خشونت و قدرت در فلسفه سياسي هانا آرنت(3)  کریم قصیم

 

6 – فضای آزادعمومی و علنی

 

اجزای سازندة الگوی ناب قدرت و اقدام شورایی عبارت بودند از مراودة آزاد، تبادل افکار، رسیدن به اتفاق و اتحادِ توآم با تفاهم و مشاوره  و تصمیم به اقدام مشترک. اگر تجارب شورایی به سبب کاستیهای گوناگون و ازجمله ضعف و سستی افکار و آگاهیهای متنوع و لازم، ماندگار نبوده اند … و اگر ترقی و تعالی مدنی درعرصة قدرت سیاسی الگویی جز شورا و دیگر نهادهای قدرت دموکراتیک مردم ندارد، پس برای تدارک آگاهیهای ضروری و اتقاء سطح فرهنگ عمومی و جبران کمبودهای فکری به هنگام پیدایش شوراها و … باید طرح و روشی را برگزید که درعین پاسخگویی به نیازها مشکلاتی بزرگتر و دشوارتر و مصیبتهایی مضاعف تکرار نشوند. هانا آرنت با “راه حلها”ی ناظر به ایجاد ستاد آگاهی طبقه  رابطه خوبی ندارد ، اینها را- به تجربه تاریخ – مخرّب و ضایع کننده شوراها می داند. وی به خصوص با پروژه های توتالیتاریستی سخت مخالف و درتآلیفات متعدد خود مناسبات و ساختارهای مربوطه را شفاف تشریح و افشاء کرده است. آرنت مشوّق استقرار و استمرار فضای آزاد عمومی و علنی است ، تعاطی افکار درمحضرعموم و شفافیّت گفتمانها  را مفید و مؤثر می داند:

« مفاهیم عمومی و علنی بیانگر پدیده های بهم بسته و درعین حال گوناگون اند. اولین معنای آنها اینست که هرآن چه به عموم مردم ارتباط دارد ، درمعرض دید و دریافت تک تک انسانها قرار می گیرد و ازبیشترین درجة وضوح و پیدایی برخوردار می شود… این مفاهیم همچنین اساساً به سرنوشت جمعی انسانها مربوط اند و به اعتبار چنین خصیصه ای ازقلمرو خصوصی بکلی متمایزاند» (5: 49-52 )

وجود انواع و اقسام نهادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ، آزادی پیوستن به آنها، حضور درمتن آنها همراه با کنکاش بی قید و شرط ، حفظ و توسعه مضامین متنوع این مجاری در فعالیت عمومی، همه اینها موجبات اتحاد و اتفاق گروههای کثیر مردم را فراهم می آورد. انسانها با توسل به این امکانات می توانند ضمن حفظ شآن فکری و شخصیتی خویش، به عرصة اشتراک مساعی و تعاون گام نهند:

« فضای آزاد عمومی و علنی[شبکه های افقی/اجتماعی کنونی با مدرنترین سطح وسائل ارتباطی آخرین نمونه اند] به مانند دنیای مشترک و همگانی ما، انسانها را گرد هم می آورد، بی آن که بی درنگ به ایجاد سلسله مراتب یا انحلال هویت افراد درجمع بینجامد» (5: 52)

فضای آزاد عمومی و علنی ساحت حفظ اجزاء و عناصرسازندة قدرت بوده، امکانات فراوانی داراست:

« اشکال متنوع همکاری، عهد و پیمان، اتحاد و اتفاق و … بالاخره متن قانون اساسی، موجبات تحکیم قدرت و حفظ واقعیّت وجودی آن را فراهم می آورند» (3: 227 )

