برای بن لادن کف زدیم، بی که بدانیم…. سیامک نادری

اتومات نگاری( این مقاله نیست…اتومات نگاری …و نجوایی در نیمه شبان است…در پی تصحیح و یا چک و اصلاح آن نیستم…بگذار نیمه شب مان را هرچه که هست…بنمایش بگذاریم ):

زمان شتابان می گذرد و من هرچه می دوم به زمان نمی رسم. هرچه بیشتر می دوم، فاصله ام بیشتر میشود…در ایستگاه قطار می ایستم و  مث همیشه  باخودم می گویم:« کاش زمان بأیستد تا من به او برسم…، در اندوه محو این فاصله… فرو میروم …گویی زمان و زمانه معشوقی است که من درپی اش… مجنون و لیلی اش…اما هر چه میدوم ، عشق نمی ایستد تا مجالی دهد…تا نگاهی بدان بیندازم… و میدود … چون گلوله ای که از دهانه سلاح برون جهیده …هر روز  و هر روز ، شتاب می گیرد… این زمان کاش می ایستاد …تا به او برسم….۳۶ سال در غار بی خبری… با غار ذی بودن رهبری …زیستیم، بی که بگویند به کدامین گناه….در قرن بیست یکم غارنشین شدیم.

مث امروز…هر سال می خواستم در باره یک خاطره سخن بگویم…باز ۱۱سپتامبر گذشت و من در ۱۳ سپتامبر درساعت ۲ نیمه شب در خانه یکی از دوستان بیدارم…، تا فردا به کنفرانس بخوم برویم…، کاش زمانه می ایستاد تا بگویم:

هنگامی که سال ۱۳۹۵ در آلبانی، برای اولین بار حادثه ۱۱ سپتامبر را از طریق یوتیوپ و ویدئوهای خارجی این حادثه هولناک را دیدم. احساس کردم من هم مث همان مردمی که از بالای ساختمان های غول آسای گُر گرفته در آتش خود را بپایین پرتاب می کنند تا در آتش  مهیب جهنم آسای آن نسوزند…و هنگامی که بزمین می افتادند…و می مردند…گویی من هم   همراه هر انسانی که سقوط اش را می دیدم می مُردم… می مردم…می مُردم. صدای شکستن استخوان هایم را …استخوانهای روحم را می شنیدم…کاش می دانستیم درجهان ، حقیقت چه می گذرد…کاش میدانستیم …کاش

 

در زندان به ما چشم بند می زدند …حتی در گوهردشت بهنگام حمام رفتن بصورت تک نفره ( سلولهای انفرادی سالهای۳-۲-۶۱ چشم بند می زدند…چشم بند زیاد بد نبود،  سخت نبود…کور مان نمی کرد…بر بینایی ذهنمان می افزود…با هزار چشم سنجاقک یکی می شدیم… و تمام سلولهای جسممان چشم می شدند…چه چشم هایی …چشم هایی پر فروغ و درخشان…؛ اما هنگامی که چشمهایمان را در یک غار نشینی مدید به  روی جهان و به روی همه چیز بستند…اینبار چشمان روح و ضمیرمان را نیز می خواستند ببندند…؛ روح و ضمیر را نیز می بایست مثل چشم  باچشم بند ها …باید کور کرد…تا نتوانیم ببینم و تنها چیزی که ببینم « خداییی» و « خداچه ایی» است  که بر روی سن سالن نشست خود را بنمایش می گذاشت…، او  ما را کور نکرد … او  در گور مان کرد… وانگاه خود را پیش ما برهنه کرد تا تمامت سیاهی شب را ببینیم … به هیچ آزرم… این یگانه خدای غار ایدئولوژیک …خود را پیش چشم ما برهنه کرد…، ما دیدیم «خدا » در خود شیفتگی جنون آمیز، فراتر و سیاهتر از سیاهی شب بود.

