شدند و برخی از آنان به باندهای تبهکار پیوستند.
کودک-همسری و تعدد زوجات در همین فرقۀ FLDS امری رایج بود. آیلین کاسنس در مقالۀ خود به نام “وارن جفس١٥ می گوید رهبر این فرقه، شصت و پنج زن داشت و درحالی که سن قانونی ازدواج در امریکا به نوزده سال افزایش یافته بود، بعضی از زنان وارن جفس فقط دوازده سال سن داشتند. در این میان، گرایش‌های پدوفیلی (تمایلات جنسی نسبت به کودکان) که ممکن است رهبران فرقه ها داشته باشند، کنترل نمی‌شود و خود اعضای فرقه موارد سوء استفاده های احتمالی توسط اعضا را به نام روابط خصوصی پنهان می‌کنند. بطور خلاصه می توان گفت، آزار جنسی، جدایی از والدین، تنبیه شدن توسط رهبر یا مراقبین، تحقیر، حملۀ جسمی و روانی، ازدواج های اجباری، و کودک سربازی را می توان از پیامدهای معمول زندگی در فرقه ها دانست. مورد آخر یعنی “کودک سربازی” مسئلۀ بسیار مهمی است که خود پژوهش جداگانه و متمرکزی را طلب می کند و در این پژوهش فقط به همین اشاره بسنده می شود.
گزارش نویسی و اعتراف علیه خود
در اکثر قریب به اتفاق فرقه ها، جلسات و مراسمی وجود دارد که از اعضاء خواسته می شود برای تطهیر خود در جلسات اعتراف شرکت ‌کنند. در این جلسات،  اعضا باید افکار، احساسات و تردیدهای شخصی خود را در جمع مطرح کرده و در معرض نظارت رهبری قرار دهند. برای توضیح گزارش نویسی، یک بند کامل از لالیچ را نقل قول می کنم که در مقاله ای پژوهشی تحت عنوان “کادر آرمانی: خاستگاه و توسعه یک فرقه سیاسی” انواع گزارش های سالانه، ماهانه، هفتگی، روزانه، و حتی ساعتی در فرقۀ اتحادیۀ کارگران دموکراتیک را به تفصیل شرح می دهد.
“از اعضاء خواسته می شد که گزارش های متعددی بنویسند و طبعا هر گزارش باید از اصول خاصی پیروی می کرد. گزارش‌هایی که در جلسه هفتگی مورد بررسی قرار می‌گرفت، شامل گزارش نظم و انضباط، گزارش امنیتی، گزارش انتقاد از خود (که می توانست توسط دیگران و با دستور از بالا نوشته شود یا خود فرد داوطلبانه از خود انتقاد کند)، گزارش عضوگیری، گزارش کمک، و گزارش‌های سازماندهی و اتفاقات روزمره بود. در طی عمر این فرقه، هر عضو دستکم یک بار در هفته گزارشات “نظم و امنیت” خود را در این جلسات ارائه می کرد. گزارش نظم و انضباط، در واقع، ثبت کتبی تمام خطاهای (فکری و عملی) مرتکب شدۀ اعضاء در هفته گذشته بود. این گزارش ها توسط رهبری برای نظارت بر رفتار، ارزیابی پیشرفت اعضاء و تمایل آنان به انطباق با فرقه، و به دنبال آن، مطرح کردن انتقادات و سرزنش ها برای هفته آینده مورد استفاده قرار می گرفت. دورین بکستر (رهبر فرقۀ WDU) جملۀ خاصی داشت: “من مالک تو هستم“. برای رسیدن به این مالکیت، روند خاصی طی می شد که در زیر به خلاصه ای از آن که از همین مقالۀ فوق گرفته شده است، اشاره می شود (لالیچ ١٩٩٢).
هرکسی که در مدار فرقۀ اتحادیۀ کارگران دموکراتیک (WDU) قرار می گرفت به معنای واقعی کلمه از همان لحظه ای که وارد فرآیند عضوگیری می شد (حتی زمانی که فقط یک نام در فهرست اعضای مسئول عضوگیری بود) به دقت کالبدشکافی می شد. زمانی که به عضویت درمی آمد، هدف ِ “شکستن”، “زمایش”، “بحران زایی القایی” و یا هر کاری که برای وادار کردن شخص به “تسلیم” موثر بود، قرار می‌گرفت. در این روند، هویت فردی لکه ای بود که باید پاک می شد، ریشه‌های وی از زیر خاک بیرون کشیده و کنده می شد، کل تار و پود زندگی‌ فرد پیش از پیوستن به فرقه با توسل به یک قانون اخلاقی نخبه‌گرا زیر سوال قرار می گرفت. اعضا همه چیز خود را صادقانه در طبق اخلاص می گذاشتند و درعوض، آنچه دریافت می کردند ساعت‌ها، روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها انتقاد بی‌پایان و تحمل‌ناپذیر، قضاوت‌ها و نگرش‌های تحقیرآمیز رهبری بود. در جلسات انتقاد، الفاظ رکیک و تحقیرآمیز هم رو در رو به مبارزان  گفته می شد و هم در جلسات رهبری، پشت سر آنها زده می شد. رهبری فرقه،  شرورترین شخصیت را از هر عضوی که در قالب این فرقه گرفتار می شد، می ساخت. اعضا مورد بررسی موشکافانه و پرسش های بی امان قرار می گرفتند، شکسته و مغزشویی می شدند تا به شکل و هیئت ِ این فرقه دربیایند و تنها واقعیتی که به آن پایبند باشند، واقعیت داخلی محدود و بسیار کنترل شدۀ فرقه شود.
در فرقۀ اتحادیۀ کارگران دموکراتیک (WDU) اعضایی که به خاطر “خطایی” تنبیه می شدند یا در انتظار محاکمه بودند، کاملا تحت تحریم قرار می گرفتند و در عمل، از زندگی فرقه ای حذف می شدند و هیچ عضو دیگری اجازه نداشت با آنها صحبت کند، یعنی در سکوت کامل، گاهی تا هفته ها و ماه ها زندگی می کردند. دورین بکستر (Doreen Baxter) رهبر این فرقه عقیده داشت “هدف وسیله را توجیه می کند” (لالیچ ١٩٩٢). هر عضوی که تردیدی را بر زبان می آورد، بازداشت و زندانی شده و مورد شکنجه، توهین و تحقیر قرار می گرفت. در مواردی، این شکنجه ها حتی به مرگ افراد نیز ختم می شد.
یکی از اعضاء جداشدۀ فرقۀ اتحادیۀ کارگران دموکراتیک (WDU) که در جلسات تنبیهی، اعضاء دیگر را مورد پرخاش، سرزنش، توهین و تنبیه قرار می داد، در نامه ای به لالیچ، احساس خود از توهین به دیگران را چنین توضیح می دهد: “باید اعتراف کنم که بخشی از وجود من از این حمله ها و ضربات گروهی [کلامی] بر وجود یک انسان دیگر لذت می بُرد. به هر حال، کجای دیگر در تمام عمرم می توانستم چنین قدرتی بر شخص دیگری داشته باشم؟ کجای دیگر چنین پستی و رذالتی نه تنها پذیرفته می شود بلکه مورد تشویق قرار می گیرد؟ در کدام حوزۀ دیگر از زندگی، من این فرصت را می داشتم که (الف) تا این حد درست باشم، (ب) اینقدر حق به جانب باشم، و (ج) آدمی که در مقابلم ایستاده اینقدر بی شرمانه تقصیرکار باشد؟”
این انتقادات و محکومیت های هولناک عمومی و آن خیانت های اجباری به دوستی های خصوصی و روابط شخصی نمی توانست بدون مشارکت فعال اکثریت اعضاء ادامه یابد. فرقه ها بدون این محاکمه های بی وقفه و جلسات انتقاد و محکومیت ها و عطش برخی از اعضاء به دست یافتن به قدرتی هرچند ناچیز در فرقه نمی توانند پایدار و برقرار بمانند، زیرا این حملات، شکنجه ها و توهین ها سازوکاری است که به قصد خُرد کردن فرد و از بین بردن اعتبار و اعتماد فرد به نظرات خود به کار می روند. این اعمال طی دهه ها تا جایی پیش رفت که درنهایت، این فرقه به محیطی برای آزار، شکنجه، رسوایی، و توهین رهبران فاسد به اعضا و مبارزان خود تبدیل شد.
در نهایت، این شیوه های اعتراف گیری، شکنجه ها، تحقیر و توهین های مکرر منجر به آسیب های روانی ِ شدیدی می شوند که در ترمینولوژی ِ روانشناختی به طور خاص به آنها ترومای فرقه (یا وحشت پس از حادثه به دلیل زندگی در فرقه) می گویند. علائم آن اغلب شامل افسردگی، اضطراب، حملۀ وحشت، بدگمانی، دشمن پنداری، احساس گناه، شرم، بی اعتمادی، عصبانیت، هجوم افکار مزاحم و کابوس است که حتی تا سالها پس از جدایی از فرقه با اعضاء می ماند.
دموکراتیک یا دیکتاتوری؟
اکثر فرقه ها در آغاز به صورت یک سازمان یا گروه پیشرو با آرمان های برتر تشکیل می شوند اما جایی در مسیر تحولات خود، به دلیل ویژگی های ماهیتی که در سراسر این پژوهش توضیح داده شد (مانند رهبر تمامیت خواه، تمرکز قدرت، تمرکز تصمیم گیری، استفاده از شیوه های خشن، آزار و شکنجۀ اعضاء، اطاعت محض اعضاء و سایرعواملی که نام برده شد) به نوعی اقتدارگرایی مطلق روی می آورند.
چنانچه در آغاز (در بخش مربوط به رهبر کاریزماتیک گفته شد) “هستۀ اصلی و مرکزی ِ فرقه بر “اطاعت محض” یا “سرسپردگی” به رهبر گذاشته می شود. به عبارت دیگر، رهبر دارای قدرت مطلق و نامحدود است. همین ویژگی ِ خاص رهبر فرقه (تمرکز قدرت) اساسا هیچ سنخیتی با دموکراسی ندارد که در آن اصل را بر مردم سالاری (هرچند نسبی)، توزیع قدرت، رعایت آزادی های اجتماعی و سیاسی مردم، شایسته سالاری، رقابت آزاد و وجود رسانه های مستقل می گذارد.
در واقع، ایمان بیش از حد به رهبر بدون چالش و تسلیم کامل اعضاء در برابر تصمیمات و خواسته های وی، زمینۀ مساعدی برای ظهور دیکتاتوری یا اقتدار مطلقِ رهبر ایجاد می کند. وارِن جفس (Warren Jeffs) رهبر فرقۀ “کلیسای بنیادگرایانه عیسی مسیح مقدسین آخرالزمان” پس از ماه ها غیبت ناگهان روزی در جلسۀ فرقه ظاهر می شود و در بُهت و سکوت اعضاء می گوید از امروز ما وارد فاز “دیکتاتوری ِ خیرخواهانه١٦ می شویم و برای پیشبرد هدف هایمان از هیچ اقدامی رویگردان نخواهیم بود.
فساد مالی
فساد مالی فرقه ها را می توان از جنبه های گوناگونی مورد بررسی قرار داد، از عدم شفافیت در منابع مالی، و پنهانکاری یا عدم افشای معنادار منابع مالی گرفته تا نحوۀ هزینه کردن پول و اشیاء با ارزش، میزان پول نقد، حسابهای بانکی و دیگر روش های ذخیره و نگهداری پول، پولشویی، و استفادۀ ابزاری از موقعیت مالی خود برای تبلیغات، جذب نیرو، حفظ اعضاء و در نهایت، تهدید و تطمیع اعضاء جدا شده از فرقه.
ایمی مورین، رواندرمانگری که با جداشدگان از فرقه های گوناگون کار می کند، در مقاله ای با نام “١٠ نشانۀ هشدار مربوط به فرقه ها١٧ به وابستگی مالی ِ اعضاء فرقه ها اشاره می کند و می گوید: از آنجا که اعضاء فرقه از نظر مالی منبع درآمدی خارج از فرقه ندارند، به شدت از نظر اقتصادی حتی تهیۀ غذا به فرقه وابسته اند. این وابستگی همچون شمشیری همواره بالای سر اعضا قرار دارد و به محض بروز کوچکترین اعتراض یا خطای سازمانی، این حمایت مالی را با هدف تنبیه عضو خاطی قطع  می کنند، که می تواند خطرات جسمی و روانی برای فرد ایجاد و از سوی دیگر، خروج اعضاء از فرقه را دشوارتر کند. برخی از اعضای جدا شده حتی منبع مالی کافی برای اجاره کردن یک سرپناه بیرون از فرقه ندارند. این درحالی ست که رهبران فرقه ها زندگی بسیار شیک و پُر زرق و برقی دارند. مثلا، دورین بکستر (Doreen Baxter) رهبر فرقۀ “اتحادیۀ کارگران دموکراتیک” (WDU) با دو خانۀ مبلۀ شیک، یک اتومبیل اسپورت آخرین مدل، آخرین تجهیزات الکترونیکی روز، پول در حساب بازنشستگی و غیره، به راحتی با بیش از صدهزار دلار در سال زندگی می کرد. از سبک زندگی پر زرق و برق او  فقط حلقۀ داخلی و تعداد انگشت شماری از اعضاء سطح پایین مورد اعتماد باخبر بودند.
در اکثر فرقه ها، نابرابری و بی عدالتی ِ اقتصادی تا جایی ست که منابع مالی و نیز رفاه اجتماعی براساس دور یا نزدیک بودن افراد به رهبری  توزیع می شود. مثلا در فرقۀ اتحادیۀ کارگران دموکراتیک به اعضا گفته شده بود که همۀ اعضاء مبلغ ماهانۀ یکسانی (حدود ٦٥٠ دلار) دریافت می کنند. در واقع، برخی از اعضای مورد علاقه یا باهوش‌تر، کمک‌های ماهیانه بالاتری را از فرقه دریافت می‌کردند یا اجازه داشتند هدایایی را که از خانواده خود می گرفتند، مخفی نگه دارند. اما به طور کلی، اعضای رده پایین زندگی بسیار ساده و حتی فقیرانه ای داشتند. لباس‌های نامرغوب می‌پوشیدند، ماشین‌های مدل قدیمی را می‌راندند، و در اتاق هایی با مبلمان بسیار ساده، اولیه و اندکی زندگی می کردند. در پایان ماه، پولی برای پس انداز باقی نمی ماند. بدتر از آن، کسانی که برای جمع آوری کمک مالی به سطح شهر فرستاده می شدند اگر با مبلغ تعیین شده ای نمی رسیدند، از هراس اینکه مورد سرزنش و خشم مافوق خود قرار گیرند، تفاوت را از جیب خود جبران می کردند.
در واقع، فرقه ها با استفادۀ ابزاری و هدفمند منابع مالی، برای فریب و جذب افراد، وابسته نگاه داشتن نیروها، و نیز ساکت کردن جداشدگان، روش های گوناگونی را پیش می گیرند. یکی از این روش ها پیشنهاد کمک مالی برای ساکت کردن و وابسته کردن اعضاء جدا شده از فرقه است که همچنان که ایمی مورین می گوید، برخی از آنان حتی توان مالی ِ کافی برای اجارۀ یک اتاق در بیرون از فرقه ندارند. با پرداخت مبلغی ماهانه، عضو جدا شده را (که اطلاعات بسیاری ارزشمندی از معادلات درون فرقه، نحوۀ زندگی اعضاء، اعمال خشونت، تجاوز، تحمیل و شکنجه و غیره دارد) وابسته به خود و ساکت و منفعل نگاه می دارند.