تثبیت و تداوم قدرت سیاسی – به معنایی که هانا آرنت از آن به دست می دهد – مستلزم پایدارماندن پیوستگیها و عمرفعال پیمانهاست. این فرآیندی است که می تواند اشکال و صور گوناگونی پیدا کند. اما به حرکت و دینامیسم مداومی نیازمنداست . درجا زدن و رکود کارکرد، خسارات سنگینی به بار می آورد زیرا قدرت  نه مایملکی خصوصی و نه مانند ثروت اندوختنی و نه همچو زور بازو نیروئی فردی است. قدرت تنها به مثابه جریانی پیوسته زایا می تواند دوام و پایداری داشته باشد:

«قدرت [سیاسی]برخلاف زور بازو، هرگز جزئی از دارائی انسان به شمار نمی آید. قدرت به مجرد آن که آحاد انسانی سازندة آن ، به هردلیل، متفرق شوند و یا خلف وعده کنند، ازبین می رود»(ایضاً)  فضای آزاد عمومی و علنی مجموعه امکانات و ارتباطات همگانی است که شرایط لازم برای بقاء اشکال و صور گوناگون ایجاد قدرت را دربرمی گیرد. درعین حال میدان آگاهیها و غنای فرهنگی لازم جهت حفظ و دفاع از قدرت مستقیم مردم است. فضای آزاد عمومی و علنی – همچون خود قدرت- باید پویش و تحرک داشته ، گسسته نشود. هرگونه سکته در کارکردهای سراسری آن به ارکان قدرت لطمه می زند. فضای عمومی به مثابه منبع پیدایش قدرت سیاسی عمل می کند. دوام قدرت نیزبه بقاء تعاطی فکری و مباحثه آزاد انسانها وابسته است. این روالی است جاری،امکان ذخیره و انباشت ندارد :

« آن چه درهرزمان یک پیکره سیاسی را سرپا نگه می دارد بار قدرت آنست. هرآینه این توانمندی سستی گیرد و به عجز و ناتوانی مبدل گردد، جمعیت سیاسی رو به زوال می رود. با این روال نمی توان بازی کرد، زیرا قدرت – برخلاف وسائل خشونت که می توان آنها را درگوشه ای انباشت و درروزمبادا دست نخورده وارد کارزار کرد – قابلیّت ذخیره شدن ندارد و علی الاصول به همان میزانی وجود خارجی پیدا می کند که درحال تحقق باشد. اگر درجائی قدرت عبارت ازواقعیتی جاری و دینامیک نباشد و طوری با آن رفتار گردد که گوئی می توان آن را به کنار نهاد و به زمان اضطرارسراغ آن راگرفت، حاصل این رویکرد آنست که قدرت درهمان جا ازهم می پاشد»(5: 193 )

پس تداوم فضای سازنده قدرت و پویش آزاد بحثها و مشورتهای جاری… شرط وجود بالفعل آنست و تحقق عناصرسازنده اش مستلزم بقاء و غنای فضای آزاد عمومی و علنی جامعه است. شبکه های آزاد افکار عمومی ، رسانه های گروهی و آزادی کارکرد آنها، مجاری بی شمار مراوده اجتماعی، آزادی بیان و قلم و…. همه و همه ازاجزاء سازنده مقوله ای است که هانا آرنت آن را فضای آزادعمومی و علنی نام نهاده و مرتبه فرهنگی و مدنی والایی برای آن قائل است. به نظراو  وجود این فضا، فی نفسه بهترین حافظ و ضامن دوام آن و درجه مصونیت اش ازگزند دستبردهای خصوصی و منافع قشری و گروهی است:

«برای جلوگیری ازفساد خصوصی درقلمرو فضای آزادعمومی وعلنی درجامعه، تنها وسیله مؤثری که دراختیار داریم خود همین فضاست، زیرا هرعملی که دراین صحنه صورت می گیرد خود به خود درمعرض افکارعمومی قراردارد. هرکس آشکارا به تبلیغ بپردازد، دردید و دسترس همگان قرار می گیرد و به این ترتیب همان طور که ترس ازمجازات [معمولاً]مانع ازارتکاب جرم می شود، ترس ازرسوائی نیز مانع از فساد خواهد شد»(3: 323)

