فرصت شمار صحبت، دیدار و عیادتی از دکتر کریم قصیم

 

روز شنبه ۲۵ خرداد برای عیادت آقای دکترکریم قصیم عزیز، به دیداراین صمیم دل دوستان، این مبارز شریف،  فرهیخته و بقول آقای محمد رضا روحانی عزیز « دانشمند» به منزلشان رفتم. کاش فرهیختگان بیشماری همچون آقای دکتر قصیم داشتیم تا خطر خمینی و اسلام سیاسی را درهمان سال ۵۸  هشدار بدهند، اما افسوس…، دراین دیدار و عیادت دکتر قصیم عزیز بسیار شاد و سرزنده  پرجوش بود، همان قصیم وصمیمت همیشگی …مردی از جنس شور و شیدایی و احساس، سرشاز از عاطفه و رابطه های انسانی و وفای بدان. همین خصائل بود که قصیم را اینچنین وارسته انسانی ساخت که من اش، حریص وصال؛ پیشتر گفته بودمش:

سالهاست ندیدمت ای دوست

تا شادیت را بسُرایم

نشانی به من بده !

از تو برگیرم

آبشاری از لبخند …!

گاه اوّلین دیدار، از کتاب:‌«‌قرارمان عشق بود، نه کین!» این شعر را تقدیم به  ایشان خواندم ( با تغییر اول شخص مفرد به دوم شخص مفرد!)

” شیدا ”            ۰۰/۱۰/۱۳۹۲

 

میان این سالهای سکوت

هیچ کس

اینگونه شیدا

ستاره چینت نبود

آنگونه که من اش زیستم

میان این تیره سالهای سکوت

هیچ کس اینگونه شیدا نزیسته بود

که من اش

در رودهای پر تلاطم ات

پارو کشیده ام

هنوز

من مانده ام

یک زورق شیدائی

یک اندیشه مدام

چشمانی در پی خورشید

 

آنگاه

من باشم و

بوسه ها

از لبانت

” آزادی ” !

 

قصیم گریست، چه کودک مردی، و من درسکوت خویش، در قلب خود پاسخم  را یافتم« نجیبان چُونین اند». لحظه ها پرکشید به خاطرات زندان و بند:

گوهردشت هامان

درفصل ها

قصرش می پنداشتیم

شیرناخُفته

زنجیرناپذیرِسلولِ دژم .

سال ۶۴ اولین بار مصاحبه آقای دکترکریم  قصیم را از صدای مجاهد شنیدیم( بواسطه تلویزیون ۱۶ اینچ کره ای که با دستکاری توانسته بودم برنامه های صدای مجاهد را بصورت مخفیانه در گوهردشت بشنویم). انگار همین دیروز بود … حسین محمد خواه مسئول تشکیلات بند ما با  ذوق و خوشحالی زاید الوصفی که از برق چشمانش آبی اش  پیدا بود، در راهرو به تندی بسوی ما  آمد و گفت:«‌ دکتر کریم قصیم چقدر عالی صحبت می کند، واقعاً ما چه دانشمند هایی داریم…» با همین یک مصاحبه ، کریم قصیم را در دل ما نشاند. حسین محمد خواه عزیزم نیز یکی از طوقیان سربدار در قتل عام  سال ۶۷ بود.

تقدیم به یارانی که سه سال را درسلولهای انفرادی گذراندیم    ۱۹/۱/۱۳۹۱            “یادش بخیر سلام “

 

چه تشنه ام

چوشباهت آینه ها

به دیدن رؤیا

 

دوستی

ونرمۀ دستی

– از قفایم  –

مرحمی برشانه ام

آهای …!   “سلام”…

 

در آینه گوهردشت ها

با چشمبند

چه سلامی می دادیم

سلام ” نیاز ”

بی آنکه بپرسیم

تو کیستی !

یادش بخیر!

***

اینبار اما ، چه تشنه ام، چوشباهت آینه ها، به دیدن رؤیاها و صمیمیت قصیم، و دیدار یعنی تمامت هستی

” گلی  از ساقه دوست می چینم ”        ۱۲/۶/۱۳۹۲

 

همه اسماء را

با نام خدا می خوانم

و زیبائی گل را

با نام فرشته

 

همه اسم ها

رنگ گلی را دارند

در چشم ها

عطری از خاطره ها

تو فقط نام ببر

یک به یک دوستان را

و من اش

بستان می بینم

و گلی

از ساقه دوست می چینم

 

تونگو با دل من از گلها

تو فقط نام ببر

یک به یک دوستان را

و من اش

باغی را در رؤیا ، یاد دارم

که دلم

گهوارۀ این دوستی هاست.

 

من و نسل ما می بایست قدر و شأن  انسانهای وارسته و  پاکنهاد را ارج نهیم.

فرصت شمار صحبت، کز این دوراهه منزل           چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن

با تقدیم مهر و بهترین آرزوها و سلامتی و تندرستی برای دوست همیشگی مان، دکترکریم قصیم و خانواده ارجمند و گرامی شان و با تشکر از پذیرایی گرم و مهربانانه شان.

«تار پود عالم هستی بهم پیوسته است      عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد»

ومن اینچنین شاد هایم را می سُرایم

مهر و صمیمت تان را سپاس

تا روزی و دیداری دگر.

سیامک نادری

حقیقت مانا