معرفی کتاب:«‌عشق خواهرمن است»

معرفی کتاب:«‌عشق خواهرمن است»

 

 

قدردان وسپاسگزار«جان» هایی هستم که با آزاد اندیشی، عشق ومحبتشان انتشار«پاک» نویس هایم رامحقق کردند.

 

شعرهای سال۱۳۹۲ – لیبرتی

طرح روی جلد از آوای جانان

کتاب در۱۵۴صفحه، شامل۷۹شعراست.

ISBN:978-0-9948327-0-2 چاپ نخست۱۳۹۴:

همه حقوق وچاپ ونشراین کتاب برای نویسنده محفوظ است

 

دیباچه

دانستم که درگسترۀ این جهان مهیب ، که جسم همیشه بی سنگر و زخمهای روح ، شهر بی دفاع است، درکشاکش و تعارض سخت وصعب مابین واقعیت های تحمیلی روبرویمان و حقیقت انسانی ،باید روحم را بپرواز در آورم ، نیرویی می خواهم که درفضایی” پاک ” زنده بمانم. دانستم که باید خداوارانه عشقی ، مادرانه ام باشد. آنگاه عشق ، جان پناهم گشت . در گریز از شکست ابدی ، تنها حقیقت عشق ، بالهایم را به پرواز در آورد . در گریز از شکست ابدی ، عشق، چه مجنونانه زادبومی ، از آن بدایت پرواز تا نهایت عشق ،تا اینک ام ، اینگونه عشق را ، آشکار وعیان می سرایمش .عشقی که اینگونه  در برم می گرفت و نُت های دلش را می نواخت و من می نوشتمش . حرفهای عشق ، همیشه پاکنویس است .

و عشق اینگونه الهامم داد :

چرک نوشته ها را فرو بگذار ، بنشین پای زبان گنجشگکان دل ات، تو تنها بنویس ! بادبانهای دیگری برای شعرها بسازاززخمه های عشق و جهان خیال . نقش قلم ، تنها  نوشتن حرفهای عشق است نه قلم فرسایی و مغز سابی و سُم کوبی عقل. ببین چگونه زیبا شوی از گفتگوی عشق … حرف عشق و نه چیز دگر …!

چند شعر ازابتدای کتاب :

 

“چشمانت کافیست  “          ۰۰/۶/۱۳۹۲              تقدیم به نگاه های خواهرم سعیده

 

به من نگو : دوستت دارم

چشمهایت کافیست!

 

عشق

وحشی تر از اینهاست

که بر زبان

تلطیف اش کنی

……………………………………………………………………………………….

“عشق خواهر من است”             ۰۰/۹/۱۳۹۲

 

گاه احساس میکنم

خونم

رنگ آبی دارد.

و عشق

همه حسش را

میپیچد در پرندی هایش

حس میکنم

عشق  – خواهر من است

 

و نفس هایش

با خون آبی من می آمیزد

نیلینه میشود

 

باورم بود که عشق

جنگل زیبائیهاست

حس میکنم

عشق

نفسگاه زندگیست

حس میکنم

عشق – خواهر من است.

 

می خوانمش

چون نجوای اُورادی

زرّین ترینِ حدیث را.

نگاهش میکنم

–  اما  –

هزاران چشم کم دارم

هزاران چشم می خواهم

هزاران …..! ..

………………………………………………………………………………………………….

” در همیشه ها ”       ۱۳/۳/۱۳۹۲

 

در همیشه ها

چون پرندگان

از صفر شروع

به اوج رفتن

دانش احساسم بود

از شکست ها

 

در همیشه ها

عشق

– ملکه تنهائی هام –

تشنه ابری بود

و گریستن در باران

و عشق بود و من

و تمنهای تخمگذاری در گلوی سکوت

 

در همیشه ها

گُمشدن ،  نه !

یافتن بود

ریشه ها می دانند بازیافتن را

 

در گل آلود روزها و همیشه های خار

زخمی –  اما عاشق تر

چنان- چون پرنده و- بال

پیوند ناگسست ام بود

 

در همیشه ها

از صفر شروع

 

راز انسانی من

همیشه از صفر

بی آشیانه پرواز کردن

 

در همیشه ها

بی بال و پر

پرواز

احساس من است .

………………………………………………………………………………………………….

“مهمان ٍ همیشه در راه است ”           ۲۹/۴/۱۳۹۲

 

دردهایم را

لای زخم هایم گذاشتم

تا چشم باز کنند

و ببینند

مهمان

همیشه در راه است

و سیراب شوند

از خون آگاهی …

 

گلزخمهای نوبرانۀ روز

پر از شُکوفش آگاهی اند .

 

……………………………………………………………………………………………………………..

” آرامگاه من “         ۶/۵/ ۱۳۹۲                          تقدیم به خواهرم سعیده

 

آواز بلندم داد

چشمهای سخنگویت

 

احساس می کنم

دیدگان تو

جائی نبوده جز

سرزمین مادریم

جز عشق

جز آرامگاه من .

……………………………………………………………………….

“قلب- همسایه جهان ”            ۲/۴/۱۳۹۲

 

قلب – نه حریم خصوصی من

نه زنگار بسته ای ازکتیبۀ انسان!

نقشی …

نگاره ای پُراز پنجره های هستی

و جهانی ـ پُراز همسایه

 

ومن اش

فشردۀ خونی

از باغ اش

 

بر گونه ام

“سیب”

سرخابی ست پُراز لبخند

و هیچ سیبی!