هیچ چیز نمی تواند به اندازه عینیت امور و آشکار بودن رویدادها و مسائل، مانع از دخالتهای ناروای صاحبان زر و زور درفضای عمومی جامعه و نهادهای آن باشد. دستگاههای تفتیش عقاید و سرکوب پیش ازآن که ازصدمات جلوگیری کنند، خود موجب سستی ارکان پایداری نهادهای عمومی و آشکار جامعه می شوند. برعکس، ارتقاء سطح درک و دریافت و اطلاعات سیاسی مردم، رشد آگاهیهای عمومی و فرهنگی آنها، رفته رفته موجب پیدایش نوعی اخلاق و آداب مدنی می شود که عدول ازآن و بی توجهی به معیارهایش، ازجانب هرکس که باشد، موجب اعتراض و مخالفت جدّی مردم قرارخواهد گرفت. بدینسان امکان رسوائی در انظارعمومی به حربة مؤثری علیه سوءاستفاده کنندگان تبدیل می شود:

« درحالی که خوف ازمجازات همه شهروندان را دربرمی گیرد، ترس ازرسوائی فقط به آن کسانی برمی گردد که درمعرض دید و داوری افکارعمومی قراردارند» (3: 324)

7- تبدیل قدرت به قهر یا شرایط ازخود بیگانه شدن قدرت

اگر قدرت به شکل ناب و خالص و بی واسطه ی آن ، یعنی به صورت شورا پدیدار شود، معمولاً به محض آن که درهر مورد معین به مقصود خود که همان رفع نیاز و حل مشکل است نائل گردید، اجزاء سازنده و احاد انسانی اش ازهم جدا می شوند و کار ارگان قدرت – شورا – با دست یافتن به غایت درونی اش پایان می یابد … تا بنیان مردمی آن درجایی دیگر و با منظوری تازه به ایجاد شورای نوینی اقدام کند. اما اکثر اوقات قدرت از طریق ضوابط و ساز و کارهای انتخاباتی به فرد یا جمع برگزیده ای تفویض می شود و این ارگان برگزیده به نمایندگی از جانب صاحبان واقعی قدرت – یعنی روابط و پیوندهای تآسیس قدرت که به آنها اشاره کردیم – آن را به کارمی برد. بنابراین کلیه سازمانها و نهادهایی که به شیوه دموکراتیک ایجاد و یا انتخاب شده باشند، درواقع امر ترجمان قدرت اولیه و اصلی یعنی بافتهای متفق مردمی اند. بقاء و مشروعیت و مقبولیت آنها بسته به تداوم وجود و استمرار حمایت موکلین آنهاست:

« نهادهای سیاسی جملگی تبلور و تجسّم قدرت[اولیه] هستند و به محض آن که پایه زنده مردمی از پشتیبانی آنها دست بردارد، به جمود و فساد می گرایند» (1: 63)

حال اگر اقبال مردم نسبت به رهبر و یا یک ارگان حکومتی، حزبی و حتی درجمع کوچکتر[انجمنی ] نسبت به مسئولان مربوطه رو به زوال رود، در واقع از بار قدرت آن رهبر/ حکومت/ و مرکزیت سازمانی و حزبی/ کاسته شده است و جای خالی این کاهش را درنهایت با هیچ گونه تمهید، یا توسل به پنهانکاری و دروغ و فریب نمی توان پرکرد. دستاویزهای نامبرده درواقع نوعی ابزارهای تحمیل و فریبکاری و متمایل به خشونت اند. تنها راه شایسته و درخوری که برای ترمیم پشتوانه قدرت و شکل گیری نوین و تجدید حیات آن وجود دارد، مراجعه به خود صاحبان اولیه قدرت یعنی آراء و عقاید مردم است. روی آوردن به انتخابات، به اشکال و صورتهای گوناگون، تنها رویه سالم و پایه ای درچنین شرایطی است. همین اصل درکلیه قوانین اساسی دموکراتیک موجوداست: بازسازی قدرت رو به زوال یا بحران زده از طریق مراجعه به افکار و آراء عمومی.