چه کسانی جذب فرقه ها می شوند؟
اکثر مردم تحت شرایط مناسب می توانند در معرض نفوذ و جذب به فرقه قرار گیرند. فرقه ها به دنبال افراد فعال، سازنده، باهوش و پرانرژی می گردند که با جمع آوری سرمایه، جذب پیروان بیشتر، و راه اندازی کسب و کارهای متعلق به فرقه یا سمینارهای مرتبط با فرقه، برای فرقه فعالیت کنند. افراد می توانند به دلایل کاملا شخصی و بسیار گوناگون به فرقه ها بپیوندند، از جملۀ این شرایط می توان به سرخوردگی از شرایط اجتماعی و سیاسی ِ حاکم بر جامعه یا کشور، ناامیدی از اجرای عدالت، به حاشیه رانده شدن، داشتن اهداف مبارزاتی و آرمان ها و رویاهایی مشابه آنچه رهبر فرقه نوید می دهد، شرایط روانی پُر اضطراب، آسیب پذیری عاطفی، شرایط اقتصادی متزلزل، و روابط اجتماعی و خانوادگی ضعیف اشاره کرد. در یک کلام می توان گفت، این افراد فکر می کنند بجز جان خود، چیزی برای از دست دادن ندارند، و تحت شرایط هیجانی و عاطفی حاضرند زندگی خود را برای رهبر و رسیدن به آرمان های فرقه فدا کنند. به طور کلی می توان گفت، فرقه ها برای آن بخشی از وجود ما جذاب هستند که چیز بهتری می خواهد، دنیای بهتر برای دیگران یا ساختن “خود” بهتر و برتر در ما. اینها خواسته های واقعی و قلبی انسان های شایسته و درستکار است. اما افرادی از فرقه، در مورد نحوۀ بازی بر روی این خواسته ها آموزش دیده اند. آنان می دانند چگونه حرف بزنند و عمل کنند که به نظر برسد که این “فرقه” دقیقاً همان چیزی است که شما به آن علاقه دارید و به دنبال یافتن آن هستید.
مت دیویس در مقاله ای با عنوان “چهار تکنیک روانشناختی که فرقه ها برای عضوگیری استفاده می کنند١٨ شرح مفصلی از تکنیک های عضوگیری فرقه ها می آورد: “یکی از راه های عضوگیری فرقه ها، فریب دادن افراد با وعدۀ پول، کار، زندگی بهتر، یا حتی روابط جنسی است. اصولا فرقه ها به دنبال نیروهای جوانی هستند که بتوانند اهداف و فعالیت های فرقه را به پیش ببرند. دانشجویان سال اولی به طور نمونه، اهداف خوبی برای جذب فرقه هستند، زیرا هنوز در حال یافتن هویت خود هستند و به تازگی از خانواده های خود جدا شده اند.” علاوه بر این، افرادی که در کودکی مورد بی توجهی و بی مهری یا مورد آزار و اذیت قرار گرفته‌اند، ممکن است به راحتی به خدمت گرفته شوند، زیرا به دنبال توجه و اعتباری هستند که در کودکی از آنها دریغ شده است. بطور خلاصه می توان گفت مستعدترین افراد برای به خدمت درآمدن در فرقه کسانی هستند که تحت اضطراب و استرس شدید بوده و از نظر عاطفی آسیب پذیرند، روابط خانوادگی ضعیفی دارند یا هیچ ارتباطی با خانواده ندارند، یا در شرایط نامطلوب اجتماعی-اقتصادی زندگی می کنند.
گرایش به فرقه از آغاز تا پایان، به سه مرحلۀ عمده تقسیم می شود که هر مرحله شرایط و ویژگی های خاص خود را دارد: الف) پیوستن به فرقه، ب) اقامت و تعهد به فرقه، پ) بریدن ذهنی و روانی تا جدا شدن و ترک فیزیکی فرقه. این مراحل برای کسانی ست که خود به فرقه پیوسته اند، نه کودکانی که در فرقه به دنیا آمده یا در کودکی همراه والدین خود به فرقه پیوسته اند.
دیویس در مورد روش های مغزشویی در فرقه می گوید، عضو جدید معمولا در آغاز با محبت، خوش زبانی و تایید اعضاء قدیمی فرقه روبه رو می شود و این دقیقا چیزیست که عضو تازه وارد به آن نیاز دارد: “احساس شادی و آرامش از پذیرفته شدن و تعلق”. اما چیزی نمی گذرد که تکنیک دیگر که ایزوله یا منزوی کردن ِ عضو جدید و قطع ارتباط نه تنها فیزیکی بلکه اطلاعاتی فرد با جهان بیرون است، بکار گرفته می شود: روزنامه، کتاب (فقط کتاب های مورد تایید فرقه در دسترس اعضاء گذاشته می شود)، تلفن، تلویزیون، اینترنت، … و هر آنچه بتواند واقعیت بیرون از محیط فرقه را به اعضاء نشان دهد، سانسور می شود. تنها واقعیتی که اعضاء فرقه تجربه می کنند، همان است که فرقه در اختیار آنان می گذارد.
تکنیک بعدی، حفظ کنترل از طریق قرار دادن مکرر اعضاء در موقعیت وحشت و عشق است. الکساندرا استین١٩ که خود تجربۀ زیستن در یک فرقه را دارد، در کتاب “وحشت، عشق و شستشوی مغزی: دلبستگی در فرقه ها و سیستم های توتالیتر” می گوید: وقتی می‌ترسیم، از منبع ترس فرار نمی‌کنیم، بلکه به یک پناهگاه امن می‌رویم، «به سوی کسی…» – و آن کس معمولاً فردی است که به او احساس وابستگی و اعتماد می‌کنیم. اما وقتی این به اصطلاح پناهگاه امن، درعین حال منبع ترس هم باشد، فرد به اصطلاح یخ می زند (یا از ترس و تعجب، خشکش می زند)، و بین پناه بردن به و دوری جستن از منبع ترس، به دام میافتد و احساس امنیت و تعادل روانی خود را از دست می دهد. فرقه ها با استفاده از این تکنیک، وابستگی اعضاء به رهبر را افزایش می دهند و درنتیجه، کنترل مداوم بر اعضاء را تضمین می کنند. این حالت طاقت فرسای یخزدگی، و گیر افتادن میان وحشت، فرار، پناه بردن و دوری جستن ِ مداوم، سبب خستگی مفرط ذهنی ِ اعضاء می شود، در نتیجه، اعضاء نمی توانند نسبت به ایدئولوژی فرقه که ناگهان به آن متعهد شده اند، تفکر انتقادی و تحلیلی داشته باشند.
تاثیر دیگری که این تکنیک بر اعضاء می گذارد این است که فرد دائم به خود شک می کند و خود را کوچک می شمارد، درنتیجه اعتماد به خود، توانایی های خود و قدرت تجزیه و تحلیل خود را از دست می دهد، و در نهایت تسلیم می شود، چراکه می پذیرد و باور می کند که “رهبر بهتر می داند”.
عوامل بازدارنده از جدایی از فرقه ها
در اینجا این پرسش پیش می آید که اگر شرایط زندگی در یک فرقه تا این اندازه دشوار است “چرا اعضاء، فرقه را ترک نمی کنند؟
در سال ۲۰۱۷ ، پژوهش بسیار جالب و جامعی توسط چهار روانشناس در دانشگاه نانتز٢٠ در فرانسه صورت گرفت که از بسیاری جهات منحصر بفرد است چراکه پژوهشگران توانستند با سی و یک نفر از اعضای جدا شدۀ یک فرقه مصاحبه کنند و نیز پرسشنامه های تخصصی در اختیار مصاحبه شوندگان قرار دهند که نتایج آماری ِ متعددی داشت. یکی از یافته های این پژوهش، ویژگی های مشترک میان عضویت در فرقه و اعتیاد به مواد مخدر است، مانند: ادامه دادن باوجود آسیب، کسب ِ آرامش روانی اولیه، اشغال جایگاه انحصاری فرقه در ذهن و افکار اعضاء، افزایش مشکلات روانی، قابلیت دسترسی بالا، عدم اعتماد به جامعه، و نیاز به حمایت خانواده و دوستان در هنگام ترک (راسل و همکاران، ۲۰۱۷).
میویلودس در گزارشی تحت عنوان “گزارش به وزیر کشور٢١ توضیح می دهد که عضویت و ادامۀ ماندن ِ اعضاء در فرقه ها یک فرآیند طولانی و مداوم است که از عناصر گاه پیچیدۀ اعتقادی، آرمانی، سیاسی و نیز روانی گوناگون تاثیر می پذیرد. برخی ازین عناصر عبارتند از: آسیب پذیری ِ فرد (از نظر روانی و عاطفی)، تاثیر و تسلط ِ گروه بر فرد، استفاده و سوءاستفاده (manipulation) از عواطف و احساسات فردی و جمعی، جدا و ایزوله کردن فرد از دنیای بیرون، پیشرفت در آموزش های اعتقادی و گرفتن ترفیع و درجه، و درنتیجه، تشویق برای ماندن، و همینطور تعیین مسئولیت های تازه و متفاوت به فرد (میویلودس، ٢٠١٥). مشارکت فعال در برنامه های فرقه می تواند به وابستگی عاطفی به رهبر یا اعضای فرقه منجر شود. این وابستگی عاطفی به خوبی توضیح می دهد چرا اعضاء فرقه با وجود تهدیدها و آسیب های جانی و روانی، همچنان و گاه سال های طولانی در فرقه باقی می مانند.
یکی از عوامل بازدارنده برای ترک فرقه،” احساس خالی بودن بیرون از زندگی و دنیای درون-فرقه است، که البته می تواند پیامد زندگی در یک فرقه برای سال های متمادی نیز باشد. همانطور که پیشتر نیز اشاره شد، این تاثیرات روانی سبب می شود فرد تعادل روانی خود و به طبع ِ آن قدرت انتخاب و تصمیم گیری خود را از دست بدهد. از سوی دیگر، برای کسانی که سال های زیادی از عمر، بویژه دوران نوجوانی و جوانی ِ خود را در فرقه های بسته گذرانده اند که با جهان بیرون قطع ارتباط کرده و اطلاعات ناچیزی دربارۀ زندگی خارج از فرقه دارند، حتی اگر دیگر تعهدی به فرقه احساس نکنند و به اصطلاح کاملا بریده باشند، بیرون رفتن از فرقه و ادغام در جامعه و تطبیق خود با نورم ها و هنجارهای جدید بسیار دشوار است. باتوجه به پیشرفت های تکنولوژیک و علمی روزبه روز فزاینده در جهان بیرون، عضو جدا شده خود را در دنیای غریبی می بیند که برای آن هیچ آمادگی ِ ذهنی و مهارتی ندارد، و باید زندگی را از نو شروع کند و برای ادغام در جامعه، مهارت های تازه ای بیاموزد. این درحالی ست که ممکن است عضو جدا شده در دهۀ پنجم، ششم یا هفتم عمر خود باشد، که شرایط را برای وی در تصمیم گیری، سخت تر هم می کند.
مجاهدین
پیش از هر چیز باید تاکید کنم که فرقه و فرقه گرایی مختص هیچ جغرافیا، مذهب، نژاد یا سرزمین خاصی نیست و از اروپا و امریکا گرفته تا آسیا در سراسر جهان از دیرباز، فرقه هایی با ایدئولوژی های گوناگون وجود داشته و دارند. مثلا، فقط در امریکا حدود پنج هزار فرقۀ فعال وجود دارد. با این حال، مطالعات و پژوهش های بی طرفانه و آکادمیک قابل توجهی به زبان فارسی در این زمینه صورت نگرفته است، و این مسئله، ضرورت پژوهش در این حوزه را امری لازم و برای سلامت روانی عمومی ضروری می سازد.
همانگونه که در آغاز این پژوهش گفته شد، تلاش دارم با رویکردی بی طرفانه و به دور از مهر یا کینه ورزی به این سازمان، مطالعه ای مطابقتی براساس یافته های پژوهشگران متخصص “فرقه شناسی” (با بیش از صدها صفحه اسناد و مقالات آکادمیک، مصاحبه ها و پرسشنامه های دقیق و تخصصی ِ موجود در پُرتالهای دانشگاهی، ویدئوهای جداشدگان از فرقه های مختلف، و سپس با بررسی ِ مقایسه ای ِ ویژگی های برجستۀ فرقه ها با ویژگی هایی که از اسناد معتبر ِ نوشتاری، صوتی و تصویری دست اول از جدا شدگان سازمان مجاهدین خلق به دست آمده است) به آن پرسش ِ محوری اولیۀ “آیا سازمان مجاهدین خلق فرقه است؟” پاسخ گویم. همانطور که پژوهشگران غربی، تحقیقات خود را براساس شواهد دست اول از گفته ها، نوشته ها و مصاحبه های اعضاء جداشدۀ فرقه ها استوار می کنند (چراکه، بنابر ماهیت بستۀ فرقه ها و عدم دسترسی ِ بدون محدودیت و نظارت خبرنگاران و گفتگوی خصوصی با اعضاء فرقه، آگاهی از چندوچون مناسبات و شیوه ها و ابزارهای مورد استفادۀ فرقه ها درون تشکیلات خود، امکان ناپذیر است)، در این پژوهش نیز مقالات، کتاب ها، و مصاحبه های دیداری و شنیداری ِ اعضاء سابق سازمان مجاهدین خلق مورد استناد قرار می گیرند.
برای پرهیز از طولانی شدن مطلب و برای آگاهی بیشتر در زمینۀ چگونگی پیدایش، شکلگیری و سیر تحولات این سازمان لازم است خواننده به تاریخچۀ هستۀ اولیه و سیر تحولات سازمان مجاهدین خلق که در سایت رسمی این سازمان قابل دسترسی است رجوع کند.
برای بررسی مطابقتی این سازمان با فرقه های شناخته شدۀ جهان، به ترتیب و براساس ویژگی های مشترکی که دربارۀ فرقه ها از آغاز این نوشتار آمده است، پرداخته می شود و نمونه ها، نقل قول ها و مثال های مستندی ارائه می گردد.
رهبر کاریزماتیک
همانطور که پیشتر گفته شد، فرقه ها معمولا به گرد یک اندیشه یا آرمان یا یک رهبر کاریزماتیک جمع می شوند. اعضاء فرقه باور دارند که رهبر از ویژگی ها و توانایی های نادر، خاص و برجسته ای مانند قدرت اندیشه، تحلیل و درک بالایی برخوردار است و می تواند در بزنگاه های دشوار، اعضاء را در برابر مشکلات سیاسی و قوای قهری محافظت کند و آنان را به سلامت به سر منزل مقصود برساند. اینجا لازم است معنای کاریزما را دوباره یادآوری کنم. چنانچه پیشتر گفته شد، “ماکس وبر” کاریزماتیک بودن ِ رهبر را همان “باور” اعضا به او می داند که در صورت ِ تردید و عدم باور اعضاء، کاریزمای رهبر نیز ناپدید فرو می ریزد.
ابولقاسم رضایی، یکی از مسئولان مجاهدین، در مطلبی با عنوان “آزمایشهای خطیر و راز مصونیت در عبور٢٢ که در سایت رسمی مجاهدین خلق منتشر شده است در توصیف مسعود رجوی در زندان اوین در سال ١٣٥٠ می گوید: “در جمع عمومی زندان اوین، یک نفر و فقط یک نفر یعنی جوان‌ترین عضو مرکزیت سازمان، مسعود رجوی بود که با احساس مسئولیت تمام و باور همه‌جانبه به حنیف بنیانگذار و عشق به او، پا پیش گذاشت و یک حرف علمی و بنیادین را مطرح کرد؛ آن حرف این بود که ما ضربه نظامی و امنیتی از ساواک خورده‌ایم و باید قبل از هر چیز، علت این ضربه و کمبود را در این میدان جست‌وجو کنیم.”باز در جای دیگری در همین مقاله بالاترین صلاحیت‌ها را برای رهبری سازمان مجاهدین قائل است و می گوید “در آنجا (سال پنجاه و چهار) باز هم برادر مسعود (رجوی) با تقوای انقلابی و مجاهدی، خود را از عملکرد خودبه‌خودیِ ضربه دور نگه داشت. او واقع‌بینانه‌ترین پاسخ‌ها را برای علت فرود آمدن ضربه ۵۴ کشف کرد و آن را همراه با راه‌حلش آموزش داد. این‌گونه بود که یک شر کثیر را به خیر عظیم تبدیل نمود“. آوا فرهادی در “بنیانی پاکیزه و رهروانی ایستاده بر راه”٢٣ از عناوینی همچون “شیر همیشه بیدار برادر مسعود و مهر تابان آزادی خواهر مریم“در توصیف رهبری سازمان مجاهدین استفاده می کند. قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد) در مقالۀ مفصل خود با عنوان “نگاهی به فروغ جاویدان”٢۴ می نویسد “صحبت های مریم (رجوی) که بعد از سخنان مسعود (رجوی) انجام شد، مریم (رجوی) بر “رهبری عقیدتی خاص الخاص” مسعود (رجوی) اشاره کرده و بدین ترتیب بر جایگاه بی بدیل او تاکید نمود.”  (کلماتی که با رنگ سیاه مشخص شده اند، از نگارنده است).
