معرفی کتاب:‌«قرارمان عشق بود نه کین»

 

معرفی کتاب:‌«قرارمان عشق بود

                                        نه کین»

   

کلامی نمی یابم برای زیباترین عشقها وزلال ترین اشکها، تاقدرشناس رنجهاشان باشم. ازدست ونوشته هایی که انتقال شان ناممکن می نمود!، ممکن اش کردند. قدم به قدم مسئولیت تایپ، ویراستاری، طرح روی جلد وچاپ رابه انجام رساندند. کلامی نمی یابم، شاید روزی….

شعرهای سال۱۳۹۱- لیبرتی       سیامک نادری

طرح روی جلد از آوای جانان

کتاب در۱۷۷صفحه، شامل۱۱۱شعراست.

ISBN:978-0-9948327-1-9     چاپ نخست: ۱۳۹۴

همه حقوق وچاپ ونشراین کتاب برای نویسنده محفوظ است

……………………………………………………………………………………………………………………………………………..

 

تقدیم به ” آزادی “

                       و قرارمان

                                    “عشق”

 

سخن آغازین

نه جهان ” قدرت ” ، این “نهاد پلید فساد”  را شناساگرم ، نه سُم های طلائی حاکمان درنده را براق می کنم . حقیقت فوق ایمان است ، قوی ترو بالاتر ازایمان  کوری که بدان عادتمان دادند. و شاعرراگریزی نیست ازانفجار عریانی خود و،جان دادن در آتش . سوختن و ” ساختن” ، شهد حیاتی والزام بالهای پروانه ای شعر است . اگر تقدیر اینست که جانی به حیات اجتماعی  انسان بدمی ، زندگی ناگزیر فداست ، باید که چنین مرگی را بپذیری و پروانۀ شعرهای خود شوی .

وظیفه شاعر واکس زدن کلمات نیست .اول خود را بیافریند و بعد شعر را . آنگاه بود که تمامی قدرتم را درجنینی باردار کردم و سکوت سهمگینی زائیدم ،زبانی ورائ حقایق دستکاری شده و دستچین گشته ، تا در سرپنجه سحرانگیز زمان ، بدر آید ، حقیقت والا.

من کلمات را واکس نمی زنم . من واکسی مردمم – چون کفشدوزکان کوچک  خیابانی ، هر چند کوچک کوچک – اما پاک خواهم ماند . چون چشمان براق کودکان ،براق خواهم کرد کفشهای مردمان ، اینگونه ام ، تا کودکان نگاهم کنند و از ته دل صدایم کنند عمو ووو واکسی ….سلام .

………………….…………………………………………………………………………….

” شیدا ”            ۰۰/۱۰/۱۳۹۱

 

میان این سالهای سکوت

هیچ کس

اینگونه شیدا

ستاره چینت نبود

آنگونه که من اش زیستم

میان این تیره سالهای سکوت

هیچ کس اینگونه شیدا نزیسته بود

که من اش

در رودهای پر تلاطم ات

پارو کشیده ام

هنوز

من مانده ام

یک زورق شیدائی

یک اندیشه مدام

چشمانی در پی خورشید

 

آنگاه

من باشم و

بوسه ها

از لبانت

” آزادی ” !

………………………………………………………………………………………………

” کجا بَرم ترانه ای ”            ۱۷/۴/۱۳۹۱

 

کجا بَرم فغانِ های های و اشک را

کجا بَرم راز دل شکسته را

کجا چنین زمانه ایست ….؟

 

کجا بَرم ترانه ای

زبوم آشنا دهم

صدا  طنین

بگو کجا پرنده هست و سنگ نیست

بگو کجا گلوی سر بریده نیست

بگو

کجا

کجا

پرنده بی وطن نبود

 

کجا بَرم پرنده را

برای یک “ترانه ای “….

……………………………………………………………………….

”   رنجها میلاد آگاهی اند  ”              ۱۲/۳/۱۳۹۱    

باردار شدم ، از رنجهای زمانه

نمی دانستم

” آگاهی”

زخم بازیست ” کُشنده ”

تا منزل مقصود

خواهدم برد!

 

گیاه

گل میدهد از بذر اصل خویش

و من باردار دانشی بودم

که گل اش

زخم آگاهیست !