حال اگرمجریان برگزیده و منتخب قدرت – اعم ازحکومتی یا اپوزیسیونی- از توسل به انتخابات جدید سرباززنند و حاضرنشوند به اصطلاح مقام و “صندلی قدرت” با خته را پس دهند چه اتفاقی می افتد؟

قدرمسلم آنست که ابتداء بستر عمومی قدرت، یعنی فضای آزادعمومی و علنی، متشنّج و متلاطم می شود. اعتراض به صورتهای گوناگون بروزمی کند و اجرای روش معمول و متناسب اوضاع طلب می شود. مردم و رسانه ها به مواد مربوطه در متون اصلی قراردادهای اجتماعی( ازجمله قانون اساسی ) توجه می دهند و اجرای آن را خواهانند. دراین جا مجریان قدرت به مرحله حساسی نزدیک شده اند زیرا:

« بدون انتخابات عمومی، بدون آزادی بلامانع اجتماعات و مطبوعات و برخورد آراء و عقاید … حیات از هرنهاد عمومی رخت برمی بندد و تنها عنصرفعالی که باقی می ماند، تظاهر به حیات درقالبی بوروکراتیک است»(3: 34)

یا باید به خواسته های مشروع و قانونی «فضای آزادعمومی» گردن نهاد و یا شاهد ازدست رفتن هرچه سریعتر پشتوانه قدرت بود[1]  لحظه سرنوشت  تعیین تکلیف پیش می آید. درچنین اوضاع و احوالی است که با واهمه ازدست دادن مقام وسوسه کاربرد قهر پیش می آید:

« ازکف رفتن بار قدرت وسوسه ای به وجود می آورد که خشونت را جانشین قدرت سازیم» (1 : 82)

هرآینه مجریان قدرت درمقابل این وسوسه تسلیم شوند و از اجرای خواسته های مشروع و قانونی مردم سرپیچی کنند نخستین گام را درمسیر نابودی قدرت و مشروعیت برداشته اند. بدینسان کیفیّت رابطه آنان با جامعه و ماهیت ارگانیسم حکومتی/ رهبری شان درمعرض تغییری انحطاط آمیز قرار می گیرد.

گامهای درآمیخته بعدی عبارتند از ترساندن، محدود کردن و تفرقه انداختن درفضای آزاد عمومی و علنی ، یعنی ایجاد مانع و حتی انسداد درزمینه پیدایش اصیل و احیای نهادهای قدرت سیاسی جدید درجامعه. دراین اثنا کلیه محیطهای مراوده آزاد و علنی اجتماعی، رسانه های گروهی و مطبوعات، کانونهای فکر وفرهنگ و هنرو خلاصه همه پاره های پیکر فضای آزاد عمومی و علنی به مخاطره می افتند و ناگزیر دربرابر دوراهی انقیاد به خط مشی خشونت و یا انحلال خویش قرار می گیرند. حکومت/ رهبر، یا آن ارگان اجرائی قانون شکن، ازمنشآ قدرت زای خود فاصله ای خصومت آمیز می گیرد و این فاصله برطبق دینامیسم درونی اش بیشتر و همه جانبه ترمی شود.

پابه پای این روند « خشونت شدیدتر و غیرانسانی تر…»(1: 8) حاکم می گردد. به این اوضاع و احوال نام «بحران» داده اند و هرآینه حکومت بخواهد با تشدید قهر و خشونت بر این بحران فائق آید، راهی جز اجرای خط مشی انهدام و نابودی یا تصرّف  تام فضای عمومی و قطع ساقه ها و تنه های قدرت مردم درپیش ندارد(ممنوعیّت و سرکوب تمام نهادها واحزاب مخالف) وگرنه ساقط خواهد شد. اما شرط پای گذاشتن یکپارچه و مصمّم حکومت/ رهبر/ به مسیر اجرای خط مشی نابودی قاطع، قطع آخرین ارتباطات تعدیل کننده مابین خود و بنیانهای مردمی قدرت است. یعنی تصفیه پیگیر صفوف فرمانبرداران خویش ازهرفرد و جریان دوراندیش و لذا مردد و ناراضی. با انجام این کار پروسه دگردیسی کیفی سرشت رژیم/ رهبری /کامل می شود و درگیری با جامعه اجتناب ناپذیر.