مسعود رجوی از سال ١٣٥۴رهبری سازمان مجاهدین را در دست دارد. او زمانی خود را “مسئول اول” سازمان نامید، سپس رهبر عقیدتی شد. بعد از اعلام تاسیس “شورای ملی مقاومت ایران”، او همزمان مسئول شورای ملی مقاومت هم شد. بعد از اعلام تشکیل “ارتش آزادیبخش ملی ایران” او ” فرمانده کل” این ارتش شد. قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد) می گوید در نشست های “انقلاب ایدئولوژیک” از سال ١٣٦٨به بعد، مریم رجوی، همسر مسعود رجوی، که او نیز عنوان رهبری عقیدتی را از مسعود رجوی دریافت کرده بود، خطاب به اعضا مجاهدین تاکید می کرد که آنها، یعنی اعضای سازمان، “سال های نوری” با مسعود فاصله دارند. زیرا “قانونمندی های حاکم بر او” کاملا متفاوت از اعضا است و او (مسعود)، به “خدا” پاسخگو است. این سخنان در حضور مسعود رجوی بیان می شد و او اعتراضی به این ادعاها نداشت (حیدری، ١٣٩٢).
قهرمان حیدری در همین مقاله به نشست های مجاهدین اشاره می کند می گوید یکی از این نشست ها “نشست امام زمان نام داشت و بطور غیر مستقیم بر جایگاه مسعود به عنوان جانشین امام زمان تاکید می شد. در این نشست مریم”حلقۀ وصل” به رهبری عنوان شد و اینکه لازمۀ رسیدن به مسعود، “وصل به مریم” است. از این زمان مریم عبارت بود از تنها فردی که مسعود را درک می کند و با او یگانه شده است. دیگر مجاهدین توان و لیاقت درک مسعود و رسیدن به او را نداشته و برای رسیدن به مسعود، تازه اول باید به مریم برسند. اینچنین شد که مریم، پیوسته جایگاه بالا و بالاتری یافت. شاخص اصلی برای ارتقاء تشکیلاتی هر عضو مجاهدین یا رزمنده ارتش آزادیبخش، پذیرش این جایگاه مریم بود.”
از بعد از سقوط دولت صدام حسین در عراق در سال ٢٠٠٣میلادی، مسعود رجوی (همانند امام زمان شیعیان) از انظار عمومی پنهان شده است. بجز موارد معدودی که پیامی با صدای او منتشر شده، تصویری از او دیده نشده و محل اقامت او نامشخص است. سازمان مجاهدین پیوسته “دلایل امنیتی” را عامل سکوت در مورد محل اقامت مسعود رجوی عنوان می کند.
سلطه و تسلیم
اصل و بنیان ِ رابطۀ رهبر و پیروان فرقه ها همواره بر تسلیم کامل گذاشته می شود و تمام راهکارها، برنامه ها، تکنیک ها و استراتژی های دیگر، راه ها و ابزارهای ِ رسیدن ِ به چیرگی و تسلط کامل بر اعضاء است. یکی از راه های به انقیاد درآوردن و تسهیل سرکوب اعضاء فرقه، جدا و به اصطلاح ایزوله کردن محل زندگی و استقرار اعضاء و دور نگه داشتن آنان از جامعه است.
نیروهای مجاهدین در مراکزی با عنوان قرارگاه، پایگاه، مقر و… مستقر شده اند. رفت آمد به داخل این مراکز برای غیر از مجاهدین ممنوع و برای ساکنین آن تنها با اجازۀ مسئولین آنان یا با ارائۀ یک برگه یا مجوز ویژه مجاز است. از سال ١٣٦٦ با اعلام تشکیل “ارتش آزادیبخش ملی ایران“، مقر اصلی استقرار نیروهای مجاهدین در عراق و در قرارگاه اشرف بود. حتی رفت و آمد در داخل قرارگاه اشرف در عراق بین نیروهای مختلف مستقر در این قرارگاه (بین محل استقرار محورهای مختلف) با برگه مخصوص امکان پذیر بود. اما از سال ١٣٩۴- ١٣٩٥ و بعد از انتقال نیروهای این سازمان به آلبانی، محل استقرار اصلی نیروهای این سازمان در خارج از شهر تیرانا، پایتخت آلبانی قرار گرفت که این پایگاه “اشرف ٣” نام دارد. ارتباط آزاد نیروهای مجاهدین با دنیای خارج از این تشکیلات قطع است. به این معنا که از بیرون کسی امکان ارتباط با داخل قرارگاه “اشرف ٣” و نیروهای مجاهدین ندارد.
فرشته هدایتی، یکی از اعضای سابق و جدا شدۀ مجاهدین با ٣٢ سال سابقۀ حضور در این تشکیلات، در کتاب خود با عنوان “زخم های بی التیام” بخش “تشریح” می نویسد یگان های مختلف حصار کشی شده بودند و برای تحرک افراد از یک یگان به یک یگان دیگر در داخل قرارگاه اشرف، نیاز به ویزا و امضای فرماندۀ مرکز بود.”٢٥
اسماعیل وفایغمایی، یکی دیگر از اعضای جداشدۀ سازمان مجاهدین خلق در مقاله ای تحت عنوان “هفت حصار٢٦ که در سایت شخصی ایشان منتشر شده است، زندگی در عراق را به حصار پنجم تعبیر کرده و می گوید: “در عراق حصار نیرومند پنجم در پس دیوارهای غربت سر بر آورد. اگر درکشورهای خارج میشد در خیابان قدم زد یا دچار تضاد شد و تشکیلات را ترک کرد، در عراق به هیچوجه نمی شد. زندگی ما محصور در چند ساختمان و پایگاه  در شهرهای مختلف یا پایگاههای چریکی در بیابانهای مرزی بود و همه چیز کنترل شده و حساب شده. خطر در همه جا وجود داشت. باید مسلح و جمعی حرکت میکردیم. باید برگه عبور داشته باشیم. لحظه به لحظه روز و شبمان روی چک لیست مشخص بود“.
در تشکیلات مجاهدین شعاری وجود دارد با عنوان “ایران رجوی- رجوی ایران” که تمامیت و موجودیت ایران را با مسعود رجوی یکسان می داند. شعار دیگری می گوید “خون شهیدانمان، رنج اسیرانمان در تو گره می خورد رجوی قهرمان“. مریم رجوی بر پایه این شعار تاکید می کرد: مسعود “صاحب” زنده و مردۀ مجاهدین است.
مالکیت رهبر بر جان و مال و زنده و مردۀ اعضای فرقه در تمامی ِ فرقه های شناخته شدۀ جهان امری معمول است چراکه چنانچه پیش از این بارها تاکید شده است، مالکیت رهبر بر اعضاء فرقه، اقتدار ِ رهبر را به نهایت رسانده و از اعضاء سلب هویت و اختیار می شود. در نتیجه، سرکوب، کنترل و سلطه بر مایملک امری حتمی و لازم برای پیروی ِ بی چون و چرا از رهبر تلقی می شود. قهرمان حیدری نیز بر این مسئله تاکید می کند و می گوید: “در جریان نشست های انقلاب ایدئولوژیک،  بندی با عنوان “اطاعت بی چون و چرا از رهبری/ خودسپاری به رهبری عقیدتی” وجود دارد که از اعضا مجاهدین می خواهد چشم و گوش بسته و با “عشق”، خود را به رهبری (مسعود و مریم رجوی) بسپارند. در پاسخ به هر عدم پیشرفت یا شکست در سیاست های مجاهدین به اعضا گفته می شود دلیل آن را در خود جستجو کنند زیرا آنان (اعضاء) آن مقدار که باید به رهبری “خودسپاری” نداشته اند” (حیدری، ١٣٩٢). در واقع، همچون سایر فرقه ها، در سازمان مجاهدین نیز رهبری عملا مدام العمر بوده، انتقادپذیر، مسئولیت پذیر و حتی به اعضاء خود هم پاسخگو نیست.
اسماعیل وفایغمایی در همان مقاله ادامه می دهد: “در این حصار و در ادامه این کارکردها و در پس دیوارهای اشرف و سایر پایگاهها در هر آنجائی که سازمان فعال بود، در چهارچوب اندیشۀ ناروا و بیمار رهبری مستبد باید تمام هست و نیست فکری، وجدانی، انسانی، عاطفی واعتقادی و سیاسی زاویه دار با خواست رهبران ما خُرد و نابود میشد و دوباره باز سازی میشد تا ما تمام و کمال در رهبران ذوب شویم و تبدیل به آنان شویم و در خدمت آرمان مقدسی! که آنان ادعای آن را داشتند قرار گیریم (وفایغمایی، ١٣٩٢).
قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد) در مقالۀ دیگری با عنوان “فردیت و جنسیت و مکانیزم های درون تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق برای تثبیت رهبری رجوی٢٧ دربارۀ ابزارهای گوناگون درون تشکیلات مجاهدین مانند “نفی فردیت” اعضاء توسط رهبری مجاهدین به مثابه به انقیاد درآوردن اعضاء می داند و دلیل آن را چنین توضیح می دهد: “مسعود رجوی در انقلاب ایدئولوژیک تلاش داشت تا از طریق یک “فرهنگ” جدید و ارزشگذاری واژه ها – آنگونه که او مورد نظرش بود- اعتراض و مخالفتِ درونی را سرکوب و نیروهای خود را به اطاعت بکشاند”. وی ادامه می دهد: “رجوی با طرح مسئله “نفی فردیت” به دنبال آن بود تا هر شخصی در درون تشکیلات، خود، موجودیت و شأن و ارزش انسانی خودش را نفی کند. توانمندی های خود را انکار کند و هرچه دارد را از رجوی بداند و آن را به پای رجوی فدا کند. موضوع هم فقط فدا کردن جان نبود، چرا که این چیزی بود که از بعد از سال  ١٣٥٧هر فردی در درون تشکیلات مجاهدین بارها و بارها آزمایش آن را پس داده بود. موضوع، نفیِ خود، یعنی نفی اندیشه کردن و فکر کردن و شکاکیت بود. موضوع، سرکوب “داوطلبانه” فکر کردن و نظر مستقل داشتن بود. حاصل چنین بودنی نیز اطاعت چشم بسته از رهبر و سلسله مراتب رهبری بود. بدین ترتیب، دیگر کسی نمی توانست شکست های سیاسی، تشکیلاتی و نظامیِ رهبری مجاهدین را به زیر سوال ببرد. و این، همان هدفی بود که رجوی آن را دنبال می کرد.”
این دقیقا همان تکنیکی ست که پیش از این الکساندرا استین به آن اشاره کرده و توضیح داده بود که فرقه ها با استفاده از این شیوه، وابستگی اعضاء به رهبر را افزایش می دهند و درنتیجه، کنترل مداوم بر اعضاء را تضمین می کنند. این شیوه سبب خستگی مفرط ذهنی ِ اعضاء می شود. به همین دلیل، اعضاء نمی توانند نسبت به ایدئولوژی فرقه، تفکر انتقادی و تحلیلی داشته باشند. تاثیر دیگری که این تکنیک بر اعضاء می گذارد این است که فرد دائم به خود شک می کند و خود را کوچک می شمارد، درنتیجه اعتماد به خود، توانایی های خود و قدرت تجزیه و تحلیل خود را از دست می دهد، و در نهایت تسلیم می شود، چراکه می پذیرد و باور می کند که “رهبر بهتر می داند”.
فرقه ها در استبداد و سلطه تا جایی پیش می روند که حتی شنیدن صدای اعتراض دیگران را نیز بر اعضاء خود حرام می کنند. برای مثال، در گفتگوی ویژۀ سیامک نادری (از جداشدگان سازمان مجاهدین) با سعید بهبهانی در تلویزیون میهن تی وی، با عنوان “والایی عشق و شکوه زنان – رقص رهایی و حرمسرا و سکس رجوی با زنان مجاهد – فرار یکی از زنان حرمسرا از اشرف”٢٨ از “جنگ بلندگوها” می گوید. در سال ١٣٨٩ برخی از خانواده های اعضای سازمان مجاهدین خلق، در جلو قرارگاه اشرف جمع شده و با نصب بلندگوهایی که به مرور تعداد آنها به سیصد بلندگو رسید، تلاش می کردند با اعضاء سازمان ارتباط برقرار کنند. برای مقابله با این بلندگوها، سازمان بیش از پانصد بلندگو در قرارگاه اشرف نصب می کند. سیامک نادری می گوید این سازمان “حتی یک “غُسل” گذاشت به نام “غسل صدا” که هر کسی هر صدایی از بیرون شنیده، بیاید بیان کند چه شنیده و آن را محکوم کند.” نادری می گوید “صداهایی که از بیرون کمپ شنیده می شد ما را آنقدر آزار نمی داد که صداهای داخل کمپ” که از بلندگوهای اشرف پخش می شد.
زنان
در بخش وضعیت زنان در فرقه ها اشاره شد که فرقه ها معمولا از زنان می خواهند که به گونۀ خاصی لباس بپوشند، حرف بزنند و رفتار کنند. این مسئله در درون تشکیلات سازمان مجاهدین نیز دیده می شود. گرچه سازمان مجاهدین در تبلیغات خود بر برابری ِ زنان و مردان، آزاد کردن ِ زنان از بند مردسالاری، رهائی و آزادی زنان از استثمار جنسیتی توسط مردان و اینکه زنان باید در صدر امور باشند و قدرت را به دست بگیرند، تاکید می کنند، اما به گفتۀ اعضاء جداشدۀ سازمان مجاهدین، زنان مجاهد می بایست در زندگی روزانۀ خود از دستورات و اوامر سختی پیروی و اصول خاصی را رعایت کنند، تا آنجا که زنانگی خود را نیز نفی کرده و خود را از دید مردان پنهان کنند. زنان مجاهد باید لباس متحدالشکل (یونیفورم) بپوشند (این در حالیست که مریم رجوی همواره با دامن و جوراب نازک در مراسم درون تشکیلاتی و بیرون از تشکیلات ظاهر می شود)، همینطور نباید هیچگونه تماس فیزیکی و حتی چشمی با مردان برقرار کنند. اعضاء مجاهدین براساس جنسیت، جداسازی شده و مجبورند اصول خاصی را در ارتباطات خود رعایت کنندو مردان  و زنان مجاهد که تا انقلاب ایدولوژیک سال ۱۳۶۸ همدیگر را با نام کوچک صدا می زدند، از آن زمان به بعد باید همدیگر را “خواهر و برادر” صدا می کردند”.
فرشته هدایتی، در کتاب زخم های بی التیاممی نویسد:”در تشکیلاتی که قرار بود به زن جایگاه خاصی داده شود حالا در مناسبات داخلی اش زن ها را مخفی می کند و ما از اینکه زن بودن ما مساله ساز باشد می ترسیدیم. ترس داشتم که به محض خروج از اتاق، برادری تصادفا چشمش به من بیافتد و ناگهان فیلش یاد هندوستان کند و بعد اسم مرا در گزارش خود بیاورد که در آن حالت دوباره باید زیر تیغ بروم  و پاسخگو باشم که چرا مردی مرا دیده  و یا چرا خود را چنان پنهان نکردم که او نتواند مرا ببیند!”
هدایتی دربارۀ جداسازی جنسیتی می گوید: “ما نه تنها محل کار و مسیر رفت و آمد و درب های ورود و خروج را مردانه و زنانه کرده بودیم که مبادا چشم زن و مرد نامحرم به هم بیافتد، بلکه رابطه زن و مرد برای ما چنان تابو (منع، نهی یا حرام) شده بود که حتی پمپ بنزین را نیز زنانه و مردانه کرده بودند! ضوابط این بود که هیچ خواهری حتی الامکان حق نداشت که به تنهائی تردد کند، به تنهائی از درب قرارگاه بیرون برود، با مردی تنها بماند و یا با مردی تنها در اتومبیل سوار شود و حتی الامکان باید از دیدن مردها و نیز دیده شدن توسط آنها به طور کلی بپرهیزد.” هدایتی در کتاب خود به این نکته نیز اشاره می کند که “در حالی که درد شدید داشتم و به بهداری منتقل شده بودم، مسئولین حاضر بر سر این بحث می کردند که “آیا  درست است یک دکتر مرد مرا عمل کند، یا نه؟”
هدایتی در همان کتاب (زخم های بی التیام) دربارۀ نوع پوشش اجباری زنان مجاهد می گوید: “حتی موقع خواب هم باید روسری ها حتما در دسترس باشد تا اگر به هر دلیلی نیاز به تردد و تحرک شد، حتما حجابمان رعایت گردد. بعضی برای اینکه در عالم خواب مبادا فرصت اینکه روسری شان را پیدا نکنند، با روسری  می خوابیدند، یعنی حجاب ٢۴ ساعته!” (هدایتی، ١٣٩٧).