هنگامی که برجهای دوقلو  در ۱۱ سپتامبر در امریکا با هواپیما ها مورد تهاجم قرا ر گرفت، به یکباره نشست های ۴ ماهه سال ۱۳۸۰ در قرارگاه باقرزاده در اشرف تحت عنوان «طمعه»( همه اعضای سازمان متهم بودند که طعمه رژیم و وزارت اطلاعات کثیف آخوندی هستند) کنسل شد…و  صحنه دادگاه های جمعی چرخید و همه اعضا در جشن ترتیب داده شده با پخش شیرینی و موسیقی شاد و رقص در سالن نشست  …و کف زدن و شادی و هلهله بهنگام اصابت هواپیما ها به برج ها…و  تکرار  دوباره این صحنه در حضور تنها  خدای یگانه  جهان تکرار میشد…و این نمایش …،«خدا»… و حسّ خدایی اش  را  ارضا می کرد . ما دیده بودیم که خدا چگونه خود ارضایی میکند…خود شیفتگی اش را …جنون ویرانگرش را…   ، ما خدای واحدی نداشتیم دو خدا داشتیم …و یکی از خداها همیشه فروتنی پیشه می کرد و خدای ماده  به  خدای نر می گفت:« او تنها خدای یگانه است» و من آینه خدا هستم!. و ما باید همه تصویر سیاه و  چرک آلود و خیانت پیشه خود را در این آینه میدیدیم…تا بفهمیم که چقدر با آینه ها …، صافی ها …راسیتی ها …  و پاکی ها…فاصله داریم. به این دلیل سالیان سال غارنشین مان کردند…تا تصویر سیاه  و چرکین  خود و کنار دستی هامان را ببینیم …و بدانیم که فاصله ما با این خدا….فاصله سالهای نوری است…، ما را کور کرده بودند و معنی  نور  و  روشنایی را نمی فهمیدم …اما معنی فاصله سالهای نوری غارنشینی و از طرف دیگر  سایه نشینی رهبری را می دانستیم  و می دیدیم. بویژه در این نشست…گویی خود این خدا چنین عملیاتی انجام داده است( ۱۱سپتامبر را )…یا دیگر بندگان او چنین کرده اند…و ما باید دوباره  ایمان می آوردیم به این خدا و قدرت و معجزاتی چونین.

اتومات نگاری تمام شد… ساعت ۳:۱۰ صبح است …بدون برگشت به آغاز سخن…

چند پاراگراف از کتاب «حقیقت مانا» گزارشی به سه نسل ، خطاب به رجوی را ذیلاً می آورم:

«آقای رجوی! شما حتّی به بن لادن هم حسادت می کردید؟. هنگامی که خبر عملیات آنها رسید شما درهمان نشست های طعمه گفتید:«درست است که این عمل توسط سازمان القاعده و بن لادن انجام گرفته، ولی عملیاتشان در نوع خود بی نظیر است. این خیلی خلاقیّت است، که با یک چاقو بتوانند چنین عملیات بزرگی را انجام دهند. عملیاتی متحوّرانه ، جسورانه ، انتحاری و درنوع خود بی نظیر است! که با ساده ترین سلاح، چنین ضرباتی بزنند…» سپس بقول شما همین عملیات با مینیمم امکانات، گویی به شما برخورده بود که، به عقل شما نرسیده بود!، و پس ازآن درحین صحبت دیدید که این تعاریف باعث می شود که توی سر خودتان بخورد!، وسپس اضافه کردید: «اگر راست می گویی برودرکشورخودت انقلاب کن!.» شما تاب تحمل هیچ کس را نداشتید، که درهرزمینه ایی، روی دست شما بلند شود. حتّي صرف یک عملیات نامشروع وتروریستی که کشته های آن مردم بودند.»

« درهمین نشست طعمه، شما برای اینکه ثابت کنید زن مانع سرنگونی رژیم است و «جیم »( مسائل جنسی )می دهد شیطان رجیم! درهمان سالن نشست عکس و وصیت نامه محمد عطا رهبر القاعده دراین عملیات را نصب کرده بودید که حتّی دروصیت نامه اش نوشته بود: «هرگز نگذارید زنها بر سر قبر من بیایند.» وبرای اینکه دچارشیطان و هوای نفسانی دنیا نشوند ، به ذکر ودعا خوانی پرداخته  و واززنان دوری کنند. آقای رجوی شما حتّی محتاج سخنان ووصیت نامه محمد عطا این روح مجسم القائده وفرزند خلف آن، داعش نیز بودید تا ثابت کنید که زن مانع عملیات سرنگونی است!. باور کنید وقتی وصیت او را درنشست خواندند یا شما خواندید الآن یادم نیست، من شرم می کردم که به سمت خواهران نگاه کنم! نمی دانستم آنها الآن با شنیدن این دیدگاه محمدعطا که اینک ما خودمان آن را قرقره می کنیم چه حالی به آنها دست می دهد. (یعنی زن کسی است که همه را از راه بدر می کند)فقط می دانستم که حرمتی نمی ماند.»