هانا آرنت درکتاب عظیم عناصرو منابع سلطه توتالیتر ، به ویژه درمجلد سوم آن که به دوران حکومت استالین می پردازد، به وضوح و دقت خاص، مراحل این انحطاط کیفی فاجعه بار را تشریح می کند. وی نشان می دهد که حکومت ِ خشونت درمرحله فوق دیگر درصدد جلب رضایت و توافق جامعه  نیست، بلکه برنامه اش به تسلیم واداشتن مردم ازطریق متلاشی کردن کلیه ارکان پیوستگی آنها و تخریب بافتهای قدرت زاست. درهمین زمان است که تبدیل ایدئولوژی به حربه ترور ایدئولوژیکی ، که مقدمات آن قبلا فراهم شده بود، صورت انجام می یابد و درترکیبی مخرّب با ترور فیزیکی و روحی جامعه، جنگی تمام عیار و یک طرفه به راه می افتد: حکومت علیه جامعه، خشونت علیه قدرت!

دراین جنگ البته امکان فتح و استیلا برجامعه وجود دارد، لاکن هردوطرف بهایی گزاف خواهند پرداخت:

« با نشاندن خشونت به جای قدرت، احتمال چیرگی و غلبه هست، اما بهایی که باید برای آن پرداخت  بسیار سنگین است، زیرا تنها طرف مغلوب نیست که این بهاء را می پردازد، بلکه طرف غالب هم باید آن را از سرمایه قدرت خود بپردازد» (1: 81)

ازنقطه نظر بافت و بنای قدرت، هردوطرف بازنده اند. با این تفاوت که حاکمیت به صورت مجموعه ای ازساختهای قهرآمیز – و خشونت عریان، یا پوشیده و درونی شده به شکل ضدیّت کور و بیرحمانه با هرگونه رویه تساهل و مدارا و تفاهم – باقی می ماند؛ و جامعه چون انبوهی عظیم ازآدمهای تنها و بیم زده، اتمیزه به ورطه تنازع بقاء فرومی غلطد. فضای آزاد وعمومی وعلنی نیست و نابود می شود و ابزار و امکانات آن به اشغال فاتحین درمی آید. امکانات مراوده اجتماعی یکی بعد ازدیگری منقرض و یا به صورتی ازخود بیگانه دگرگون می شوند. پروسه ازخود بیگانه شدن قدرت مشروع قبلی و تبدیل شدن آن به قهر وخشونت کنونی، همراهست با غربت زدگی و درماندگی بخشهای اصلی جامعه. حکومت خود را درهیبت انواع و اقسام دستگاههای فزاینده جبر و سرکوب، و تفاسیر خودسرانه و خشونت بار و خوفناک ایدئولوژیک نشان می دهد. ابعاد خشونت مهیب و جبّارانه و جبر ایدئولوژیکی شگرد عوامفریبیهای گسترده و شیادیهای مرگبارمی شود. زندگی تیره و تار چنان به مردمان شکست خورده تنگ می گردد که به گفته یاسپرس که دوران استیلای هیتلر و نازیها را مد نظرداشته :

 « تنها گریزگاه ما یا فرمانبرداری صرف و بی تعقل است یا نابودی» (7: 37)

