۱۷دی- ازکشف حجاب رضاشاه ( ۱۳۱۴ ) تا کشف حجاب شیربُرون تاخته ازچلهٔ کمان!. موسی وار، لچک را برچوبدستی نهاد، تا خیل تیر و دود و گازاشک آور و، گلوله شحنگان را شکافته، و راه خشم و خروش مردم ایرانزمین را درخیابان ومیدان بگشاید. دخترانی چنین لچک بدست، موسی وار، رسولان خیابانی!

 

۱۷دی- ازکشف حجاب رضاشاه ( ۱۳۱۴ )

تا کشف حجاب

 شیربُرون تاخته ازچلهٔ کمان!.

موسی وار، لچک را برچوبدستی نهاد، تا خیل تیر و دود و گازاشک آور و، گلوله شحنگان را شکافته، و راه خشم و خروش مردم ایرانزمین را درخیابان ومیدان بگشاید. دخترانی چنین لچک بدست، موسی وار، رسولان خیابانی!

ومن ازآبی رؤیای دلش

دانستم – که عشق  یک حقیقت” آبی ست !

وچشمان دختران لچک بدست

سبز- آبی

آبی آبی

فیروزه ای

 فیروه ای ترین.

 

رفتم سرچشمخانۀ عشق

چشمنوش هوسی گشتم

ازآبی ها                         

خوبیها

زیبائیها

همهٔ قدرت عشق، همین گشت

شناسای همه پاکی ها.

ومن اینک، درخاک پای دلم

                    چنین بذری کاشتم

ومن آبی گشتم .

 

دانستم

نقاشی عشق

آب ورنگی

سبز

آبی آبی

وحقیقت دختران لچک بدست

آبی ترین

سبزترین

فیروه ای ترین

 

 من دانستم …

               نه ! دیدم

 عشق

همیشه رنگ چشمان دختران میهنم  را داشت

مردمان را دیدم

جنگلی از بوسه های فیروزه ایی

برلچک موسی وار رسولان خیابانی

چه زیبا حقیقتی

«عشق رامیگویم… عشق را…»

 

سایت حقیقت مانا – سیامک نادری ۱۷/۱۰/۱۳۹۶

 دوستان عزیز

پیام قبلی به زنان ودختران میهنم ضمیمه است:

 

خروش وشکوفش زنان، نماد عصرعجایب تغییر

از۸۸ تا ۹۶، زنان، پیامبران خیابانی ، پُرِ وحی، پُر الهام وطنین

تقدیم به زنان میهنم:

 

” عصر عجا یب تغییر

   برروی سایت حقیقت مانا بخوانید…

عصرعجایب تغییر است

نه رؤیاست !، نه مرسوم !

 

زن را دیدم ، هماره درزایش

زنی را دیدم

لاک ناخنش قرمز

رُژ لب اش ارغوانی .

در خیابان

فرق سرش را

با خون جوانکی

از وسط کاکُل وا میکرد

 

من زنی را دیدم

سُرخاب بر گونه

مشت ها هوا کرده

کیف اش پُرسنگ – چشمش پر خشم !

اشک ها و سُرفه ها

درمیان دود و گاز

پُرآتش

با تلفن موبایل – پُر َوحی

 

من زنی را دیدم

تجدید قوا می کرد

با زبانی تشنه

از دهان پُر خونش

رُژ لب دیگری می کشید !

ارغوانی تر !!

 

من زنی را دیدم

شمشیر بی نیام ، از گلو رها

سفره”ترس ریخته را”درخیابان ، می گشود !

“نترسیم نترسیم – ما همه با هم هستیم”

 

دختری می دیدم

شیری

برون تاخته از چلّه کمان

 

وآنگاه که بایورش گله های شحنگان

معرکه پس گشت مردمان پی فرار

من زنی را دیدم

روبه مردان میگفت:

نترسید نترسید

فرار نکنید !

و در غرش تارهای صدا و طنین نهیب اش

“خود”

ایستاده بود.

من میدیدم

برپاشنه های دٌخت “بی آشیل”

سرنوشت

شکست را ننوشت

 

من زنی را دیدم

فرشتۀ آهن واحساس

در بزنگاه یورش ودریدن

دستهایش را در امتداد سینه ، بال گشوده

سپر “مردان” گشت

من زنی را دیدم

به مردان می گفت :

نترسید نترسید…

 

زنی را دیدم

سپر یک زن دیگر میشد

پسری داد میزد !!

پیرزن را نزنید!

پیرزن میگفت :

“بچه ها” را نکشید !

 

زنی را دیدم

نه – ندیدمش -!

من شنیدم که زنی

از زندان و زنجیر

به کوهها می گفت : “طنین صدای ما باشید”.

 

زنان را دیدم

با دو بال و

سی آرزو

و چهار فصل رؤیا

در موسم تغییر…

 

ازکتاب:«‌من آبی سرا و سراب؟!» – سیامک نادری

 

کاش درکنارتان بودم. سپری میشدم!، ازعشق و عواطف واشکها.  رؤیا هایم را، حائلی، برنسل پیامبران خیابانی،‌ و فرشی برای شکوفش، این تن تنان میهنم….

سایت حقیقت مانا – سیامک نادری ۱۳/۱۰/۱۳۹۶

دوستان پیام مرا بر روی تلگرام به دختران وجوانان ایران برسانید. پیشاپیش با سپاس ودرود فراوان

پیروزباشید