 

«ابتدا خیال کردیم با قطع رابطه با جهان (خواهر، برادر، پدر، مادر، اقوم، خانواده ها، دوستان و آشنا یا ن وجامعه ومردم) برای مردم مبارزه می کینم ؟!. ما می خواستیم همه چیزمان رافدای مبارزه و آزادی مردم کنیم. خیلی طول کشید تا بفهمیم همه چیز، نه فدای مردم، بلکه همه ارزشها و اصول زیرپای رجوی قربانی می شود.

آقای رجوی! عصر اینترنت است. یعنی عصرباطل السحر شما، مردم به اینترنت دسترسی دارند، ومی توان همه چیزرا خواند وفهمید. گفتارهایی از کتاب رمان  کوری یکی از مشهورترین آثار ژوزه ساراماگو برنده نوبل ادبیات است را مناسب می بینم که در اینجا برایتان بیاورم :

«خیال کرده ایم  کوری از ما آدم های پاک تری می سازد ؟!»

«خیال کردیم با بستن گوش می توان ذهن را سالم نگه داشت ؟!»

وقتی شما آشغال ها کور شدید ، همه چیزِ این  دنیا دستم آمد ! »

دولتِ کورهاست که می خواهد بر کورها حکومت کند ؛ به عبارت دیگر هیچی که می خواهد هیچ را سازمان دهد!»

« کسی که دستور می دهد و کسی که اطاعت می کند هر دو کورند»

«…کور ها که اسم ندارند! من فقط یک صدا هستم ، چیز دیگری مهم نیست».

جولیانی و دونالد رامسفلد در محل برج‌های دوقلو پس از حملهٔ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱

 

سایت سازمان مجاهدین خلق ایران:

 

اهدای مدال ایران آزاد به شهردار رودی جولیانی

اهدای مدال ايران آزاد به شهردار رودی جولیانی

اهدای مدال ايران آزاد به شهردار رودی جولیانی

شهردار رودی جولیانی:

می‌خواهم به شما بگویم که تغییرات در واشینگتن بسیار هیجان‌انگیزند. شما دیدید که روی همین سن، البته همچنین در پاریس، اما اینجا من ‌را یاد پاریس می‌اندازد، شما جان بولتون را دیدید؛ جان بولتون را به‌خاطر دارید؟ او مشاور امنیت ملی پرزیدنت ترامپ خواهد بود.

فکر می‌کنید او نظرش را تغییر داده؟ خیر، اتفاقاً اگر جان بولتون بر سر یک چیز مصمم‌تر شده باشد، ضرورت تغییر رژیم در ایران است و این‌که باید توافق اتمی را به آتش کشید و شما باید مسئولیت این کشور را برعهده بگیرید، همراه با متحدان دموکراتیک و حتی مخالفان دموکراتیک؛ این همان چیزی است که ما می‌خواهیم، دموکراسی همین است.

مریم رجوی:

خوش آمدید شهردار جولیانی، می‌خواهم مدال ایران آزاد از طرف مقاومت ایران را به شما تقدیم کنم، این برای شماست.

جولیانی: متشکرم خانم رجوی، بسیار متشکرم و خدا شما را حفظ کند.

 متشکرم، تشکر از همه شما. خانم رجوی، بسیار بسیار سپاسگزارم، نمی‌توانستم چنین هدیه‌یی را از کس دیگری غیر از شما دریافت کنم، کسی که این همه احترام برای او  قائل هستم، منظورم همان قهرمان آزادی یعنی رهبر شما و رهبر ما خانم رجوی است.

من بسیار تشویق شده‌ام، هم‌چون خانم رجوی و همه ما به‌خاطر شرایط کنونی در ایران. قیام ژانویه (دی‌ماه 96) گسترش یافت و ادامه دارد و در بیش از 140شهر ایران صورت گرفته است همان‌طور که رژیم گفته است و روحانی در موضعگیری خودش گفته است و همچنین (خامنه‌ای) گفته است، این چیزی پوشیده نیست که شما کسانی هستند که آنها بیش از همه از آن وحشت دارند.