 

میدانم آگاهی ، باغیست و من دانه ای از او

گلی خواهم داد- ز من اش

دانه ای –  نه ، ” خوشه ای”

 

از  رنجهای زمانه باردار گشتم

و نمی دانستم

آگاهی

حد مجازی دارد ؟ – در ” آزادی ” !

و عدول

تاوان تهمتی گزاف

 

آتشک شدم در ظُلام

باردار نور

رازدار شعله

آگاهی و سوختن

 

آنک

باردار خشمم

باردار آتشم

 

اینک خشم

میلاد من است

…………………………………………………………………………………………….

بی انقیاد”             ۰۰/۱۰/۱۳۹۲

 

انقیاد را برداشتم از کلمات

– از حدّ و از حصار-

آنگاه

صدایم را

تخمگذاری کردم

در شعر ….

………………….…………………………………………………………………………….

” قرارمان عشق بود!  ”              ۷/۵/۱۳۹۱

 

خصیصۀ عشق

عطرِگُل بود ن و گشتن  !

نه خاربُن پراکندن ! *

قرارمان پرند مهر

زخمنوش مردمان بودن !

قرارمان بر لبان زخمی سکوت

بوسه بود!

قرارمان – صیاد مردمان بودن *

نه صیاد جاه – نه شیفتۀ نام

ای ساقی کجدارو مریز!

قرارمان عشق بود – نه پائیزان

ومیثاق اولیه

چُنین

 

ای شیفتۀ جاه!

قرارمان عشق بود!

نه جراح عشق

نه  بو کش خیال

نه تعدیل کلام قناری

نه ممیّز متن های اولین قلب

نه پیله باف تن

ای ساقی کج دارو مریز

قرارمان همیشه عشق بود و بهار

نه کین ! – نه پائیزان

نه “دیکتاتوری”!

 

دیرگاهیست…

کودکان دلم می گریند

با ساغری شکسته و

بی اشک

 

*مضمون کلام مسیح

………………………………………………………………………………………………………..

” گاه آنقدر خشمگینم که …..”                ۲۶/۳/۱۳۹۱

 

گاهِ خشمگینی

آنقدر خشمگینم

که احساس می کنم

از تیغه شمشیری که در دستانم به پرواز در آمده

” بٌرنده ترم “!

و تیغۀ شمشیر

پا پس می کشد

از خشم سترگ من

 

گاه عصیان ها

آنقدر عاصی ام

که احساس می کنم

از فوارۀ جهندۀ سرتاپا آختۀ خونم

سرمیکشم

از شراره های پگاه خشم

آسیمه سر و

از شقیقۀ خونین و گیجگاه جنون

عاصی تر

 

هان !

بیهوده زخم مدار

بر تیغۀ الماس خشم من – صیقل.

خون من

فوارۀ عصیان پشته میکند

اندیششی برنگ نور آگاهی

با رخشه الماس و قلم

 

اکنون بیرون شو از کمینگاه شغال و گراز

زخم آجین ام کن !

صیقل بزن چنین

تیغۀ پر خشمم را

 

ای سفله های هرزه درا

دیده ام تو را

جبون و

زبون !

تو اینسانی

بیهوده کین – رنجه مدار.

 

………………………………………………………………………………………………..

“مرگ ها و زندگی -دنبال طلوع…”                ۱۲/۵/۱۳۹۱

 

هستی !

نثار روح “خودشیفته ” شد

افسانه –  از خیال عشق آب می خورد چنین

 

می پرسم :

خورشید عشقهای من

کجاست ؟

من تنها حقیقت خویشتنم بودم

من تنها حقیقت خویشتنم را خواستم

و حقیقت آفرینشم را !

 

من

شیفتۀ خورشیدی بودم

گل “خود شیفته ای”

هستی را

چید و ربود

 

و باز

من

شیفته خورشیدی بودم

و من

باز

 

شیفتۀ خورشیدی هستم

و من – باز

شیفتۀ خورشیدی خواهم ماند .

………………………………………………………………………………………….

” در عصری که ….”                ۰۰/۶/۱۳۹۱

 

در عصر خانه تکانی ” قدرت ”

در عصر بی پوزش از ” سگان ”

در عصر گردش ایام روز روشنا

پایان عصر تکاندهندۀ ” شهوت جاه ”

پایان دایرۀ قدرت و قارچ های اتم .