برای اهل ایستادگی دربرابرفاشیسم و دیکتاتوری به هرشکلش، همیشه راههایی(زیرزمینی) برای سرکشی باقی می ماند ولی سخن برسردامنه های گسترده زندگی توده وسیع جامعه است. مردمان هراسان و بیمناک معمولا به مسیرتضاهر و دوگانگیهای زندگی علنی – پنهانی ناگزیر می شوند. سوءظن و بی اعتمادی، چون هوای مسموم فضای عمومی را آلوده می کند. دریک محیط توتالیترمردم ازواقعیت مردمی خویش بیگانه، به توده ای بی شکل و متزلزل ازموجودات اتومیزه و جدا ازهم تبدیل می شوند. دوستی و همدلی، اتفاق و اتحاد با هرمحتوایی درپس پستوهای پنهان ازاغیار صورت می گیرد، زیرا درپهنه پیدای اجتماع هرچند که :

 « تحت سرکوب شدید، همه به هم چسبیده اند ولی هرفرد بکلی ازسایرین منزوی وجداست»(6: 745)

همبستگی دیگر گمشده ای است. مهربانی و احساس تعلق به جمع رخت می بندد، بیرحمی، خدعه و ریا، حقارت و کینه توزی به همه سطوح جامعه رسوخ می کند. حتی بافت خانواده هم دراثر فقرو انزوای فزاینده، آسیبهای جدّی می بیند. ترس و تعصّب که درنهان مشربی واحد دارند، همراه جهالت جولان می دهند. مردمان ِ پیشتر جمع گرا و امیدوار که زمانی سازنده بافتهای گسترده و توانای قدرت بودند، حالا در انزوا و یآس و نومیدی، در فضای عدم اعتماد و سرخوردگی دست و پا می زنند. ارقام  بیماران و افسردگان اوج می گیرد…ازهم پاشیدگی اخلاقی، روانپریشی و اعتیاد و… به صورت اپیدمی میلیونی درمی آید…..دراین دوران است که برجسته ترین جلوه رفتاری «جامعه» چیزی جز عصبیتهای گنگ و سرگشتگی همگانی پیر و جوان نیست.

خشونت ِ فاتح وفاسد ، قدرت جامعه را منکوب کرده دیگر چنان افسارگسیخته شده که بی مهابا به صفوف «خودی» هم چنگ می اندازد… حال دیگربرتارک دستگاه توجیهی حکومت نوشته است:

« غایت، نابودی هرگونه بافت قدرت است»! (1: 83)

***

زندگی انسان امروزی، بیش ازپیش، سراسر دستخوش تحولات سیاسی است و قدرت گرداننده اصلی دگرگونیهاست. هانا آرنت به  قدرت سیاسی همانند پدیده ای ازآن رابطه و شبکه آزاد آحاد مردم و برخاسته ازفضای فی مابین آنها می نگرد. کثرت و گوناگونی آراء و عقاید، که جزء لاینفک همان فضای میانی و خاص طبیعت ارتباط اجتماعی است، خود بیانگر واقعیّت تنوع فکری انسانهاست. با هرتولدی، امکانی نو و بدیع پا به عرصه حیات بشر می گذارد و رشته بی پایان این امکانات حوزه تنگ هر جبر  و جزم محدودی را درمی نوردد. ازنظر آرنت، قدرت واقعی درکف پیوندهای بی کران مردمانست و مانند هراستعداد و توانمندی ذاتی اجتماع ، تناقضی با ارکان بقاء و ملزومات نیک بختی بشر ندارد. شاید میل و کشش مبهم مردمان به قدرت – حتی دراشکال ازخود بیگانه شده آن – ازهمین تعلق اصیل و ازلی قدرت به رابطه آسان و آشنای انسانها سرچشمه می گیرد. قدرت تا هنگامی زنده و پویاست که دربین بافتهای بی پایان مردمی تقسیم شده باشد و درشکل خالص و آرمانی آن، هرفردی از ابناء بشر سهم  و حق خویش را دررابطه اش با هرفرد و بافت عمومی به رآی العین حس کند و به کاربندد.