البته این منطقی است، چون شما در اشرف پایداری کردید، در «اردوگاه کار اجباری» وحشتناک لیبرتی پایداری کردید و اکنون در آلبانی از آزادی برخوردارید، این اولین گام ما در این مسیر است.

 بله آقای رجوی! شما واقعاً درست گفته بودید:« سیاست بازار خرمردرندیه، بازار حروم زادگیه، بازار دوزو کلکه، بازار حقه است.»

از جمله مواضع شما و خانم «آینه» شما در برابر ۴۰۰۰ عضو سازمان مجاهدین در عراق در قبال ااسپتامبر که آقای جولیانی شهردار وقت نیویورک بود.

قسمتی از شعر« اینروزها – احساس میکنم”           26/3/1392 » از کتاب:« عشق خواهر من است» سیامک نادری

اینروزها – احساس میکنم

پاها – بر سیاّره زمین

بی جاذبه ای

راه  می روند

سیاّل در خلاء  – ” رها” گشته  – ” انسان ”

و قدرت

تقدیر آشکار هر نفس

حکم امضا میکند

” مرگ سیّال ”

بی هیچ

” وزن انسانی ” ! – تا گواهمان باشد

 

اینروزها احساس میکنم

تابوت آدمی

گران تر از آدمیست !؟

هر کس

بدنبال کوبیدن آخرین میخ

بر تابوتِ دیگری

و دست ها چکش اند !

بر فرق جهان

و ” مرده باد ” ها

” زنده ” میشوند

در طنین صداها

” تابوت ” کم است

کینه زیاد

زبان بر افراشته در ” زمان ”

و تهمت

زهر کشندۀ ” روزان ” ماست

 

احساس میکنم اینروزها

در یک چشم بر هم زدن – میشود آدم کشت

می شود- سور را – در گور کرد

میشود- چهرۀ خندان گرفت

بی که چشم بدوزی از دریدنش

 

احساس میکنم – اینروزها

هر نفسی

صحرای محشر.

و حقیقت

زیر ضربآهنگ قدرت شقی

نفسی می خواهد

و بقا  – بیداد ارتجاع ست

 

اینروزها  – احساس می کنم

خون هم

مثل رنگ پوست

تقسیم میشود به ” سفید و سیاه ”

و خون مردمان

بی رنگ و بُوست

و رود خون

غلتان

تا چاههای نفت دریای سیاه

و ….

 

اینروزها  – احساس میکنم

می توان دو چهره داشت

لحظه ای خنده

لحظه ای ریشخند

و بدا بدتر از آن

نیم لب  – خند ه ، نیم نیشخند ، یگانه در دوگانگی !

یک نگاه سپیدک و یک ، چشم غرّه سیاه

یک لحظه – مهر بر عضلات بافتن

و تمام کینه را در انقباض نا پنهان انباشتن

یک سلام و صلح و- یک دشمنی عمیقِ کین و شناعت داشتن

 یک سکوت ِ صلاح و – یک عربده ظُلام  – توأمان ناگزیریها

یک زبان دو سر – یکی نرم و یک نیشِ زنگی بسر

رازها عریانند … در تلخ واقعیت نامستور زندگی

 

اینروزها – احساس میکنم

هنر

یعنی :” قدرت ”

و قدرت

کشتن حقیقت است .

هنرِ پوشاندن و

                آراستن شیطان 

و ” باید ” ی چنین

بالماسکه قدرت

مانیفیست دیپلماسی ست

 

اینروزها احساس میکنم

شعر مسافر است و من در تبعید

از خون روانم می نویسم  

                             کاغذم رنگین است

ساعت: ۳:۴۸ صبح ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۹

ومن در این نیمه شب… باز  دویدم  و دویدم  و دویدم … تا به زمان برسم…اما باز چونین نصفه نیمه و اتومات نگاری… بروم بخوابم شاید فردا …به زمان برسم…میدانم که روزی به زمان خواهم رسید… و بوسه ای در آن لحظه نثارش خواهم کرد…بوسه ای.

حقیقت مانا