از دیگر شیوه های سلطه بر زنان، می توان از آئین های ساختگی ِ معنوی با توجیه هایی مانند اتحاد و زیر چتر مقدس رهبر قرار گرفتن نام برد. همانطور که بنجامین رودن، رهبر “شاخۀ داویدیان”ادعا می کرد که مسیح است و همۀ زنان فرقه «همسران معنوی» او هستند، مسعود رجوی نیز در نشستی با زنان مجاهد ادعا می کند که صاحب همۀ زنان مجاهد است و آنان در حریم او قرار دارند و بیرون رفتن از حریم مسعود، گناه است. در گفتگویی که آقای همنشین بهار با خانم فرشته هدایتی در ویدئویی در کانال یوتیوب، با عنوان “پای قدرت که برسد هیچ کس معصومانه رفتار نمی‌کند”٢٩ بخش سوم، خانم هدایتی به نشستی در حاشیۀ “نشست حوض” در سال ١٣٧۴ اشاره می کند که در آن رهبری سازمان مجاهدین (مسعود و مریم رجوی) حضور دارند و در آن، مسعود رجوی گردنبندی طلا با شمایل مریم (مریم مقدس دین مسیحیت) به تک تک خواهران مجاهد هدیه می کند و از آنان می خواهد با صدای بلند بگویند “السلام العلیک یا سیده نساء العالمین”. هدایتی می گوید “منظور او از سیده النساءالعالمین مریم رجوی بود. در واقع، در بند ب انقلاب ایئولوژیک یاد گرفته بودیم که مسعود صاحب ماست و ما در “حریم رهبری” هستیم. بعد به هریک از ما برگۀ سفیدی داده شد که هر تناقضی از هر نوع که تا آن زمان داشتیم و به سازمان نگفته بودیم در آن برگه برای مسعود بنویسیم.”  وی ادامه می دهد: این مریمی ها (گردنبندهای طلا) به مثابه صاحبدار شدن ما بود. انگاری بی صاحب بودن، بدترین درد ما بود. این مریمی های طلا را نباید برادران می دیدند و اجازه نداشتیم هیچگاه از گردن خود باز کنیم. این همواره یادآوری ِ تعهد محرمیت ما با مسعود بود”. بعدتر در همین گفتگو، هدایتی توضیح می دهد که یکی از زنان مجاهد، گردنبند را به یکی از مردان مجاهد نشان داده بود واز آن به فاجعه ای در سازمان و عصبانی شدن ِ مسعود رجوی تعبیر می کند می گوید، مریم رجوی در نشستی به آنان گفت “پا بیرون گذاشتن از حریم مسعود گناه است و بدتر از گناه” (همان گفتگو، ٢٠١٨). هدایتی می گوید در آن جلسه، “همه به اشک و اعتراف و تقبل این “گناه و بدتر از گناه” مجبور شدیم و خواستیم که خانم رجوی وساطت کند بین ما و مسعود و مثل همیشه “حلقۀ وصل” ما باشد”.
اصطلاح “حریم” نشان می دهد که در تشکیلات این سازمان، نه تنها مردان، که زنان نیز با ورود به حریم مسعود در واقع به حوزۀ کنترل و نفوذ رهبری سازمان یا حوزۀ مالکیت ِ رهبری وارد شده و خروج از آن به “گناه و بدتر از گناه” تعبیر می شود. ایرج مصداقی، نویسنده و پژوهشگر، در گفتگویی با سحر تحویلی تحت عنوان “موقعیت زنان و حرمسرا در فرقۀ رجوی”٣٠ به تفصیل دربارۀ چگونگی و چرایی ِ روابط ِ مسعود رجوی با زنان شورای رهبری سازمان مجاهدین توضیح می دهد و آن را ابزار کنترل، سلطه و سرکوب زنان و مردان مجاهد عنوان می کند. وی توضیح می دهد رهبری مجاهدین از “هژمونی خواهران” (بند ب انقلاب ایدئولوژیک) برای رسیدن به هدف سرکوب و تحقیر مردان استفادۀ ابزاری می کند. همانطور که قبلا نیز گفته شد، تمام مکانیسم ها، مقررات و سازوکارها و تعابیر و اصطلاحات رایج در فرقه ها (مانند حریم رهبری) صرفاً به عنوان ابزار اعمال قدرت و کنترل عمل می کنند نه اهمیت اعضای فرقه، چراکه به آنان به مثابۀ شی یا سوژۀ مورد استفاده، کنترل و سرکوب نگریسته می شود و مورد بهره برداری قرار می گیرند.
یکی از بندهای انقلاب ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین، بند ب یعنی “هژمونی خواهران” است. این بند، گرچه برای تحقیر، خلع رده، سرکوب مردان و بی اعتبار خواندن ِ جایگاه آنان به عنوان مبارز و مجاهد، ساخته و برنامه ریزی شده بود، اما استدلال های سازمان و شورای رهبری، این بند را رهایی بخش می خواندند. قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد) در مقالۀ نگاهی به فروغ جاویدن، در این زمینه توضیح می دهد که سازمان، “هژمونی خواهران” را فرصتی می خواند تا زنان بر «نرینه» مردان بشورند. وی می گوید: ” بر اساس این تئوری، مردان مجاهد که در سطوح فرماندهی مسئولیت داشتند، باید مسئولیت های خود را به “خواهران” می دادند. به تدریج باید “خواهران” مسئولیت همه امور تا پائین ترین سطوح را به عهده گرفته و مردان باید تحت مسئولیت و زیر هژمونی زنان قرار می گرفتند.” در مناسبات درونی مجاهدین از این انقلاب با عنوان “انقلاب مریم” یاد می شود، چراکه او در سال ١٣٦٣ با از خودگذشتگی، از همسر خود “مهدی ابریشمچی” جدا شده و سپس با مسعود رجوی ازدواج کرده است.
حیدری در این مقاله، استدلال سازمان برای هژمونی خواهران را چنین توضیح می دهد: “هر مردی که بند ب انقلاب را نمی پذیرفت، یک “نرینه مرد” وحشی بود که زن را تنها با دید جنسی و تملک جویانه نگاه می کند. اگر مردی حاضر نیست هژمونی یک زن را بپذیرد، یعنی به پایان استثمار جنسی اعتقاد ندارد. از آنجا که بیشترین سرکوب رژیم متوجه زنان است، پیام این انقلاب برای زنان در ایران آن خواهد بود که مریم رجوی را الگوی خود کرده و بر علیه رژیم بشورند و اگر در درون مجاهدین کسی با این بند همراهی نکند، یعنی با رهائی زن مشکل داشته و خواهان بندگی و سرکوب زن است. هر زن هم که با این بند “مشکل” داشت، “مادینه” ای بود که نمی خواهد از دنیای “مفعولی” جدا شود” (حیدری، ١٣٩٢).
سیامک نادری در مصاحبه با میهن تی وی با عنوان “رقص رهایی و استخر و مهمانی و زنان چشم آبی٣١ می گوید: “رجوی گفته بود ترحم به برادران، مردان مجاهد، یعنی همبستر شدن با آنان”. وی همچنین، با اشاره به تحقیر مردان، در ادامه نقل قول می کند که رجوی صریحا به خواهران مجاهد می گفت “باید با برادران نرینۀ وحشی با تیر و تیغ و تبر و تپانچه هژمونی زنان را اعمال کنید“. نادری باور دارد که “هژمونی خواهران” اسم مستعاری است برای “هژمونی رهبری” و می گوید: “اصلا مریم رجوی خودش گفته که من آمدم تا رهبری عقیدتی مسعود را برجسته کنم” (نادری، ٢٠١٨).
به مردان مجاهدی که “هژمونی خواهران” را نمی پذیرفتند و مسئلۀ “صلاحیت و توانمندی تخصصی” را در رده بندی ها و مسئولیت های سازمانی مطرح می کردند، برچسب هایی مانند “مسئله دار” یا “متناقض” زده می شد. حیدری در این زمینه می گوید: “در فاصله بین پائیز ۱۳۶۸ تا تابستان ۱۳۶۹ کار اصلی در قرارگاه اشرف نشست های مختلف کوچک و بزرگ در رابطه با بند های انقلاب بود. در نشست های کوچک تر، افرادی که” مسئله داشته” و هنوز “انقلاب” نکرده بودند، توسط مسئولین نشست یا همرزمان “انقلاب” کرده، زیر فشار روحی و روانی قرار می گرفتند. اغلب با چنین عبارتی:”چرا کِشش میدی، شرم نمی کنی، خجالت نمی شکی، به خون شهدا فکر کن، برو بِگرد بین خمینی و پاسدار دورنی ات کجا لانه کرده، مشکل یک چیز دیگه است، بی خود در نرو و بی خود بهانه در نیاور و…” (حیدری، ١٣٩٢).
یکی دیگر از آئین های سازمان مجاهدین در ارتباط با زنان مراسمی موسوم به “رقص رهایی” است. ایرج مصداقی در همان گفتگوی فوق، دربارۀ انتخاب نام “رقص رهایی” می گوید: “برای آن که به این کار شکل رهایی بخش بدهند، یک ضرورت ایدئولوژیک بدهند، یک ارتقاء ایدئولوژیک بدهند، این نام را انتخاب می کنند” چیزی مانند “رقص بر بالای دار” و رها شدن از همۀ قید و بندها. وی توضیح می دهد که با انتخاب چنین نامی (رقص رهایی) زنان شورای رهبری، دچار نوعی توهم می شوند و بعد باید احساس و برداشت خود را دربارۀ رقص رهایی بنویسند و ابعاد این مراسم را به نوعی بشکافند و به آن سر و شکل دهند.
مصداقی دربارۀ مراسم رقص رهایی می گوید این مراسم در یک جمع بزرگ صد نفره در یک تالار سفید (بازسازی صحنۀ مراسم ازدواج) انجام می شد. در این تالار مسعود رجوی با کت و شلوار نشسته، مریم رجوی نیز در این تالار حضور دارد. با آویزان کردن پرده های سفید تلاش می کنند فضایی روحانی ایجاد کنند و به این مراسم جلوۀ معنوی بدهند. سپس یک به یک، زنان را صدا می زنند و آنان را به عقد مسعود رجوی درمی آورند. سپس یک زنجیر طلا با تصویر مسعود و مریم رجوی به گردن این زنان می اندازند. در واقع، مریم رجوی این مراسم را اجرا می کند. در این مراسم رقص رهایی، یکی از زنان شورای رهبری سوتی در دست دارد و با هر سوت، یکی از زنان به صورت برهنه جلو می آید و به مدت یک دقیقه می رقصد. دلیل عریانی زنان در رقص رهایی، بیرون آوردن “لباس شرک”، یگانه شدن، و رها شدن عنوان می شود. به این معنا که حتی لباس، مانعی میان زن مجاهد و رهبر ایدئولوژیک است و برای یکی شدن با رهبر، باید دور انداخته شود. لحظه به لحظۀ این مراسم از نام آن تا نحوۀ اجرا، دکوراسیون و ظاهر تالار با نمادها و سمبل های روحانی و معنوی آذین بسته و تفسیر می شود تا از ترس ها، نگرانی ها و حجب و حیای زنان کاسته، و این رقص را نشانۀ ارتقاء، پیشرفت، رهایی و منتی بر آنان از سوی رهبری جلوه دهند.
همۀ این مراسم و آئین ها، همانند دیگر شیوه ها و تکنیک ها در واقع بهره کشی جنسی از زنان بوده و با هدف به انقیاد درآوردن و سلطۀ رهبر بر زنان انجام می شود. همانطور که جانجا لالیچ می گوید، رهبران فرقه به سرعت متوجه می شوند که منبع بزرگی از قدرت را می توان در کنترل جنسی پیروان خود یافت (لالیچ، 1997). تحمیل و اجبار به “تسلیم جنسی” (sexual submission) ممکن است آخرین گام در “شیء سازی” (objectification) از انسان به عنوان عضو فرقه و سوءاستفاده از مورد استفاده قرار گیرد.
ایرج مصداقی در این گفتگو دربارۀ دلایل روابط ِ جنسی مسعود رجوی با زنان شورای رهبری سازمان مجاهدین توضیح می دهد. وی می گوید این سازمان تلاش زیادی می کند که این روابط از پرده بیرون نیاید و پنهان بماند، حتی زنانی که در چنین مراسمی چه به صورت فردی یا گروهی شرکت داشتند، اجازه نداشتند و جرات نمی کردند صبح روز بعد با یکدیگر در این باره گفتگو کنند. گرچه رهبری سازمان از زنان بهره کشی و سوءاستفادۀ جنسی می کند، اما عملا به آنان تلقین می شود که این روابط برای رشد، ارتقا و پیشرفت شما زنان لازم است و در واقع مسعود رجوی ایثار، فداکاری و از خودگذشتگی می کند و رنج می کشد. این همان منت گذاشتن بر اعضاء در عین تجاوز جنسی و بهره کشی جنسی از آنان است اما فرد باید سپاسگزار و قدردان بوده و خود را زیر منت رهبر بداند.
در این میان، برخی زنان مجاهد از شرکت در رقص رهایی سرپیچی کردند. نمونۀ آن مینو فتحعلی است که نادری در گفتگو با میهن تی وی ” والایی عشق و شکوه زنان – رقص رهایی و حرمسرا و سکس رجوی با زنان مجاهد – فرار یکی از زنان حرمسرا از اشرف” به آن می پردازد و توضیح می دهد چگونه مینو فتحعلی تلاش می کند با کمک یکی از مردان مجاهد به نام رضا محمدی از اردوگاه مجاهدین فرار کند، اما در حوالی مرز اُردن دستگیر و به اردوگاه بازگردانده می شوند. وی می گوید، به دو دلیل فرار مینو فتحعلی جرم بزرگی از سوی سازمان تلقی می شود، یکی اینکه وی در “ملک طلق” رهبری (جزو نوامیس رهبری) بوده و دیگر اینکه شاهد رقص رهایی بوده است. پس از آن، مینو فتحعلی سر به نیست شده و بعدها نام او در لیست شهدای سازمان مجاهدین آورده می شود.
فرشته هدایتی در پایان گفتگو با همنشین بهار به مسئلۀ بسیار مهمی یعنی سرنوشت دردناک زنان در این سازمان اشاره و به نوعی درد دل می کند: “نوع من در مناسبات این تشکیلات پرپر شدیم و نفهمیدیم زندگی چیست، زنانگی چیست، زیبایی چیست، عشق چیست، بوسیدن، بوسیده شدن؛ همۀ اینها را برای ما دغنبوت کردند. ذغنبوت و به قول رهبر، جیم بود از جنس شیطان رجیم … نه می دانستیم و نه می دانیم که اپرا چیست، موسیقی چیست، رقص چیست، ادبیات چیست، زندگی چیست… ما حتی بلد نبودیم خرید کنیم، لباس متناسب با سن مان بپوشیم … ما سراسر درد و اندوهیم … ما زنها حتی نمی توانستیم به راحتی بخندیم چون اینطور تعبیر می شد که داریم اشعه پخش می کنیم، و اصلا به قول خواهر نسرین چون زشت بودیم، برای جلب توجه می خندیدیم” (همان گفتگو، ٢٠١٨).
زندگی جنسی اعضاء فرقه ها
زندگی جنسی اعضاء فرقه ها، همانند سایر جنبه های زندگی آنان، به اختیار و انتخاب اعضاء نیست و رهبری ِ فرقه مشخص می کند که اعضاء می توانند ازدواج کنند و روابط جنسی داشته باشند یا از همسران خود جدا شده و آنان را به نفع رهبری ِ فرقه طلاق داده و تجرد اختیار کنند. حتی فرزندآوری یا از سوی دیگر کنترل و پیشگیری از بارداری نیز امری دستوری و در حیطۀ اختیارات رهبر است.
