“جنگ”   

 

 

“جنگ”             00/9/1392

 

من نمی دانم هنوز

از دل گرم زمین

چیزی مانده هنوز ؟

چیزی از اینهمه نابودی و جنگ .

 

من نمی دانم هنوز

این سیّاره خون

در منظومۀ نفرت

به کجا خواهد رفت

 

این آسمان همیشه شبستان بوف کورو کبود

چراغانی مرگ – جشنواره بمب – ابر اتم

 

و می دانم هنوز

صلح یک تابوت است

زنجرۀ گورکنان جهان

آفرینش و پرستش جنگ

پُر زخاکسترِ کینِ بی پایان

 

دختری می پرسد :

سیاّره عشق کجاست

گفتمش :

باش تا عمر عقابان بسر آید

تا که صبحی

تو باشی و

یک گنجشک

و یک پرسش

 

و من اینک

از ” حیرت ابلیس ” !

از نبوغ جنگ و

از نفرت و آزِ انسان

تندیس می سازم

من نمی دانم هنوز- این سیّاره خون

در منظومۀ نفرت- به کجا خواهد رفت …!

ازکتاب:«‌عشق خواهرمن است» سیامک نادری