قدرت از آن جا شروع به ازخود بیگانه شدن می کند که – به هردلیل و بهانه ای – ازکف رابطه افراد ربوده شده و بار و توان آن در ید و اختیار فرد متمایز/ یا جمع متمرکز/ از بررسی، پاسخگویی وشفافیّت خارج شود. هانا آرنت دخالت حقایق تعقلی کلی و حاملین آنها را درقلمرو سیاست، عامل مؤثرو فاجعه آفرینی می داند که می تواند باعث انحصار«قدرت» نزد فردی مستبد/ یا جمعی متمایز/ و پیدایش عجز و بی قدرتی انبوه مردمان شود. برای پیشگیری ازاین روند به پرهیز از مطلق طلبی و تشویق گشاده فکری و مدارا و تفاهم سفارش می کند.

کاستی نظریه هانا آرنت – که به مقوله ها و سنّت فکری ارسطویی برمی گردد – پرهیزوی ازنظریه شناخت و جدا دانستن عرصه سیاست ازپهنه کار و معاش است. تآثیر این تعلق فکری را درکم و کیف مفهوم مهم اندیشه سیاسی و نظریه قدرت هانا آرنت نیز بازمی یابیم: عمل سیاسی صرفاً همچون اقدامی برخاسته ازمعاشرت اجتماعی و دیالوگ فی مابین انسانها تلقی می شود، عرصه کار و معاش و صنعت و علم جداگانه است. از این رو نقش مرکزی درایجاد قدرت، صرفاً در کلام روشنگر و گفت و شنود و تبادل آراء و افکار نهفته و منافع مشترک کار و… نقش آفرین نیست و زمینه های عینی همبستگی چون مسائل مشترک در محل کار، علم و آموزش و …. مورد توجه کافی قرار ندارند. درحالی که درست اکثر نمونه ها، جنبشها و تجربه هایی که شاهد مثال نظریه قدرت هانا آرنتی بوده اند، اغلب برپایه زمینه های کار و معاش، علم و آموزش و ….. به وجود آمده اند. ازمورد درخشان قدرت مستقیم اتحادیه همبستگی درلهستان دهه هشتاد قرن گذشته تا بسیار نمونه های شورایی در انقلابات … تا گرد آمدن جوانان و دانشجویان درانجمنها و واحدهای قدرت مستقیم درکشورهای گوناگون… تا همین جنبش “اشغال وال استریت” و آنتی گلوبالیزاسیون کنونی.          آلمان ، 24 ژوییه 2014  ، کریم قصیم

منابع

1- هانا آرنت ، خشونت ، ترجمه عزت الله فولادوند ، انتشارات خوارزمی ، تهران 1359 .

2- Nicos Poulantazas, Politische Macht und gesellschaftlische Klassen,

A. Fischer  Taschenbuch Verlag, Frankfurt 1975.

 

3 – Hannah Arendt, Über die Revolution, R.Piper Verlag, München 1963.

4 – Hannah Arendt,Wahrheit und Lüge  in der Politik, R.Piper Verlag, München 1972.

5 – Hannah Arendt, Vita activa, R.Piper, München 1981.

6 – Hannah Arendt, Elemente und Ursprünge der totalen Herschaft, Frankfurt .a.M.1955.

 

7- کارل یاسپرس، درآمدی برفلسفه، ترجمه دکتراسدالله مبشری، صفحه 37.



[1]  –  مگر آن که رهبربحرانزده درشرایط بحران ِ مشروعیت و قدرت  طرح فریبی پیش کشد مانند پروژه “انقلاب فرهنگی” خمینی دراوائل انقلاب درارتباط با دانشگاهها و دانشجویان مخالف، و مورد “انقلاب ایدئولوژیک” رجوی درسال 63 به جای برگزاری کنگره سازمانی، که جملگی این تمهیدها به انواع فریبکاری و دروغ و زور و تحمیل راه می برند. رهبرانی که ازانتخابات آزاد نیامده باشند معمولا هم به برگزاری انتخابات و تجدید بنای پشتوانه قدرت آزاد تمایلی نشان نمی دهند، به جایگزینی خشونت  به جای قدرت روی می آورند.

منبع:پژواک ایران

سایت حقیقت مانا