یکی از بندهای انقلاب ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین، موسوم به بند الف، “طلاق ایدئولوژیک” است. قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد) در نگاهی به فروغ جاویدان، دربارۀ طلاق ایئولوژیک می گوید: “هر مجاهد، چه زن و چه مرد، چه متاهل یا مجرد، باید هر زن و مردی که در ذهن و زندگی خود دارد را “طلاق” داده و از آن بطور کامل جدا شود. این همان “حائل” ی است که مانع یگانگی با رهبری عقیدتی است. هیچ فرد دیگری نباید ذره ای از انرژی یک مجاهد خلق و رزمنده ارتشآزادیبخش را که صد درصد متعلق به رهبری عقیدتی است به خود جلب یا جذب کند. “من” ی وجود ندارد. “ما” همه متعلق به مسعود هستیم”. وی در همین مقاله اضافه می کند که “مریم رجوی بارها و به دفعات تاکید می کرد: “امروز دیگر “سقف” مجاهد بودن و شرط عضویت و مجاهد شدن، پذیرش “شهادت” نیست، بلکه فدای تام و تمام برای رهبری عقیدتی است و قدم اول در این راه “طلاق” است” (حیدری، ١٣٩٢).
اسماعیل وفایغمایی در گفتگویی با همنشین بهار با نام “گفت و شنود با اسماعیل یغمائی ۱۰٣٢ می گوید یک نفر در یکی از نشست های مربوط به طلاق ایدئولوژیک پرسید آیا نباید به زنی در کُرۀ مریخ هم فکر کنیم؟ و سخنران گفت “حتی اگر این زن در کُرۀ مریخ هم باشد به شما حرام است و جزو حریم و حرم رهبر است” (وفایغمایی، ٢٠١٥). این در حالی ست که رهبر می تواند از انواع روابط جنسی تحت عنوان ازدواج، یکی شدن با رهبر، قرار گرفتن زیر چتر مقدس، پیشرفت و ارتقاء زنان بهره ببرد، و به اعضاء القاء می شود که همۀ زنان جهان، همسر معنوی مسعود رجوی و در “حریم و حرم رهبری” هستند.
یکی دیگر از موارد بسیار بحث برانگیز در سازمان مجاهدین خلق، مسئلۀ “بیرون آوردن رحم زنان” بدون رضایت و موافقت و گاه اطلاع آنان است. فرشته هدایتی در گفتگو با همنشین بهار به این موضوع می پردازد و می گوید خود ایشان هم یکی از این زنانی بوده که مورد عمل جراحی بیرون آوردن رحم بدون هیچ مشکل و دلیل پزشکی قرار گرفته است. وی همینطور به زن دیگری اشاره می کند که روز پس از عمل “وقتی صبح به هوش آمد و متوجه شد که این عمل روی وی انجام شده، شروع به جیغ و داد کرد و مدت ها دچار افسردگی و موضوعات تشکیلاتی بود” (هدایتی، ٢٠١٨). وی در ادامه توضیح می دهد که زنان مجاهد حق سئوال کردن در این موارد، کنکاش و جستجو را نداشتند و مسائل مهمی از این دست در سکوت اعضاء و زنان قربانی به دفعات تکرار می شد. فرشته هدایتی در بخش دوم گفتگو با همنشین بهار “امروز باید گفت آنچه را که فردا گفتنش دیر است”٣٣ به انکار به عنوان یک پدیدۀ جمعی اشاره می کند و می گوید “ما سعی می کردیم به خودمان دروغ بگوییم چرا؟ چون پذیرش حقیقت برای بیشتر ما دردناک است و تاب تحمل آن را نداریم. از همین رو، ترجیح می دادیم مثل کبک سرمان را زیر برفِ توجیهات رنگارنگ فرو کنیم” (هدایتی، ٢٠١٨).
هویت
یکی از وجوه مشترک فرقه ها، استفادۀ رهبری از یک برنامۀ به اصطلاح “اصلاح فکری” (یعنی کنترل ذهن و رفتار) اعضاء، بدون اطلاع یا رضایت آنان است. رهبران فرقه ها با حمله و هجمه به درونی ترین “خود” فرد، موفق می شوند نظام فکری-عاطفی-احساسی ِ فرد را قطعه قطعه از هم جدا کرده و مطابق با تصویر مورد نظر فرقه دوباره قالب بندی کنند. به عبارت دیگر، از طریق انواع تکنیک‌های تأثیر (manipulation) اجتماعی و روان‌شناختی، اعضاء را از خودشان می‌گیرند و یک شخصیت فرقه‌ای، یک شبه‌شخصیتی را به آنان باز می‌گردانند (لالیچ، ١٩٩٧).
فرقه ها بنا به ماهیت خود نمی توانند فردیت یا انسان هایی با عملکرد مستقل را بپذیرند. به همین دلیل، مرزهای فردی و شخصی اعضاء را مغشوش کرده و از زندگی پیش از فرقه “شیطان سازی” می کنند. اسماعیل وفایغمایی در مقالۀ هفت حصار می گوید “هزاران بار در جلسات اعلام شد در مسعود ذوب شوید وهویتی نو پیدا کنید و بر این روال هر ابزاری را بکار گرفتند غافل از اینکه انسان پیش از مسعود هویتی خاص پیدا کرده است ونمی شود دوباره او را خلق کرد در حقیقت، خلق نوین، خلق انسان هائی بود که مطلقا تبدیل به سلول های تشکیلاتی شوند که فرمانش در دست رهبر بود و این چنین سازمان بنظر من از محتوای انسانی خود تهی شد و انسان در این سازمان تبدیل به هیزمی شد که می توان برای گرم کردن فضای سیاسی مورد علاقه رهبران بکار گرفته شود” (وفایغمایی، ١٣٩٢).
ایرج مصداقی در “گزارش ٩٢، نامۀ سرگشاده به مسعود رجوی٣۴ در توضیح بند (ف) انقلاب ایدئولوژیک یعنی “کنارگذاشتن فردیت و حل شدن در رهبری” می گوید: “در ادامه موارد دیگری نیز همچون امضای خون و نفس به آن اضافه شد. یعنی هر مجاهدی به خودش تعلق ندارد و عاری از هرگونه حق و حقوق است و تمامی وجود او و حتی فکر واندیشه اش نیز به رهبری تعلق دارد. گفته می شد از نرینگی و غرائز جنسی، شیطان حاصل می شود و برای مبارزه با آن بایستی بر اساس بندهای (د) و (ج)، هسته ی نرینگی داغان شود. برای آن که افراد رمق فکر کردن و اندیشیدن نداشته باشند به شکل مستمر و پیگیر برای آن ها کار تولید شده و دستور داده می شد کسی برای مریضی حق ندارد کار و مسئولیت خود را ترک کند مگر اینکه از شدت بیماری بستری شود که آن هم به سادگی امکان پذیر نبود و پزشکان از قبل توجیه شده بودند” (مصداقی، ١٣٩٢).
یکی دیگر از شیوه های نفی هویت پیشین اعضاء، انتخاب نام مستعار و استفاده از آن در تشکیلات فرقه ای است. “نام” نقش اساسی در هویت افراد و شناخت آنان از خود دارد، و تغییر دادن نام فرد، به مثابۀ جدا کردن و قطع بخشی از هویت و گذشتۀ فرد است.  قهرمان حیدری در نگاهی به فروغ جاویدان، مسئلۀ انتخاب نام مستعار در تشکیلات مجاهدین را تایید می کند و می گوید: “پس از اعلام انقلاب ایدئولوژیک و “پیوند انقلابی” مسعود و مریم، نیروهای سازمان در کردستان عراق در این پایگاه و پایگاه دیگری به نام منصوری، برای چند هفته تحت بازداشت دسته جمعی قرار گرفتند تا سابقه ی آنها تک به تک مورد بررسی قرار گیرد تا اطمینان حاصل شود که کسی رژیمی یا نفوذی رژیم نیست. در پایان این مرحله، نیروهای سازمان در جلسات بزرگی با حضور اعضاء دفترسیاسی آنزمان از خود و انگیزه هایشان برای مبارزه و از عشقشان به مسعود و سازمان حرف زده هر یک، یک نام مستعار برای خود انتخاب می کرد. بعدا در یک نشست کوچک تر رده تشکیلاتی هر فرد نیز به وی ابلاغ می شد”. استفاده از نام مستعار البته در سازمان های چریکی و مخفی برای محافظت از تشخیص هویت اعضاء نیز رواج و کارکرد دارد.
واحد خانواده
همانگونه که پیش از این گفته شد، فرقه ها بنا به ماهیت خود، اساسا نمی توانند فردیت یا خانواده هایی با عملکرد مستقل بسازند یا بپذیرند. رهبران فرقه ها معمولا با استفاده از تمثیل ها و اصطلاحات معنونی و مذهبی تلاش می کنند در جایگاه “والد” یا “پدر” کل فرقه بنشینند و اختیارات و احترامی را که در جوامع عادی، والدین بر فرزندان خُرد خود دارند، تصرف کنند. رابطۀ رهبر فرقه با اعضای خود، رابطه ای برابر (بالغ-بالغ) نیست و از جایگاه والد-کودک به اعضاء خود نگاه می کنند، برای آنان برنامه ریزی می کنند و به جای آنان تصمیم می گیرند. درنتیجه، مرزهای خانواده که بر استقلال و اختیارات والدین نهاده شده، در فرقه از هم می گسلد، و والدین و کودکان در اختیار رهبر و در خدمت به اهداف فرقه قرار می گیرند.
در تابستان ۱۳۶۹ و با شروع حملۀ امریکا به عراق، سازمان مجاهدین خلق به والدین می گوید برای حفظ جان کودکان، به طور موقت (فقط برای چند ماه) کودکان مجاهدین را به خارج از عراق می فرستند و پس از مدت کوتاهی آنان را به خانواده باز خواهند گرداند. حدود ٧٠٠ کودک را در آن زمان از والدین جدا کرده و عمدتا به اروپا و امریکای شمالی می فرستند. قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد) در نگاهی به فروغ جاویدان می گوید: ” به هر حال بچه ها از عراق رفتند و دیگر از بازگشت آنها خبری نشد” وی ادامه می دهد که “سازمان از این موضوع با عنوان “فدای جان و خانمان” یاد می کند” (حیدری، ١٣٩٢).
با از هم پاشیدن بنیان خانواده (طلاق ایدئولوژیک و سپس جداسازی کودکان از والدین) رهبری تسلط و کنترل بیشتری بر اعضاء، به دور از وابستگی آنان به زن و فرزند و خانواده، پیدا کرد و حتی اعضاء را وادار به گزارش دهی علیه خود و به نفع تصمیمات رهبری کردند. حیدری می گوید: “در نشست هایی که بعدها برگزار می شد، برخی از زنان و مردان مجاهد کودکانشان را”حائل” ی بین خود و رهبری عنوان کرده که با گذشت از آن، باید آن را “فدا” ی رهبری خود می کردند. برخی نیز از آن (فرزندان) به عنوان “بهانه ای” یاد می کردند که “همسر سابق” (بعد از طلاق ایدئولوژیک) سعی داشته از آن طریق برای زنده کردن ارتباط سابق “نخ” بدهد” (حیدری، ١٣٩٢). مصداقی در “گزارش ٩٢، نامۀ سرگشاده به مسعود رجوی” دربارۀ روابط عاطفی والدین و فرزندان می نویسد: “مجاهدین می بایستی عاری از هرگونه احساس علاقه و عاطفه به دیگری به غیر از شما و مریم می شدند. آن ها حق نداشتند حتی به فرزندانشان فکر کنند. درصورتی که چنین فکری از ذهن شان می گذشت مجبور بودند با شرمندگی و احساس گناه آن را گزارش کنند” (مصداقی، ١٣٩٢).
کودکان
کودکان آسیب پذیرترین عضو جامعه را تشکیل می دهند به همین دلیل در جوامع متمدن، سازوکارهای مشخصی برای محافظت از کودکان حتی در برابر والدین وجود دارد تا کودک بتواند در محیطی امن و با دریافت عشق و توجه کافی رشد کند و ببالد. جدا کردن کودکان از والدین (حتی اگر زن و شوهر از هم جدا شده باشند) خلاف قانون است و کودک حق دارد هر دو والد (پدر و مادر) خود را در زمان های مشخص و با شرایط لازم در محیطی امن و آرام ملاقات کند. در محیط های بسته و به دور از نظارت قانون در فرقه ها، کودکان بازیچۀ شرایط و مقررات سخت و گاه نظامی ِ درون فرقه ای گشته و آسیب های جسمی، عاطفی و روانی جبران ناپذیری می بینند.
رهبران فرقه ها معمولا تمام تلاش خود را به خرج می دهند تا به هر وسیله ای شده از ایجاد و شکل گیری ِ روابط عاطفی، دوستی ها و پیوندهای خانوادگی ِ نزدیک جلوگیری کنند. این امر دلایل گوناگونی دارد که یکی از آنها به خودشیفتگی ِ رهبر فرقه و نیاز سیری ناپذیر وی به توجه و تحسین مربوط می شود. درصورتی که والدین توجه خود را معطوف فرزندان خود کنند، از میزان توجه به رهبر یا از “سهم رهبر” کم می شود. از این رو، در بسیاری از فرقه ها، کودکان مانعی بر سر راه رهبران برای به خدمت گرفتن والدین هستند چراکه کودکان نیاز به توجه و مراقبت دائمی دارند و بخش قابل توجهی از وقت پدر و مادرها را به خود اختصاص می دهند. به همین دلیل، در اکثر فرقه های شناخته شدۀ جهان، کودکان را از والدین خود جدا کرده و وظیفۀ مراقبت از آنان را به افراد دیگری می سپارند.
همانگونه که در بخش پیشین گفته شد، در تابستان سال ١٣٦٩ سازمان مجاهدین به پدر و مادرها قول داد که برای محافظت از جان کودکان، فقط برای چند ماه، کودکان را از خانواده ها جدا کرده و به اروپا و امریکا می فرستد. اما بنابر گزارش اعضای جداشدۀ این سازمان، مانند قهرمان حیدری “بچه ها از عراق رفتند و دیگر از بازگشت آنها خبری نشد. در سال های بعد که از سازمان جدا شدم، در صحبت با برخی از این کودکان، که دیگر بزرگ شده بودند و نیز در صحبت با برخی از سرپرستان این بچه ها، متوجه شدم که نامه های (بخشی یا تمامی نامه ها) این بچه ها و سرپرستان آنها به دست والدین بچه ها در عراق نرسیده بوده و پدر و مادر بچه ها از عراق تنها در موارد خاص و انگشت شمار با آنها تماس تلفنی داشته یا نامه برای فرزند یا فرزندان خود ارسال کرده اند. یک سئوال بزرگ این کودکان و سرپرستان آنها این بود که: چرا پس از پایان حمله عراق، بچه ها به عراق بازگردانده نشدند و اینکه چرا بچه ها نمی توانستند تماس منظم تلفنی و پستی با پدر و مادر خود داشته باشند؟” (حیدری، ١٣٩٢).
از سوی دیگر، گاه غریبه هایی که وظیفۀ تربیت و پرورش کودکان بدانان سپرده شده، دست به آزار جسمی، عاطفی، روانی و جنسی کودکان می زنند. در این مواقع کودکان به حمایت والدین خود نیاز دارند اما خود را در دستان متجاوزین، تنها و بی پناه می یابند. قهرمان حیدری در مقاله ای با عنوان “سرنوشت یکی از کودکان مجاهدین جدا شده از خانواده٣٥ می گوید: “اینکه بر سر آن چند صد کودک چه آمد، دقیقا مشخص نیست. گزارش‌های مختلفی حاکی از آن است که برخی از این کودکان، بعدها در سنین نوجوانی و جوانی از نزد خانواده‌هایی که زندگی می‌کردند فرار کردند، تعدادی خودکشی کردند، تعدادی از آنها به دلیل ضربات روحی شدید به بزهکار تبدیل شدند، تعدادی از آنها به خانواده‌های خارجی در کشور محل سکونت یا به مراکز نگهداری از کودکان و نوجوانان سپرده شدند، تعدادی از آنها با وجود همه سختی و محرومیت‌های عاطفی درس خوانده و در کشور محل سکونت خود موفق شده و بعدها تشکیل خانواده دادند. این کودکان اما، در آرزوی بازگشت به نزد والدین خود ماندند” (حیدری، ١۴٠٠). حیدری در این مقاله، به سرنوشت امین گُل مریمی، یکی از آن کودکان که امروز سی و شش ساله است می پردازد. وی توضیح می دهد که :” ابعاد درد و رنج و سختی و فشارهایی که آنها در اینهمه سال تحمل کردند و هنوز نیز پس از گذشت دو یا سه دهه از آن رنج می‌برند، نامشخص مانده است.”