در عصر بی باک سرانگشتان ” وب”

در عصر سر کشیدن زن از شراب سالیان

در عصر ارتباط دُلفینی ماهیان زمینی

در عصری که ” خون ” جرقه ای از اعتبار گرفت

در عصری که ” باور ” تغییر ، عهدش گذشته است و

تغییر-  آغاز گشته است

در عصری که مسیح

بازو به بازوی پیامبران – مصلوب نیست

در عصری که صدای صلح- ناقوس مقدس هر خانه ایست !

در عصری که تفنگ آخرین بارش نفرت نیست

در عصری که دوره گردان سیاست  – در کاسۀ سیاه گدایی اش – تٌف است

در عصری که برج و بارو ” آحاد ” مردم است

در عصری که مدرسه دخترانۀ گل آفتاب

شعارشان – اسقاط ناظم ” نا” زن است

در عصری که آگاهی چون خوشۀ گندم جدول ضرب و تصاعد است

آغاز عصری بی شکست مردم خورشید پرست رسیده است

در عصری که ” ژان ” مٌسخر گناه – قدیسۀ کلیسا میشود ؟!

در عصری که کودکان ایجاز بزرگی اند

در عصری که فشردۀ دردها و رنج ها

شادی اشک هاست

در عصری که همسایه در تعریف کو چه های تنگ امام زاده عبدالله نمی گنجد

و جهان پنجره ای همسایه به همسایه است

در عصری که ….

هان ، شیفتۀ دیکتاتوری

در برابر این عصر

یک نقطه – چون لکۀ سیاهه و صفری

در نقشه جهان

این عصرً، باردار زندگیست

بی هیچ چون و

بی هیچ چرا !

 

………………………………………………………………………………………….

” در محاصره ایم ”              ۱۸/۴/۱۳۹۱

 

ما در محاصره ایم

آب ؟

غذا ؟

نه !

هرگز

 

ما در محاصره ایم :

دغل

دروغ

هوس تملک قدرت

 

یک لحظه عشق را ربودن و چیدن

غنیمت ماست

ما در محاصره ایم …!

…………………………………………………………………………………………………….

” ماهی سیاه – نه مارماهی ؟ !   ”                ۰۰/۶/۱۳۹۱

 

ما

” ماهی سیاه ” پرستیم

نه مار ماهی !

 

این عادت پرستش را

از سیرت زمان و

از صفت انسانی مان

یافته ایم …

………………………………………………………………………………………………………….

شعر پشت جلد کتاب

 

” کجا بَرم ترانه ای ”

         

کجا بَرم فغانِ  های های و اشک را

کجا بَرم راز دل شکسته را

کجا چنین زمانه ایست ….؟

 

کجا بَرم ترانه ای

زبوم آشنا دهم

صدا  طنین

بگو کجا پرنده هست و سنگ نیست

بگو کجا گلوی سر بریده نیست

بگو

کجا

کجا

پرنده بی وطن نبود

 

کجا بَرم پرنده را

برای یک “ترانه ای “….

دوستان وآشنایان

ازآنجا که بلحاظ مالی محدود به حقوق پناهندگی هستم. نیازاست تا با فروش کتابهای شعرکه درسال۹۴بچاپ رسیده، امّا بدلایل مشخص تاکنون معرفی نشده بود، بتوانم کتاب « حقیقت مانا، گزارشی به سه نسل، خطاب به رجوی» حاصل ۳۶سال حضوردرسازمان وسه سال کارتحقیقی وجمع آوری اخبار واطلاعات وگفتگو با دوستان جدا شده ازسازمان… و بیش از۱۰۰۰صفحه  ومی باشد، و درنوع خود(بدلیل حجم اطلاعاتی که وجود دارد» بقول دوستان «ویکی لیکسی ازمجاهدین ورجوی»  است را، بچاپ برسانم. هرگونه بیان حقیقت، مبارزه برای کسب آزادیست. لذا ازدوستان وآشنایان درخواست دارم آدرس وایمیل کتابفروشی «سرای بامداد» درجهت یاری به این امر، درسایت ها ووبلاگ هاو… به اشتراک بگذارید، پیشاپیش ازتوجّه وکمک وهمکاری شما دراین زمینه ، سپاسگذارم.

آدرس کتابفروشی:

https://www.facebook.com/saraye.bamdad