ممنوعه های جهانم نیست

 

آغاز

همیشه

عبور از پنجره هاست

تا

همسایه پنجره بودن

 

قلب حریم خصوصی من نبود

به کهکشان جهان که سفره بگشایی

همه را

” دوستان” بینی

 

قلبم

تابش پنجره ها

همسایه ام

جهان

 

من

نه “وب” نه “مجازم”

خود قلبم

خود انسان

پُر از پنجره

 

جلاد فاصله

از تکثیر پنجره ها

شکست

 

قلب

جهان پُر همسایۀ من

وطلوع رنگین کمان

در سفرۀ بُردبار زندگی

هان !

جلاد فاصله ـ کجاست …!؟

……………………………………………………………………

“الفبا ـ شعر،نه سنگ،نه گنجشگ”           ۲/۴/۱۳۹۲

 

الفباسنگ نیست و

شعر

گنجشگ مُفت!

 

شاعر بی گُدار دانش

به رود حروف الفبا نمی زند

زورق بی سگال

از صید ناب

تُهی ست

 

آنسوی رودخانه

کسی به حرّافی شعرها ننشسته است

“انتظار”  درعصرکهن

سنگ “عتیقِ”   “صبوری” بود!

و نوشتار

بر لوح”سنگ”، گور نبشته ها

 

اینروزها

جهان الفبا

احساسیست که ـ می رُباید از هوا

نم بارانی عشق را

تا در صفحه پلاسما و،”وب”

در چشمان مردمان

رنگین اش کند !

درو گران عصر تازه ها

 

بدان

الفبا

سنگ نیست و

گنجشگ مُفت …!

……………………………………………………………………………………………………

” گوهر بی صدف ”                ۱۹/۴/۱۳۹۲

 

زن

گوهر بی صدف

در اعماق تیرۀ جهان.

 

زن

قطره ای

خواهر رودخانۀ هستی

مادری

چون آبشار

 

زن

دریائیست

لیک

در کف ما

شوربخت …!

……………………………………………………………………………………………………

“پرنده شنید پرنده نگاه کرد”           ۰۰/۸/۱۳۹۲

 

نگاه کن

حرفهایت را

آن پرنده

پرواز کرد .

 

نگاه کن

پرواز

امتداد پویش حرفها

در سپهر دیگری …

و نایستادن

  • حتی لحظه ای –

و پریدن

رستن

جستن

رفتن …

 

نگاه کن

پرنده دوباره شنید

ببین ! – پرنده نگاه کرد

ببین ! – آ سمان چه فراخ از همیشه ها

و پرنده در اوج

رها

حسّی ست پرواز

سیّال در فضا .

 

برویم

شاید پرنده ای دیگر

و آسمان دیگری هست

پر حرف تر .

……………………………… …………………………………………………………………………….

  اعجاز عشق …. و کوه “             ۰۰/۶/۱۳۹۲

 

کوه

فرهادی دید ، از دوردست

تیشه بدست .

 

از شرم

آب شد

افتاد پیش پای عشق.

اعجاز عشق

چنین

سنگ و صخره و کوه

خجلان و خاکسار سازد

بر مقدم و مقام عشق .

پیامبریست .

……………………………………………………………………….

من از آینده می آیم …”        ۰۰/۱۰/۱۳۹۲

 

من از آینده می آیم بسوی تو

همین فردا

که ” امروزه ”  –  بسی دلگیر و ناشاد است

و پار از پار و پیرار

بسی دلخسته تر- غمبار.

 

من از امید ها سرشار

من از آینده ها لبریز

و دستانی پر از فردای اندیشه .

من از آن بعدها سوی تو می آیم

و چتری می گشایم

که امروزش

همان فردا و فرداهاست …!

من از آینده می آیم –  تو از اینک

بسوی من ….!

و من از اینک و امروز می بینم که دستانت

پُر از گُلهای فرداهاست

……………………………………………………………………….

شعرپشت جلد کتاب:

“ملتقای عشق ”                ۰۰/۷/۱۳۹۲          تقدیم به خواهرم سعیده 

 

چنگ میزنم نغمه ای از ترانۀ رود

زمزمه میکنم

نیایش برهنگی ام

بدایت تولّدی

قد میکشم به ارتفاع حریم تو

از سرود و اشک – تا دریا

 

اینک

” تو ” ام

و اشکها در امتزاج رود تو

آئینه تصویر من

در ملتقای عشق

 

آنک

خود را

چون  شاخه ای

کنار رود آینه ات می نهم

تو برش دار

از آغاز

هماره از آن تو بوده ام

هماره ….!

 

آدرس کتابفروشی:

https://www.facebook.com/saraye.bamdad

دوستان وآشنایان

ازآنجا که بلحاظ مالی محدود به حقوق پناهندگی هستم. نیازاست تا با فروش کتابهای شعرکه درسال۹۴بچاپ رسیده، امّا بدلایل مشخص تاکنون معرفی نشده بود، بتوانم کتاب « حقیقت مانا، گزارشی به سه نسل، خطاب به رجوی» حاصل ۳۶سال حضوردرسازمان وسه سال کارتحقیقی وجمع آوری اخبار واطلاعات وگفتگو با دوستان جدا شده ازسازمان… و بیش از۱۰۰۰صفحه  ومی باشد، و درنوع خود(بدلیل حجم اطلاعاتی که وجود دارد» بقول دوستان «ویکی لیکسی ازمجاهدین ورجوی»  است را، بچاپ برسانم. هرگونه بیان حقیقت، مبارزه برای کسب آزادیست. لذا ازدوستان وآشنایان درخواست دارم آدرس وایمیل کتابفروشی «سرای بامداد» درجهت یاری به این امر، درسایت ها ووبلاگ هاو… به اشتراک بگذارید، پیشاپیش ازتوجّه وکمک وهمکاری شما دراین زمینه ، سپاسگذارم.

 

سایت حقیقت مانا- سیامک نادری ۱۷آذر۱۳۹۶