امین گُل مریمی در مصاحبه با خبرنگار “دیتسایت” از مشکلات، آسیب ها و سختی هایی که پس از انتقال از عراق به آلمان بر او رفته بود، صحبت می کند و می گوید پس از انتقال به آلمان، او به همراه حدود ۱۵۰ کودک دیگر در یک ساختمان دو طبقه در محلۀ Meschenich در کلن زندگی می‌کرد. بچه‌ها در این ساختمان تحت عنوان کودکان پناهجوی بدون سرپرست زیر نظر مسئولین یا هواداران و وابستگان مورد اعتماد مجاهدین نگهداری می‌شدند. هر ده بچه با هم در یک اتاق می‌خوابیدند. امین می‌گوید «حسابی دلم برای مادرم تنگ شده بود.» امین می‌گوید آنجا بعضی از آن بچه‌ها را کتک می‌زدند. او را زیر فشار گذاشته و ترسانده بودند” (حیدری، ١۴٠٠).
تقریبا سه سال بعد با فشار “اداره کودکان و نوجوانان” کلن، که شرایطی که این کودکان و نوجوانان در آن زندگی می‌کردند را با قوانین موجود منطبق نمی‌دید، این کودکان به محل نسبتا بهتری منتقل می شوند. در این محل تازه امین: “می‌توانست لباسش را خودش انتخاب کند. به اندازه کافی غذا داشته باشد، دوچرخه داشته و حتا با نوجوانان دیگر به گردش رفته و شب در خانه دوستان آلمانی‌اش می‌توانست بخوابد. امین می‌گوید شبی در نزدِ یکی از دوستانش ماند. او می‌گوید وقتی دیدم که چطور مادرِ آن دوست، فرزندش را موقع خواب به تخت خواب برد و بوسید متوجه شدم که زندگی من کاملا طور دیگری بوده است”. امین گل‌مریمی به «دیتسایت» می‌گوید “از مادرش فقط یکبار یک نامه از عراق دریافت کرد که در آن نوشته بود امیدوارم حالت خوب باشه! هیچ چیز پُراحساسی در آن نامه دیده نمی‌شد. بعدها هم که بطور استثنائی مادر امین چند بار با او تلفنی صحبت کرد باز هم تکرار همین حرف‌ها بود: حالت چطوره؟ مدرسه خوب پیش میره؟” (حیدری، ١۴٠٠)
قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد) دربارۀ این کودکان تحقیقات قابل توجهی انجام داده و در مقالۀ دیگری با نام “سرنوشت کودکانی که سازمان مجاهدین آنها را از والدینشان جدا کرد”٣٦ از سرنوشت یکی دیگر از این کودکان به نام “حنیف عزیزی” می گوید که اکنون چهل سال دارد و در کشور سوئد افسر پلیس است و به تازگی کتابی دربارۀ زندگی و کودکی خود منتشر کرده است. والدین حنیف عزیزی از اعضاء سازمان مجاهدین خلق هستند و در همان سال ١٣٦٩ حنیف را که فقط ٩ سال دارد همراه با برادر کوچکش به سوئد می فرستند “آنها در دو سال اول نزد یک خانواده از هواداران سازمان مجاهدین بودند، اما به دلیل خشونت خانگی و نبود محبت، اداره کودکان و نوجوانان (سوئد) آنها را از این خانواده گرفته و سرپرستی آنها را به یک خانواده سوئدی می دهد”.
از سوی دیگر، سرنوشت بهتری در انتظار دخترانی که در کودکی به خانواده های هواداران مجاهدین سپرده شدند، نبود. زندگی این کودکان با درد، تحقیر، تنبیه، سوءاستفاده ها و تجاوزهای جنسی همراه بوده و در یک کلام بسیار دردناک و فاجعه آمیز بود. حیدری در همین مقاله اشاره ای دارد بر مطلبی از خانم عفت اقبال که مورد وضعیت این کودکان گفته بود: “موارد تجاوزاتی که به دختران جوان در خانه های هواداران مجاهدین انجام شد و بعدها با وجود ممانعت های مجاهدین به دادگاه نیز انجامید از موارد روشن این مقطع می باشد”. قهرمان حیدری ادامه می دهد: “کتک زدن این کودکان در خانه های هواداران مجاهدین که به فرارشان و پناه بردنشان به موسسات اجتماعی می شد نیز فازی دیگر از این سرگذشت ها است که من شاهد تعدادی از آنها بوده ام. کودکانی که از خانه جمعی مجاهدین در آلمان فرار می کردند و روزها در کوچه و خیابان می خوابیند. کودکانی که به مراکز بی سرپرست و پرورشگاه سپرده شدند. تا مادران و پدرانشان بدون اینکه مبارزه ای در میان باشد، در عراق به بحث های طلاق و جدا شدن از هم مشغول باشند”.
کودکانی که به دور از پدر و مادر خود، مورد تجاوز و تنبیه قرار می گیرند، اعتماد خود به والدین را از دست داده و در معرض آسیب های جسمی و روانی ِ شدیدی قرار می گیرند که آثار آن تا پایان عمر با آنان باقی می ماند. بی ثباتی های روانی بسیاری از رهبران فرقه ها، حملات آنان به پیوندهای عاطفی خانوادگی، انزوای جغرافیایی کودکان به دور از والدینشان تحت سرپرستی غریبه ها، و انزوای اجتماعی عمومی که بسیاری از کودکان تجربه می کنند، امنیت کودکان را به شدت کاهش می دهد و از احساس تنهایی و رهاشدگی ِ عمیقی رنج می برند.
گزارش نویسی و اعتراف علیه خود
در اکثر قریب به اتفاق فرقه ها، جلسات و مراسمی وجود دارد که از اعضاء خواسته می شود برای تطهیر خود در جلسات اعتراف شرکت ‌کنند. در این جلسات، اعضا باید افکار، احساسات و تردیدهای شخصی خود را در جمع مطرح کرده و در معرض نظارت رهبری قرار دهند. این جلسات، کارکردهای گوناگونی دارند، از جمله اینکه، وقتی اعضاء خود به خطاها و “گناهان” خود اعتراف می کنند، در عمل، باری از دوش ِ رهبری برداشته می شود چراکه اعضاء، خود وظیفۀ استنطاق و بازجویی از خود را برعهده می گیرند. این اعتراف ها همواره در حضور جمع صورت می گیرد و به این ترتیب، فرد در برابر همرزمانش خود را محکوم می کند. وقتی کسی به جرم و خطای خود اعتراف می کند، دیگر رهبری نیازی به جمع آوری ِ مدارک و شواهد برای محکوم کردن وی ندارد، بنابراین رهبری باز هم در جایگاه ِ برتر و حق به جانب قرار می گیرد. از سوی دیگر، این اعتراف ها علیه خود، سازوکاری است که به قصد خُرد کردن فرد و از بین بردن اعتبار و اعتماد فرد به نظرات و تحلیل های خود به کار می روند. این اعتراف ها و گزارش ها همچنین، بهانۀ خوبی به دست رهبر یا فرد مافوق می دهد تا آنان را مورد تحقیر، سرزنش و توهین قرار دهند. اعضاء با این خیال که با گزارش نویسی علیه خود، از خشم رهبر در امان می مانند یا در واقع به نوعی وفاداری خود را به رهبر و فرقه اثبات می کند، عملا خود را در برابر تیر خشم و کینۀ رهبر، خلع سلاح می کنند و چاره ای جز تحمل تحقیر و توهین وحملات ِ گروهی ندارند.
این شیوه باعث می شود نیروی فرد برعلیه موجودیت خودش مورد استفاده قرار گیرد. در جلسات انتقاد، فرد با الفاظ رکیک و تحقیرآمیز مورد حمله قرار می گیرد (نیروی جمع علیه فرد). در نهایت، این شیوه منجر به شکستن فرد و درگیر شدن با خود و بحران های القایی شده و به تسلیم  وی ختم می شود. این در حالی است که اعضا همه چیز خود را صادقانه در طبق اخلاص می گذارند و درعوض، آنچه دریافت می کنند ساعت‌ها، روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها انتقاد بی‌پایان و تحمل‌ناپذیر، قضاوت‌ها و نگرش‌های تحقیرآمیز رهبری است.
قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد) می گوید گزارش نویسی و انتقاد از خود از سال ۱۳۶۸ به بعد مورد استفاده قرار گرفت. این انتقادها در درون و در حضور جمع صورت می گرفت و اعضاء وادار می شدند به فرد حمله کنند و وی را مورد شماتت، تحقیر و توهین قرار دهند. حیدری در نگاهی به فروغ جاویدان دربارۀ بند (ج) یا “تناقضات جنسی” و تشویق اعضاء سازمان مجاهدین خلق برای گزارش نویسی علیه خود توضیح می دهد: “خلاصۀ نشست های مربوط به این بند این بود که هرچه “لوش و لجن” دارید به مریم بدهید. تناقضات جنسی خودتان را بنویسید. حتی اگر فکر یا خیالی برای یک لحظه از ذهنتان عبور می کند، آن را دست کم نگیرید. “لحظه” را دستگیر و تناقضاتتان را بنویسید. حالا که طلاق را پشت سر گذاشتید، خاطرات و فکر و خیالات و فانتزی هاست که سراغتان می آید. آن را هم خودتان به تنهائی نمی توانید حل کنید. هر چه دارید را بنویسید و به “خواهر مریم” بدهید. این فکر و تناقضات بارهایی هستند که بر دوشتان سنگینی می کند. بنویسید و بارتان را به “خواهر مریم” بسپارید وخودتان را سبک کنید” (حیدری، ١٣٩٢).
فرشته هدایتی در گفتگوی خود با همنشین بهار (پای قدرت که برسد هیچ کس معصومانه رفتار نمی‌کند) می گوید در یکی از نشست های مسعود رجوی با جمع خواهران شورای رهبری در زمستان سال ١٣٧۴ “گزارشات تناقضات جنسی برادران را بدون هیچ سانسوری برای ما خواند. چندین گزارش که مردان از فرط فشار جنسی، با هم رابطه برقرار کرده بودند، و یا اینکه چگونه هر حرکت کوچک ما موجب تحریک جنسی آنان می شد” (هدایتی، ٢٠١٨). گزارشاتی که قرار بود به “مریم” داده شود تا باری از دوش مردان برداشته و احساس سبکی کنند، برای تحقیر مردان در حضور زنان خوانده می شود. هدایتی در ادامه می گوید: “بعد از این، به هر خواهر یک برگۀ سفید داده شد تا تناقضات و هرچه که (از هر جنس تناقض) که تا آن زمان به سازمان نگفته بودیم برای مسعود بنویسیم”. همان شیوۀ اعتراف گیری که در مورد مردان اعمال شده بود، در مورد زنان هم استفاده می شود. در همین گفتگو، همنشین بهار می پرسد چرا علیه خود گزارش می نوشتید؟ مگر نمی دانید که این گزارش ها همه میکروفیلم شده و در بیرون قرارگاه در جایی نگهداری می شود؟” و خانم هدایتی تایید می کنند که بله می دانم اما چاره ای نداشتیم.
در این گفتگو به نشست هایی اشاره می شود که پس از حملۀ امریکا به عراق و سقوط صدام، تحت عنوان اپورتونیسم یا فرصت طلبی صورت می گرفت. هدایتی می گوید با ورود امریکایی ها به عراق، برخی از اعضای سازمان فرصت را غنیمت شمرده و از سازمان جدا می شدند و سازمان با ریزش نیرو مواجه شده بود: “با خلع سلاح ارتش آزادیبخش، و نبودن چشم انداز سرنگونی و به علت ریزش نیرو و مسئله دار شدن ِ افراد باقی مانده، مسعود رجوی بحث موسوم به عارضۀ اپورتونیسم را تدوین و در تشکیلات جاری کرد”. وی ادامه می دهد “بعد از آن همه می بایست در نشست های عملیات جاری، خودشان را زیر ضرب می بُردند و ثابت می کردند که اپورتونیست هستند” یعنی بگویند ما فرصت طلب هستیم. “و جمع هم اپورتونیست بودن و گزارشی که خوانده بود را بپذیرد. در پیامد این اوضاع، مسعود رجوی نیاز داشت که افراد تناقض های خطی استراتژیک خودشان را به ویژه تناقضات منطقۀ پراکندگی نسبت به آتش بس را بنویسند. برای چی؟ برای اینکه نفرات خودشان دلیل و حجت بیاورند که تصمیم رهبری برای تصویب توافقنامه با امریکایی ها اصولی ترین خط و تصمیم انقلابی برای حفظ نیرو و سازمان بوده است” (هدایتی، ٢٠١٨).
لالیچ در بخش مغزشویی، از اصطلاح “اقناع اجباری” (coercive persuasion) استفاده می کند و توضیح می دهد که اقناع اجباری مدلی (یا مجموعه‌ای از مدل‌ها) است که لازم است برای درک و تحلیل فرآیندهای تلقین و اجبار گروه‌های اقتدارگرا مورد بررسی قرار گیرد (لالیچ، ١٩٩٧). اقناع اجباری همچنین به عنوان “شستشوی مغزی”، “کنترل ذهن” و “اصلاح فکر” نیز شناخته می‌شود و به فرآیندی اشاره دارد که در آن یک گروه یا فرد به طور سیستماتیک از روش‌های غیراخلاقی تاثیرگذاری و نفوذ (manipulative) به منظور متقاعد کردن دیگران برای تغییر رفتاری و دیدگاه، و انطباق با خواسته‌های مورد نظر استفاده می‌کند. عوامل کلیدی که اقناع اجباری را از سایر طرح های آموزشی و اجتماعی متمایز می کند عبارتند از: حملۀ شدید بین فردی و روانی برای بی ثبات کردن فرد از نظر عاطفی به منظور منطبق کردن وی با آموزه های جدید؛ استفاده از یک گروه سازمان یافته از همالان؛ اعمال فشار بین فردی برای افزایش انطباق فرد؛ و اعمال نفوذ بر کلیت محیط اجتماعی برای تثبیت رفتار فرد پس از تغییر.
قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد) که خود سال ها پیش و در زمان حضورش در کمپ اشرف چنین آزارهایی را تجربه کرده بود، در مقالۀ نگاهی به فروغ جاویدان می گوید “نتیجه این وضع آن شد که در سالن غذا خوری ستاد کسی سر میزی که می نشستم، نمی نشست. برای مدتی دو صندلی این طرف و دو نفر صندلی آن طرف من خالی بود. همرزمانم جواب سلام و علیک من را نمی دادند. من بایکوت شده بودم تا “آدم” شوم” (حیدری، ١٣٩٢). وی ادامه می دهد “آنچه مرا آزار می داد رفتار، نگاه ها و کلمات تحقیر کننده، آنهم از دوستان و یاران و همرزمانی بود که در رزمندگی من شکی نداشتند” (حیدری، ١٣٩٢).
در نهایت، این شیوه های اعتراف گیری، شکنجه ها، تحقیر و توهین های مکرر منجر به آسیب های روانی ِ شدیدی می شوند که شامل افسردگی، اضطراب، حملۀ وحشت، بدگمانی، دشمن پنداری، احساس گناه، شرم، بی اعتمادی، عصبانیت، هجوم افکار مزاحم و کابوس است که حتی تا سال ها پس از جدایی از فرقه با اعضاء می ماند. “سردردهای شدید که گاه ۴۸ ساعت یا بیشتر مرا در خود می پیچید نتیجه این بالا و پائین شدن ها بود. دیگر در من از آن روحیه پرنشاط و سرزنده خبری نبود. یا مریض بودم، یا حال و حوصله شرکت در برنامه های جمعی را نداشتم. برای نماز بیدار نمی شدم. در نشست های روزانه بطور فعال شرکت نمی کردم. گزارش نویسی روزانه را خیلی مختصر انجام می دادم یا اصلا گزارش نمی نوشتم” (حیدری، ١٣٩٢).
فرشته هدایتی در فصل ششم کتاب خود “زخم های بی التیام”،  نشست های”دیگ” و “حوض” را تشریح می کندکه در آن افراد تحت عنوان انتقاد کردن، به همدیگر حمله می کردند. وی می نویسد: “من همیشه از نشست هائی از این دست و از این فحاشی ها  و بی اخلاقی های ضد انسانی و ناموجه می ترسیدم، و از اینکه در این گونه نشست ها سوژه بشوم از فرط استرس دچار حمله قلبی می شدم. از سوژه شدن و قرار گرفتن زیر بمباران ناسزاهای افراد در نشست احساس حقارت می کردم، اما جرئت نداشتم این موضوع را مطرح کنم” (هدایتی، ١٣٩٧).
رهبری فرقه ها، تلاش می کنند شرورترین شخصیت را از هر عضوی که در قالب این فرقه ها گرفتار می شود بسازند. اعضا مورد بررسی موشکافانه و پرسش های بی امان قرار می گیرند، شکسته و مغزشویی می شوند تا به شکل و هیئتی که رهبری می خواهد دربیایند و خود عامل آزار، توهین و شکنجۀ دیگر اعضاء شوند. در واقع، فرقه ها بدون این محاکمه های بی وقفه و جلسات انتقاد و محکومیت ها و عطش برخی از اعضاء به دست یافتن به قدرتی هرچند ناچیز در فرقه نمی توانند پایدار و برقرار بمانند. خانم هدایتی در گفتگو با آقای همنشین بهار اشاره می کند که اولین باری که پس از جداشدن از سازمان مجاهدین به اینترنت دسترسی پیدا کردم، با جستجوی مختصری، دریافتم که برخی از اعضاء جداشده، نام من را به عنوان کسی که آنان را مورد حمله، آزار و توهین قرار داده بود، برده بودند. بسیار شرمنده شدم و از خودم خجالت کشیدم.
روش های عضوگیری
در بخش مربوط به ” چه کسانی جذب فرقه ها می شوند” گفته شد که اکثر مردم تحت شرایط مناسب می توانند به دلایل کاملا شخصی و بسیار گوناگون در معرض نفوذ و جذب به فرقه ها قرار گیرند. از جملۀ این شرایط می توان به سرخوردگی از شرایط اجتماعی و سیاسی ِ حاکم بر جامعه یا کشور، ناامیدی از اجرای عدالت، به حاشیه رانده شدن، داشتن اهداف مبارزاتی و آرمان ها و رویاهایی مشابه آنچه رهبر فرقه نوید می دهد، شرایط روانی پُر اضطراب، آسیب پذیری عاطفی، شرایط اقتصادی متزلزل، و روابط اجتماعی و خانوادگی ضعیف اشاره کرد. به طور کلی می توان گفت، فرقه ها برای آن بخشی از وجود ما جذاب هستند که چیز بهتری می خواهد، دنیای بهتر برای دیگران یا ساختن “خود” بهتر و برتر در ما. اما افرادی از فرقه، در مورد نحوۀ بازی بر روی این خواسته ها آموزش دیده اند. آنان می دانند چگونه حرف بزنند و عمل کنند که به نظر برسد که این “فرقه” دقیقاً همان چیزی است که شما به آن علاقه دارید و به دنبال یافتن آن هستید.
سیامک نادری گفتگویی دارد با جابر طایی سمیرمی ( آرش) تحت عنوان “شکنجه سفید در زندانهای مریم رجوی، در انفرادی لخت مادرزادم کردند”٣٧ در این گفتگو که بیش از دو ساعت به طول می انجامد، طایی سمیرمی دربارۀ چگونگی پیوستن خود به سازمان مجاهدین خلق ایران می پردازد. وی می گوید: “در سال ١٣٧۴ بعد از دیدن یک سخنرانی از مریم رجوی به مناسبت تبلیغات سی خرداد که می گفت “هر کس توان حمل سلاح دارد به ما بپیوندد” و دستش را دراز کرد و گفت “دستان من در انتظار فشردن دستان کسی است که توان حمل سلاح را دارد.” من هم تصمیم گرفتم در آن موقع و[به سازمان مجاهدین] پیوستم”.
وی از تجربۀ روزهای اولیۀ ورود خود به این سازمان می گوید ” تو روزهای اول ورود به سازمان احساس می کردم که به آن مدینۀ فاضله ای که فکر می کردم، رسیده ام و آرزوهای من اینها هستند. چه حرف های قشنگی می زنند: اعتماد برادرانه، صداقت، فدا”. اما چیزی نمی گذرد که با واقعیات موجود برخورد می کند. “می گفتند بر سردر ِ سازمان مجاهدین نوشته اند “صداقت و فدا” ولی در عمل ما زیر نظر بودیم. من زیر نظر فرمانده ام بودم، فرمانده ام زیر نظر فرمانده اش بود، و همینطور این سیکل ادامه داشت. آن اعتماد برادرانه که می گفتند، در واقع اعتماد برادرانه ای وجود نداشت، یک فضای امنیتی [بود]. کسانی که در مرحلۀ ورودی سازمان مجاهدین بودیم حتی نمی دانستیم که در قرارگاه اشرف هستیم. یعنی اسم آن جایی که بودم را به من نگفته بودند. اینقدر اعتماد داشتند”. وی ادامه می دهد: “متاسفانه، آن چیزی که من انتظار داشتم و شنیده بودم، تقریبا می شود گفت صدوهشتاد درجه برعکس بود”.
طایی سمیرمی از تجربۀ خود از اولین روزهای ثبت مشخصات برای پُر کردن فُرم پرسنلی می گوید، هنگام پُر کردن فُرم پرسنلی، از او می پرسند چه دینی داری، و وی جواب می دهد “مسیحی هستم”. مامور ثبت مشخصات نگاهی به او می اندازد و می پرسد: “دین پدر؟ گفتم مسلمان. دین مادر؟ گفتم مسلمان شیعۀ دوازده امامی. گفت: پس تو غلط کردی که مسیحی هستی! و در فرم پرسنلی من نوشتند مسلمان هستم”.
طایی سمیرمی به نحوۀ عضوگیری در سازمان مجاهدین نیز اشاره می کند و نمونه هایی را که خود شاهد آن بوده توضیح می دهد. وی دربارۀ نفرات جدیدی که به شیوه های مختلف به اردوگاه مجاهدین آورده می شدند می گوید: “نفرات جدید کسانی بودند که از سال ١٣٧۴ در عملیاتی به نام “عملیات راهگشایی” به سازمان پیوسته بودند. ولی طریق پیوستن شان این بود که به حساب قاچاقچی  [در واقع] پیک سازمانی وجود ندارد آن نفر [ی که آنان را می آورد] قاچاقچی است. این [قاچاقچی] می رفت نگاه می کرد ببیند این طرف چی کم دارد، چه مشکلی دارد، چه ضعفی دارد. مثلا اون طرف الان مشکلش پول است، مشکل مالی دارد. این را به طور خاص دوست من که بچۀ محل من هم بود به نام محمدرضا باباخانلو [می گفت]. این پدرش کارگر بود، افتاده بود و آسیب دیده بود، تو بیمارستان بود. پول نداشتند او را عمل کنند. این چیزی بود که خودش با داد و بیداد می گفت توی سازمان. می گفت به من گفته بودند “بیا برویم کویت سر کار، یک ماه در کویت کار کنی انگار پول دارو و درمان پدرت و ازدواج خواهرت درمیاد.” ولی من را برداشتند آوردند اینجا. شخصی به اسم محمود زرین به او گفته بود بیا برویم کویت سر کار، و آورده بودش اینجا”.
سمیرمی در این گفتگو از نمونۀ دیگری نیز یاد می کند: “شخص دیگری به نام کاووس کرمی که احتمالا پسرخاله اش رفته بود گفته بود که کاووس خارج است، شما هم بیایید. اینها هم بچۀ کوچولو را برداشته بودند آورده بودند”.
سیامک نادری در ادامه و تایید صحبت های جابر طایی سمیرمی اضافه می کند “محمود ظریف که زندانی سیاسی بود، ایشان به برادرش، یعنی حسن ظریف، خیلی بد می گفت. می گفت او مرا بدبخت و بیچاره کرد. سازمان، محمود ظریف را ناگزیر کرده بود که برود جوان های مردم را بردار بیاورد”.
سمیرمی با اشاره به شکنجه ها، آزارها و توهین های اعضای سازمان به وی می گوید “ما آنجا اساسا جنگی با جمهوری اسلامی نداشتیم. جنگ ما با خود ما بود”. وی در سراسر این گفتگوی طولانی به رفتارهای خشونت آمیز اعضای رده بالای ِ سازمان مجاهدین خلق می پردازد و به تفصیل از موارد شکنجه، جلسات مملو از پرخاش، ناسزا و فحش های رکیک، اعتراف اجباری در جلو دوربین، زندان و غیره می پردازد و تجربه های دردناک و دلخراش خود را توضیح می دهد. سمیرمی به برخوردهای خشن و توهین آمیز اعضا به بهانه هایی مانند نبستن دکمۀ زیرگلو، کوتاه کردن ابرو و مثال های متعدد می پردازد و از پدیده ای در سازمان مجاهدین خلق پرده برمی دارد که آن را “گشت ارشاد” و بدتر از گشت های ارشاد جمهوری اسلامی می نامد

شکنجه سفید” در زندانهای مریم رجوی، در انفرادی لخت مادرزادم کردند…گفتگو با جابر طایی سمیرمی( آرش)

https://www.youtube.com/watch?v=SYo6GNwRz7s&ab_channel=HaghighateMaanaa

همۀ فرقه های شناخته شدۀ جهان از جداشدن اعضاء خود واهمه داشته و تلاش می کنند افراد را در حیطه و کنترل خود نگاه دارند. درصورتی که عضوی از قوانین فرقه سرپیچی کند و قصد جدا شدن داشته باشد، با انواع تهدیدها، توهین ها، شکنجه و حبس مواجه می شود. گاه از افراد اعتراف نامه های جعلی علیه خود گرفته می شود تا در زمان مناسب، مثلا در صورت افشاگری در زمینۀ روابط و قوانین فرقه، علیه خود آنان مورد استفاده قرار گیرد. طایی سمیرمی در این زمینه می گوید: “مهدی ابریشمچی (از اعضای رده‌ بالای سازمان مجاهدین خلق ایران و از مسئولین شورای ملی مقاومت که در حال حاضر مسئولیت کمیسیون صلح شورای ملی مقاومت ایران را بر عهده دارد و همسر سابق مریم رجوی، رهبر سازمان مجاهدین خلق ایران است) در نشست ها می گفت: هر که بخواهد از ما جدا شود، فاقد آداب و معاشرت اجتماعی اش می کنیم، بعد هم می فرستیم زندان ابوغریب، بعد ولش می کنیم برود”.
فساد مالی
از آنجا که فرقه ها برای تامین هزینه های سرسام آور برنامه ها و زندگی اقتصادی ِ روزانۀ اعضای خود به منابع مالی مستمر نیاز دارند، (و این نیازها را نمی توانند از راه هایی که دولت ها معمولا از طریق سازوکارهای اقتصادی و قانونی ِ معمول در جهان مانند تولید محصول و تجارت ها تامین کنند) مانند سایر موارد، به صورت پنهانی و غیرشفاف و از راه های غیرقانونی و زد و بندهای سیاسی، در دریافت پول و به طبع آن، هزینه کردن و پخش پول برای پیشبرد اهداف خود (مانند استفاده از موقعیت مالی خود برای تبلیغات، جذب نیرو، به خدمت درآوردن ِ شخصیت های سیاسی، تامین و حفظ اعضاء و در نهایت، تهدید و تطمیع اعضاء جدا شده از فرقه) از هیچ تلاشی رویگردان نیستند. عدم شفافیت در منابع مالی و راه های خرج آن، سبب ایجاد فساد مضاعف و قرار گرفتن در هزارتوهای پیچیده ای می شود که به نوبۀ خود، این سیستم ها را هرچه بیشتر در مناسبات غیرقانونی و فساد سیاسی گرفتار می کند.
با این مقدمۀ کوتاه، به بررسی چند مورد مستند از ابعاد سیستم مالی و اقتصادی سازمان مجاهدین خلق پرداخته می شود. بعد از سقوط صدام حسین چندین فیلم ویدوئی از ملاقات های رهبران سازمان مجاهدین با فرماندهان اطلاعاتی- امنیتی عراق منتشر شد که مخفیانه ضبط شده بود. در یکی از این ویدئوها که در آن مسعود رجوی حاضر است، بخشی از موضوع گفتگو به میزان پولی مربوط می شود که قرار است عراق از محل فروش نفت خود به سازمان مجاهدین پرداخت کند. این ویدئوها با زیرنویس فارسی در یوتیوب قابل دسترس است.
فرشته هدایتی در کتاب خود به نام “زخم های بی التیام” به یک مورد دریافت پول از افسران عراقی اشاره می کند: “یک بار به من ماموریت داده شد که بودجه ماهیانه مرکز را از بغداد تحویل بگیرم…. تصوری از حجم و نحوه تحویل گیری پول نداشتم. آن روز دیدم چند افسر ارتش عراق با خودروهای حفاظت شده وارد محوطه قرارگاه بغداد شدند و چندین گونی بزرگ را که شبیه گونی های ٥٠ کیلوئی برنج بود تحویل یکی از برادران که زبان عربی بلد بود دادند. پس از آن من  و چند خواهر دیگر که نماینده یگان های متفاوتی بودند، سهم گونی های پول خود را تحویل گرفتیم. هنوز شک داشتم که این گونی ها پول باشد ولی وقتی سهمیه مرکز خودمان که شامل دو گونی بود تحویل گرفتم از بالای گونی چک کردم با کمال ناباوری با حجم بسیار زیادی از اسکناس های بسته بندی شده مواجه شدم.” (هدایتی، ١٣٩٧).
از سوی دیگر، نحوۀ هزینه کردن منابع مالی ِ به دست آمده نیز بحث برانگیز است.سازمان مجاهدین سالانه چندین جلسه بزرگ و کوچک با حضور مهمانان بین المللی برگزار می کند. هزینه برگزاری این مراسم و پولی که برای رفت و آمد به مهمانان (سخنرانان) پرداخت می شود بر میلیون ها دلار بالغ می گردد. برخی از این جلسات چند صد مهمان- سخنران دعوت شده است. برای مثال، شاهرخ بهزادی، مقاله ای در سایت “آر .اف. آی” (RFI) منتشر کرده است که در آن به گزارش روزنامۀ اسپانیایی “ال پائیس” با عنوان “افشای ابعاد جدیدی از کمک‌های مالی مجاهدین ‌خلق به رهبران راست‌ افراطی اسپانیا”٣٨می پردازد و می نویسد: ” سازمان مجاهدین خلق افزون بر یک میلیون یورو کمک‌های گسترده برای تأسیس و استقرار این حزب راست افراطی که سال گذشته فاش ساخت، به دو نفر از رهبران این حزب که اکنون نماینده کنگره (پارلمان) اسپانیا هستند، به مدت هشت ماه بین ماه های فوریه و اکتبر سال ۲۰١۴ به طور مخفیانه حقوق ماهانه پرداخت ‌کرده است. میزان حقوق سازمان مجاهدین به این دو رهبر حزب راست افراطی اسپانیا طی این مدت در حدود ۶۵ هزار یورو بوده است” (بهزادی، ٢٠٢٠).
در گزارش دیگری در سایت ایرانیان انگلستان با عنوان ” افشای پول های پرداختی مجاهدین خلق به مقامات دولت ترامپ٣٩ می گوید: “خبرگزاری “آسوشیتدپرس”، “فاکس نیوز” و بسیاری از رسانه‌های آمریکایی، امروز یکشنبه ۱۷ بهمن/ ۵ فوریه (٢٠١٧) گزارش دادند که یکی از وزرای دولت ترامپ و چند تن از مشاوران و نزدیکان وی به خاطر سخنرانی در محافل و اجتماعات سازمان مجاهدین خلق، مبالغ قابل توجهی از این گروه پول دریافت کرده‌اند؛ “رودی جولیانی” و “نیوت گینگریچ” از جمله مشاوران و نزدیکان ترامپ هستند که برای سخنرانی علیه ایران از سخاوتمندی‌های سازمان مجاهدین خلق سود جسته‌اند. “الین چائو” وزیر حمل و نقل کابینه دونالد ترامپ، اعلام کرده که سازمان مجاهدین خلق برای ایراد فقط یک سخنرانی ۵ دقیقه‌ای، به او مبلغ ۵۰ هزار دلار پرداخت کرده است. “جان گامبرل” گزارشگر “آسوشیتدپرس”، در گزارشی بر موارد بسیار زیادی از دریافت‌های مقامات دولت ترامپ و همچنین مقامات پیشین جمهوری‌خواه و دموکرات، نمایندگان و سناتورهای آمریکایی، انگشت گذاشته است که همگی آنان از سخاوتمندی‌های سازمان مجاهدین خلق بهره برده‌اند. “الین چائو” وزیر حمل و نقل دولت ترامپ که چند روز پیش از سوی مجلس سنا تأیید صلاحیت شد، گفته که برای یک سخنرانی ۵ دقیقه‌ای در سال ۲۰١۵ در یکی از مجالس سازمان مجاهدین خلق، رقمی بالغ بر۵۰ هزار دلار دریافت کرده است” (ایرانیان انگلستان، ٢٠١٧).
در این گزارش تصریح می شود که “هیچ قانونی در ایالات متحده آمریکا دریافت پول در ازای سخنرانی را منع نکرده، اما مسئله اساسی در این‌گونه روابط، موضوع نفوذ “یک گروه که پیش تر در فهرست سیاه سازمان های تروریستی قرار داشته” و اثرگذاری این گروه بر تصمیمات برخی از مقامات دولتی آمریکا” است (ایرانیان انگلستان، ٢٠١٧).
یکی دیگر از موارد هزینه کردن منابع مالی توسط سازمان مجاهدین خلق، دعاوی حقوقی مختلف و دستمزدهای هنگفت هزینه وکلای درگیر در این پرونده های حقوقی است. روند هریک از این دعاوی معمولا سال ها طول می کشد. در یک مورد سازمان مجاهدین یک دعوای حقوقی بر علیه محمد رجوی (فرزند مسعود رجوی) به جریان انداخت. محمد رجوی در صفحۀ فیسبوک خود در مطلبی با عنوان “پيروزي درخشان و نهایی عدالت و شكست قطعی و تاريخی دروغ و نيرنگ!”۴٠ می نویسد: “سازمان مجاهدين پس از شكست کارفرمای نیابتی اش در دادگاه بدوی اقدام به بسيج تمام عيار عليه اينجانب نمود تا بتواند به هر قيمت كه شده در دادگاه تجديدنظر، مرا شكست دهد.  براي اينكه بهتر بتوانيد ابعاد اين بسيج هیستریک و ديوانه وار را درك كنيد، فقط اشاره كنم كه هزينه وکلای كارفرمای تحت امر به تنهایی بيش از ۲۰۰ هزار يورو شده است!  سازمان مجاهدين همچنين برای فريب دادگاه پیرامون موضوع اهمیت امنيت جانی جناب كارفرمای نروژی لابی مجاهدين و ساير لابی گران غربی آنها، با پرداخت پول كلان اقدام به تولید يك فقره گزارش جعلی و سفارشی توسط يك مؤسسه دست راستی مستقر در بلژيك نموده بود.  بر اساس اطلاعات کارشناسان هزینه اين نوع گزارشات قطعاً باید بيش از ٥٠ هزار یورو بوده باشد.”
صرف این مبالغ هنگفت در حالی است که اعضای رده پایین این سازمان در شرایط رفاهی بسیار ضعیفی به سر می برند، و به آنان گفته می شود هزینه های سازمان از محل جمع آوری کمک های هواداران و مردم عادی تامین می گردد.
دموکراتیک یا دیکتاتوری؟
هستۀ اصلی و مرکزی ِ فرقه ها بر “اطاعت محض” یا “سرسپردگی” به رهبر گذاشته می شود و رهبر دارای قدرت مطلق و نامحدود است. همین ویژگی ِ خاص رهبر فرقه (تمرکز قدرت) اساسا هیچ سنخیتی با دموکراسی ندارد که در آن (هرچند به صورت نسبی) اصل را بر مردم سالاری، مشارکت در تصمیم گیری ها، توزیع قدرت، رعایت آزادی های اجتماعی و سیاسی مردم، شایسته سالاری، رقابت آزاد و وجود رسانه های مستقل می گذارد.
براساس مستندات، مقالات، کتاب ها، نقل قول ها و مصاحبه های اعضاء جداشدۀ سازمان مجاهدین خلق که در این پژوهش  مورد استفاده و استناد قرار گرفته است، همۀ تصمیم گیری ها و خط مشی های سازمان مجاهدین خلق به صورت دستوری و اجباری بدون مشارکت اعضاء و یا رای گیری و نظرخواهی از آنان انجام شده است. درصورتی که برخی از اعضاء به این راهکارها اعتراض می کردند، مورد شماتت، توهین، تحقیر، تنبیه، آزار، شکنجه و حبس قرار می گرفتند، که در مواردی این شکنجه ها به قتل اعضاء نیز منجر شده است (رجوع شود به کتاب فرشته هدایتی تحت عنوان زخم های بی التیام، ١٣٩٧؛ مقالۀ قهرمان حیدری به عنوان نگاهی به فروغ جاویدان، ١٣٩٢؛ مقالۀ بلند ایرج مصداقی تحت عنوان گزارش ٩٧، ١٣٩٢؛ مصاحبه های سیامک نادری در یوتیوب؛ و سایر مستنداتی که در این پژوهش مورد استفاده قرار گرفته است).
برخی از این تصمیمات دستوری عبارتند از ازدواج های درون تشکیلاتی مجاهدین، طلاق ها، جداسازی کودکان از پدر و مادرها، انقلاب ایدئولوژیک، گزارش نویسی ها و اعتراف های اعضاء علیه خود، جداسازی های جنسیتی، کُد لباس (به ویژه برای زنان)، عدم آزادی افراد در رفت و آمد به قرارگاه های این سازمان و حتی محدودیت اعضاء برای رفتن از یک منطقه درون پایگاه به منطقۀ دیگر (تنها با اجازۀ مسئولین آنان یا با ارائۀ یک برگه یا مجوز ویژه)، جلسات گوناگون موسوم به نشست امام زمان، نشست حوض، نشست تناقضات جنسی، نشست عملیات جاری، نشست اپورتونیست (فرصت طلب)، نشست دیگ، و سایر نشست هایی که در آن ها به شیوه های گوناگون، اعضاء وادار به پذیرش و اجرای دستورات و فرامین رهبری می شدند.
باتوجه به موارد فوق، می توان گفت این سازمان نه یک ساختار دموکراتیک بلکه نوعی تمامیت خواهی و اقتدارگرایی نظام مند را نمایندگی می کند.
سخن پایانی
آیا سازمان مجاهدین خلق ایران فرقه است؟
اکنون و پس از بررسی ویژگی های شناخته شدۀ فرقه ها در جهان و مقایسۀ آنها با ویژگی ها و عملکرد سازمان مجاهدین خلق، و با تکیه بر مستندات ارائه شده از سوی اعضای جداشدۀ این سازمان، خوانندگان بی طرف می توانند به نتایج صریح و روشنی برای پاسخ به پرسش بالا دست یابند. مستنداتی که از منابع معتبر و دست اول در این پژوهش مورد نقل قول و استناد قرار گرفته است، نشان می دهند که سازمان مجاهدین خلق ایران مشترکات صد درصدی ِ بسیاری با فرقه های شناخته شدۀ جهان دارد و همان ویژگی ها را نمایندگی می کند.
مقالۀ حاضر، نه یک بیانیۀ سیاسی، که یک پژوهش میدانی ِ بی طرفانه و غیرمغرضانه با تکیه بر مستندات و نوشته ها و گفته های شاهدانی انجام شده است که خود سال ها تجربۀ زندگی در تشکیلات سازمان مجاهدین را داشته و پس از غلبه بر ترس ها و تردیدهای خود، به نوشتن یا سخن گفتن دربارۀ تجربۀ زیستۀ خود پرداخته اند. برخی از این شاهدان، صریحا در نوشته ها و گفتگوهای شنیداری و دیداری خود سازمان مجاهدین را به پاسخگویی دعوت کرده و از آنان خواسته اند در یک دادگاه عادلانه و بی طرف، به سئوالات آنان پاسخ دهند، که هنوز چنین پاسخی نه به صورت یک گفتگوی زنده و نه در هیچ دادگاهی به این اعضاء داده نشده است.
طرح چنین بحث هایی از بسیاری جنبه ها حائز اهمیت است و نتیجۀ آن شفافیت و روشنگری برای اذهان عمومی و کسانی است که به دنبال آگاهی، شناخت دقیق و درست از تاریخ این سازمان و چگونگی و چرایی ِ آنچه بر این سازمان و اعضاء آن رفته، درس گرفتن از تاریخ و نیز آگاهی از مناسبات و روابط این سازمان با مراکز قدرت است.
در پایان لازم می دانم از همۀ کسانی که با ارائۀ مستندات و شهادت های خود به نگارنده در این پژوهش یاری رسانده اند، قدردانی کنم. بویژه از آقای قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد) برای گفتگوهای متعدد و پاسخگویی به پرسش های نگارنده و نیز معرفی منابع بسیار سپاسگزام.
 
فرح شیلاندری
مترجم و پژوهشگر
مهر ماه ١۴٠١ 
 
منابع و مرجع ها
۱. فرقه گرایی = cultism
۲. بن بارکر (Ben Barkerروانشناسی ِ فرقه گرایی، ۱۹۸۰
٣. کلیسای بنیادگرایان عیسی مسیح مقدسین آخرالزمان (Fundamentalist Church of Jesus Christ of Latter-Day ) واقع در منطقه یوتا/آریزونای در ایالات متحده
۴. ماکس وبر (Max Weber) متولد ١٨٦۴ در ارفورت، پروس (آلمان کنونی) است. او در کنار کارل مارکس و امیل دورکیم به عنوان یکی از سه بنیانگذار جامعه شناسی شناخته می شود. مطلب وی با نام «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری» به عنوان متنی پیشرو و پایه گذار در جامعه شناسی به حساب می آید.
٥. لالیچ، جانجا (Janja Lalich)، کادر آرمانی: مبداء و سیر تحولات یک فرقۀ سیاسی، ١٩٩٢
٦. اتحادیۀ کارگران دموکراتیک Workers Democratic Union) (WDU یک حزب فمینیستی و مارکسیست لنینیستی مستقر در کالیفرنیا به رهبری پروفسور سابق مارلین دیکسون بود که در سال ١٩٧۴ تاسیس و در ١٩٨٧ با رای قریب به اتفاق اعضاء منحل شد. به این اتحادیه به عنوان نمونه ای از یک فرقۀ سیاسی با دیکسون به عنوان رهبر کاریزماتیک آن نگریسته می شود. برای اطلاعات بیشتر به کتاب “گزینه محدود: باورمندان واقعی و فرقه های کاریزماتیک” نوشتۀ خانم جانجا لالیچ (٢٠٠۴) مراجعه شود.
٧. لالیچ، جانجا (Janja Lalich)، سلطه و تسلیم: بهره کشی روانی-جنسی از زنان در فرقه ها، ١٩٩٧
٨. دایان، حوا (Hava Dayan)، سوء استفاده جنسی و فرقه های کاریزماتیک، ۲۰۱۸
٩. لالیچ، جانجا (Janja Lalich)، زنان در فرقه ها، ١٩٩٧
١٠. شاخه داویدیان (یا انجمن عمومی شاخۀ داویدیان ادونتیست های روز هفتم) یک جنبش مذهبی جدید آخرالزمانی است که در سال ١٩٥٥ توسط “بنجامین رودن” تأسیس شد. آنها خود را پیرو و ادامۀ انجمن عمومی ادونتیست های روز هفتم داویدیان می دانند که توسط ویکتور هوتف در سال ١٩٣٥ تاسیس شد. ادونتیست ها (Adventists) اعضای  فرقه های مختلف مسیحی هستند که بر اعتقاد به بازگشت قریب الوقوع مسیح تأکید می کنند.
١١. هیر، آر. دی. (Hare, R.)،  بی وجدان: دنیای پریشان ِ روان پریشان در میان ما، ١٩٩٣
١٢. ویتست، دونی و کنت،  استفن آ. (Doni Whitsett & Stephen A. Kent) فرقه و خانواده، ٢٠٠٣
١٣. کارترایت، آر. اچ، و کنت، اس. ا. کنترل اجتماعی در ادیان جایگزین: دیدگاه خانوادگی تحلیل جامعه شناختی، ١٩٩٢
١۴.  گودشتین، لوری، جنبش کریشنا به جزئیات سوء استفاده های گذشته در مدارس شبانه روزی خود می پردازد، ١٩٩٨
 ١٥.  کاسنس، آیلین، (Eileen Joyce Coussens) “وارن جفس“، ٢٠١٨
١٦. دیکتاتوری خیرخواهانه / benevolent dictatorship
١٧. ایمی مورین (Amy Morin)، ده نشانۀ هشدار مربوط به فرقه ها، ٢٠٢٢
١٨. دیویس مت (Matt Davis )، چهار تکنیک روانشناختی که فرقه ها برای عضوگیری از آنها استفاده می کنند، ۲۰۱۸
١٩. استین، الکساندرا (Alexandra Stein) ، وحشت، عشق و شستشوی مغزی: دلبستگی در فرقه ها و سیستم های توتالیتر، ۲۰۱۶
٢٠. راسل، م. و همکاران، عضویت در فرقه: چه عواملی به پیوستن به فرقه یا جدا شدن از آن کمک می کند؟، ۲۰۱۷
٢١. میویلودس، (Miviludes)، گزارش به وزیر کشور، ٢٠١٥
٢٢. ابوالقاسم رضایی، آزمایشهای خطیر و راز مصونیت در عبور، ١۴٠١ ، وبسایت رسمی مجاهدین خلق، بخش مقالات
٢٣. آوا فرهادی، بنیانی پاکیزه و رهروانی ایستاده بر راه، ١۴٠١ ، وبسایت رسمی مجاهدین خلق، بخش مقالات
٢۴. قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد)، نگاهی به فروغ جاویدان، پژواک ایران، ١٣٩٢
٢٥. هدایتی، فرشته، زخم های بی التیام، انتشارات مهری ، محل نشر لندن، ١٣٩٧
٢٦. وفایغمایی، اسماعیل، هفت حصار، سایت شخصی اسماعیل وفایغمایی،در بخش یادداشتک ها ١٣٩٢
٢٧. حیدری، قهرمان، فردیت و جنسیت و مکانیزم های درون تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق برای تثبیت رهبری رجوی، سایت پژواک، ١٣٩٧
٢٨. گفتگوی سیامک نادری با سعید بهبهانی در تلویزیون میهن تی وی، با عنوان ” والایی عشق و شکوه زنان – رقص رهایی و حرمسرا و سکس رجوی با زنان مجاهد – فرار یکی از زنان حرمسرا از اشرف، یوتیوب، ٢٠١٨
٢٩. گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی (۳) “پای قدرت که برسد هیچ کس معصومانه رفتار نمی‌کند“، یوتیوب، ٢٠١٨
٣٠. گفتگوی ایرج مصداقی با سحر تحویلی، “موقعیت زنان و حرمسرا در فرقه رجوی“، یوتیوب، ٢٠٢١
٣١. گفتگوی سیامک نادری با سعید بهبهانی در تلویزیون میهن تی وی، با عنوان ” رقص رهایی و استخر و مهمانی و زنان چشم آبی”، یوتیوب، ٢٠١٨
٣٢. گفتگوی اسماعیل وفایغمایی با همنشین بهار، “گفت و شنود با اسماعیل یغمائی ۱۰“، یوتیوب، ٢٠١٥
٣٣. گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی (٢) “امروز باید گفت آنچه را که فردا گفتنش دیر است“، یوتیوب، ٢٠١٨
٣۴. مصداقی، ایرج، گزارش ٩٢، نامه ی سرگشاده به مسعود رجوی، پژواک ایران، ١٣٩٢
٣٥. حیدری، قهرمان، گزارش تکان دهنده «دیتسایت» درباره سرنوشت یکی از کودکان مجاهدین که از خانواده جدا شده بود، سایت شخصی حنیف حیدرنژاد، ١۴٠٠
٣٦. حیدری، قهرمان، سرنوشت کودکانی که سازمان مجاهدین آنها را از والدینشان جدا کرد، سایت شخصی حنیف حیدرنژاد، ١۴٠٠
٣٧. گفتگوی سیامک نادری با جابر طایی سمیرمی، ” شکنجه سفید در زندانهای مریم رجوی، در انفرادی لخت مادرزادم کردند… گفتگو با جابر طایی سمیرمی( آرش)”، یوتیوب، ٢٠٢٢
٣٨. بهزادی، شاهرخ، افشای ابعاد جدیدی از کمک‌های مالی مجاهدین ‌خلق به رهبران راست‌ افراطی اسپانیا، سایت “آر .اف. آی” (RFI)، ٢٠٢٠
٣٩. سایت ایرانیان انگلستان(Iranian UK)،  افشای پول های پرداختی مجاهدین خلق به مقامات دولت ترامپ، ٢٠١٧
۴٠. رجوی، محمد، پيروزي درخشان و نهایی عدالت و شكست قطعی و تاريخی دروغ و نيرنگ، فیسبوک، ٢٠٢٢

منبع:پژواک ایران

حقیقت مانا